امام مهدی علیه السلام دوازدهمین جانشین رسول خدا (ص) 2

امام مهدی علیه السلام دوازدهمین جانشین رسول خدا (ص) 2

نویسنده: غلامحسین زینلی

8. مهدی، آخرین خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله
مشکل دیگر دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث خلفای اثنا عشر، احادیث مهدویت است. از احادیث مربوط به مهدی موعود که پذیرفته فریقین است، بلکه دانشمندان تشیع و تسنن بر متواتر بودن آن اتفاق نظر دارند، نکاتی استفاده می‌شود؛ از جمله:
1. مهدی آخرین خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و یکی از خلفای امت اسلامی است، و دوران حکومت ظاهری وی نه در قرن اول هجری، بلکه در آخر الزمان خواهدبود. حافظان حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده‌اند که فرمود: «یکی از خلفای شما، خلیفه‌ای است که اموال را می‌بخشد، بدون آن‌که آن را بشمارد».[66] در روایت دیگری آمده است: «در پایان دوران امتم خلیفه‌ای وجود خواهد داشت که اموال را می‌بخشد بدون آن‌که آن را بشمارد».[67] در دو حدیث فوق از حضرت مهدی علیه السلام به صراحت یاد نشده است؛ اما دانشمندان اهل سنت، آن را در باب احادیث مهدی ذکر کرده‌اند.
ابوداود در سنن خود از علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می‌کند که فرمود: «اگر از دنیا، حتی یک روز باقی مانده باشد، مردی از اهل بیت من قیام خواهد کرد».[68] ابوداود در حدیث دیگری آورده است: «اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، به طور حتم، خداوند آن روز را طولانی خواهد کرد، تا در آن روز مردی از اهل بیتم را برانگیزد…». [69] احادیث فوق به وضوح نشان می‌دهد مهدی آخرین خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و یکی از خلفای امت اسلامی است و دوران حکومت ظاهری او نیز در آخر الزمان خواهد بود.
2. مهدی خلیفه خدا است. ابن ماجه در سنن خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می‌کند که فرمود: «هرگاه او را دیدید، با او بیعت کنید…؛ زیرا مهدی خلیفه خدا است».[70] 3. انتخاب مهدی با خدا است نه با مردم. ابو داود از رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده است: «خداوند، مردی از اهل بیتم را بر می‌انگیزد…»[71]. چنان‌که می‌بینید، انتخاب مهدی در جایگاه خلیفه مسلمانان، نه از سوی مردم، بلکه توسط خداوند صورت می‌پذیرد. این حدیث پیامبر، بر دیدگاه تشیع در مسأله امامت و خلافت، مُهر تأیید می‌زند و نشان می‌دهد تعیین جانشین پیامبر و پیشوای مسلمانان، باید توسط خداوند انجام گیرد، نه توسط مردم».
4. مهدی از اهل بیت رسول خدا است. نکته دیگری که در احادیث مهدی بر آن تأکید شده، این است که مهدی از اهل بیت رسول خدا است. در حدیث ابو داود آمده است: «خداوند مردی از اهل بیتم را بر می‌انگیزد».[72] در حدیث دیگری آمده است: «تا برانگیزد در آن مردی از اهل بیتم را».[73] در حدیث دیگری آمده است: «مهدی، از عترت من، از فرزندان فاطمه است».[74] نیز در حدیث دیگری آمده است: «مهدی، از ما اهل بیت است».[75] در احادیث پیشین آمده بود مهدی، آخرین خلیفه رسول خدا است و احادیث فوق به صراحت، گویای آن است که مهدی، از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله است. این، همان چیزی است که شیعه معتقد است که امامان و خلفای دوازده‌گانه رسول خدا صلی الله علیه و آله، همگی از اهل بیت آن حضرت هستند، نخستین فرد آنان، علی بن ابی طالب علیه السلام و آخرین فرد این سلسله نورانی حضرت مهدی موعود علیه السلام است.
پیش‌تر در بحث «اختصاص خلافت به قریش» دیدیم احادیث آن باب، دلالت داشت که خلافت و ولایت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله تا قیامت به قریش اختصاص دارد. آن احادیث، صراحت داشت که هم اکنون فردی از قریش خلافت بر امت اسلامی را بر عهده دارد. و در بحث حاضر در احادیث مهدویت دیدیم که حضرت مهدی علیه السلام از اهل بیت پیامبر، خلیفه خدا و یکی از خلفای امت اسلامی است.
پس هم خلافت آن حضرت مسلّم است و هم قرشی بودن، بلکه هاشمی بودنش. از سوی دیگر، وجود چنین شخصی در جهان کنونی از دیدگاه قرآن و سنت و تاریخ، امری مسلّم است. در تاریخ، همه مورخان شیعه و جمعی از مورخان اهل سنت، به ولادت حضرت مهدی علیه السلام تصریح کرده‌اند.[76] قرآن، در آیه اولی الامر تأیید می‌کند که هم اکنون اولی الامر قرشی‌تبار معصومی در جهان وجود دارد.([77])
حدیث ثقلین و سفینه و… به ملازمه عقلی دلالت دارد بر این‌که اکنون شخصیت معصومی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در جهان وجود دارد تا همراه قرآن باشد.
احادیث ضرورت وجود امام در هر زمان، صراحت داشت که هم اکنون میان جامعه اسلامی، امامی وجود دارد که مردم باید او را شناخته و بیعتش را برگردن داشته باشند. امروز، تنها کسی که جامع همه این ویژگی‌ها می‌باشد، حضرت مهدی موعود علیه السلام است. اکنون جای این سؤال وجود دارد که چرا اکثر قریب به اتفاق دانشمندان اهل سنت در توجیهات خود در مورد حدیث امامان اثنا عشر، این شخصیت بزرگ الهی را از خلفای رسول خدا به شمار نیاورده اند؟
آری؛ مهدی آخرین خلیفه رسول خدا است و دوران حکومت ظاهری او نیز در آخر الزمان خواهد بود، نه در قرن اول هجری. چنان‌که می‌بینید، اقدام دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث امامان اثنا عشر، به گونه‌ای که گذشت، اقدامی شگفت انگیز است. از حضرت مهدی علیه السلام که به تصریح احادیث رسول خدا از خلفای امت اسلامی است، هیچ نامی نبرده‌اند؛ اما حاکمان اموی مانند معاویه و یزید و مروان و فرزندانش را که هیچ نشانه‌ای در حدیث خلفای اثنا عشر و دیگر احادیث رسول خدا بر خلافت آنان نیست، بلکه در سنت صحیح رسول خدا ده‌ها دلیل وجود دارد که به صراحت صلاحیت و شایستگی آنان را برای خلافت نفی می‌کند، جزء خلفای رسول خدا به شمار آورده اند.

9. نمونه‌هایی از عملکرد امویان
بیشتر کسانی که دانشمندان اهل سنت آنان را در لیست خلفای دوازده گانه رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داده‌اند، حاکمان اموی‌اند. در این مجال، نظری به زندگی و عملکرد شماری از آنان افکنده و ضمن بیان نمونه‌های کوتاهی از اندیشه و عمل آنان، نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله را در مورد آنان جویا می‌شویم.
تاریخ صحیح نشان می‌دهد تا پیش از فتح مکه در سال هشتم هجری، امویان بدترین دشمنان اسلام و پیامبر بوده‌اند و از آغاز بعثت تا فتح مکه، رو در رو با پیامبر و مسلمانان جنگیده‌اند. در جریان فتح مکه پس از شکست از سپاه اسلام، از سر اجبار و اکراه، و صرفاً به دلیل آن‌که جان خویش را نجات دهند، اظهار اسلام کرده و در جایگاه عضوی از جامعه اسلامی پذیرفته شدند. عملکرد بعدی آنان پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشان داد که اسلام آنان در فتح مکه، نه از سر صداقت، بلکه حرکتی منافقانه بوده است. سیوطی می‌نویسد: «گرچه اسلام آوردنشان در آغاز، از سر اکراه بوده، اما بعداً اسلامشان نیکو شده است».([78])
به هر حال، ما در صدد هستیم با بررسی نمونه‌هایی از عملکرد حاکمان اموی، صحت و سقم ادعای دانشمندان اهل سنت را ارزیابی کنیم، و ببینیم آیا حاکمان اموی از شایستگی کافی برای تصدی منصب خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آلهبرخوردار بوده‌اند یا نه.

الف. جنگ امویان با اهل بیت علیه السلام
ماجرای جنگ معاویه با حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و امام مجتبی، حضرت حسن بن علی7، و شهادت حضرت امام حسن بن علی علیه السلام در اثر دسیسه‌های معاویه و جنگ یزید بن معاویه با حضرت امام حسین بن علی علیه السلام و شهادت آن حضرت و همه یارانش بر اثر آن، از مسلّمات تاریخ اسلام است و احدی از مورخان مسلمان، در آن تردید نکرده است.
این، در حالی است که ابو هریره می‌گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام کرد و فرمود: “من در جنگم با کسی که با شما در جنگ باشد و در آشتی‌ام با کسی که با شما در صلح و آشتی به سر بَرَد”».[79] حدیث یاد شده در منابع تشیع نیز آمده است. عبد الله بن یحیی حضرمی از حضرت علی علیه السلام نقل می‌کند که فرمود:
نزد رسول خدا نشسته بودیم. آن حضرت خوابیده بود و سر او در دامنِ من قرار داشت. در همین حال، درباره دجال گفت‌وگو می‌کردیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد و در حالی که رنگ صورت او سرخ شده بود، فرمود: «ترس من از غیر دجال بیش از دجال درباره شما است؛ از پیشوایان گمراه کننده و ریختن خون‌های عترتم پس از من. من در جنگ هستم با کسی که با عترتم در حال جنگ باشد و در آشتی‌ام با کسی که با عترتم در آشتی باشد».([80])
به شهادت دو حدیث یاد شده، جنگ با اهل بیت: جنگ با شخص پیامبر و صلح با آنان، صلح با آن حضرت است. چنان‌که پیش‌تر گفتیم، جنگ معاویه و یزید با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مورد اتفاق مورخان مسلمانان است. حال آیا کسانی را که با شخص رسول خدا جنگیده‌اند می‌توان خلیفه و جانشین آن حضرت دانست؟ آیا خدا و رسول می‌پذیرند که دشمنان پیامبر، جانشین آن حضرت شوند؟ قرآن کریم، حکم چنین کسانی را مشخص نموده و می‌فرماید:
حکم چنین افرادی، طبق آیه فوق یکی از این عقوبت‌ها است:
1. کشته شوند یا به دار آویخته گردند؛ 2. دست و پای آنان بریده شود؛ 3. از سرزمین خود تبعید شوند.[81] به راستی آیا چنین افرادی شایستگی دارند جانشین رسول خدا باشند؟

ب. خشم فاطمه (علیها السلام) خشم خدا
محدثان فریقین از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده‌اند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به فاطمه (علیها السلام) فرمود: «ای فاطمه! خداوند، در پی خشم تو خشم می‌گیرد و به دنبال خشنودی تو خشنود، می‌شود».[82] در حدیث دیگری که بخاری آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده آمده است: «فاطمه، پاره تن من است؛ هر کس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».[83] اکنون می‌گوییم: عملکرد اکثریت قریب به اتفاق کسانی که دانشمندان اهل سنت، نام آنان را در لیست خلفای دوازده گانه رسول خدا قرار داده‌اند، به گونه‌ای است که خشم و غضب فاطمه3 و به دنبال آن، خشم و غضب خدا و پیامبر را در پی داشته است. بدون تردید، اقدام کسانی که با همسر فاطمه، یعنی حضرت امام علی علیه السلام جنگیدند یا او را از حق مسلّمش محروم ساختند یا کسانی که فرزندان فاطمه را مظلومانه به شهادت رساندند، موجب اذیّت و آزار و خشم و غضب فاطمه بوده است. ابن حجر می‌نویسد: «هر کس یکی از فرزندان فاطمه را بیازارد، فاطمه را به خشم آورده و خود را در معرض این خطر بزرگ قرار داده است».[84] به راستی آیا کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله را مورد آزار و اذیت قرار داده و خشم خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را بر ضد خود بر‌انگیخته‌اند، می‌توان خلیفه و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داد؟

ج. عوامل نفاق
در منابع امت اسلامی اسناد و مدارک معتبری به چشم می‌خورد که نفاق همه حاکمان اموی را به اثبات می‌رساند و نشان می‌دهد آنان، از ایمان واقعی بهره‌ای نداشته‌اند.
یکی از نشانه‌های نفاق که در زندگی آنان به وضوح دیده می‌شود، دشمنی با حضرت علی علیه السلام است. مسلم بن حجاج قشیری از حضرت علی علیه السلام نقل کرده است که فرمود: «سوگند به آن کس که دانه را شکافت و انسان را آفرید! این پیمان پیامبر است درباره من که دوست نمی‌دارد مرا مگر مؤمن و دشمن نمی‌دارد مرا مگر منافق».[85] حدیث فوق، در نقل ابن عباس چنین آمده است: «رسول خدا به علی نگاه کرد و فرمود: “دوست نمی‌دارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق. هر کس تو را دوست بدارد، به یقین مرا دوست داشته و هر کس تو را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است و دوست من دوست خدا است و دشمن من دشمن خدا است. وای بر کسی که پس از من با تو دشمنی ورزد”».[86] رسول خدا صلی الله علیه و آله در این احادیث صحیح، معیار ایمان را دوستی با حضرت علی علیه السلام و معیار نفاق را دشمنی آن حضرت دانسته است. تاریخ صحیح نشان می‌دهد که همه حاکمان اموی و در رأس آنان معاویه، از بدترین دشمنان حضرت علی علیه السلام بوده‌اند. دشمنی آنان با آن حضرت، به حدی بوده است که با او جنگیده‌اند و پس از شهادتش، در سراسر جهان اسلام وی را بر منبرها و در خطبه‌های نماز جمعه و عید، لعن می‌کرده‌اند.([87]) شیعیان و طرفداران آن حضرت را به جرم داشتن محبت آن حضرت، آماج تیرهای خود قرار داده و آنان را به شدیدترین وجه به شهادت رسانده‌اند.([88])
بنابراین تردیدی باقی نمی‌ماند که حاکمان اموی ـ بلکه هر کس دیگر که بغض و کینه علی علیه السلام را در دل داشته باشد ـ از گروه منافقان است. اکنون سری به قرآن کریم می‌زنیم تا ببینیم خداوند چه حکمی درباره منافقان صادر کرده است.
نمونه‌هایی از آیات مورد نظر چنین است:
1. خداوند، به مردان و زنان دو چهره و کافران، آتش جهنّم را وعده داده است که در آن، جاودانه‌اند. آن ]آتش[ برای ایشان کافی است و خدا لعنتشان کرده و برای آنان، عذابی پایدار است. [89] 2. «خداوند، منافقان و کافران را همگی در دوزخ گرد خواهد آورد».[90] 3. «به منافقان بشارت ده که برایشان عذابی دردناک خواهد بود».[91] منافقانی که سرنوشت آنان در قرآن کریم، این گونه است که می‌بینیم، چگونه می‌توان آنان را جانشین برجسته‌ترین انسان مؤمن تاریخ بشر، یعنی نبی مکرم اسلام قرار داد؟

د. لعن امویان بر لسان پیامبر صلی الله علیه و آله
نکته دیگری که شایستگی امویان را برای تصدی رهبری جامعه اسلامی زیر سؤال می‌برد، آن است که خداوند، آنان را بر لسان پیامبرش صلی الله علیه و آله مورد لعن و نفرین قرار داده است. سفینه می‌گوید: «پیامبر در نقطه‌ای نشسته بود که مردی بر شتر سوار از آن‌جا عبور کرد؛ در حالی که پیش روی او کسی شترش را هدایت می‌کرد و پشت سرش، فرد سومی قرار داشت که شترش را به حرکت وا می‌داشت. رسول خدا فرمود: “خداوند، پیشرو و راننده و سواره را لعن کرده است”».[92] در این کاروان سه نفره، پیشرو یزید بن ابوسفیان است، راننده معاویه بن ابوسفیان و سواره خود ابوسفیان. و هر سه، مورد لعن خدا و رسول قرار گرفته‌اند.
هیثمی در نقل دیگری آورده است: «رسول خدا سه نفر را دید که بر شتری سوار شده‌اند. حضرت فرمود: «نفر سوم آنان، فردی ملعون است». در حدیث دیگری که طبرانی و هیثمی آن را نقل کرده‌اند، به صراحت آمده است مقصود از نفر سومی که در دو حدیث گذشته مورد لعن خدا و رسول قرار گرفته و حافظان حدیث کوشیده بودند نام او را مخفی نگهدارند، معاویه بن ابی سفیان است.([93])
حاکم نیشابوری با سند صحیح از عمرو بن مره جهنی نقل می‌کند که گفت: حکم بن ابی العاص اجازه خواست تا بر پیامبر وارد شود، پیامبر از صدایش او را شناخته و فرمود: «به او اجازه دهید وارد شود لعنت خدا بر او باد و بر هر کس که از نسل او پدید می‌آید! جز مؤمنانشان که شمار آنان اندک است. در دنیا، دارای موقعیت و مقام دنیایی‌اند و در آخرت، خوار و بی‌مقدار. اینان صاحبان نیرنگ و فریب هستند. از متاع دنیا بهره‌مندند؛ ولی از آخرت هیچ بهره‌ای ندارند».[94] شعبی از عبدالله بن زبیر نقل می‌کند که گفت: «سوگند به پروردگار کعبه که رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم و فرزندانش را لعنت کرده است».[95] ابن حجر می‌نویسد: حکم بن ابی العاص از کنار پیامبر صلی الله علیه و آله عبور کرد. حضرت فرمود: «وای بر امت من از آنچه در صلب این مرد است».[96] ابن مردویه از عایشه روایت کرده است که وی به مروان بن حکم گفت: «از رسول خدا شنیدم که به پدرت می‌فرمود: “مقصود از شجره ملعونه در قرآن، شما هستید”».([97])
چنان‌که ملاحظه می‌کنید، خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دودمان اموی را لعن کرده‌اند. از منظر قرآن کریم، حکم کسانی که مورد لعن خدا و رسول قرار گیرند چنین است:
اینانند که خدا لعنتشان کرده است و هر کس خدا او را لعنت کند، هرگز برای او یاوری نخواهی یافت.[98] حال ـ چنان‌که پیش از این دیدیم ـ اکثر قریب به اتفاق کسانی که دانشمندان اهل سنت نامشان را در لیست خلفای دوازده گانه رسول خدا صلی الله علیه و آله جای داده‌اند، حاکمان اموی از خانواده سفیانی و مروانی‌اند. به راستی آیا با توجه به آنچه در احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدیم، باز جایی باقی می‌ماند تا دانشمندان اهل سنت، آنان را از خلفای رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار دهند؟!
اینان همان کسانی هستند که ابن حجر درباره آنها می‌نویسد: «آنان اهل اجتهاد نیستند بلکه گروهی از آنان، گناهکار و فاسق‌اند و به هیچ روی نمی‌توان آنان را از جمله خلفا دانست، بلکه آنان از جمله پادشاهانند، آنهم از بدترین پادشاهان».[99] چنان‌که می‌بینید ابن حجر، به جز معاویه که از صحابه و به گمان وی، دارای مقام اجتهاد است، سایر حاکمان اموی را به هیچ عنوان شایسته خلافت نمی‌داند.
این بود نمونه‌هایی از عملکرد حاکمان اموی، و نظر پیامبر و قرآن کریم درباره آنان. در زندگی حاکمان اموی به راحتی می‌توان ده‌ها نمونه مانند موارد یاد شده یافت. با هدف اختصار، به موارد فوق بسنده نموده، از ذکر سایر موارد خودداری می‌کنیم.
همچنین در بررسی حدیث خلفای اثنا عشر، تاکنون بر اساس نظر مشهور، مشی نمودیم که حدیث را با تعبیر «کلّهم من قریش» نقل کرده‌اند. در این مشی نیز ـ چنان‌که دیدیم ـ حدیث مورد نظر جز بر امامان اهل بیت: بر کس دیگری قابل تطبیق نبود. حدیث یاد شده با تعبیر دیگری نیز نقل شده است و آن، تعبیر «کلهم من بنی هاشم» است. این تعبیر، در دلالت بر مدعای ما صریح است؛ گرچه به لحاظ سند در حد نقل گذشته نیست، اما دارای قراینی است که آن را تا حدود زیادی تقویت می‌کند.

10. بنی هاشم دودمان برگزیده
شماری از دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث خلفای اثنا عشر گفته‌اند: اگر مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آلهاز خلفای دوازده گانه که در حدیث جابر بن سمره و احادیث دیگر آمده است، امامان دوازده گانه اهل بیت: بودند، باید رسول خدا می‌فرمودند «کلهم من بنی هاشم»([100]) نه این‌که بفرمایند: «کلهم من قریش»؛ چنان‌که اکنون در اکثر قریب به اتفاق تعابیر حدیث، موجود است. به منظور تصحیح ذهنیت این دسته از دانشمندان اهل سنت و نیز با هدف کشف حقیقت، نکاتی را تقدیم می‌کنیم:
1. پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله دو خانواده مدعی خلافت بودند: نخست خانواده رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت: که خلافت را حق الهی خود می‌دانستند، و معتقد بودند پیامبر به دستور خداوند آنان را پس از خود به جانشینی خویش منصوب کرده است. دوم خاندان اموی که از طریق نیرنگ و فریب و قهر و غلبه بر جامعه اسلامی مسلط شده و حدود یک قرن حکومت کردند.
اکنون با در نظر گرفتن مجموعه ویژگی‌های موجود در حدیث امامان اثنا عشر، و سایر قرینه‌هایی که بیان شد ـ به ویژه با در نظر داشتن عملکرد حاکمان اموی ـ عقل‌های سالم و مستقل به خود تردیدی راه نخواهند داد که باید صاحبان فضیلت، جانشین رسول خدا باشند، نه واجدان رذیلت.
2. در بسیاری از تعابیر حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله تصریح نشده است که خلفای دوازده گانه پیامبر از بنی هاشم هستند؛ ولی از آن‌جا که دودمان بنی هاشم اصولا یک دودمان برگزیده است و با سایر خاندان‌های قریش از نظر فضیلت قابل مقایسه نیست، بدین سبب، تا در میان دودمان بنی هاشم افرادی شایسته خلافت و امامت باشند، نوبت به سایر خاندان‌های قریش نمی‌رسد. آنچه گفتیم، نظر شخصی ما نیست؛ بلکه معنای حدیث صحیحی است که صاحبان صحاح و سنن و دیگر نویسندگان اهل سنت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده‌اند. واثله بن اسقع می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: «خداوند، از میان فرزندان اسماعیل، کنانه را برگزید و از میان کنانه، قریش را برگزید و از میان قریش، بنی هاشم را برگزید، و از میان بنی هاشم، مرا برگزید».[101] حدیث فوق صراحت دارد که دودمان بنی هاشم، دودمانی برگزیده است. به همان میزان که قریش بر بنی کنانه برتری دارد، بنی هاشم بر سایر خانواه‌های قریش برتری دارد.
نووی در شرح صحیح مسلم می‌نویسد: «یاران ما به این حدیث استدلال کرده‌اند غیر قریش از عرب، همتای قریش نیستند؛ همچنان‌که غیر بنی هاشم از قریش، همتای بنی هاشم نیستند».[102] دودمان بنی هاشم، دارای امتیازات منحصر به فردی است و هیچ خانواده‌ای از خانواده‌های قریش از نظر کمالات علمی، اخلاقی، دینی و معنوی به پایه بنی هاشم نمی‌رسد؛ بنابراین، خداوندی که آنان را شایسته یافت تا پرچم پر افتخار نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، این شایستگی را نیز در آنان دیده است که آنان را پرچمدار امامت قرار دهد و خط رسالت را به وسیله آنان تداوم بخشد.
بر اساس حدیث فوق، اگر همه خلفای دوازده گانه را از میان بنی هاشم برگزینیم و به بنی تمیم و بنی عدی و بنی امیه هیچ سهمی از خلفای دوازده گانه رسول خدا صلی الله علیه و آله ندهیم، دقیقاً بر طبق سنت رسول خدا عمل کرده ایم. و اگر جز این عمل کنیم، سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را نادیده گرفته ایم.
سخنان حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه نیز در راستای حدیث رسول خدا است. در نهج البلاغه آمده است: «به خدا سوگند! قریش، از ما انتقام نگرفت، جز برای آن‌که خدا ما را بر آنان برگزید».[103] حال که خداوند بنی هاشم را بر سایر تیره‌های قریش برتری بخشیده است، آیا بهتر نیست این اقدام خداوند را به رسمیت شناخته و تسلیم فرمان خدا باشیم؟
نیز در نهج البلاغه آمده است: «همانا امامان، از قریش هستند که درخت آن را در خاندان هاشم کاشته‌اند. دیگران در خور آن نیستند و فرمان امامت را جز به نام هاشمیان ننوشته‌اند».[104] امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در سخن فوق با صراحت تمام، امامان را از خاندان هاشم دانسته است.
3. در بیشتر منابع اهل سنت، در فراز پایانی حدیث آمده است که همه خلفای دوازده گانه از قریش هستند؛ با این وجود، در شماری از تعابیر حدیث، مطالبی به چشم می‌خورد که نقل فوق را با تردید مواجه می‌سازد. در یکی از نقل‌های حدیث آمده است:
«از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: ’’دوازده امیر وجود خواهند داشت‘‘ سپس پیامبر صلی الله علیه و آله سخنی فرمود که من آن را شنیدم، اما برخی از مردم گمان کردند که پیامبر فرموده است: ’’همه آنان از قریش هستند‘‘».[105] چنان‌که می‌بینید، در حدیث فوق، جمله «کلّهم من قریش» نه سخن قطعی رسول خدا صلی الله علیه و آله بلکه گمان شماری از مردم و برخی از مهاجران قرشی دانسته شده است.
«در نقل دیگری آمده است: «شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمود: ’’دوازده قیّم از قریش وجود خواهند داشت که دشمنی دشمنان، به آنان زیانی وارد نمی‌سازد‘‘. پس به پشت سرم نگاه کردم عمر بن خطاب را دیدم که میان جمعی از مردم بود. عمر و همراهان او، حدیث را آن‌گونه که نقل کردم برایم تثبیت کردند».[106] چنان‌که می‌بینید عمر و همراهان او در تثبیت حدیث به او کمک کرده و حدیث را به شکلی که جابر نقل کرده برای او تثبیت کرده‌اند. اقدام عمر در تثبیت حدیث، به گونه‌ای که فعلا موجود می‌باشد اقدامی معنا دار و حساب شده است؛ به ویژه که حدیث در حجه الوداع و در آخرین ماه‌های زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله بیان شده است؛ لذا این احتمال خیلی قوی است که عمر، حدیث یاد شده را برای جابر بن سمره طوری تثبیت کرده باشد که با خلافت او و دوستانش پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله منافات نداشته باشد. این مطلب قرائنی هم دارد که پس از این خواهد آمد.
4. علل نرسیدن سخن رسول خدا به جابر
مطلب دیگری که فراز پایانی حدیث یعنی جمله «کلهم من قریش» را با تردید مواجه می‌سازد، مطالبی است که راوی حدیث به عنوان علل نرسیدن سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله به جابر بن سمره بیان کرده است. نمونه‌هایی از علل یاد شده چنین است:
الف. طبرانی آورده است: «… سپس رسول خدا، به آهستگی سخن گفت و همین امر، باعث شد سخن پیامبر را نشنوم».[107] ب. طبرانی در نقل دیگری آورده است: «… سپس رسول خدا صدای خود را پایین آورد و همین امر موجب شد که نفهمیدم رسول خدا چه فرمود…».[108] ج. در سنن ابو داود آمده است که راوی می‌گوید: «مردم تکبیر می‌گفتند و فریاد می‌زدند و این امر، باعث شد سخن رسول خدا را نشنوم».[109] د. احمد بن حنبل و طبرانی آورده‌اند: «سپس مردم سر و صدا کرده و به سخن گفتن پرداختند در نتیجه، سخن پیامبر را نشنیدم…».[110] ه‍. در نقل مسلم و احمد بن حنبل آمده است: «حضرت، سخنی فرمود که مردم، با سر و صدای خود، مرا از شنیدن آن باز داشتند».[111] و. احمد بن حنبل در نقل دیگری آورده است: «مردم، پیوسته بلند می‌شدند و می‌نشستند و همین امر، باعث شد سخن پیامبر را نشنوم».[112] ز. و در نقل دیگری آورده است: «مردم، فریاد می‌زدند و فریاد آنان، باعث شد از شنیدن سخن پیامبر باز مانم». [113] چنان‌که ملاحظه می‌کنید علل یاد شده، موجب شده تا راوی حدیث، یعنی جابر بن سمره ادامه سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را نشنود و نفهمد. علل فوق، به وضوح نشان می‌دهد مهاجران قرشی و همفکرانشان از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله به خشم آمده و کوشیده‌اند هر طور شده است از رسیدن سخن پیامبر به گوش مردم جلوگیری کنند و اقداماتی از قبیل راه انداختن جار و جنجال، داد و فریاد، سر و صداهای بیهوده و نشست و برخاست… از جانب آنان، در همین راستا صورت گرفته است.
به راستی اگر سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله در پایان حدیث «کلهم من قریش» بود، این جمله چیزی نبود که قرشیان و همفکرانشان را به خشم آورد و به عکس العمل وا دارد؛ بلکه این جمله می‌توانست موجبات سرور و شادی آنان را نیز فراهم آورد و مُهر تأییدی بر خلافت آینده آنان باشد؛ لذا معنا نداشت آنان به دلیل بیان چنین مطلبی توسط پیامبر، به چنان اقداماتی دست زنند. از همین جا، این احتمال تقویت می‌شود که اصل عبارت حدیث «کلهم من بنی هاشم» بوده است، نه «کلهم من قریش».
عظیم آبادی، در شرح سنن ابی داود در ذیل جمله «فکبّر الناس و ضجّوا» می‌نویسد: «چنان‌که می‌بینید کلمه «ضجّوا» در جایی به کار می‌رود که کسی از سر کراهت و ناراحتی فریاد بزند».[114] این مطلب، نشان می‌دهد در سخن پیامبر چیزی وجود داشته که برای آنان ناراحت کننده بوده است. و این ناراحتی، آنان را به چنین عکس العمل‌هایی واداشته است. آن جمله ناراحت کننده، چیزی جز «کلهم من بنی هاشم» نمی‌تواند باشد. این، همان چیزی است که در نقل شیخ سلیمان حنفی قندوزی آمده است. وی، حدیث مورد نظر را با تعبیر «کلّهم من بنی هاشم»([115]) نقل کرده و تصریح می‌کند که مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله از خلفای دوازده گانه، امامان اهل بیت هستند؛ چون حدیث پیامبر، جز آنان، بر کس دیگری قابل تطبیق نیست. بر خلفای راشدین قابل تطبیق نیست؛ چون عدد آنان کمتر از دوازده نفر است. بر حاکمان اموی قابل تطبیق نیست؛ چون اولا: عددشان بیش از دوازده نفر است و ثانیاً: آنان، افرادی ظالم و ستمگر بودند و بر حاکمان عباسی قابل تطبیق نیست؛ چون اولاً: عدد آنان بیش از دوازده نفر است. ثانیاً آنان افرادی ستمگر بوده و پایبندی چندانی به احکام اسلام نداشته‌اند. پس به ناچار، باید حدیث را حمل کنیم بر امامان دوازده گانه اهل بیت، زیرا اینان آگاه‌ترین افراد زمانه خویش بودند و از نظر رفعت مقام، پرهیزکاری، حَسَب و نَسَب، از همه اهل زمانه خود برتر و بالاتر بودند و علوم و دانش خود را از جدشان پیامبر گرامی اسلام به ارث برده بودند.([116])
چنان‌که تاکنون دیدیم، اگر حدیث را بر بنی هاشم حمل نکرده و امامان اهل بیت: را مصداق آن ندانیم، برای حدیث توجیه قابل قبولی نخواهیم یافت. بنابراین هیچ راهی وجود ندارد جز آن‌که امتیازات بنی هاشم را که تاکنون به مواردی از آن اشاره شد، بپذیریم و حدیث را ـ حتی اگر فراز پایانی آن «کلهم من قریش» هم باشد ـ بر بنی هاشم حمل کنیم و امامان معصوم اهل بیت رسول خدا: را مصداق آن بدانیم.

نتیجه
حال که ثابت شد جانشینان رسول خدا صلی الله علیه و آله و رهبران امت اسلامی پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله تا قیامت دوازده نفرند، همه آنان از قریش هستند، خلفای کل امت اسلامی هستند، وجودشان مایه عزت اسلام است، نخستین آنان، علی بن ابی طالب علیه السلام است،[117] و نفر آخرشان، مهدی موعود است[118]، تردیدی باقی نمی‌ماند که مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله از خلفای دوازده گانه که اوصافشان در احادیث خلفای اثناعشر بیان شده است امامان دوازده گانه‌ای هستند که همگی آنان از اهل بیت پیامبرند. احادیث خلفای اثناعشر که در صحاح اهل سنت آمده، با حدیثی که دانشمندان شیعه از طریق حضرت علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده‌اند کاملاً تطابق دارد. در این حدیث آمده است: «امامانِ پس از من دوازده نفرند، ‌ای علی نفر نخست آنان تو هستی، و آخرین نفرشان قائم است، همو که خداوند عزوجل با دستانش شرق و غرب زمین را فتح خواهد نمود».[119]

پی نوشت :

[66]. «من خلفائکم خلیفه یحثو المال حثیاً لا یعدّه عدداً». صحیح مسلم، کتاب فتن، ح 68؛ مسند احمد، ج3، ص‌5، 37، 49، 60، 96، 317، 333؛ کنز العمال، ج14، ح 38672؛ مسند ابویعلی موصلی، ج2، ص‌421، ح1216، و ص 470 ح 1294؛ مستدرک حاکم، ج4، ص‌454؛ جامع الاصول، ابن اثیر، ج11، ص‌84، ح7891؛ الحاوی للفتاوی، ج2، ص‌60؛ در المنثور، ج6، ص‌58؛ الصواعق المحرقه، ص 164.
[67]. «یکون فی آخر امتی خلیفه یحثی المال حثیاً لا یعدّه عدداً». صحیح مسلم، کتاب فتن، ح 67؛ مستدرک حاکم، ج4، ص‌454؛ کنز العمال، ح 38659.
[68]. «لو لم یبق من الدهر الاّ یوم لبعث الله رجلا من اهل بیتی…». سنن ابی داود، کتاب المهدی.
[69]. «لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطوّل الله ذلک الیوم، حتی یبعث فیه رجلا من اهل بیتی…». همان.
[70]. «… فاذا رأیتموه فبایعوه… فانه خلیفه الله المهدی». سنن ابن ماجه، کتاب الفتن باب، ج34؛ سنن ابی داود، کتاب المهدی؛ معجم کبیر طبرانی، ج10، ص‌166؛ مسند احمد، ج1، ص‌99 و 5، ص‌277.
[71]. «… لَبَعَث الله رجلا من اهل بیتی…». سنن ابی داود، کتاب المهدی؛ الحاوی للفتاوی، ح2، ص‌215.
[72]. «… لبعث الله رجلا من اهل بیتی…». سنن ابی داود، کتاب المهدی.
[73]. «… حتی یبعث فیه رجلا من اهل بیتی…»، همان.
[74]. «المهدی من عترتی من ولد فاطمه». سنن ابی داود، کتاب المهدی؛ درالمنثور، ج6، ص‌58.
[75]. «المهدی منّا اهل البیت…» مسند احمد، ج1، ص‌84؛ مستدرک حاکم، ج4، ص‌557؛ سنن ابن ماجه، ح 4085.
[76]. مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص199؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج2، ص317؛ شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ص562؛ تذکره الخواص، ص325؛ مطالب السئول، ج2، ص152؛ البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص148؛ الوافی بالوفیات، ج2، ص336؛ ابن طولون، الائمه الاثناعشر، ص117.
[77]. فخررازی، تفسیر کبیر، ج4، ص‌113؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج5، ص‌181.
[78]. تاریخ الخلفاء، ص 194 چاپ رضی.
[79]. «نظر النبی6 الی علی و فاطمه و الحسن و الحسین فقال: انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم». سنن ترمذی، کتاب مناقب ح3870؛ مسند احمد، ج2، ص‌442؛ معجم کبیر طبرانی، ج3، ص‌31؛ ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق، ج4، ص‌319، التراث العربی؛ درالمنثور، ج5، ص‌199، دار الفکر؛ مجمع الزوائد، ج9، ص‌169، دار الکتاب؛ تاریخ بغداد، ج7، ص‌137، و 8، ص‌136؛ مستدرک حاکم، ج3، ص‌149؛ سنن ابن ماجه، مقدمه باب 11، الصواعق المحرقه، ص 187؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج2، ص‌122.
[80]. «انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم» طوسی، امالی، مجلس هیجدهم، ص512؛ بحار الانوار، ج28، ص‌48؛ کشف الغمه، ج2، ص‌36.
[81]. (إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الاَْرْضِ فَسَاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاَف أَوْ یُنفَوْا مِنْ الاَْرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْی فِی الدُّنیَا وَ لَهُمْ فِی الاْخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ) مائده (5): 33.
[82]. «یا فاطمه انّ الله یغضب لغضبِکِ و یرضی لرضاک». الصواعق المحرقه، ص175؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج1، ص‌299؛ کنز العمال، ح34238.
[83]. «فاطمه بضعه منّی فمن اغضبها اغضبنی» صحیح بخاری، ج 5، ص‌26 و 36؛ صحیح مسلم، باب فضایل فاطمه؛ سنن بیهقی، ج7، ص‌64 و ج10، ص‌201؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص‌185؛ اتحاف الساده المتقین، ج6، ص‌244 و 7، ص‌281؛ فتح الباری، ج7، ص‌78 و 105؛ کنز‌العمال، ح 34222 و 34223؛ تبریزی، مشکاه المصابیح، ح 6130؛ شرح السنه، ج14، ص‌158؛ تفسیر ابن کثیر، ج5، ص‌489؛ صفه الصفوه ابن جوزی، عبدالرحمن، ج2، ص‌7؛ البانی، سلسله الصحیحه، ح1995.
[84]. «فمن آذی احداً من ولدها فقد تعرض لهذا الخطر العظیم لانّه اغضبها…» الصواعق المحرقه، ص 175.
[85]. «والذی فلق الحبه و برأ النسمه انّه لعهد النبی الاُمّی6 الیَّ اَنْ لا یحبُّنی الاّ مؤمنٌ و لا یبغضنی الا منافق». صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب 33، ح 131.
[86]. «نظر رسول الله6 الی علی فقال: «لا یحبّکَ الاّ مؤمن و لا یبغضک الا منافق، من احبّکَ فقد احبّنی، و من ابغضکَ فقد ابغَضَنی، و حبیبی حبیب الله، و بغیضی بغیض الله، ویل لمن ابغضک بعدی». سنن ترمذی، ح 3736؛ سنن نسائی، 8، ص‌116؛ مجمع الزوائد، ج9، ص‌133 قدیم؛ شرح السنه بغوی، ج14، ص‌114؛ فتح الباری، ج1، ص‌63؛ امالی شجری، ج1، ص‌135؛ مسند حمیدی، ص 58؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص‌355؛ تاریخ بغداد، ج8، ص‌417 و 14، ص‌426.
[87]. نهج البلاغه، خطبه 56؛ شرح نهج البلاغه، محمد عبده، ج1، ص‌101، چاپ استقامت، قاهره؛ العقد الفرید، ج5، ص‌114؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص‌387؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص‌231؛ الصواعق المحرقه، ص 139، شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص‌356 و 16، ص‌43 و 44؛ ابن صبانح، الفصول المهمه، ص 124، مستدرک حاکم، ج3، ص‌108؛ ذهبی، تلخیص المستدرک، ج3، ص‌108؛ سنن ترمذی، کتاب مناقب باب 21 ح 3724؛ ابن حزم، المحلی، ج5، ص‌86؛ کاشانی حنفی، بدائع الصنائع، ج1، ص‌276؛ ابن حجر، تطهیر الجنان، ص 63.
[88]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص‌140 ـ 142، عبدالرحمن ابن جوزی، المنتظم، ج5، ص‌150، 151؛ مروج الذهب، ج3، ص‌30 و 31؛ شذرات الذهب، ج1، ص‌48؛ الاخبار الطوال، ص 224؛ تاریخ ابی الفداء، ج1، ص‌192، تاریخ طبری، ج5، ص‌491، و 6، ص‌97؛ الکامل، ج3، ص‌166؛ شرح ابن ابی الحدید، ج4، ص‌15؛ ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 26؛ مآثر الانافه فی معالم الخلافه، قلقشندی، ج1، ص‌137، بیروت، عالم الکتاب.
[89]. «وَعَدَ اللهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمْ اللهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ» توبه (9): 68، ترجمه از فولادوند.
[90]. (… إِنَّ اللهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً) نساء (4): 140.
[91]. (بَشِّرْ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً) نساء (4): 138.
[92]. ان النبی6 کان جالساً، فمرّ رجل علی بعیر، و بین یدیه قائدٌ و خلفه سائق، فقال: «لعن الله القائد و السائق و الراکب». هیثمی، مجمع‌الزوائد، ج1، ص‌308، با سند صحیح دار الفکر.
[93]. معجم کبیر طبرانی، ج3، ص‌72؛ مجمع الزوائد، ج7، ص‌495، دار الفکر، 1414 ه‍.
[94]. «ائذنوا له علیه لعنه الله «و الملائکه و الناس اجمعین» و علی من یخرج من صُلبه الاّ المؤمنین منهم و قلیل ما هم…» مستدرک حاکم، ج4، ص‌481؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 6، ص‌256؛ الصواعق المحرقه، ص 181؛ مجمع الزوائد، ج5، ص‌437.
[95]. و ربّ هذه الکعبه لقد لعن رسول الله6 الحکم و ما ولد من صُلبه. مستدرک حاکم، ج 4، ص‌481؛ تطهیر الجنان، ص 63 چاپ مصر.
[96]. «ویل لامّتی بما فی صلب هذا». مجمع الزوائد، ج 1، ص‌307 با سند صحیح؛ تطهیر الجنان، ص 63.
[97]. شوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، بیروت، دارالمعرفه، ج3، ص‌240؛ در المنثور، ج 5، ص‌309 و 310؛ السیره الحلبیه، ج1، ص‌317؛ آلوسی، روح المعانی، داراحیاء التراث العربی، ج15، ص‌107؛ محمدبن احمد، تفسیر قرطبی، بیروت، دار احیاء التراث، ج10، ص‌286.
[98]. «أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمْ اللهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً» النساء (4): 52.
[99]. «… اولئک لیسوا من اهل الاجتهاد بل منهم عصاه فسقه و لا یعدون من جمله الخلفاء بوجه، بل من جمله الملوک، بل من اشرارهم…». الصواعق المحرقه، ص 219.
[100]. تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص‌233؛ عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، ج 11، ص‌365.
[101]. «ان الله اصطفی کنانه من وَلَدِ اسماعیل، و اصطفی قریشاً من کنانه، و اصطفی من قریش بنی هاشم، و اصطفانی من بنی هاشم». صحیح مسلم، کتاب فضائل، باب 1؛ سنن ترمذی، کتاب مناقب، باب، 1 ح 3605 و 3606 با تصریح به صحت سند حدیث؛ مسند احمد، ج 4، ص‌107؛ تاریخ بخاری، ج 1، ص‌4؛ سلسله الصحیحه البانی، ح 302؛ تفسیر قرطبی، ج 8، ص‌301 و ج 20، ص‌203؛ سیوطی، جمع الجوامع، 4681، چاپ مجمع البحوث؛ البدایه و النهایه، ج 2، ص‌202 و 210؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج1، ص‌130 و 166، تاریخ بغداد، ج 13، ص‌64؛ کنز العمال، ح 31983، بخاری، تاریخ صغیر، ج 1، ص‌9، دار احیاء التراث؛ مشکاه المصابیح تبریزی، ح 5740، دار الفکر، بیروت، 1411 ه‍؛ اتحاف الساده المتقین، ج 9، ص‌89؛ ابن حجر عسقلانی، تلخیص الحبیر، ج3، ص‌163، بیروت دارالمعرفه؛ قاضی عیاض، الشفا، ج1، ص‌326؛ حسین بن مسعود، شرح السنه بغوی، ج13، ص‌194؛ سیوطی، المکتب الاسلامی الحاوی للفتاوی، ج 2، ص‌368؛ در المنثور، ج3، ص‌294، و ج 4، ص‌273؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص‌325 و ج5، ص‌235.
[102]. «استدل به اصحابنا علی انّ غیر قریش من العرب لیس بکفو لهم و لا غیر بنی هاشم کفوٌ لهم». شرح صحیح مسلم، ج 15، ص‌41.
[103]. «والله ما تنقم منّا قریش الاّ انّ الله اختارنا علیهم…». نهج البلاغه، خطبه 33.
[104]. «ان الائمّه من قریش غرسُوا فی هذا البطن من هاشم، لا تصلح علی سواهم، و لا تصلح الولاه من غیرهم». همان، صبحی صالح، خطبه 144.
[105]. سمعت النبی6 یقول: «یکون اثنا عشر امیراً» ثم تکلم بشیئی لم اسمعه فزعم القوم انّه قال: «کلهم من قریش». معجم کبیر طبرانی، ج2، ص‌249 ح 2044.
[106]. سمعت رسول الله یقول: «اثنا عشر قیّماً من قریش لا یضرّهم عداوه من عاداهم» قال: فالتفت خلفی فاذا أنا بعمر بن الخطاب رضی الله عنه فی اناس فاثبتوا لی الحدیث کما سمعتُ». همان، ص‌256؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج5، ص‌345 دار الفکر.
[107]….ثم هَمَسَ رسول الله… معجم کبیر، ج 2، ص‌196.
[108]…. ثم خَفَضَ صوته فلم ادر ما یقول… همان، ص 197.
[109]. قال: فکبّر الناس و ضجّوا… سنن ابی داود، ح4280؛ مسند احمد، ج 5، ص‌98؛ ابن کثیر، النهایه فی الفتن و الملاحم، ص 25، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408ه‍.
[110]….ثم لَغَطَ القوم «لغط الناس» و تکلّموا… مسند احمد، ج 5، ص‌99؛ معجم کبیر طبرانی، ج 2، ص‌196.
[111]. فقال کلمه اصمّنیها الناس. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب 1؛ مسند احمد، ج5، ص‌98 و 101.
[112]. «فجعل الناس یقومون و یقعدون». مسند احمد، ج 5، ص‌99 و 93.
[113]. «و ضجّ الناس»، همان.
[114]. «و ضجّوا ای صاحوا، و الضجّ الصیاح عند المکروه». عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، ج11، ص‌369.
[115]. حنفی قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص‌533، چاپ رضی قم.
[116]. همان، ص 535.
[117]. چون پیامبر6 درباره او فرمود: «…هذا أخی و وصیتی و خلیفتی فیکم …؛ این علیّ، برادر و وصیّ و جانشین من است میان شما»؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج2، ص178-180؛ مسند احمد، ج1، ص159؛ تفسیر طبری، ج19، ص75.
[118]. چون پیامبر درباره او فرمود: «یکون فی آخر امتی خلیفه یحثی المال حثیاً لایعدّه عدّاً»؛ صحیح مسلم، کتاب فتن، ص673؛ مستدرک حاکم، ج4، ص454؛ و فرمود: «یلی أمر هذه الامه فی آخر زمانها رجل من اهل بیتی…»؛ معجم کبیر طبرانی، ج10، ص167؛ ابونعیم، اخبار اصفهان، ج1، ص329.
[119]. الأئمه بعد اثناعشر، اوّلهم أنت یا علی و آخرهم القائم الذی یفتح الله عزوجل علی یدیه مشارق الأرض و مغاربها»؛ کمال الدین، ج1، ص282؛ امالی صدوق، ص97؛ إعلام الوری، ص370.
منبع: فصلنامه علمی تخصصی انتظار موعود شماره 26_25

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید