حدیث خوبان

حدیث خوبان

چاه دنیا

بلوهر گفته است که :شنیده ام که مردی را فیل مستی دنبال کرده بود ،او می گریخت و فیل در تعقیب او بود ،تا اینکه فیل به او رسید .آن مرد از ترس داخل چاهی شد و در میان چاه به دو شاخه که درکنار چاه روئیده بودند چنگ زده و آویزان شد.ناگهان متوجه شد که دو موش بزرگ که یکی سفید بود و دیگری سیاه مشغول قطع کردن ریشه های آن دو شاخه هستند .نظری به زیرپای خود افکند ،دید چهار افعی سر از سوراخهای خود بیرون آورده اند و چون نظری به قعرچاه انداخت دید اژدهایی دهان گشوده که هرکس به چاه افتد او را ببلعد .چون بالای سر خود را نگریست ،دید که سرآن دو شاخه اندکی عسل آلوده است،پس مشغول لیسیدن عسل شد و لذت شیرینی عسل او را از آن مارها که نمی داند چه وقت او را خواهند گزید و ازمکر آن اژدها که نمی داند چه حالی خواهد داشت وقتی که درکام او افتد ،غافل گردانید.
اما این چاه،دنیاست که پراست ازآفتها و بلاها و مصیبتها و آن دو شاخه عمرآدمی است و آن دو موش سیاه و سفید شب وروز هستند که عمر آدمی را پیوسته پیش برده و به پایان می برند و آن چهارافعی اخلاط جهارگانه اند،(سوداء و صفرا و بلغم و خون )هستند که به منزله زهرهای کشنده ای هستند که آدمی نمی داند چه وقت آنها به هیجان می آیند و صاحب خود را هلاک می کنند،و آن اژدها مرگ است که منتظراست و پیوسته درطلب انسان است،و آن عسل که فریفته آن شده بود و او را ازهمه چیزغافل کرده بود لذت ها و خواهش ها و نعمت ها و عیش های دنیاست .(عین الحیات/ج1/ص526)
مؤلف گوید:برای غفلت آدمی ازمرگ و هول و هراس های پس ازآن و اشتغالش به لذات زودگذر و فانی دنیا ،مثلی بهتر از این در مطابقت با موضوع مثل ذکرنشده ،پس شایسته است که خوب در آن تامل شود تا شاید موجب تنبه و بیداری ازخواب غفلت گردد.
[منازل الاخره/ص139]

احترام به مادر

دختر ارجمند “مرحوم آیت الله حاج سید محمد علی میر محمد صادقی”یکی از رفتارهای پدرخود را این گونه بیان می کند:
«پدرم مقید بودند که مادرم در رفاه و آسایش باشند .هرگاه با هم به مسافرت می رفتیم این توجه،بیشترازهمیشه می شد.خودشان کارهای منزل را انجام می دادند ،جارو می کردند ،ظرف می شستند وهمه چیزرا مهیا می کردند .گاهی که مادرم به کاری مشغول می شدند می گفتند:
شما دیگرکارنکنید .در منزل به اندازه کافی زحمت می کشید،مسافرت آمده ایم تا شما استراحت کنید.
یک بارمریض شده بودم و حالم خیلی بد بود.وقتی از نزد دکتر برگشتیم مادرم گفتند:
-زودتر برو داخل خانه تا حالت بدترنشود.
و من هم با شتاب وارد منزل شدم .بعد که پدرم مرا تنها دیدند فرمودند:
-ازتوانتظار نداشتم جلوتر ازمادرت قدم برداری .»
[برگرفته ازکتاب ؛آینه آفتاب /احمد لقمانی ]

وای از روز محاسبه

شخصی بود به نام توبه ی بن صمه،نقل شده که بیشتراوقات شبانه روز ازنفس خود حساب می کشید؛روزی ایام گذشته عمر خود را حساب کرد،دید شصت سال از عمرش گذشته است،ایام آن را حساب کرد دریافت که بیست و یک هزار و پانصد روز شده،گفت:وای برمن ،آیا مالک را ملاقات خواهم کرد با بیست ویک هزارو پانصد هزارگناه!؟این را گفت و بی هوش افتاد و در همان بی هوشی فوت کرد.
[برگزیده ازمنازل الاخره/103] منبع:نشریه راه قرآن ،شماره 24.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید