مرحوم شیخ صدوق رحمه اللّه علیه ، با سند خود به نقل از حضرت صادق آل محمّد علیهم السلام ، حکایت فرماید: روزی یکی از دوستان و اصحاب پدرم ، به نام سُدیر صیرفی در ماه مبارک رمضان نزد پدرم ، حضرت باقرالعلوم علیه السلام شرفیاب شد. پدرم او را مخاطب قرار داد و فرمود: ای سُدیر! آیا می دانی این شب ها، چه شب هائی است ؟ سُدیر در پاسخ اظهار داشت : بلی ، فدایت گردم ، این شب ها، شب های ماه مبارک رمضان است . پدرم فرمود: آیا قادر هستی که ده نفر از فرزندان حضرت اسماعیل علیه السلام را در هر شب از شب های آخر ماه مبارک رمضان خریداری نموده و آزادشان کنی ؟ سُدیر گفت : پدر و مادرم فدای شما باد، امکانات مالی ندارم . پدرم فرمود: نُه نفر، چطور؟
جواب داد: توان ندارم . پس پدرم یک به یک از تعداد آن ها کم کرده ، و سُدیر همچنان به گفته خویش پایدار بود، تا آن که در نهایت ، پدرم سؤ ال نمود: آیا یک نفر را هم نمی توانی آزاد کنی ؟! سُدیر پاسخ داد: خیر، توان آن را ندارم .
پدرم – حضرت باقرالعلوم علیه السلام – اظهار داشت : آیا نمی توانی هرشب یک مرد مسلمان را میهمان خود کنی تا روزه خود را در منزل تو افطار نماید؟ سدیر گفت : بلی ، یاابن رسول اللّه ! دو نفر را می توانم افطاری دهم . پدرم – امام محمّد باقر علیه السلام – فرمود: منظور من نیز همین بود که افطاری دادن به یک مسلمان در این شب ها، معادل با آزادی یکی از فرزندان حضرت اسماعیل است ، که در قید اسارت باشد.
چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر(ع)/ عبدالله صالحی