عزت اسلامی

عزت اسلامی

دلسوزی فقط به معنای مهربانی نیست، بلکه گاهی تندی و تنبیه هم لازمه دلسوزی است. معلمی دلسوز دانش‌آموزان است که در کنار تشویق برای پیشرفت‌ها، نسبت به تنبلی‌ها و سستی‌ها نیز واکنش مناسب نشان دهد. پدری نسبت به فرزندش دلسوز است که علاوه بر راهنمایی او به مسیر درست و تشویق او در مقابل کارهای خوب و شایسته‌اش، درصورتی‌که از او اشتباهی ببیند، بی‌تفاوت نباشد و سعی کند با روش مناسب، او را آگاه کند. البته یقیناً در مرتبه‌های اول، تنبیه و محرومیت، روش درستی نیست؛ جون ممکن است او از زشتی کاری که انجام داده، بی‌خبر باشد. ولی در مرتبه‌های بعد ابتدا با زبان مهربانی و بعد تهدید به قهر و بعد هم قهر کوتاه‌مدت، باید او را تنبیه کند؛ و اگر این‌طور رفتار کند، هیچ‌کس نام این رفتارش را ظلم نمی‌گذارد بلکه همه او را دلسوزی می‌دانند که حاضرشده با جگرگوشه‌اش قهر کند تا او از کار اشتباهش دست بکشد.

اگر با این‌همه بازهم فرزند حاضر به تغییر روش زندگی و کنار گذاشتن اشتباهاتش نشود، اقتضای دلسوزی این است که پله به پله، برخوردِ پدر شدت پیدا کند تا جایی که رفتار فرزند، اصلاح شود؛ و اگر غیرازاین باشد و پدر در مقابل اشتباهات عمدی فرزند سکوت کند و لبخند بزند، کار به‌جایی می‌رسد که دیگر قابل اصلاح نخواهد بود؛ و چنین پدری، پدرِ ظالم است.

حضرت فاطمه زهرا (س) در ادامهٔ خطبهٔ فدکیه، از برخوردهای شدید پیامبر گرامی اسلام (ص) با مشرکینی که پس از نصیحت‌های دلسوزانهٔ او، کماکان بر اشتباهات خود پافشاری می‌کردند، می‌گوید. و سپس اشاره‌ای به گذشتهٔ مسلمانانی که در مسجد سخنانش را می‌شنیدند، می‌کند. افرادی که به‌واسطهٔ اسلام، عزیز و محترم شدند درحالی‌که پیش از اسلام آب و غذای آلوده می‌خوردند و لگدکوب دیگران بودند و درنهایت پستی و ذلت و حقارت زندگی می‌کردند.

خطبه فدکیه:
فَبَلَّغَ الرِّسَالَهَ صَادِعاً بِالنِّذَارَهِ مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَهِ الْمُشْرِکِینَ ضَارِباً ثَبَجَهُمْ آخِذاً بِأَکْظَامِهِمْ دَاعِیاً إِلَى سَبِیلِ رَبِّهِ‏ «بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ»[1] یَجُذُّ الْأَصْنَامَ وَ یَنْکُثُ الْهَامَ حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ حَتَّى تَفَرَّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ نَطَقَ زَعِیمُ الدِّینِ وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّیَاطِینِ وَ طَاحَ وَشِیظُ النِّفَاقِ وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکُفْرِ وَ الشِّقَاقِ وَ فُهْتُمْ بِکَلِمَهِ الْإِخْلَاصِ فِی نَفَرٍ مِنَ الْبِیضِ الْخِمَاصِ «وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ»[2] مَذْقَهَ الشَّارِبِ وَ نَهْزَهَ الطَّامِعِ وَ قَبْسَهَ الْعَجْلَانِ وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ وَ تَقْتَاتُونَ الْقِدَّ أَذِلَّهً خَاسِئِینَ‏ «تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ»[3]‏ مِنْ حَوْلِکُمْ فَأَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ ص بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی وَ بَعْدَ أَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ وَ مَرَدَهِ أَهْلِ الْکِتَابِ؛[4]

رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشرکان کناره‌گیری کرده، شمشیر بر فرقشان نواخت، گلویشان را گرفته و با حکمت و پند و اندرز نیکو به‌سوی پروردگارشان دعوت نمود، بت‌ها را نابود ساخته، و سر کینه‌توزان را می‌شکند، تا جمعشان منهزم شده و از میدان گریختند. تا آنگاه‌که صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره برکشید، زمامدار دین به سخن درآمد، و فریاد شیطان‌ها خاموش گردید، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‌های کفر و تفرقه از هم گشوده گردید، و دهان‌های شما به کلمه اخلاص باز شد، در میان گروهی که سپیدرو و شکم به پشت چسبیده بودند. و شما بر کناره پرتگاهی از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‌ای آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتشزنه‌ای بودید که بلافاصله خاموش می‌گردید، لگدکوب روندگان بودید، از آبی می‌نوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند، و از پوست درختان به‌عنوان غذا استفاده می‌کردید، خوار و مطرود بودید، می‌ترسیدند که مردمانی که در اطراف شما بودند شما را بربایند، تا خدای تعالی بعد از چنین حالاتی شما را به دست آن حضرت نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگ‌های عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتی‌ها کشیدید.

پینوشت:
[1] سوره نحل، آیه 125.
[2] سوره آل‌عمران، آیه 103.
[3] سروه انفال، آیه 26.
[4] طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص: 100.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید