گریه ی پارسای شب

گریه ی پارسای شب

 

یکی از پارسایان وارسته، هر شب، نیمه های آن، از بستر برمی خاست و به نماز شب و مناجات با خدا می پرداخت، در نماز شب سوره هایی که آیات عذاب در آن است می خواند و تکرار می کرد و از خوف خدا زارزار می گریست، پس از مدتی، چندین شب آیه 21 سوره حدید را که آیه رحمت و بهشت است، می خواند و گریه می کرد و آن آیه این است:
«سَابِقُوا إِلَی مَغفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُم وَ جَنَّه عَرضِهَا کَعَرضِ السَّماء وَالاَرضِ أُعِدّت لِلَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ ذَلِکَ فَضلُ اللهِ یُوتیهِ یَشَاءُ وَاللهُ ذُو الفضلِ العَظِیمِ»؛ بشتابید به (سبب) آمرزش از ناحیه پروردگارتان، به سوی بهشتی که وسعت آن همچون وسعت آسمان و زمین است که برای آنان که ایمان به خدا و رسولش آورده اند آماده شده است، این از فضل و کرم خدا است که به هر کس بخواهد (و شایسته بیند) می دهد، و خداوند صاحب فضل و کرم بزرگ است. یکی از همسایگان، او را دید و به عنوان اعتراض به او گفت: تو مدتی شبها آیه های عذاب را می خواندی و گریه می کردی ولی اکنون مدتی است این آیه ای را که بیانگر رحمت و بهشت و فضل و کرم خداست را می خوانی، و باز گریه می کنی؟ برای چه؟
آن پارسای وارسته در پاسخ گفت: بهشتی که آن همه پهناور و وسیع است- به وسعت زمین و آسمان- چندان نگاه می کنم مرا در آنجا، جای یک قدم نیست (ترس آن دارم که از آن همه وسعت مرا محروم سازند- واحسرتا که محروم شوم) و گریه ام از این جهت است.
* داستان های صاحبدلان/ محمد محمدی اشتهاردی

آیه ای «عمرو لیث» را عوض کرد

عمرولیث یکی از پادشاهان روزگار است. شاید از ظلم کردن به مردم هم بدش می آمد ولی گاهی مرتکب ظلم می شد، تا این که یکی از آیات قرآن، مسیر او را عوض کرد، نقل شده است:
وقتی عمرولیث در فصل زمستان، با لشکریانش وارد شهر نیشابور شد به سربازانش دستور داد در خانه های مردم سکنی گزینند. در شهر پیرزنی بود که پنج خانه داشت و سربازان، خانه های او را اشغال کردند. پیرزن نزد عمرولیث آمد و از رفتار سربازانش شکایت کرد.
عمرو گفت: ای پیرزن! می گویی لشکریان در زیر سرمای زمستان باشند؟! آیا قرآن می دانی؟ پیر زن گفت: آری، عمرو گفت: خداوند در قرآن می فرماید: «إِنَّ المُلُوک إِذا دَخَلُوا أفسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهلِها أَذِلَّهَ وَ کَذَلکَ یَفعَلُونَ»
پادشاهان وقتی وارد شهری شوند، آن را تباه و ویران می سازند و عزیزان آن دیار را خوار و ذلیل می کنند و این شیوه ایشان است.
پیرزن قرآن خوان، فوراً پاسخ او را داد و گفت: آری، این آیه درست است. اما گویا امیر این آیه را نخوانده، یا فراموش کرده است که خداوند، در همان قرآن فرمود:«فَتِلکَ بُیُوتُهُم خَاوِیَهً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَهً لِقَومِ یَعلَمُونَ»
این خانه های آنها است که بر اثر ستم کاری، به ویرانی تبدیل شده است، به راستی که در این هلاکت و ویرانی عبرت است برای مردم دانا. وقتی زن این آیه را خواند، در عمرو اثر عجیبی گذاشت و به فکر فرو رفت. بعد دستور داد که لشکریانش خانه های مردم را تخلیه کنند و در باغی خارج از شهر خیمه زنند.
* تأثیر قرآن در جسم و جان/ نعمت الله صالحی حاجی آبادی

با نماز می توان به معشوق حقیقی رسید

گوهرشاد، همسر شاهرخ میرزا، زنی مؤمن و با تقوا بود که مسجد گوهرشاد در کنار حرم امام رضا(ع)، معماری ارزشمندی است که به دستور او ساخته شد. گوهر شاد، در زمانی که مسجد در حال ساخت بود، هر از مدتی سرکشی می کرد و از معماران پیشرفت کار را پرس و جو می نمود. روزی که برای سرکشی ساختمان آمده بود، بادی وزیدن گرفت و گوشه روبندش بلند شد و یکی از کارگران چهره گوهرشاد را دید با همان یک نگاه سخت دلباخته و شیفته او شد. کارگر از شدت عشق به گوهرشاد، روزبه روز ضعیف و نحیف می شد، سرانجام مریض شد و در بستر بیماری افتاد، اما او جرأت ابراز این عشق را به کسی نداشت. مادرش روزی به دیدن او رفت و با دیدن وضع رقت بار فرزند به گریه افتاد. کارگر راز خود را با مادرش در میان گذاشت. مادر هم برای رفع این مشکل پیش گوهر شاد رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. گوهرشاد ابتدا از شنیدن ماجرا متأثر و ناراحت شد. اما برای نجات آن جوان به مادرش پاسخ مثبت داد و گفت: ازدواج با پسرت را البته با شرایطی می پذیرم و آن شرط این است که پسرت چهل شبانه روز تمام در محراب مسجد به نماز و عبادت مشغول شود و ثواب آن را مهریه من قرار دهد. اگر این شرط را کامل به انجام رساند، آنگاه من هم از شوهرم شاهرخ میرزا طلاق می گیرم و با پسرت ازدواج می کنم.
مادر به خانه بازگشت و توافق و شرط گوهرشاد را به پسرش گفت.
جوان با خوشحالی از بستر بیماری بلند شد و گفت: چهل روز که سهل است اگر یک سال هم می گفت، قبول می کردم.
جوان خود را آماده کرد و به محراب عبادت رفت. چهل شبانه روز با اخلاص و حضور قلب به عبادت و راز و نیاز پرداخت. تأثیر معنوی نماز در این مدت در قلب و روح جوان راسخ شد و چشمه های حکمت و معنویت از قلب جوشیدن گرفت.
روز آخر، گوهرشاد کسی را فرستاد تا از حال و روز جوان جویا شود. آن شخص به جوان گفت: من را گوهرشاد فرستاده است تا ببیند اگر به شرطتت عمل کرده ای، او هم به عهد خود وفا کند.
جوان با بی اعتنایی تمام در پاسخ گفت: برو به خانم بگو من هرگز حاضر نیستم برای رسیدن به وصال او از معشوق و محبوب حقیقی خود دست بردارم!
گوهرشاد که بصیرت دل داشت، جوان عاشق را با تدبیری هوشمندانه از عشق مجازی به عشق حقیقی هدایت می کند و لذت عبادت و نماز و نیاز با خدای مهربان را به او می چشاند.
* بهترین پناهگاه/ رحیم کارگر محمد یاری

نماز رهایی بخش

بازرگان مسلمانی بود که همیشه و همه حال فکر و ذکرش خدا بود. عشق و علاقه او به نماز و دعا در سفر و در حضر زبانزد بود. به عبادت عشق می ورزید و به هیچ قیمت حاضر نبود از یاد خدا غافل شود.
روزی از شام به مدینه می رفت که در راه دزدی به او رسید و شمشیر کشید تا او را بکشد و اموالش را ببرد. بازرگان به دزد گفت:
ای مرد! اگر پول و ثروت می خواهی، به تو بدهم. ولی مرا نکش.
دزد که در غفلت و گناه غرق بود با سخت دلی گفت: هم مال تو را می برم، هم خودت را می کشم.
بازرگان وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند. بعد از نماز چنان دست به دعا برداشت و انابه کرد که دزد را تحت تأثیر قرار داد. دزد ناگهان از غفلت چندین ساله بیدار شد و از کشتن و غارت بازرگان منصرف شد.
* بهترین پناهگاه/رحیم کارگر محمد یاری
منبع: ماهنامه راه قرآن، شماره35.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید