« آثار شکر»
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیه اللّه علامه مصباح یزدى(دامت برکاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است که در تاریخ 18/07/86 مطابق با بیست و هشتم ماه مبارک رمضان 1428 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
نعمت ایمان
«إلهی تَصاغَرَ عِنْدَ تَعاظُمِ آلائِکَ شُکْرِی، وَتضائَلَ فی جَنْبِ إکْرامِکَ إیَّایَ ثَنائی وَنَشْرِی»، در این فراز توجه مىکنیم به اینکه شکر انسان نسبت به نعمتهاى بیکران الهى خیلى حقیر و ناچیز است. هر قدر که این شکر از نظر کمیت زیاد و از نظر کیفیت عالى باشد، در مقابل نعمتهاى عظیم الهى چیزى به حساب نمىآید. این مناجات سپس روى بعضى از نعمتهاى مخصوص تکیه مىکند. ما معمولاً وقتى یاد نعمتهاى خدا مىافتیم، همین نعمتهاى مادى و دنیوى منظورمان است؛ خوردنىها، آشامیدنىها، موقعیت اجتماعى و چیزهایى از این قبیل. اما از نعمتهاى معنوى غافلیم که خیلى ارزشمندتر از اینها است. عبارت این است: «جَلَّلَتْنی نِعَمُکَ مِنْ أنْوارِ الإِیمانِ حُلَلاً»، جملههاى بسیار زیباى ادبى است و داراى تشبیهات و استعارات بسیار لطیف. ترجمهاش این است که پروردگارا نعمتهاى تو آنقدر زیاد است که این نعمتها جامههاى زیبایى از نور ایمان بر قامت من پوشانده است. نمىفرماید که اینها باعث حیات و التذاذ و برطرف شدن نیازهاى مادى من شده است، مىگوید نعمتهاى تو آنچنان زیاد است که از انوار ایمان جامههاى زیبایى بر تن من پوشانده. «وَضَرَبَتْ عَلَیَّ لَطائِفُ بِرِّکَ مِنَ الْعِزِّ کلَلاً»؛ و آن احسانهاى لطیف تو باعث این شده که گلهایى بر سر من بزند. شاید عین تعبیرى باشد که ما در فارسى مىگوییم «چه گلى به سر فلانى زدهاى. وقتى به کسى احترام مىکنند مىگویند «گل به سرش زدند». پیشترها وقتى هودجى درست مىکردند، بالاى هودج منگولهاى از گل مىزدند که زیبا بشود، این را مىگویند «کلّه» و جمعش مىشود کلَل. گاهى به تاج هم اطلاق مىشود. در فراز بعدى دو تعبیر دیگر هم شبیه این هست؛ گردن آویزهایى بر گردن من آویخته و زیورآلاتى بر گردن من که اینها دیگر ثابت است و از بین نمىرود. از میان همهى نعمتها کرامتهاى الهى و چیزهایى که موجب ایمان و عزت الهى مىشود تکیه فرموده است.
صور باطنى اعمال
ابتدا شاید به نظر برسد که تعبیرات نور ایمان، که بر گردن مىاندازند و طوقى از زینتآلات که بر گردن شخص مىبندند، صرفاً ادبى، استعارى یا کنایى و براى زیبایى است، ولى احتمال دارد که مطلب، فوق اینها باشد. این احتمال مبتنى بر این مسئله است که ما اجمالاً مىدانیم به حسب نظر قرآن کریم و روایات که با مسائل دیگرى هم تأیید مىشود؛ غیر از این صورتهایى که ما در عالم با این چشم ظاهرى مىبینیم، اشیاء صورتهایى باطنى هم دارند. چیزهایى است که خیلى ما در ظاهر زیبا مىبینیم اما صورت باطنىاش زیبا نیست، و برعکس، بعضى چیزها هست که در اینجا ما تاریک مىبینیم اما آنها که چشم باطنى دارند نورانى مىبینند. نمونههایى در آیات و روایات داریم و براى همهى اینها تأویلاتى کردهاند که اینها یک نوع تشبیه است؛ ولى وقتى انسان خوب ملاحظه مىکند مىبیند بیش از تشبیه است.
در موردِ دو گناه، قرآن کریم مىفرماید کسانى که این گناهها را مرتکب شوند و در ازایش چیزى بخورند، در شکمشان آتش مىروید. یکى در مورد اموال ایتام است، کسى که مال یتیم را مىخورد؛ «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نار 1». یکى هم در مورد کسانى که حقایق دین را به خاطر منافع دنیوى کتمان مىکنند؛ «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ2»؛ حالا من مؤیداتش را نمىخواهم عرض کنم که کسانى ادعا مىکنند دیدهاند. من فقط به قرآن تمسک مىکنم و به داستانها و مکاشفات کارى ندارم. در مورد غیبت هم مىفرماید: «وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً.3»
از آن طرف ما در روایاتى داریم که بخصوص در شب اول قبر و در عالم برزخ، بعضى از کارهایى که ما در دنیا انجام دادهایم متناسب با عمل، به صورتهاى خوب یا زشتى ظاهر مىشوند. مثلاً در شب اول قبر بعد از اینکه همه گذاشتند و رفتند، در حالى که دیگر کسى با او انسى نمىگیرد، مؤمن مىبیند صورت زیبایى ظاهر مىشود که با او انس مىگیرد. بسیار این صورت زیباست که از تماشاى آن سیر نمىشود، مىپرسد تو کیستى؟ مىگوید من نماز تو هستم. نماز یک حرکاتى است که ما انجام مىدهیم. اما به حسب روایات در عالم برزخ به صورت شخص زیبایى ظاهر مىشود که میت با او انس مىگیرد. حالا چطور این حرکات به صورت شخصى در مىآید؟ یک نظامى غیر از نظام این عالم است. بعضىها مىگویند که این تجسم اعمال از قبیل تبدیل انرژى به ماده و ماده به انرژى است! خیر، این نظام دیگرى است. رابطهى این عالم با عالم ملکوت، یا عالم دنیا با برزخ و قیامت، رابطهى ماده و انرژى نیست. تبدیل ماده و انرژى مخصوص عالم ماده است.
نور قرآن
باز روایات متعددى داریم که خانههایى که در آن قرآن تلاوت مىشود، براى فرشتگان آسمان مثل ستارگان مىدرخشد. مىفرماید همانطور که وقتى شما ستارگان آسمان را مىبینید، لذت مىبرید و براى شما زیبایى دارد، فرشتگان آسمان هم وقتى به زمین نگاه مىکنند خانههایى که در آن قرآن تلاوت مىشود مثل ستاره براى آنها مىدرخشد و از تماشایش لذت مىبرند. حالا شاید غیر از قرائت قرآن، فهمیدن قرآن و تفسیر قرآن هم همین حال را داشته باشد، و شاید بالاتر. بنده یک وقتى که این روایت یادم آمد گفتم: حتماً درس تفسیر آیت الله جوادى، یکى از آن چراغهاى درخشانى است که فرشتگان بسیار از آن لذت مىبرند. خدا انشاءالله بر توفیقات ایشان بیفزاید و به دیگران هم توفیق بدهد که به درس قرآن و فهم آن اهمیت بدهند. هیچ وقت بنا ندارم به داستان و خواب و مکاشفه و اینها تمسک کنم، ولى یک قضیهاى که یقینى است و هنوز هستند کسانى که خودشان دیدهاند، داستان مرحوم کربلایى کاظم _رضى الله عنه_ است. نقل موثق و قطعى است که مرحوم آقاى حاج آقا مرتضى حائرى _رحمه الله علیه_ نقل مىکنند که کتاب جواهر را گذاشتیم جلوى کربلایى کاظم، گفتیم: چه مىبینى، مىتوانى بخوانى؟ نتوانست بخواند چون بىسواد بود. بعضى جاهایش را دست گذاشت گفت این جاها نورانى است، نگاه کردیم دیدیم بله، قرآن است. بالاتر از این داستان را حضرت آیت الله خزعلى نقل فرمودند که یک شخصى روى کاغذ یک «واو» نوشت، و یک «واو» هم به قصد یک آیه قرآن نوشت. گفت آن «واو» بالایى نورانى است، اما «واو» پایینى نیست. آن «واوى» که به قصد قرآن نوشته بود نور داشت. حالا این قصد، چه تأثیرى دارد و این نور از کجا به وجود مىآید، اسرارى دارد که ما سر در نمىآوریم! اما خوب هم نیست که انسان هر چه را نمىفهمد بگوید دروغ است! مخصوصاً وقتى آیه و روایت دارد یا بزرگان تأکید و تصریح مىکنند.
نور ایمان
به هر حال، این تعبیرى که در اینجا آمده، بیش از یک تعبیر ادبى و شاید اشاره به یک حقیقت معنوى باشد، که واقعاً ایمان یک نورى براى مؤمن ایجاد مىکند. ما آدم مؤمن و کافر را یک جور مىبینیم. گاهى کافر هم خیلى تمیزتر و اتوکشیدهتر، اما کسانى هستند که آن کافر را سیاه مىبینند و مؤمن را هر قدر هم ظاهر آراستهاى نداشته باشد، نورانى و زیبا مىبینند. این است که فقط روى اینها تأکید مىفرماید و مىگوید: چطور نعمتهاى تو را شکر کنم در حالى که نعمتهاى تو باعث شده که جامههایى از نور ایمان بر اندام من بپوشاند. و همین طور است زینتها و گردن آویزهایى که به گردن مؤمن مىاندازند. در قرآن هم داریم که بهشتیان، دستبند و گردنبند دارند، «حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّهٍ4»؛ دستبندهایى از نقره دارند. حالا خیال مىکنیم نقرهاش همین نقره است، مىگوییم نقره که چیزى نیست اقلاً مىگفت طلا! قرآن مىگوید: چنین نعمتهایى که به اهل بهشت داده مىشود، همان اعمالى است که انجام دادهاند و به آنها برگردانده مىشود. معنىاش این است که بعضى از اعمالى که ما انجام دادهایم در آن عالم به صورت زینت آلات ظاهر مىشود. اگر بد هم باشد همان عذابهاى جهنمى است. «هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ5»؛ آنهایى که پولهایشان را نگه مىدارند و حقوق شرعىشان را نمىدهند در حالى که در کنارشان فقرا در فشارند و آنها را براى خودشان گنج مىکنند، روز قیامت «تُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ»؛ پیشانىها و پهلوهایشان را با این طلاها داغ حضرت مىکنند. بعد از این که ذکر مىکند تو این همه نعمت به من دادى و از این انوار ایمان جامههایى بر اندام من پوشاندى و من را به این زیورها مزین کردى، مىگوید آن وقت من با شکر خودم چطور مىتوانم در مقابل اینها پاسخ بدهم و جبران کنم؟
«فَآلائُکَ جَمَّهٌ ضَعُفَ لِسانِی عَنْ إحْصائِها»؛ نعمتهاى تو آنقدر فراوان است که زبان من عاجز ضعیف است از شمارش آن. نه زبان من توانِ این دارد که شماره کنم و نه فهمِ و ذهنِ من گنجایشِ تصور اینها را دارد؛ «وَنَعْماؤُکَ کَثیرَهٌ قَصُرَ فَهْمِی عَن إدْراکِها». این دو تا معنا مىتواند داشته باشد، یکى یعنى ذهنم نمىتواند کثرت نعمتهاى تو را تصور کند. یک معناى دیگر هم مىتواند داشته باشد و آن این که یکى از عللى که ما نمىتوانیم شکر خدا را به جا بیاوریم این است که بسیارى از نعمتهاست که از وجودش خبر نداریم و نمىفهمیم که چنین نعمتى به ما داده شده است.
تسلسل در شکر
«فَکَیْفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکْرِ، وَشُکْرِی إیَّاکَ یَفْتَقِرُ إلَى شُکْر». این مضمونى است که در چندى از دعاها و مناجاتها هم ذکر شده است. در دعاى عرفه و در دعاى بعد از زیارت حضرت رضا(ع) هم هست که مىگوید: من چطور مىتوانم شکر تو را به جا بیاورم در حالى که وقتى بخواهم بگویم «الحمد للّه»، همین «الحمد للّه» را باید با چیزى بگویم که خودش نعمت توست و توفیق این که من این لفظ را ادا کنم را نیز تو باید بدهى. توان این که من بخواهم این را ادا کنم باز از توست. پس همین گفتن «الحمد للّه» باز یک نعمتى مىشود که براى این نعمت باید شکر کرد. «الحمد للّه» که خدا به من توفیق داد بگویم «الحمد للّه». وقتى گفتم «الحمد للّه» که توفیق داشتم که بگویم «الحمد للّه»! یک بار دیگر هم گفتم «الحمد للّه». آن هم باز نعمت دیگرى است از خدا و آن هم باز احتیاج به شکرى دارد. تسلسل لازم مىآید و هیچ وقت به جایى منتهى نمىشود! «فَکَیْفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکْرِ، وَشُکْرِی إیَّاکَ یَفْتَقِرُ إلَى شُکْر»؛ چطور مىتوانم شکر تو را به جا بیاورم، در حالى که هر شکرى کنم، خود آن شکر کردن یک نعمتى است که احتیاج به شکر دیگرى دارد. پس ما قدرتِ اداء شکر یک نعمت خدا را هم نداریم، چه رسد به میلیونها و میلیاردها نعمتى که ما را احاطه کرده است، و نعمتهایى که نمىدانیم، و نعمتهایى که جنبهى سلبى دارد و دفع بلاست.
«فَکُلّما قُلْتُ لَکَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَیَّ لِذلِکَ أنْ أقُولُ لَکَ الْحَمْدُ»؛ هر وقت بگویم «لَکَ الحَمْدُ»، براى همین گفتن، یک بار دیگر باید بگویم «لک الحمد». اگر اینجور شد پس ما حتى قدرتِ اداء شکر یک نعمت هم نداریم، پس چه مىگوییم؟
این یک سنت قطعى الهى است که «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ6»؛ اگر شکر نعمت به جا بیاورید، قطعاً زیاد خواهد شد، و اگر کفران کنید، عذاب شدیدى در انتظار شماست. ما که نمىتوانیم شکر خدا را به جا بیاوریم، پس کفران نعمت مىکنیم و مستحق عذابیم؟ آیا مأیوس باشیم؟ آیا باید مؤاخذه بشویم؟
اتمام نعمت، دفع نقمت
به خاطر همین دست به دعا بر مىداریم و مىگوییم: از ما که ساخته نیست، اما تو آنقدر لطف دارى که علاوه بر این نعمتهایى که به من دادى، با شکر آنها باز همین نعمتها را هر کدام ناقص است کامل مىکنى، و آنچه احتیاج به افزایش دارد بر آنها. «إلهی فَکَما غَذَّیْتَنا بِلُطْفِکَ، وَرَبَّیْتَنا بِصُنْعِکَ، فَتَمِّمْ عَلَیْنا سَوابِغَ النِّعَمِ، وَادْفَعْ عَنّا مَکارِهَ النِّقَمِ»؛ خدایا تو ما را با نعمتهایت پروراندى و تغذیه کردى، این وجودى که دارم سراپا پر نعمتهاى توست، اگر نبود من باقى نمىماندم و به وجود نمىآمدم و بعد از وجود آمدن حیاتم ادامه پیدا نمىکرد. بر اساس این که لطف تو اینقدر زیاد است و مرا از نعمتهاى خودت سرشار کردى؛ از تو درخواست مىکنیم که نه تنها این نعمتها را از ما سلب نکن، بلکه بر آنها بیفزا و آنها را کامل کن.
«وَآتِنا مِنْ حُظُوظِ الدَّارَیْنِ أرْفَعَها وَأجَلَّها عاجِلاً وآجِلاً»؛ نه تنها ما از اینکه این نعمتها دوام پیدا کند ناامید نیستیم بلکه امید داریم که بهترین نعمتهاى دنیا و آخرت را به ما عطا کنى.
و در پایان یک شکرى براى همهى اینها ادا مىکند: «وَلَکَ الْحَمْدُ عَلى حُسْنِ بَلائِکَ وَسُبُوغِ نَعْمائِکَ»؛ بر آزمایشهاى خوبى که بر ما انجام دادى و نیز بر فراوانى نعمت هایت تو را شکر مىکنیم. (چون تعبیر بلاء و امتحان، به حسب تعبیر قرآن فقط در مورد مصیبتها نیست؛ «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ7»، خیر هم بلا است، یعنى آزمایش).
این حمدى که من به جا مىآورم، حمدى است که مطابق رضاى تو باشد. آنچنان تو را حمد مىکنم که تو دوست دارى و آن طور که حمد بشوى. «حَمْداً یُوافِقُ رِضاکَ، وَیَمْتَری الْعَظِیمَ مِنْ بِرِّکَ وَنَداکَ»؛ حمدى مىکنم که نعمتهاى تو را بدوشد، سرازیر کند. امتراء اصلش دوشیدن است، یعنى علاوه بر اینکه خودش حمد است، شکرى است براى نعمتهاى گذشته که موجب ریزش نعمتهاى بعدى هم بشود.
«یا عَظیمُ یا کَرِیمُ، بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ.»
پی نوشت:
1. نساء / 10.
2. بقره / 174.
3. حجرات / 12.
4. انسان / 21.
5. توبه / 35.
6. ابراهیم / 7.
7. انبیاء / 35.