« غفلت از شکر»
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیه اللّه علامه مصباح یزدى(دامت برکاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است که در تاریخ 17/07/86 مطابق با بیست و هفتم ماه مبارک رمضان 1428 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
عوامل غفلت از شکر
چه چیزى موجب غفلت از شکر مىشود؟ بنده که الان براى شما صحبت مىکنم، اگر این انگیزه نبود اصلاً فکر این نبودم که در مجلسى هستم که یک نعمت خداست. این امکانى که براى حرف زدن دارم نعمت خداست. چیزى که از اساتید یاد گرفتهام، نعمت خداست. اینکه شما حاضرید به حرف من گوش کنید، باز نعمت خداست. این وسیلهاى که صدایم را به شما مىرساند، نعمت خداست. از همهى اینها غافل بودم. حالا انگیزهاى پیدا کردم که به آن توجه کنم، اما چه چیز موجب این غفلت بود؟
استفاده از دیگر نعمتهاى خدا باعث غفلت مىشود. داشتم فکر مىکردم که چطور بگویم، چه چیزى بگویم، یعنى داشتم از چند نعمت دیگر خدا استفاده مىکردم؛ از فکرم، حافظهام، زبانم، دهانم. توجه به این نعمتها و استفاده از آنها، من را از شکرِ این نعمتها غافل کرده است. البته چیزهایى که جاذبههاى قوىترى دارند طبعاً انسان را بیشتر غافل مىکند. آدم گرسنه در اول افطار، اگر یک غذاى لذیذ و خوشبویى هم باشد آنچنان براى خوردن حریص است که یادش مىرود این نعمت خداست، چگونه باید استفاده کند و باید شکرش را به جا بیاورد و یا مانند هر وقت که غریزهاى قوى بر انسان غالب بشود و انسان در مقام ارضاى آن غریزه باشد. پس اولین چیزى که ما را از شناخت نعمتها، توجه به نعمتها، و در نتیجه از شکر نعمتها باز مىدارد، همین نعمتهاى خداست! به حسب تعبیرى که در این مناجات آمده، تتابع و توالى نعمتها ما را از شکر غافل مىکند.
غفلت زدایى
نقص از کجاست؟ از اینکه خدا به طور دائم به ما نعمت مىدهد؟ این اشکال کار اوست؟ «سبحان اللّه»، این که تفضل اوست. اگر ندهد که حیات ما به خطر مىافتد. نقص از ماست که نمىتوانیم توجه خودمان را به ارتباط این نعمتها با خدا و شکر این نعمتها معطوف کنیم. البته اگر انسان تمرین کند، کم و بیش مىتواند این کار را بکند. آدابى که در شرع وارد شده همه براى این است که ما در حین استفاده از نعمتها، یاد خدا هم باشیم. مىخواهیم غذا بخوریم «بسم اللّه» بگوییم. هر لقمهاى مىخوریم، «الحمد للّه» بگوییم. حتى براى استفاده از آب و تطهیر بدن، یا براى وضو بگوییم؛ «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْیَجْعَلْهُ نَجِساً». وقتى آدم تکرار کند کم کم ملکه مىشود، به طورى که دیگر استفادهاش مانع از توجه به اینکه این نعمت خداست، نمىشود.
جهل زدایى
عامل دوم این است که بسیارى از نعمتهایى که هست را ما اصلاً نمىشناسیم. ما حتى از نعمتهایى که در بدن خودمان هست درست اطلاع نداریم. شاید اگر بتوانیم احصاء بکنیم، در آنِ واحد، در بدن خودمان صدها هزار نعمت یکجا استفاده مىشود. دکتر متخصصى مىگفت: کبد انسان هشتاد نوع فعالیت دارد که اگر بخواهد این کارها در خارج انجام بگیرد یک کارخانهى عظیمى خواهد شد. قبلاً اشاره کردم که اگر انسان به قصد شناختن نعمتهاى خدا، براى دانستن تشریح بدن، دانستن فعالیتهاى فیزیولوژیکى بدن و… تلاش کند همهاش عبادت است؛ تازه اینها در حجم بدن خودمان است. «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها 1»، «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً2». ولى حقیقتش این است که باید در حدى که مىتوانیم نعمتها را بشناسیم و تا اندازهاى که اطلاعات ناقص ما ایجاب مىکند شکر خدا را به جا بیاوریم. در دعاى جوشن صغیر اگر دقت کنید چند دسته از نعمتهاى خدا را که جنبهى دفعى دارد بیان کرده است. دشمنى که شمشیر به روى من کشیده و قصد جان من را داشته، تو دستش را گرفتى و نگذاشتى این بلا به من برسد! اگر اینها را هم اضافه کنیم، بر مجهولات ما بیشتر اضافه مىشود. در دعاى ابوحمزه هم اشاره دارد که آن بلاهایى که تو از من دفع کردى بیشتر از آن نعمتهاى ایجابى است که به من دادى. سومین عامل غفلت ما هم کثرت نعمتهاست، که ضمن عرایضم عرض کردم. بنده این سه عامل را از خود این مناجات الهام گرفتم.
نعمتهاى معنوى
فرض کنید توانستیم نعمتهاى دنیا را بشماریم و براى همه شان «الحمد لله» هم گفتیم؛ اما آیا نعمتهاى دیگرى هم هست که ما به آنها توجه نداریم یا نتوانیم قدر بدانیم و شکر آن را به جا بیاوریم؟
ابوهاشم جعفرى خدمت امام(ع) رسید و از فقر خودش خیلى گله کرد. کارش گره خورده بود و بدهکار شده بود. عرض کرد: آقا وضع من خیلى خراب است، دعایى بفرمایید یا کمکى کنید. حضرت فرمودند: تو خیلى ثروتمندى. عرض کرد: نه آقا من چیزى ندارم، من که به شما خلاف عرض نمىکنم، چیزى در دست و بالم نیست. فرمودند: نه، تو خیلى ثروتمندى! تعجب کرد ولى مىدانست امام گزاف نمىگویند؛ نکتهاى در این است. گفت: آقا پس برایم بیان کنید، چیست این ثروتى که من دارم و خودم خبر ندارم. حضرت فرمودند: مىخواهى همهى این بدهکارىها داده بشود و ثروت زیادى هم به تو برسد اما ولایت ما را نداشته باشى، حاضرى؟ اشک در چشمانش حلقه زد گفت: هرگز. اگر هر بلایى به سرم بیاید، حاضر نیستم دست از شما بردارم. فرمودند: پس تو خیلى سرمایهدارى، تو چیزى دارى که ارزشش از همهى نعمتهاى دنیا بیشتر است. بعد هم راهنمایىاش فرمودند که چه کار کند و خدا هم فرجى برایش فرستاد. خواستند به او توجه بدهند که نعمتهاى معنوى ارزشش از نعمتهاى مادى خیلى بیشتر است. اسلام، تشیع، ولایت اهلبیت(ع)، معرفت خدا، معرفت به سیدالشهداء(ع)، معرفت به امام زمان(ع)؛ مىشود با هیچ مقیاسى اینها را سنجید و ارزشیابى کرد؟ خب، حالا انسان شکر اینها را چطور به جا بیاورد؟ این است که به ناچار باید اعتراف کند به اینکه من توانِ اداى شکر را ندارم. اگر این را بفهمد، در روایات دارد که همین به جاى شکر حساب مىشود؛ عجز از شکر نعمتهاى خداوند.
فرازهایى از مناجات الشاکرین
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، إلهی أذْهَلَنی عَنْ إقامَهِ شُکْرِکَ تَتابُعُ طَوْلِکَ،»؛ پروردگارا، آنچه که باعث شده من از انجامِ وظیفهى شکرگزارى غافل شوم، این است که نعمتهاى تو پى در پى مىآید.
«وَأعْجَزَنی عَنْ إحْصاءِ ثَنائِکَ فیْضُ فَضْلِکَ»؛ فیضان فضل تو باعث شده که من اصلاً نتوانم نعمات تو را شماره کنم. آن باعث مىشود که وقتى به نعمت دومى توجه مىکنم از اولى غافل مىشوم. مىگوید از بس نعمتهاى تو زیاد است اصلاً من قدرت شمارشش را ندارم.
معناى «فیض»
فیض هم اصلش به معناى فیضان است، سرریز شدن. در ادبیات هم خیلى شایع است. مىگوییم فیض الهى؛ خدا فیاض على الاطلاق است. چون این فیض در مادیات که به کار مىرود، معنایش این است که از درون چیزى بجوشد و بیرون بریزد، مثلاً قرآن درباره اشک که چشم پر مىشود و بیرون مىریزد مىگوید: «أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ3». در وقتى که تعبیر مىکنند: عالم فیض خداست؛ بعضىها اشکال مىکنند این تعبیر شرعى نیست چون معنىاش این است که از درون خدا چیزى ریزش کرده! ولى این درست نیست. این را باید توجه داشت که همهى صفاتى که ما به خدا نسبت مىدهیم اصلش از مادیات گرفته شده است. سپس باید اینها را از حیثیتهاى مادى تجرید کرد. یکى از اسمائى که همه روزه دهها بار مىگوییم و مىشنویم، «علىّ» و «عظیم» است. «علىّ» یعنى دارى «علو»، یعنى «بالا». خدا داراى بالایى است. «علو» در اصل معناى لغوىاش در مقابل «سِفل» است. این پایین، آن هم بالا! آسمان بالاست، زمین پایین. حالا که مىگوییم خدا «علو» دارد یعنى آن بالاست؟! ما که مىگوییم خدا همه جا هست و بالا و پایین ندارد! پس باید این «علو» را از خصوصیات حسى تجرید کرد و به آن یک حیثیت معنوى داد که دیگر خواص علو مادى را ندارد. در فیض هم وقتى گفته مىشود فیض الهى، معنایش این نیست که چیزى از خدا سرریز مىکند. باید این را از حیثیت مادیت تجرید کرد.
توالى نعمتها و عجز از شکر
«وَشَغَلَنی عَنْ ذِکْرِ مَحامِدِکَ تَرادُفُ عَوائِدِکَ، وَأعْیانی عَنْ نَشْرِ عَوارِفِکَ تَوالی أیادیکَ»؛ آنچه من را مشغول کرده از اینکه ستودنىهاى تو را ذکر کنم، پشت سر هم آمدن نعمتهاى توست و آنچه من را عاجز کرده از اینکه خوبىهاى تو را منتشر کنم، باز توالى ایادى تو است یعنى پشت سر هم آمدن نعمتهاى تو. پس اجمالاً در اینجا روى این نکته تأکید شده که اگر انسان قصد جدى هم داشته باشد که شکر نعمتهاى خدا را به جا بیاورد، نمىتواند و عاجز است. قصورش ذاتى است. حالا که این گونه است، پس «وَهذا مَقامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ الْنَّعْماءِ، وَقابَلَها بِالتَّقْصِیرِ»؛ من در جایگاه کسى ایستادهام که اعتراف مىکند به اینکه نعمتهاى تو فراوان است، و من مقصّرم و نمىتوانم شکر آنها را به جا بیاورم.
قصور، تقصیر، تضییع
بعضىهایش واقعاً قصور است، یعنى اصلاً توان شکرش را ندارم، مثل «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها 4»؛ واقعاً اگر جن و انس هم جمع بشوند نمىتوانند نعمتهاى خدا را شماره بکنند. این یک مطلب؛ اما گاهى، «وَشَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالإِهْمالِ وَالتَّضْیِیعِ»، علاوه بر این که نمىتوانم احصا بکنم، همان قدر را هم که مىشمارم و مىخواهم شکرش را به جا بیاورم، اهمال مىکنم، یعنى آنطور که باید سعى کنم، نمىکنم و بالاتر از آن این که از نعمتهایى هم که به من دادى درست استفاده نکردم و تضییع کردم. کیست که از جوانىاش درست استفاده کرده باشد؟ یک نفر دستش را بلند کند و بگوید: من از جوانى خوب استفاده کردم! کیست که از سلامتىاش خوب استفاده کرده باشد؟ پس علاوه بر عدم احاطه بر نعمتهاى خدا و عدم توان شکر آنها، تضییع نعمتها وجود دارد. اکنون من اینگونهام و به این تقصیراتم اعتراف مىکنم.
نور امید
«وَأنْتَ الرَّؤُوف الرَّحِیمُ البَرُّ الکَرِیمُ، الَّذی لایُخَیِّبُ قاصِدِیهِ»، حالا که به قصور خودم توجه پیدا کردم و به آن معترفم به درِ خانهى تو آمدهام، آیا ناامید باشم؟ نه! تو آنچنان کریم و مهربانى که هر کس قصد تو کند و به درِ خانهى تو بیاید، او را ناامید نخواهى کرد.
«فناء» و «ساحت» و «عرصه» که در سه جملهى بعد مىآید همه به معناى پیشگاه است. در فارسى تعبیرات مترادفى که همهى اینها را بیان کند نداریم. «فِناء» غیر از «فَناء» است. بعضىها در زیارت عاشورا در فراز «وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِک» مىخوانند، «بِفَنائِک»! که صحیح نیست، «بِفِنائِک» است. «فِناء» یعنى پیشگاه. در پیشگاه تو جانهاى خودشان را قربانى کردند.
«وَلا یَطْرُدُ عَنْ فِنائِهِ آمِلِیهِ»،«بِساحَتِکَ تَحُطُّ رِحالُ الرّاجِینَ»؛ کسانى که آرزو داشته باشند به پیشگاه تو بیایند، تو طردشان نمىکنى و کسانى که به تو امیدوارند بارِ خودشان را در پیشگاه تو پیاده مىکنند. این یک تعبیر کنایى است. در کلام سید الشهداء هم هست، «مَحَطُّ رِحالِنا 5»، یعنى اینجا بارانداز ماست، بارها را اینجا باید پیاده کرد.
«وَبِعَرْصَتِکَ تَقِفُ آمالُ الْمُسْتَرْفِدِینَ»؛ آرزوى کسانى که درخواست کمک و احسان دارند، در پیشگاه تو توقف مىکند. اینجا آخرین جایى است که این آرزوها توقف مىکند و مىایستد. «فَلا تُقابِلُ آمالَنا بِالتَّخْیِیبِ والإِیئاسِ»؛ پس این آرزوهاى ما را در تقابل با نومیدى و یأس قرار نده. یعنى در برابر آرزوها، ما را ناامید نکن.
«وَلا تُلْبِسْنا سِرْبالَ الْقُنُوطِ وَالإِبْلاسِ». «إبلاس» یعنى درماندگى. وقتى انسان از همه جا مأیوس و چارهاش بیچاره مىشود، مىگویند «مبلِس».یعنى خدایا! جامهى نومیدى و بیچارگى بر تنِ ما مپوشان.
تناسب شکر با نعمت
علاوه بر توالى نعمتها و کثرت آنها، که مانع شکر بود عامل دیگر را این گونه مىتوان مطرح کرد که وقتى انسان مىخواهد شکر نعمتى را به جا بیاورد، باید کارى متناسب با آن نعمت انجام بدهد. فرض بفرمایید کسى یک خانهاى براى شما خریده و همه وسایلش را هم تهیه کرده است، حتى سندش را، و همهى اینها را به دست انسان داده است. این کافى نیست که انسان فقط بگوید: آقا متشکرم! این را عقلا شکر این خدمت حساب نمىکنند. باید کار یا رفتار متناسب با آن انجام بدهد. اقلاً اگر هیچ کار دیگرى از دستش بر نمىآید، چند تا جمله بگوید: آقا من با این محبتهاى شما چه کار کنم؟ خجل هستم، اى کاش فرصت داشتم و جبران مىکردم. اکنون ما در مقابل نعمتهاى خدا چه کار کنیم که با آن نعمتها تناسب داشته باشد. مثلاً در مقابل این تارهاى صوتى که خدا به انسان عطا کرده است چه کار کنیم؟ بر سر پدر و مادر فریاد بکشیم؟ دروغ بگوییم، تهمت بزنیم، غیبت کنیم، حرفهاى لغو بزنیم؟! آیا تارهاى صوتى انسان براى خواندن قرآن و مناجات است یا براى آوازهاى حرام؟! چه کار کنیم که متناسب باشد با نعمتهایى که تو به ما دادى؟ هر کار کنیم در مقابل حتى یک نعمتش کوچک است. آن وقت در مقابل میلیاردها نعمتى که ما را احاطه کرده چه کار مىتوانیم بکنیم؟! «تَصاغَرَ عِنْدَ تَعاظُمِ آلائِکَ شُکْرِی» آنقدر نعمتهاى تو عظیم است و بر عظمتش پى در پى افزوده مىشود، که من هر قدر شکر کنم، در مقابل آن، حقیر و ناچیز است. «وَتضائَلَ فی جَنْبِ إکْرامِکَ إیَّایَ ثَنائی وَنَشْرِی»؛ هر قدر هم من ثناگوى تو باشم و این ثناى تو را منتشر کنم، در مقابل این نعمتهایى که تو لطف مىکنى، قابل عرضه نیست. پس به من توفیق بده به آن اندازهاى که از من ساخته است، در شکر نعمتهاى تو و استفادهى صحیح از نعمتهاى تو کوتاهى نکنم.
پی نوشت:
1. ابراهیم / 34.
2. لقمان / 20.
2. مائده / 83.
4. ابراهیم / 34.
5. لهوف، ص 80.