نویسنده :حجت الاسلام محمد نصر اصفهانی
جایگاه اخلاق در اندیشه ی علامه طباطبایی
مطالعه ی آثار مرحوم علّامه طباطبایی نشان می دهد که اخلاق مطرح شده از جانب ایشان هم مبتنی بر ظواهر دینی ، هم مبتنی بر عقل و استدلال و هم مبتنی بر کشف و شهود باطنی است .علامه جایگاه اخلاق را از یک منظر نگاه نکرده و در هر کتابی بنابراین که از چه موضعی سخن گفته است برای اخلاق جایگاهی در نظر گرفته است.
ایشان در بخش عمده ای از تفسیر المیزان به اخلاق از موضع ظواهر دینی نگریسته و اخلاق را بخشی از معارف فرعی اسلام و از دستورات خدا و رسول او دانسته است.(1) اخلاق مطرح شده علامه در این کتب عموماً «اخلاق دینی»،«آخرت گرایانه ی» مبتنی بر تکلیف الهی و یا اخلاق «خداگرایانه ی» مبتنی بر عشق و محبت الهی است . علامه در کتاب آموزش دین که درصدد توضیح ظواهر کتاب و سنت اسلامی است ،معارف اسلامی را ابتدا به دو بخش اصول و فروع تقسیم نموده و سپس فروع را در دو بخش کلی ، یعنی اخلاق و احکام فقهی از هم تفکیک نموده است.(2) در این کتاب تشخیص وظایف را از منظری عقلانی تبیین نموده است.
علامه در کتاب نهایه الحکمه از موضع یک فیلسوف و بر طبق سنت فیلسوفان ، فلسفه و حکمت را به نظری و عملی تقسیم کرده و اخلاق را کیف نفسانی دانسته است که از جنس حکمت عملی است . او دراین کتاب به پیروی از سنت فیلسوفان یونانی منحصراً به اخلاق «فضیلت گرایانه» پرداخته است.
وی در کتاب دیگر فلسفی خود ، یعنی اصول فلسفه و روش رئالیسم ، اخلاق ابتکاری خود را که اخلاقی«پیامد گرایانه» است می پروراند و در آن جا اخلاق را از اعتبارات ساخته ی دست بشری می داند.
علامه در بخشی از کتاب المیزان به تبیین «اخلاق شهودی» تحت عنوان اخلاق قرآنی در مقابل اخلاق ادیان و اخلاق فلسفی مبادرت ورزیده و مدعی شده است که طرح این اخلاق ، ویژه ی قرآن است . این اخلاق نه مبتنی بر ظواهر دینی و نه مبتنی بر عقل و استدلال ، بلکه ناشی از نوعی بندگی خالصانه و عاشقانه و الهامات شهودی است.
حال با توجه به تکثر مبانی اخلاقی علامه در مورد مسایل اخلاقی ،انتظار یافتن یک پاسخ در مورد همه ی پرسش های مطرح شده در فلسفه ی اخلاق بیهوده به نظر می رسد . به همین جهت ، باید انتظار داشت که ایشان مبتنی بر هر یک از این دیدگاه ها ، به هر یک از پرسش های فرا اخلاق ، جداگانه پاسخ گویند. به همین منظور ، ما نخست هر یک از نظریات ایشان را مطرح می کنیم و سپس مواضع اخلاقی ایشان را از همان زاویه مورد بحث و تحلیل قرار می دهیم . و آن گاه به نقدهایی که در آن زمینه به نظر می رسد ، اشاره می کنیم.
1 ـ فضیلت گرایی اخلاقی
معناشناسی اخلاق :علامه طباطبایی در مورد مفهوم خُلق و جمع آن که اخلاق است ، از جهت واژه شناختی و مفهومی ، ایده ی مفردات راغب را در مورد واژه ی خُلق ، پسندیده است و می نویسد: خُلق و خَلق به یک معناست ، ولی از واژه ی خَلق در مقام استعمال ، قیافه ی ظاهری قابل رؤیت با چشم استفاده می شود و از واژه ی خُلق در مقام استعمال ، فضایل و سجایای اخلاقی کسب شده که درک آن نیاز به بصیرت دارد، استفاده می شود.(3)
تعریف اخلاق :
علامه در کتاب نهایه الحکمه در مقام تعریف اخلاق بنابر مشرب فلاسفه ی مشاء و مبتنی بر فضیلت گرایی می نویسد : اخلاق ملکه ی نفسانی است که افعال به آسانی و بدون تأمل و درنگ از آن صادر می شود.(4) در تفسیر المیزان نیز در ذیل آیه ی (اِنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ)(5) ، می نویسد : خُلق به معنای ملکه ی نفسانی است که بر طبق آن ملکه ، افعال بدنی از آن به آسانی سر می زند . ایشان اضافه می کند که خُلق مفهومی عام دارد؛ یعنی هم فضیلت و هم رذیلت را
شامل می شود ولی اگر این واژه به صورت مطلق به کار رود معمولاًازآن مفهوم فضیلت و خُلق نیک فهمیده می شود.(6)
روشن شدن دو مفهوم «خُلق» و«ملکه» نقش اساسی در فهم اخلاق فضیلت گرایانه دارد. علامه در توضیح بیشتر این دو مفهوم آورده است : «خُلق» یک صورت ادراکی است که در درون انسان جایگزین شده و در موقع مناسب ، در درون انسان جلوه کرده ، و او را به اداره و عمل وادار می کند. در اوایل زندگی که لوح درونی انسان ، از این صفات پاک است ، هیچ یک از این صفات ادراکی ثابت را ندارد و در نتیجه در هنگام عمل ، وضعیت روشنی ندارد. مثلاً گاهی در برابر حوادث ناگوار و تهدید کننده استقامت می ورزد ، و گاهی فرار را بر قرار ترجیح می دهد.(7)
ایشان در خصوص «ملکه» می نویسد: ملکه با علم و عملِ خوب و بد متفاوت است. ملکه ، عادت به عمل خوب یابد است . ایشان این تفاوت را این گونه توضیح می دهد که علوم عملی ـ نه علوم نظری ـ یعنی علومی که به منظور عمل کردن و به کار بستن فراگرفته می شود و وقتی می تواند در مرحله ی عمل به طور کامل نتیجه دهد که فراگرفتن آن در ضمن تمرین و آزمایش باشد ؛ زیرا کلیات علمی اگر بر جزئیات و مصادیقش تطبیق نشود، تصدیق آن و ایمان به صحتش برای بشر دشوار است . هر کس که می خواهد علوم عملی را فراگیرد ، لازم است فراگرفته های خود را به کار بسته وتمرین کند تا آن که به آن عمل عادت کند و به این وسیله اعتقادات وهمی که بر خلاف آن در زوایای دلش هست به کلی از بین برود و تصدیق به آنچه که آموخته در دلش رسوخ نماید؛ زیرا مادامی که عمل نکرده احتمال می دهد که شاید این عمل ممکن نباشد ؛ ولی وقتی مکرر عمل کرد، رفته رفته این احتمالات از بین می رود.
مثلاً کسی که ازمعلم و یا کتاب درباره ی خوبی شجاعت چیزهایی آموخته و آن را تصدیق هم کرده است ولی هیچ وقت به آن عمل نکرده و شجاعتی از خود نشان نداده وقتی به یک موقعیت خطرناک ، که دل انسان را پر از وحشت و ترس می کند ، برخورد نماید نمی تواند از معلوماتی که درباره ی خوبیِ شجاعت کسب کرده استفاده نماید، زیرا قوهّ ی واهمه اش در این موقع او را به احتراز از مقاومت وا می دارد و هشدار می دهد که مبادا متعرض هلاکت جسم و از دست دادن حیات شیرین مادی خود گردد، این کشمکش بین واهمه و عقلش به راه افتاده و او را در ترجیح یکی از دو طرف ، دچار حیرت و سرگردانی می سازد ، سرانجام در این نبرد غلبه با قوهّ ی واهمه خواهد بود ، چون حسّ او مؤیّد و کمک واهمه است.(8)به عبارت دیگر عملی که انسان سابقه ی انجام آنرا ندارد ،انجام آن به نظرش دشوار ، بلکه ممتنع می آید ، ولی وقتی برای بار اول آن را انجام داد ، امتناعی که قبلاً در نظرش بود مبدل به امکان می شود ، ولی هنوز در نفس[او] اضطرابی [درباره ی] آن هست و درباره ی وقوع اولین بار آن تعجب می کند ، گویا او کاری نشدنی انجام داده است ، اگر بار دوم و سوم آن را انجام داد ، رفته رفته آن عظمت وصولت سابق از بین می رود و عمل مزبور در نظرش از عادیات می شود ، و دیگر هیچ اعتنایی به آن ندارد.
تکرارعمل ، بالاخره به جایی خواهد رسید که صورت درونی ،همیشه در ادراک و شعور انسان حاضر بوده و با کمترین توجهی ، خود نمایی کرده و اثر خود را خواهد بخشید . از این رو است که گفته اند:«اخلاق ، ملکه ها و صورت های ثابت نفسانی است که در اثر آن صورت ثابت ، عمل مربوط ، به آسانی از انسان سر می زند».
بر اساس بیانات فوق علامه معتقد است : اخلاق عموماً در میان علم و عمل در جریان است . به عبارت دیگر ، از یک طرف با اعتقاد هم مرز است و از طرف دیگر با عمل و فعل ، مرز مشترک دارد. اگر انسان به واسطه ی اسباب و عواملی از اعتقاد منصرف شود ، در اثر آن ، خُلقِ مناسبِ خود را از دست خواهد داد. همچنین اگر به واسطه ی عملی به فعل موفق نشود ، یا فعل مخالف انجام دهد ، کم کم خُلق مناسبِ فعل ، رو به زوال رفته و بالاخره به کلی از میان خواهد رفت. پس در حقیقت ، اخلاق همیشه از یک طرف در گرو عمل ، و از یک طرف در گرو اعتقاد و ایمان است.
به همین جهت ، اخلاق را گاه از راه تکرار عمل و گاه از راه تلقین حُسن و خوبی عمل و گاه از هر دو راه ایجاد می کنند. تأثیر تکرار عمل ، در پیدایش اخلاق ، به تاثیر اعتقاد صورت علمی بر می گردد؛ زیرا کاری که تکرار عمل در درون انسان انجام می دهد این است که امکان عمل و بی مانع بودن عمل و مقتضی دار بودن عمل را به ذهن تلقین
می کند تا کار به جایی می رسد که پیوسته امکان عمل در نظر انسان زیبا مجسم شده و مجال تصور مخالف نمی رود.(9)
علامه علت رعایت برخی اخلاقیات در کشورهای غربی را همین ملکه شدن آنها دانسته است و می گوید: ما آشکارا می بینیم که در ممالک متمدن ، قوانین و مقررات مملکتی ، به طور کامل اجرا می شود. افراد به کلیات وظایف اجتماعی خود هم آشنا و هم پای بندند، اخلاق مناسب مواد قانونی عمومیت داشته و محکم و پابرجا هستند، مردم به یکدیگر دروغ نمی گویند و از ستم و ناروا پرهیز نمی کنند. خیانت به جامعه نمی کنند . بیگانه پرستی ، وطن فروشی ، سبک سری ، اهانت به قانون و مقدسات ملی نمی کنند ، زیرا وظایف قانونی ، محیط مناسب و تبلیغات خستگی ناپذیر دولت پشتیبان آن مناسبات است و اگر احیاناً اخلاق ناروایی از این موارد از گوشه و کناری خودنمایی کند جنبه ی استثنادارد . چنان که با وجود مدنیت ، استثناً اخلاق قانون هایی نیز تحقق می پذیرد.
اما در همین کشورها می بینیم ، برخی اخلاقیات پشتیبان ندارند، مانند پرهیز از بی بند و باری های جنسی و پرهیز از عوارض اخلاقی باده گساری و مانند آنها . با وجود تبلیغات شدید و قوی ، دولت ها نمی توانند آنها را در جامعه مستقر سازند و حتی نمی توانند اخلاق مخالف آنها را متزلزل سازند.(10)
تعریف علم اخلاق:
علامه در تعریف علم اخلاق می نویسد: علم اخلاق عبارت از فنی است که پیرامون ملکه های انسانی بحث می کند؛ ملکاتی که مربوط به قوای نباتی و حیوانی و انسانی اوست .(11) وظیفه ی علم اخلاق این است که بگوید کدام فعل خوب و جمیل است و نیز راهنمایی کند که چگونه می تواند از دو طریق علم و عمل آن خُلق خوب و جمیل را در نفس خود ملکه ساخت.
فایده ی علم اخلاق:
اهمیت علم اخلاق از نظر علامه در این است که این علم ، فضایل را از رذایل جدا می سازد و معلوم می کند که کدام یک از ملکات نفسانی انسان خوب و فضیلت و مایه ی کمال اوست ، و کدام یک بد و رذیلت و مایه ی نقص اوست.
فایده ی علم اخلاق در این است که آدمی بعد از شناسایی فضایل و رذایل ، خود را با فضایل بیارآید و از رذایل دور کند ، و در نتیجه ، اعمال نیکی که مقتضای فضایل درونی است ، انجام دهد تا در اجتماع انسانی ستایش عموم و ثنای جامعه را به خود جلب نموده ،سعادت علمی و عملی خود را به کمال برساند.(12)
فضایل و رذایل اخلاقی
علامه بنا بر سنت فیلسوفان مسلمان ، به پیروی از ارسطو ، فضیلت و رذیلت یا خوب و بد را ناشی از سه قوهّ ی اصلی آدمی یعنی : قوهّ ی شهویّه ، قوهّ ی غضبیّه و قوهّ ی عاقله می داند . قوهّ ی شهویّه به دنبال جذب
منفعت و خیر است ومنافعی را که هماهنگ و ملایم با تمایلات انسان است کسب می کند ، مثل خوردن و نوشیدن . قوهّ ی غضبیه دافع شّر و امور مضر نفس آدمی است ، مثل دفاع از جان و مال و آبرو ، و [قوهّ ی عاقله یا] عقل[انسان را] به خیر و سعادت هدایت می کند و از شّر و شقاوت باز می دارد.(13
)هر یک از قوای یاد شده، یک حالت اعتدال و حدّوسط دارند و دو شقّ مخالف که یا حالت افراط و یا حالت تفریط این قواست. فضیلت ممدوح فقط حدّوسط هر یک از آنهاست و طرفین آن که افراط و تفریط باشد رذیلت و مذموم است.(14)
اعتدال یا فضیلت از نظر علامه ، استعمال مناسب قوا از نظر کمی و کیفی است.(15) ملکه ی عامله در شهوات ، اگر ملازم با اعتدال گردید به آن «عفّت» می گویند و در صورت تلازم با افراط «حرص یا شره» و صورت تفریط آن را «تنبلی یا خمود» نام داده اند.
ملکه ی مرتبط با غضب نیز اگر معتدل بود «شجاعت» نام دارد و در صورت افراط«تهوّر و بی باکی» و در صورت تفریط به آن «ترس» می گویند. ملکه ی حاکم در خیر و شّر و نافع و ضارّ یعنی قوهّ ی عاقله در صورتی که ملازم با حدّ وسط باشد«حکمت» نام دارد و صورت افراط آن «جُربُزه» و صورت تفریط آن «کودنی یا غباوت» است.
هیئت حاصل از اعتدال آن سه قوهّ ، در صورتی که موجب اعطای حقّ هر سه قوّه گردد و هر چیز در جایگاه مناسب خود قرار گیرد،«عدالت » نامیده می شود و در صورت افراط هرسه قوا «ظلم» به خود تحقّق می یابد ودر صورت تفریط «پذیرش ظلم یا انظلام» به وجود می آید.
باید به این نکته توجه داشت که بر اساس اخلاق فضیلت گرایانه ، اخلاق تنها مربوط به عالم انسان ها و موجودات صاحب نفس است که به وسیله ی افعال ارادی خود به کمال خویش نایل می شوند . مجردات که عقلِ عملی و کمال ارادی ندارند از اخلاق تهی هستند.(16)
علّامه معتقد است همه ی فضایل اخلاقی شاخه های فرعی چهارفضیلت اصلی ، یعنی «حکمت» ،«عفّت» ، «عدالت» و «شجاعت» است. همه ی فضایل اخلاقی دیگر ، شاخه های فرعی این چهار فضیلت است. بر همین مبنا ایشان در کتاب المیزان درختی را ترسیم کرده است که چهار شاخه ی اصلی دارد و از هر یک از این شاخه ها فروعی منشعب شده است . از شاخه ی حکمت شش فضیلت ، از شاخه ی عفّت هجده فضیلت ، از شاخه ی عدالت هفده فضیلت و از شاخه ی شجاعت نه فضیلت منشعب شده است.(17)
پی نوشت :
1 ـ طباطبایی محمد حسین ، المیزان فی التفسیر القرآن ، ج1 ، ص357.
2 ـ طباطبایی محمد حسین ، طباطبایی محمد حسین ، آموزش دین ، تنظیم : مهدی آیت الهی ، ص47.
3ـ اصفهانی ، راغب ، مفردات ، ص159.
4 ـ طباطبایی محمد حسین ، نهایه الحکمه ، ص123
5 ـ قلم 4.
6 ـ المیزان فی تفسیر القرآن ، ج19 ، ص369.
7 ـ طباطبایی محمد حسین ، فرازهایی از اسلام ، ص236.
8 ـ المیزان فی تفسیر القرآن ، ج6 ، ص258.
9 ـ فرازهایی از اسلام ، ص240 ، ص241.
10 ـ فرازهایی از اسلام، ص243.
11 ـ المیزان فی تفسیر القرآن ، ج1 ، ص370.
12 ـ همان ، ج1 ، ص371.
13 ـ همان ، ج1 ، ص371.
14 ـ همان، ج1 ، ص382.
15 ـ همان ، ج1 ، ص371.
16 ـ نهایه الحکمه ، ص123 ، ص124.
17 ـ المیزان فی تفسیر القرآن ، ج1 ، ص372.
منبع: نشریه فصلنامه اخلاق،شماره 11