25. برخورد با سالمندان
برخلاف فرهنگ غرب، که وجود سالمندان را در خانوادهها، زائدههاى مزاحم مىپندارند و مىکوشند براى آنکه آزادیهاى شخصىشان محدود نشود و مزاحمى نداشته باشند، به نحوى آنان را از محیط خانه و روابط خانوادگى دور کنند و به «خانهى سالمندان» بفرستند، اسلام به آنان ارج مىنهد و حرمت قائل است و به رعایت حقوق و احترام آنان سفارش کرده و به بهرهگیرى از تجارب و افکار پختهى آنان تشویق مىکند.
در این بخش، شیوهى صحیح برخورد با پیران و سالمندان را – چه پدر و مادر باشند، چه سالخوردگان دیگر – براساس تعالیم مکتب، بررسى مىکنیم.
الف)محور وحدت
مجموعهى افراد یک فامیل، نسبت به بزرگ خاندان احترام مىگزارند و در کارها با آنان مشورت مىکنند و در اختلافات، به رأى و حکمیت و داورى آنان ارج مىنهند و گاهى یک سخن از سوى آنان، آتش فتنهاى را خاموش مىسازد، یا تفرقه و کدورتى را به وفاق و همدلى و آشتى مبدل مىسازد.
نعمت وجود بابرکت آنان، اغلب تا هستند، ناشناخته است. وقتى به جایگاه حساس و مهم و نقش کارگشاى آنان پى مىبرند که از دست بدهند. چه بسیار اختلافها و قهرها و نزاعهاى خانوادگى که پس از درگذشت «بزرگ خاندان» چهره نشان مىدهد و چه بسیار رابطهها و رفت و آمدها که قطع مىشود، یا به سردى مىگراید، و علت آن فقط از دنیا رفتن محورى است که مایهى دلگرمى، امید، انس و معاشرت فامیل است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «البرکه مع اکابرکم»؛ (1).
برکت و خیر ماندگار، همراه بزرگترهاى شماست.
در سخن دیگر فرمود: «الشیخ فى اهله کالنبى فى امته»؛ (2).
پیرمرد در میان خانوادهاش، همچون یک «پیامبر» در میان امتش است.
این اشاره به همان نقش محورى، فروغبخشى، صفاآورى، هدایت و ارشاد، تجمع و الفت است که در وجود آنان نهفته است. پس اگر بزرگترها در فامیل و خانواده، چراغ روشنىبخش و محور وحدت و همدلى و عامل انس و ارتباط و رفت و آمدهاى خانوادگىاند، باید این جایگاه، محفوظ بماند و مورد حراست و تقویت قرار گیرد.
ب)حرمت بزرگترها
رعایت ادب و مقتضاى حقشناسى نسبت به عمرى تلاش صادقانه و ایثارها، گذشتها، دلسوزیها و سوختن و ساختنها که بزرگان از خود نشان دادهاند، آن است که در خانوادهها مورد تکریم قرار گیرند، عزیز و محترم باشند، به آنان بىمهرى نشود، خاطرشان آزرده نگردد، به توصیهها و راهنماییهایى که از سر سوز و دلسوزى و تجربه مىدهند، بىاعتنایى نشود.
خود «بزرگسالى» و «سن بالا» در فرهنگ دینى ما احترام دارد. این سخن پیامبر خدا صلى الله علیه و آله است: «من عرف فضل کبیر لسنه فوقره، آمنه الله تعالى من فزغ یوم القیامه»؛ (3).
هر کس فضیلت و مقام یک «بزرگ» را به خاطر سن و سالش بشناسد و او را مورد احترام قرار دهد، خداى متعال او را از هراس و نگرانى روز قیامت ایمن مىدارد.
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به کوچکترها، از دستورالعملهاى اخلاقى اسلام است و کانون خانوادهها را گرم و مصفا مىسازد و این، توصیهى امام صادق علیهالسلام است که فرمود:
«لیس منا من لم یوقر کبیرنا و لم یرحم صغیرنا»؛ (4).
کسى که بزرگ ما را احترام نکند و کوچک ما را مورد شفقت و عطوفت قرار ندهد، از ما نیست.
این سخن را نیز از على علیهالسلام به یاد داشته باشیم که فرمود:
«یکرم العالم لعلمه و الکبیر لسنه»؛ (5).
دانشمند را به خاطر علمش و بزرگسال را به خاطر سن او، باید احترام کرد.
اگر جوانان قدر پیران را نشناسند و به جایگاه آنان حرمت ننهند، هم رشتههاى عاطفى پیوندهاى انسانى از هم گسسته مىشود، هم از رأفت و عاطفه و تجربهى سالخوردگان محروم مىشوند، هم نشانهى بىتوجهى خود به ارزشها را امضا کردهاند. حضرت على علیهالسلام در یکى از سخنان خویش، ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاریهاى رفتارى مردم، از جمله بر این دو مسأله تأکید مىفرماید: 1. بىاحترامى کوچکترها نسبت به بزرگترها 2. رسیدگى نکردن توانگران به نیازمندان:
«انکم فى زمان… لا یعظم صغیرهم کبیرهم و لا یعول غنیهم فقیرهم»؛ (6).
شما در زمانهاى به سر مىبرید که کوچک به بزرگ تعظیم و تکریم نمىکند و ثروتمند، به فقیر رسیدگى نمىکند!
ج)نسبت به والدین
سالمندان به طور عموم، از احترام برخوردارند. اگر پدر و مادر باشند که این وظیفه، سنگینتر و مسؤولیت مضاعف است. قرآن کریم از تندى و پرخاش نسبت به پدر و مادر پیر نهى مىکند و به سخن نیک و لحن شایسته و خضوع و تواضع و گستردن بال رأفت در برابر آنان و خیرخواهى و دعا در حق آنان دعوت مىکند.
فرمان خداوند، چنین است:
(اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أوکلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما – و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا)؛ (7).
هر گاه یکى از آن دو(پدر و مادر) یا هر دو نزد تو به سن پیرى و سالمندى رسیدند، به آنان اف مگو، آنان را طرد مکن و به آنان سخن کریمانه بگو و بال فروتنى را از روى رحمت و شفقت براى آنان بگستر، و بگو: پروردگارا! همان گونه که مرا در خردسالىام تربیت کردند، تو نیز بر آنان رحمت آور.
ادب و احترام نسبت به پدر و مادر بزرگسال، آن است که: آنان را به اسم، صدا نکنى، به احترامشان برخیزى، از آنان جلوتر راه نروى، با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگویى، نیازهایشان را برآورى، خدمتگزارى به آنان را وظیفهاى بزرگ بدانى و از آنان در سن کهولت و پیرى مراقبت کنى.
در حدیث است که امام باقر علیهالسلام فرموده است: پدرم به مردى نگریست که همراه پسرش راه مىرفتند و پسر به بازوى پدرش تکیه داده بود. پدرم تا زنده بود، با آن جوان(به خاطر این بىحرمتى نسبت به پدرش) صحبت نکرد. (8).
به همان اندازه که آزردن آنان و «عاق» شدن، حرام و نکوهیده است و از آن نهى شده است، دل به دست آوردن و جلب رضایت و نیکى به آنان سفارش شده است و این خدمتگزارى، سبب بهشتى شدن فرزندان به شمار آمده است.
«ابراهیم بن شعیب» گوید: به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: پدرم بسیار پیر و سالخورده و ناتوان شده است. هر گاه حاجتى داشته باشد او را برمىداریم و بر دوش مىکشیم. حضرت فرمود: «ان استطعت ان تلى ذلک منه فافعل و لقمه بیدک، فانه جنه لک غدا»؛ (9) اگر بتوانى عهدهدار کارهاى او شوى چنین کن، حتى با دستانت لقمه در دهان او بگذار، که این فرداى قیامت، براى تو بهشت(یا سپر از آتش: جنه) خواهد بود.
د)انتقال فرهنگ
از عمدهترین راههاى انتقال یک فرهنگ به نسلهاى آینده، رفتار پدر و مادر و مربیان است. کودکان، آنچه را در رفتار بزرگترها ببینند، از آن الگو مىگیرند. احترام به بزرگترها و رعایت ادب و تکریم نسبت به سالخوردگان، اگر در عمل و رفتار ما تجلى یابد، فرزندان ما نیز، این فرهنگ را مىآموزند و با همین آداب و سنن بار مىآیند. کسى که انتظار ادب و معرفت و حقشناسى از فرزندانش دارد، باید همین حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان دهد، تا کوچکترها هم از او بیاموزند.
این یک سنت تاریخى و تأثیر و تأثر از اعمال و رفتار است. هر کس چیزى را درو مىکند که کشته است. اگر در حدیث است که «لا میراث کالادب»؛ هیچ ارثى همانند ادب نیست که از بزرگان به فرزندان برسد، در این مورد هم مصداق مىیابد.
امام على علیهالسلام فرمود:
«و قروا کبارکم، یوقرکم صغارکم»؛ (10).
به بزرگانتان احترام کنید، تا کوچکترها هم به شما احترام کنند.
امام صادق علیهالسلام نیز فرموده است:
«بروا آباءکم، یبرکم ابناؤکم»؛ (11).
به پدرانتان نیکى کنید، تا فرزندانتان هم به شما نیکى کنند.
این دقیقا برداشت محصول، از زراعتى است که انسان با رفتارش در زمین دل و لوح جان کودکان انجام مىدهد. به گفتهى سعدى:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کاى نور چشم من، بجز از کشته، ندروى!
مهمترین درس تربیتى، آن است که با عمل داده شود. کودکان نیز مستعدترین شاگردانىاند که «درسهاى عملى» را با دقت، از رفتار ما مىآموزند. اگر ما به سالمندانمان احترام نگذاریم، از خردسالان و نوجوانان چه انتظارى داشته باشیم که با سالخوردگان و خود ما با احترام و تعظیم و تکریم، برخورد کنند؟ این ارتباط متقابل در تأثیر گذاریهاى رفتارى را نمىتوان نادیده گرفت. به قول معروف، اگر احترام امامزاده، توسط متولى رعایت نشود، از دیگران چه انتظارى است؟!
جاى سالمندان، پیش از آنکه در «آسایشگاه» ها و «سراى سالمندان» باشد، کانون گرم و بامحبت خانههاست، تا چراغ خانه روشن بماند و محور تجمع و الفت افراد گردند. و از اندیشهى آنان نیز استفاده شود. بالاخره آنان، حاصل یک عمر، تجربه و چشیدن سرد و گرم روزگارند و مىتوانند «مشاور» خوبى در تصمیم گیریهاى زندگى باشند.
آنچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام، آن بیند
این هم بعد دیگرى از برخورد با پیران است.
هـ)تأثیر رفتار
همچنان که کودکان و نوجوانان، از رفتار و عمل بزرگترها درس و الگو مىگیرند، سالخوردگان نیز گاهى از نظر فکرى و قضاوت و دیدگاه، تحت تأثیر رفتار جوانان قرار مىگیرند. بسیار اتفاق افتاده است که خانوادهاى غیرمتدین و بىتفاوت نسبت به ارزشها و پاکیها، در اثر مشاهدهى رفتار شایسته از جوانشان، به راه آمدهاند. در واقع، جوان پاکدل پاک رفتار، با نحوهى عملش بر بزرگترها هم تأثیر بگذارد.
نقل این نمونهى تاریخى جالب است:
جوانى به نام «زکریا بن ابراهیم» مسیحى بود. چون مسلمان شد به سفر حج رفت. در این سفر، امام صادق علیهالسلام را دیدار کرد. از جمله سؤالاتش از امام این بود که: پدر و مادر و بستگانم هنوز نصرانىاند. چه کنم؟ مادرم نیز نابیناست. آیا با آنان باشم و با آنان غذا بخورم؟ امام صادق علیهالسلام پرسید: آیا گوشت خوک مىخورند؟ گفت: نه، اصلا دست به آن نمىزنند. امام فرمود: با آنان باش و به مادرت رسیدگى کن و اگر از دنیا رفت، خودت کارهاى مربوط به کفن و دفن او را انجام بده و به دیگران واگذار مکن.
زکریا پس از بازگشت از سفر حج، به توصیهى امام صادق علیهالسلام به مادرش بسیار نیکى و ملاطفت مىکرد، به او غذا مىخوراند، لباس و سر وضع او را تمیز مىکرد و در خدمت وى کوشا بود. مادرش از این تغییر رفتار، سؤالى به ذهنش رسید، پرسید: پسرم! قبلا که نصرانى بودى با من چنین رفتارى نداشتى، چه شده که پس از هجرت و مسلمان شدن چنین شدهاى؟ گفت: یکى از فرزندان پیامبر این دستور را به من داده است. مادر پرسید: آیا او پیامبر نیست؟ پسر گفت: خیر، او پسر پیامبر است. مادر اصرار داشت که نه، او حتما پیامبر است، چون این گونه تعلیمات، از تعالیم پیامبران است. پسرش جواب داد: خیر، پس از پیامبر اسلام، پیامبرى نخواهد آمد. او یکى از فرزندان آخرین پیامبر الهى است.
مادرش گفت: پسرم! بهترین دین را برگزیدهاى. به من هم ارایه بده و آن دین را بر من عرضه کن.
فرزند، تعالیم اسلام را بر مادر مسیحى خویش عرضه کرد. او هم به اسلام گروید و مسلمان از دنیا رفت. (12).
این شاهدى بر تأثیر عمل به «دستورهاى دین» در مورد نحوهى معاشرت با والدین و برخورد با سالمندان است که یک مسیحى را به اسلام جذب مىکند و نور هدایت را در دل او مىتاباند.
بر این اساس، با ادب نسبت به بزرگان و گرامیداشت خاطر سالمندان و تحویل گرفتن آنان و نیکى و مراقبت از آنان، جامعهاى خوب و خانوادهاى باصفا و روابطى مستحکم و عاطفى داشته باشیم.
و نیز… قدر نعمت جوانى را بدانیم که این گوهر، همیشه با ما نیست.
و چه نیکو سروده است ملکالشعراى بهار:
سحرگه به راهى یکى پیر دیدم
سوى خاک، خم گشته از ناتوانى
بگفتم: چه گم کردهاى اندرین ره؟
بگفتا: جوانى، جوانى، جوانى
26. نقدپذیرى
صلاح و اصلاح فرد و جامعه، در سایهى «شناختن عیوب» و تلاش براى «زدودن عیوب» است.
این شناخت، هم در خود ما و نسبت به اندیشهها و عملهاى خودمان است، هم نسبت به دیگران. زمینهساز این عیبزدایى هم «تذکر» از سویى و «تنبه» و «اقدام» از سوى دیگر است.
مسألهى تذکر و نقد و یادآورى، همچنین «پندپذیرى» و قبول نصیحت و موعظه و توجه به تذکرات دیگران از همین رهگذر، در مقولهى مسایل معاشرتى و شیوهى برخورد صحیح با دیگران قرار مىگیرد. به این خاطر، در این بخش از مباحث اخلاق معاشرت، به خصلت «نقدپذیرى» به عنوان یک روحیهى بالا و رشد یابنده و خلق و خوى نیک مىپردازیم.
نقد و تذکر
پردهپوشى بر واقعیات، یا خود را به بىخبرى زدن، واقعیتها را عوض نمىکند. وقتى در کسى یا جایى یا رفتار و برخوردى اشکال وجود داشته باشد، فرزانگان عاقل، از هر تذکر اصلاحى استقبال مىکنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان، دوست دارند که در همان موارد نیز، مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عیوب و کاستیها و زشتیها سرپوش بگذارند.
به قول سعدى: «احمق را ستایش خوش آید، چون لاشه که در کعبش دمى، فربه نماید». (13) عجب و خودپسندى و خود برتربینى، پیامد همین گونه مدحها و تعریفهاست که از عیوب، غافل مىسازد.
حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق یحسن له القبیح و یبغض الیه النصیح»؛ (14).
نادانترین مردم کسى است که فریب ستایشگر چاپلوس را بخورد، ثناگرى که زشت را در نظر او زیبا جلوه مىدهد و خوبى را در نظر او منفور مىسازد.
از صحبت دوستى برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید
کو دشمن شوخچشم دانا
تا عیب مرا به من نماید؟
از این رو، به جاى آراستن عیوب و کتمان زشتیها و پردهپوشى بر نارساییها، باید آنها را گفت و شنید و در برطرف ساختنش کوشید. «تذکر و نقد» از همین جاست که قیمت و قداست مىیابد و براى بعضیها «یادآورى» یک وظیفه مىشود و براى بعضى توجه به تذکرها و نقدها یک «فضیلت اخلاقى» به شمار مىآید. انسانهاى کمالجو، باید از این گونه تذکرها استقبال کنند، چون مقدمه تکامل آنان است، وگرنه براى همیشه در «جهل مرکب» مىمانند.
به این سخن حکیمانهى سعدى دقت کنید: «متکلم را تا کسى عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.» (15).
شیوهى صحیح نقد
به همان اندازه که تذکر کاستیها و نقد عملها مفید و لازم است، توجه به شیوهى یادآورى و نکات و آداب پند و اندرز و تذکر، مهم و سرنوشتساز است.
آیا هر کس حق دارد تذکر دهد؟ آیا موعظه از هر کس پذیرفته است؟ آیا همهى نقدها سازنده و مثبت است؟ صفات و شرایط ناقد و واعظ چیست؟
اگر کسى دیگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصایح خویش نباشد، سخنش بىاثر است. انبوهى از روایات، شاهد این مدعاست. اگر پند دهنده، خودش اهل عمل باشد، تذکر او چراغى روشن و روشنگر در دل و جان دیگران مىشود و تا ژرفاى قلبشان نفوذ مىکند. به این سخن حضرت على علیهالسلام دقت کنید:
«استصبحوا من شعله واعظ متعظ و اقبلوا نصیحه ناصح متیقظ»؛ (16).
از فروغ واعظ و پند دهندهاى که خود، پندپذیر است، روشنایى برگیرید و نصیحت نصیحتگر بیدار را پذیرا باشید.
در این سخن، هم به پندپذیرى اشاره دارد، هم به شیوهى مؤثر وعظ و نصیحت و تذکر.
نقد و تذکر، هر چه صمیمىتر، خودمانىتر، در خلوت و بدون آبروریزى و هتک حیثیت باشد، هم مؤثرتر است، هم از کینهتوزى و کینهافروزى و لجاجت، دورتر است. گاهى نقادى آشکار و پند و تذکر در ملأ عام، اثر منفى دارد و طرف را به عکسالعمل وامىدارد و شخصیت او را هم خورد مىکند.
حضرت امیر علیهالسلام فرمود:
«نصحک بین الملأ تقریع»؛ (17).
نصیحت و پند دادن تو در میان مردم و حضور دیگران، کوبیدن و خورد کردن است.
نقد از روى خیرخواهى و به قصد اصلاح و کمک به اشخاص مورد نقد کجا، و نقد به قصد خراب کردن وجهه و موقعیت و کوبیدن و تخریب کجا! البته هشیاران، انگیزههاى نهفته در وراى نقدها را خوب مىفهمند و مىشناسند.
نقد، نباید برخاسته از حسد و غرضورزى و تسویه حساب باشد. تذکرهاى حسودانه و کینتوزانه، وضع را بدتر مىکند. اصلا مگر از یک حسود، نصیحت و خیرخواهى و تذکر به قصد اصلاح برمىآید؟
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«النصیحه من الحاسد محال»؛ (18).
نصیحت و خیرخواهى از حسود، محال است.
نقدپذیرى
تکبر و خودخواهى، جلوههاى گوناگون دارد. یکى هم غرور در مقابل «نقد» است. وقتى نقد، مایهى کمال اندیشه و کار ماست، نقدپذیرى کمک به این کمال و رشد است. از آن طرف، «نقدناپذیرى»، نشانهى نوعى غرور و تکبر و عامل در جا زدن در ورطهى بدیها و کاستیهاست. گاهى نابترین موعظهها و تذکرها هم، وقتى به دلهاى داراى کبر مىرسد، با «عدم پذیرش» مواجه مىگردد و انسان را محروم مىسازد. به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«بینکم و بین الموعظه حجاب من الغره»؛ (19).
میان شما و پند، حجاب و پردهاى از غرور افکنده شده است.
آیا شما مطمئناید که همهى اندیشهها و افکارتان درست و بىاشکال است؟
آیا همهى خصلتها و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را بىعیب مىدانید؟
آیا فکر نمىکنید در عملکردهاى مختلف شما، نقطه ضعفهایى هم ممکن است باشد که از چشم خودتان پنهان است ولى دیگرى متوجه مىشود؟
انسان گاهى به خاطر «حب نفس»، یا عیوب خود را نمىبیند و نمىفهمد، یا حاضر نیست خود را داراى عیب و نقص بداند، از این رو، نقد و تذکر دیگران را هم بر غرضورزى و دشمنى حمل مىکند.
آینه چون عیب تو بنمود راست
خود شکن، آیینه شکستن خطاست
در یک خانواده، ممکن است رفتار هر یک از زن و شوهر نسبت به هم، ایرادهایى داشته باشد، یا برخورد پدر و مادر با فرزند کوچک یا جوانشان، غلط باشد. اگر کسى متذکر شد، باید مشفقانه بپذیرند و در اصلاح خویش بکوشند.
اگر هر یک تلاش کنند تا عیب و اشکال را متوجه طرف مقابل سازند و خود را بىگناه قلمداد کنند، نارساییها و عیوب و خطاها هرگز اصلاح نخواهد شد. انصاف در پذیرش خطا و عیب نشانهى رشد عقلى است.
گاهى ممکن است در حسن نیت و خیرخواهى و نظر دوستانهى کسى شک و تردید داشته باشیم و در نتیجه به آنچه که نقد مىکند، توجهى نکنیم، ولى اگر حسن نظر و نیت دوستانهى کسى براى ما ثابت بود، در پذیرفتن نقد و تذکر و پند او تردید نکنیم.
به فرمودهى حضرت امیر علیهالسلام:
«لیکن احب الناس الیک المشفق الناصح»؛ (20).
محبوبترین مردم در نظر تو، نصیحت کنندهى مشفق و خیرخواه باشد.
گر چه ممکن است تذکر و انتقاد دیگرى، در ذائقهى ما تلخ آید، ولى تلخى نقد و تذکر، به مراتب سودمندتر از شیرینى چاپلوسى و نیرنگ و فریب است.
از امام باقر علیهالسلام روایت است:
«اتبع من یبکیک و هو لک ناصح و لا تتبع من یضحکک و هو لک غاش»؛ (21).
از کسى پیروى کن که از روى خیرخواهى و نصیحت، تو را مىگریاند، ولى پیرو کسى مباش که تو را مىخنداند، در حالى که نسبت به تو فریبکارى مىکند!
پذیرش نقد و دیدگاههاى اصلاحى دیگران، تنها به اندیشه و فکر، یا به عملکرد خارجى و معاشرتهاى ما منحصر نمىشود.
در آثار ادبى و تولیدات شعر و قصه و اثر هنرى نیز، توجه به نقد دیگران، عامل رشد و بالندگى هنرمند و نویسنده و شاعر است، برعکس، بىتوجهى به نقادیهاى منتقدان کار انسان را پیوسته ضعیف و معیوب نگه مىدارد.
هنرمندان نقدپذیر، سریعتر رشد مىکنند. شاعران و نویسندگانى که به نقد آثارشان توسط دیگران بها مىدهند و از آن استقبال مىکنند، علاقهى خود را به کمال یافتن خلاقیتهاى ادبى خویش نشان مىدهند.
به این چند جمله دقت کنید، تا جایگاه نقد و ارزش نقدپذیرى روشنتر گردد:
«… نقد در هنر، مثل آینهى جلوى اتومبیل است. راننده – هنرمند – باید به کمک آن مواظب پشت سرش باشد، ولى یکسره در آن نگاه نکند، چرا که در این صورت، انحراف از جاده و خطر تصادف، در کمین است.»
«هنر، هواپیماست. هنرمند، خلبان آن و منتقدین، خدمهى پرواز.»
«غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنهى کشتى، مأمور غرق کردن تدریجى هنرمند است.»
«شاعرى که از منتقدین آثارش قهر کرده است، مثل هواپیمایى است که ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است.»
«وقتى لیاقت و جربزهى شهید شدن در تو نباشد، شروع مىکنى به نقد و ارزیابى انگیزهى شهدا!» (22).
بارى، «نقدپذیرى»، در مسایل اخلاقى، فرهنگى، اجتماعى و مدیریتى، ضامن سلامت رابطهها و رشد افکار و اعمال است. این مسأله در متون دینى با عناوینى همچون: نصیحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است.
پایان این بحث را حدیثى از امام سجاد علیهالسلام قرار مىدهیم که در ضمن بیان حقوق متقابلى که افراد در جامعه نسبت به هم دارند(در رساله الحقوق) از جمله به «حق نصیحتگر» بر گردن «نصیحت شنو» و وظیفهى ناصح و متنصح اشاره فرموده است:
«و حق الناصح ان تلین له جناحک و تصغى الیه بسمعک، فان اتى بالصواب حمدت الله عزوجل و ان لم یوافق، رجمته…»؛ (23).
حق نصیحت کننده(و ناقد و پند دهنده) آن است که نسبت به او نرمش و انعطاف نشان دهى و به سخنش گوش فرادهى، اگر حرفش بجا و درست بود، خداى متعال را سپاس بگویى و اگر تذکرش موافق با حق نبود، نپذیرى.
27. صداقت
«اى جان فداى آن که دلش با زبان یکى است»
و این همان «گوهر صداقت» است که هر جا یافت شود و در هر کس تجلى یابد، نفیس و ارزشمند است.
بسیارى از ناهنجاریهاى رفتارى و اختلافات خانوادگى و مشاجرات میان دوستان و فامیلها، و حتى تنشها و نزاعهاى سیاسى، پدیدهاى است که از «بىصداقتى» و «ناخالصى» به وجود مىآید. و مگر «نفاق» هم نوعى عدم صداقت نیست؟ «فریب» نیز، جلوهى دیگرى از ناراستى در گفتار و رفتار است و… کم نیست «طلاق» هایى که ریشه در عدم صداقت در مراحل اولیهى ازدواج در اظهارات، ادعاها، وانمود کردنها و پاسخهاست. با این حساب، صداقت، استوارترین بنیانى است که دوستیها، مشارکتها، ازدواجها، مبارزات سیاسى و… بر آن استوار مىگردد و بدون آن، همهى این بنیانها در معرض فروپاشى و گسیختگى است.
جلوههاى صداقت
کسى که در «گفتار»، صادق و راست باشد، از «دروغ» پرهیز مىکند، چه به شوخى چه جدى. کسى که در «دوستى» صادق باشد، به مقتضیات دوستى پاىبند است و ایثار و فداکارى، گذشت نسبت به خطاها، تحمل تندیها و جفاها، همکارى در گرفتاریها و نیازمندیها، همدردى در مشکلات و غمها خواهد داشت.
کسى که در روابط خانوادگى، با همسرش صداقت داشته باشد، دچار نزاعها و اختلافات و قهر و طلاق نمىشود.
کسى که در «ایمان» صادق باشد، از نفاق و دو رنگى و ریا دورى مىکند.
آن که در «زهد»، صادق باشد، ریاکارانه و از روى مردم فریبى، تظاهر به زهد و ساده زیستى و ترک دنیا نمىکند. به قول سعدى:
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غله اندوزند
آن که در پند و موعظه و تبلیغ و ارشاد صداقت داشته باشد، عملش آینهى حرفش و رفتارش شاهد گفتارش خواهد بود وگرنه به قول حافظ: «توبه فرمایان چرا خود، توبه کمتر مىکنند؟»
و «صدق در عهد»، وفاى به قولها و قرارها و تعهدات است. (24).
اینگونه صداقتها، معیار و ملاک مسلمانى و نشانهى نزدیکى فکرى و عملى به صاحب شریعت، حضرت رسول صلى الله علیه و آله است، که فرمود:
«اقربکم منى غدا فى الموقف اصدقکم فى الحدیث و اداکم للأمانه و اوفاکم بالعهد…»؛ (25).
نزدیکترین شما به من در موقف قیامت، کسى است که راستگوتر، امانتدارتر و باوفاتر به پیمان باشد.
به فرمودهى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: راستى در گفتار، تعهد نسبت به امانت مردم و وفا به پیمان، نشانهى «صداقت» و معیار قرب به آن حضرت است و هر که دروغگو، خائن و بىوفا باشد، از آن رسول صدق و امانت و وفا فرسنگها فاصله دارد.
در صحنهى اجتماع
قوام هر جامعه، به اعتماد انسانها به یکدیگر است. آنچه این بنیان را استوار و مستحکم مىسازد، صداقت انسانها نسبت به هم است و اگر صدق و راستى از جامعهاى رخت بربندد، زندگیها هم دشوار، ناامن، تلخ و نکبتبار خواهد بود.
آیا شما همانطور که مىنمایید، هستید؟
آیا آنچه به دیگران نسبت به افکار و روحیات و زندگى خویش «وانمود» مىکنید، «بود» زندگى شما هم همان گونه است؟
بایزید بسطامى گفته است: «یا چنان نماى که هستى، یا چنان باش که مىنمایى!»
و این، یعنى «صداقت». سعدى چه زیبا گفته است(باب دوم گلستان):
اى درونت برهنه از تقوا
وز برون جامهى ریا دارى
پردهى هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه، بوریا دارى
دو چهرهها نیز فاقد صداقتاند. آنان که ظاهر و باطنشان یکى نیست و گفتار و رفتارشان به هم نمىخورد و رودررو و پشت سر، با دیگران برخوردى متفاوت دارند. در ظاهر و پیش رو، اظهار ارادت و دوستى و اخلاص دارند، اما پشت سر، از غیبت و سخنچینى و تهمت و افشاى عیوب و تحقیر و توهین، پروا ندارند. این گر نفاق نیست، پس چیست؟
امام باقر علیهالسلام فرمود:
«بئس العبد عبد یکون ذا وجهین و ذا لسانین، یطرى اخاه شاهدا و یأکله غائبا»؛ (26).
بد بندهاى است آن که دو چهره و دو زبانه باشد، هنگامى که برادر دینىاش را مىبیند، در حضورش تعریف و تمجیدش مىکند، ولى پشت سر(با غیبت کردن) او را مىخورد!
دو رویان، هم در دنیا بىآبرویند، هم در آخرت، گرفتار عذاب الهى.
زهد دروغى، طاعت ریایى، توبهى غیرواقعى، انفاق و خرج کردنهاى ریاکارانه، چرب زبانیها و تملقهاى مردم فریبانه، گندمنمایى و جوفروشى و…
همه نشانههایى از فقدان «گوهر صداقت» در زندگى اجتماعى است.
ادبیات غنى فارسى، پر است از شکایتها و نالیدنها از دست ریاکاران و سالوس بازان و عوام فریبان و دورنگىها. صورت زیبا به کار نمىآید، سیرت زیبا مطلوب انسانهاى کمال طلب است. حتى آنان که چهرهاى به ظاهر باایمان و مذهبى دارند، اما در رفتار اجتماعى، از هیچ نیرنگ و تقلب و تخلف و دروغى پرهیز نمىکنند، آن طاعت و عبادت هم به کارشان نخواهد آمد. به گفتهى سعدى:
طاعت آن نیست که بر خاک نهى پیشانى
«صدق» پیش آر، که اخلاص به پیشانى نیست
و این مضمون حدیث است که: به رکوع و سجود طولانى اشخاص نگاه نکنید، چون به آن عادت کرده است. بنگرید به راستگویى و امانتدارىاش. (27).
با صادقان
قرآن کریم، فرمان مىدهد که «با صادقان باشید» (کونوا مع الصادقین). (28) از سوى دیگر از برخى بزرگان و انبیاء، با عنوان «صدیق» و «صادق الوعد» یاد مىکند. لقب حضرت زهرا علیهالسلام نیز «صدیقه» بود. نعمت صداقت نیز، موهبتى است که از سوى خداوند به برخى داده مىشود و «صدیقین»، همتراز با شهدا و انبیاء و صالحان به شمار آمدهاند.
به فرمودهى امام صادق علیهالسلام، سرلوحهى دعوت همهى پیامبران در مسایل معاشرتى و اخلاقى، «راستگویى» و «امانتدارى» بوده است: «ان الله عزوجل لم یبعث الأنبیاء الا بصدق الحدیث و اداء الأمانه الى البر و الفاجر.» (29).
باز از کلام آن حضرت است که: به حضرت اسماعیل، از آن رو «صادق الوعد» گفتند که با کسى در جایى قرار گذاشت و تا مدتى(یکسال هم گفتهاند) همانجا منتظر ماند. از این رو خداوند او را صادق الوعد نامید. (30).
صداقت سیاسى
صدق، تنها به عنوان یک خصلت فردى، یا احیانا در معاشرتهاى خانوادگى و دوستانه نیست. در صحنهى اجتماع و فعالیتهاى سیاسى و عملکرد شخصیتهاى مشهور هم مصداق و مورد پیدا مىکند.
گاهى کسانى براى خودنمایى و شهرتطلبى به مبارزه مىپردازند، تا خود را به عنوان چهرهاى انقلابى بشناسانند. برخى هم از روى تعهد و تکلیف و سوز دینى و شعور انسانى مبارزه مىکنند.
بعضى فریبکارانه شعار مردم دوستى و حمایت از خلق و دفاع از مظلومین و محرومین مىدهند. برخى هم به راستى قلبشان براى مردم مىتپد و صادقانه به مردم عشق مىورزند و براى نجات و رستگارى و بهروزى آنان مىکوشند.
برخى براى جلب حمایت مردم و جذب «آراء» به وعده دادن مىپردازند و مردم را جذب مىکنند، برخى هم صادقانه براى اداى وظیفه و خدمت به جامعه در عرصهى «انتخابات» شرکت مىکنند.
چه بسیار از جوانانى که فریب «شعارهاى سیاسى» و «حرفهاى داغ و انقلابى» را خورده و مىخورند و جذب کسانى مىشوند که فاقد صداقتاند. فعالیتهاى گروهکها در اول انقلاب در جذب جوانان و چهرهى به ظاهر انقلابى برخى سران احزاب و سازمانهاى فلسطینى نیز شاهدى از همین نیرنگ بازیهاست.
«صداقت سیاسى»، آن است که عملکردها، شعارها، اهداف و جهتگیرى فعالان سیاسى، برخاسته از ایمان و الهام گرفته از تعهد و براى کسب رضاى الهى باشد و از هر گونه «سیاسى کارى» و دروغ و جعل و تهمت و کتمان حقایق پرهیز شود و استقامت بر سر مواضع حق، دستخوش کشاکش منفعت طلبى و خودمحورى نگردد.
کسى که اهداف اصلى خود را در یک عمل سیاسى از دید مردم پنهان مىکند و با «مرحلهاى عمل کردن»، از جو صداقت عمومى سوء استفاده مىکند و موقعیت موجهین را وجه المصالحهى امیال و اهداف خویش مىسازد و در نهایت، به «خود» بیش از «حق» مىاندیشد، «صادق» نیست. صداقت سیاسى آن است که کسى از شعار و منطق «هدف، وسیله را توجیه مىکند» بهره نگیرد و در عملکرد سیاسى خود به چارچوب شرع و حق و معیارها و ارزشها پایبند باشد.
تفاوتى که میان «سیاست علوى» و شیوهى معاویه بود، ریشه در همین مسأله داشت. معاویه براى رسیدن به مقاصد خود از هیچ خلاف شرع و دروغ و تزویر و خیانتى ابا نداشت. اما آنچه دست حضرت على علیهالسلام را بسته بود که نمىتوانست همچون امویان رفتار کند، «تقید و تعهد به شرع و حق» و «صداقت سیاسى» بود و آنچه سبب شد آن امام راستین، حتى یک روز هم بر سر کار بودن معاویه را تحمل نکند و علىرغم مصلحت اندیشیهاى برخى، او را کنار بگذارد، همان صداقت سیاسى بود، وگرنه مىتوانست تا محکمتر شدن پایههاى حکومتش با معاویه «معاملهى سیاسى» کند، سپس او را برکنار کند.
داشتن «مواضع شفاف»، البته در عمل نه فقط در شعار، و پنهانى زد و بند نداشتن، از نمودهاى دیگر صداقت سیاسى است. على علیهالسلام به نیروهاى نظامى خویش نامه مىنویسد که: وظیفهى من در مقابل شما آن است که(جز در مسایل نظامى و اسرار جنگ) رازى را از شما پنهان نکنم و شما را بىبهره نگذارم و حقى را از جاى خودش تأخیر نیندازم. شما هم تکلیف اطاعت و فرمانبردارى دارید. (31).
صدق در گفتار و صداقت در کردار، انسان را محبوب دلها و مورد اعتماد مردم مىگرداند. برعکس، تصنع و تظاهر و ریا و نفاق و دروغ، هم فرد را در جامعه بىاعتبار و نزد خداوند، مطرود مىسازد، هم پیوندهاى اجتماعى را مىگسلاند و جو بىاعتمادى پدید مىآورد. گذشته از آنکه خود انسانهاى دور از صداقت، دچار شخصیت دوگانه و تضاد شخصیت مىشوند و هنگام برملا شدن دروغ و نفاق و ریاکارى آنان، گرفتار رنج و عذاب ابدى وجدان مىشوند. اما افراد صادق، درستکار، بااخلاص، هم آرامش وجدان دارند و هم مطمئناند که چیزى جز آنچه «مىنمایند» نیست، تا از فاش شدن آن «چهرهى پنهان» و «خبث درون»، نگران باشند.
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است!…
پی نوشتها:
(1). بحارالانوار، ج 72، ص 137
(2). همان
(3). همان
(4). همان، ص 138
(5). غررالحکم، حدیث 11007
(6). همان، حدیث 3857
(7). اسراء (17) آیه 23 و 24
(8). بحارالانوار، ج 71، ص 64
(9). همان، ص 56
(10). غررالحکم، حدیث 10069
(11). بحارالانوار، ج 71، ص 65
(12). همان، ص 52
(13). گلستان سعدى، باب هشتم
(14). غررالحکم، ج 2، ص 825
(15). گلستان سعدى، باب هشتم
(16). میزان الحکمه، ج 10، ص 585
(17). همان، ص 580
(18). بحارالانوار، ج 75، ص 194
(19). نهجالبلاغه، صبحى صالح، حکمت 282
(20). غررالحکم، ج 5، ص 51
(21). محاسن برقى، ج 2، ص 440
(22). برادهها، حسن حسینى، ص 44،18،16،9 و 74
(23). میزان الحکمه، ج 10، ص 57
(24). هزاران زندانى چک و سفته، به خاطر بىصداقتى در قول و قرار است
(25). لئالى الأخبار، ج 5، حدیث 253
(26). بحارالانوار، ج 73، ص 203
(27). اصول کافى، ج 2، ص 105
(28). توبه (9) آیهى 120
(29). اصول کافى، ج 2، ص 104
(30). همان، ص 105
(31). نهجالبلاغه، صبحى صالح، نامهى 50