قرآن و جلوه‏های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیه‏السلام(2)

قرآن و جلوه‏های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیه‏السلام(2)

نویسنده:علی کرمی

6ـ کسی که هرگز تن به ذلّت نداد
«عُمر» فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتی برادرم حسین علیه‌السلام در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآوری روایتی از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می‌شد با این گروه بیدادپیشه و خشونت‌کیش بیعت می‌کردی!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خدای سوگند که هرگز تن به خواری نخواهم داد و با خودکامگی و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادی مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد …
«وَاللّهِ لا اُعْطِی الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسی أَبَدا… .»(31)
این گونه باز هم از روح شکست‌ناپذیر و پرشکوهی خبرداد که در اوج عزّت و آزادگی است، وتحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.

7ـ احیای شیوه آزادمنشانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله
حسین علیه‌السلام نهضت فکری و آزادی‌خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا واحیای منش آزادی‌بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می‌دارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ‌اللّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیَیتْ… .»(32)
«من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازی فرامی خوانم؛ چرا که جامعه و مردم ما در شرایطی است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقی پیامبر، یکسره از میان رفته و جای آن را شیوه‌های استبدادی گرفته است … .»
هم‌چنین در پاسخ نامه‌های مردم کوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذلِکَ للّه‌ِ.»(33)
«به جان خودم سوگند! پیشوای راستین مردم، تنها آن کسی است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داوری کند؛ عدل و داد را به راستی برپای دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دست‌آوردن خشنودی خدا، به سبکی خداپسندانه زندگی کند.»

8ـ خورشیدی فراراه مردم ظلمت‌زده
امام حسین علیه‌السلام 27 رجب سال 60 ق از حرم پیامبر به سوی خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت‌پذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهای بسیاری با مردم به جان آمده و با چهره‌های مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزی «ابن عباس» و «ابن زبیر» به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوی عراق خودداری ورزد و در کنار خانه خدابماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
«این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است؛ چرا که خشنودی خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستم‌ناپذیری است.»(34)
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه‌ای کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسین علیه‌السلام در پاسخ او به سرگذشت درس‌آموز جامعه‌های ظلم‌پذیر و نظام‌های استبدادی پیشین و فرجام عبرت‌آموز آن‌ها و ایستادگی خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَی اللّه‌ِ تَعالی أَنَّ رَأْسَ یَحْیی بِنْ زَکَریّا اُهْدی إلی بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!… اِتَّقِ اللّه‌َ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی.»(35)
«آیا ندانسته‌ای که از خواری و بی‌مقداری دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیی» را به خاطر ستم‌ستیزی و ذلّت‌ناپذیری‌اش به دربار زشت‌کرداری از بنی‌اسرائیل به ارمغان بردند؟… و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی‌ها کنند؛ امّا هنگامی که به خود نیامدند و در اصلاح‌ناپذیری پافشاری کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابی سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پروای خدا را پیشه‌ساز واز خشم او بترس و از یاری و همراهی ما در مبارزه مسالمت‌آمیز و خیرخواهانه با بلای تاریک‌اندیشی و استبداد ـ برای نجات دین و آزادی و آفرینش عزّت وسرفرازی برای این مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگی انسان، به سان پیام‌آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدی و یأس مطلق و در شرایطی که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمی‌زد، برق‌آسا درخشیدند، در آن فضای رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جای احساس مسؤولیت و روشنگری و دمیدن روح عزّت و آزادگی و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،(36) برخی تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخی سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می‌کردند و برخی نیز از سرخیرخواهی پیشنهاد سکوت و سازش می‌دادند، به ناگاه به سان برقی درخشید و همانند خورشیدی فراراه مردم در بند به نورافشانی پرداخت و خروشید که:
«هان ای مردم! من برای شما در مبارزه با این شرایط برده‌ساز و ذلیل‌پرور، نمونه والگو هستم، از چه ایستاده‌اید و ذلّت و تحقیر را می‌پذیرید؟ به پا خیزید.»
«… وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَهٌ.»(37)

9ـ اصلاح جامعه و نظام‌آن از روابط زورمدارانه و حقیرپرور
پیشوای آزادی، نهضت خود را نهضت اصلاح‌طلبانه عنوان داد و روشنگری فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی‌بخشی و عزّت آفرینی و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت وبیداد حاکم بود، و می‌خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و دارای حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور دارای حقوق و آزادی و فرصت‌ها وامکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی‌دهند که آنان ذلّت و تحقیر وسرکوب و بهره‌وری ابزاری از دین را به هیچ بهانه‌ای بپذیرند.
از سوی دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازی بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک می کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقی دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختاری کند و آن را به اندیشه امانت و امانتداری از سوی خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت‌پذیری و نقدطلبی و محاسبه‌جویی و قانونگرایی و بشردوستی ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسی و معماری اجتماعی و مهندسی سیاسی، روح عزّت و آزادگی را در مردم بدمد و شکست‌ناپذیری و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیت‌نامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا برای عصرها و نسل‌ها روشنگر راه باشد، که نمی‌توان از حسین علیه‌السلام و آزادگی و استبدادستیزی او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت‌ناپذیر و نهان‌کارانه و استبدادی و خشونت‌بار یزید پافشاری کرد و خواری و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی‌خواهان حاکم کرد:
«وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی؛ اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهی عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَهِ جَدّی وَأَبی.»(38)
«من نه به انگیزه خودبزرگ‌بینی و حق‌ناپذیری بیرون می‌روم، و نه طغیان‌گری وآشوب‌طلبی؛ نه برای افشاندن بذر تباهی حرکت می‌کنم، و نه به منظور ظلم؛ بلکه تنها انگیزه‌ام، سامان دادن حرکت فکری و فرهنگی و جنبش اصلاحی و انسانی و خیرخواهانه و مسالمت‌آمیز برای اصلاح امور جامعه و اُمّت نیای گران‌قدرم پیامبر است. من می‌خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه‌های ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقی و سرشار از عدل و داد نیای گران‌قدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم.»

10ـ پافشاری دلیرانه بر شایسته‌سالاری و بیعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصمیم پیشوای آزادی برای حرکت به سوی عراق، «محمّد حنفیه» به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرزنشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامی خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگی و جوانمردی ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگری از صلابت و شکست‌ناپذیری را در تاریخ آفرید و فرمود:
«یـا اَخی! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوی لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیه.»(39)
«برادر عزیز! اگر در کران تا کران گیتی پناهگاه و نقطه امنی برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگی و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد.»

11ـ نفی امان‌ها و امان‌نامه‌ها
هنگامی که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوی عراق حرکت کند، شماری از چهره‌های مخالف استبداد، یکی پس از دیگری به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانی و عزّت‌خواهانه او را برای جامعه، حیاتی و سرنوشت ساز می‌نگریستند، امّا با خیرخواهی و دور اندیشی، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشن‌گر و تاریخ‌ساز را تزلزل و نا استواری و بی وفایی مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیری و خشونت بی مهار حکومت از سوی دیگر عنوان می‌کردند.
آنان به ظاهر درست هم می‌دیدند؛ چراکه استبداد اموی فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل علی علیه‌السلام ، به گونه‌ای دهشتناک آزادی‌خواهان را گردن زد، شکم‌ها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها برای دگراندیشی از نخل‌ها آویزان کرد، و حق‌طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه‌ها و دهلیزهای مرگ و بساط شکنجه‌های ددمنشانه را گسترش داد و نیز از عالم‌نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله‌های ظلم ودین و آیین مردم به صورت ابزاری بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگی و حق گویی وحق‌طلبی و نقد قدرت را در مردم نابود کند؛ به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادی دادند، امّا با آمدن «عبید» و اعلام حکومت نظامی وتشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردی و وفا ترجیح دادند؛ چرا که به بیان «بشر بن غالب» ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین علیه‌السلام دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ «دل‌ها و قلب‌های مردم، خواهان حسین علیه‌السلام است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را می‌جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموی است!»؛ «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنی أُمَیَّهَ!»
امّا پرسش اساسی این بود که، پس باید چه کسی این شیوه ددمنشانه را ـ که به نام دینِ خدای عزّت‌بخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفی و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس‌منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفی کند، و آن گاه با روشنگری و دهش فکری و اخلاقی و عملی، روح عزّت و آزادگی و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت‌زده و دنباله‌رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟(40)
به هر حال، از چهره‌های سرشناسی که به پیشوای آزادی پیشنهاد انصراف از حرکت به سوی عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طیّار وهمسر بانوی دانش وشهامت زینب علیهاالسلام بود. او پس از حرکت کاروان آزادی، نامه‌ای از مکّه به حسین علیه‌السلام نوشت و به وسیله پسرانش به سوی آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونه‌ای بی بنیاد و سطحی است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهی و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنی را بر نمی‌تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می‌کند.
آن گاه بی درنگ با تلاش بسیار، از برخی سران استبداد، امان نامه‌ای برای بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکی از مهره‌های حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشوای آزادی پاسخی قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعید» استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویی خود سرکرده تروریست‌های اعزامی یزید برای ترور حسین علیه‌السلام بود ـ چنین نوشت:
«… وَقَدْ دَعوتَ اِلی الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّله، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُ‌اللّه … .»(41)
«… برای من امان‌نامه فرستاده‌ای و در آن، وعده نیکی و سازش و مسالمت داده‌ای، امّا به باور من بهترین امان و امان‌نامه از آنِ خداست و کسی که در زندگی این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره‌ور نخواهد شد؛ به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سرای آخرت به امنیت او نایل آییم … .»
بدین‌سان جلوه زیبای دیگری از عزّت و آزادگی در نهضت آزادی‌خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و امان‌نامه خدا از راه پرواپیشگی و آزادمنشی وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بی همتای او نهراسید.

12ـ تندیس صراحت و صداقت
از جلوه‌های عزّت و آزادگی بی نظیر حسین علیه‌السلام روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیری برای نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکت‌ها و جنبش‌ها، هماره می‌کوشند تا با انواع وعده‌ها و شعر و شعارها وابزارهای شرافتمندانه و … سربازگیری کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی‌دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکی از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایی و انقلابی می‌فرستند، امّا شگفتا از پیشوای آزادی که جز روشنگری و دعوت و مردم‌داری و بزرگ‌منشی کاری نکرد و نه تنها کسی از آشنا و بیگانه را به همراهی خویش در فشار مذهبی، اخلاقی، سیاسی و نظامی قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، می‌توانند بروند و او مسؤولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می‌دارد! برای نمونه:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوی عراق، چنین نوشت: از حسین بن علی، به سوی «بنی‌هاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاح‌طلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید…؛ «مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ … .»
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهی یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامی که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وی رسید، ضمن سخنانی صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبری بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هانی» و «عبداللّه». در کوفه، شرایط، دگرگونیِ نامطلوبی یافته ودوستداران ما ناخواسته از یاری ما گسسته‌اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوی ما هیچ مانع و ادای حقی بر عهده او نیست:
«… فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ.»(42)
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتی عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق‌شناسی از یاران، با آزادمنشی شگفتی، مسؤولیت بیعت را از گردن‌ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«… و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتی، وَ تَفَرَّقُوا فی سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونی وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْری … .»
«واقعیت این است که من، نه یارانی پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می‌شناسم، و نه خاندانی برتر و شایسته‌کردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نیک ارزانی دارد. راستی که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یاری دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکی آن، همه جا سایه گسترده است؛ بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبی راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکی از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهی شب به سوی شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید؛ چرا که آنان تنها مرا می‌خواهند و رأی و بیعت مرا؛ در پی من هستند، و نه دیگری؛ با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر؛ پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد.»(43)
آیا نمونه‌ای از چنین صراحت و صداقت و جلوه‌ای از چنین آزادگی و شکست ناپذیری را در میان رهبران جنبش‌ها و انقلاب‌ها می‌توان سراغ گرفت؟!

13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگی
او به راستی قلب تپنده آزادگی و شکست‌ناپذیری بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز؛ چرا که در اندیشه ارزش‌ها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آن‌ها را به بهای این‌ها مبادله نکرد.
هنگامی که راه او به سوی کوفه به فرماندهی «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودی، به او هشدار داده شد که اگر پافشاری کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبی هدفدار وشکست‌ناپذیر فرمود:
«لَیْسَ شأْنِی شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلی سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ؛ لَیْسَ الْمَوتُ فِی سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاهً خالِدَهً، وَلَیسَتِ الْحَیاهُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذی لا حَیاهَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِی لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتی لَأَعْلَی مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلی اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِی؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِی سَبِیلِ‌اللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلی هَدْمِ مَجْدِی وَمَحْوِ عِزِّی وَ شَرَفِی، فَإذاً لا اُبـالِی بِالْقَتْلِ.»(44)
«من کسی نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزی هرگز در شأن من و نهضت آزادی‌خواهانه من نیست. راستی مرگ پرافتخار برای آفرینش عزّت و سربلندی و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است؛ چراکه مرگ در راه عزّت و سرفرازی جز زندگی جاودانه نیست و زندگی ذلّت‌بار نیز جز مرگ چیز دیگری نیست. آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ راستی که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید؛ چرا که من کسی نیستم که از مرگ انتخابی و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه‌تر و همت و مردانگی‌ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستی آیا شما بر چیزی فراتر از کشتن جسم من توانایی دارید؟ درود خدای بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوان‌تر از آن هستید که روح شکست‌ناپذیر و شرافت والای مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگی.»

14ـ منش شکوهبار
آن حضرت به راستی نمونه عزّت‌خواهی و آزادمنشی است و با شهامتی وصف‌ناپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی‌ساز خویش فرامی‌خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه‌های استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پای می‌فشارد و در سخن روشنگرش در قانون‌گریزی و آزادی‌ستیزی وکرامت‌شکنی مدیریت بسته و استبدادی، به پیشقراولان سپاه آن، فرمودند:
«… فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِیِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِ‌ا للّهِ نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَهٌ … .»(45)
«هان ای مردم! اگر به پیمانی که با من بسته‌اید وفادار بمانید، به نیک‌بختی وسرفرازی اوج گرفته‌اید؛ چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه علیهاالسلام دخت سرفراز پیامبر و پسر علی علیه‌السلام . در راه عدالت و آزادی و آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه استبدادزده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و برای شما در موضع‌گیری و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبه‌ای برای گزینش راه شایسته زندگی است.»

15ـ من برای آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستین آزادی و آزادمنشی بود و برای بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدف‌ها و آرمان‌های دین خدا و نجات و رستگاری مردم دربند، به روشنگری و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگی برای پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگام‌تر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصت‌ها و امتیازات و مدیریت و آسایش را برای خود و خودی‌ها می‌خواهند و رنج و دنباله‌روی را برای دیگران.
او در سخن و عملی جاودانه در ترسیم بخشی از انگیزه‌ها و هدف‌های نهضت عزت‌طلبانه خویش، به سپاه «حُرّ» چنین گفت:
«اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ‌اللّهِ قالَ: مَنْ رَأی سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ‌اللّهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ؛ کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیی‌ءِ، وَ اَنَا أَوْلی مَنْ قامَ بِنُصْرهِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِی سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَه‌اللّهِ هِیَ الْعُلْیا … .»(46)
«هان ای مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشوای زورمدار و خودکامه‌ای را ببیند که مقررات خدا را نادیده می‌گیرد، مرزهای آن را می‌شکند، پیمان خدا را زیر پا می‌نهد و با روش مدیریت و مردمداری و قانونگرایی و معنویت من مخالفت می‌ورزد و به مردم ستم می‌کند و حقوق و آزادی آنان را پایمال می‌سازد، و آن گاه به نقد و نفی بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران اموی‌مسلک فرمانبرداری شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده‌اند؛ تبهکاری را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآورده‌اند، و من شایسته‌ترین کسی هستم که باید برای یاری دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برتری آن بپا خیزم.»(47)

16ـ هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیه‌السلام به وسیله پیشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی‌داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگری از عزّت و سرفرازی را در برابر عصرها و نسل‌ها به یادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ…اَلا تَرَوْنَ إلی الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَهً، وَالْحَیاهَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً.»(48)
«هان ای یاران راه! حوادث و رخدادهایی بر ما فرود آمده است که می‌نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونی ناپسندی یافته و ضمن روکردن زشتی‌ها و خودکامگی‌ها، زیبایی‌های انسانی از جامعه رخت بر بسته و نیکی‌ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیری نامطلوب در جریان است. از فضیلت‌ها و کرامت‌ها، جز اندکی، به سان قطره‌هایی که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام می‌ماند، بیشتر باقی نمانده، ومردم در یک زندگی ننگین و فاجعه‌باری بسان یک مزرعه یا بوستان آفت‌زده گرفتار آمده‌اند! آیا نمی‌بینید به حقّ و عدالت عمل نمی‌کنند و از باطل و بیداد روی نمی‌گردانند؟ شایسته است که مردم باایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینی به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطی ـ جز سعادت نمی‌بینم؛ و زندگی با این ستمگران را ملال‌انگیز و جانفرسا می‌دانم!»
بدین سان، پیشوای آزادی در این سخن جاودانه و موضع‌گیری عزّت ساز خود، به دو اصل اساسی رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه‌ها، سیاست‌ها، هدف‌ها، آرمان‌ها و اصلاح بنیادی جامعه در پرتو درایت و ژرف‌نگری و قانون‌مداری است، تا مردم به عزّت و آزادگی برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جای کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتی است که حق و عدالت پایمال می‌شود، و فریب و بیداد، بابستن راه‌های گفت و شنود منطقی و روزنه‌های خردورزی و اصلاح‌پذیری، باقانون شکنی و خشونت، میدان‌دار می‌شود؛ آری، آن‌گاه است که مرگ هدفدار برای توحیدگرایان آزاده و اصلاح‌گران فضیلت خواه، نیک‌بختی و زندگی با تبهکاران رنج‌آور است.

17ـ این نامه در خور پاسخ نیست
پس از فرود حسین علیه‌السلام در کربلا و گزارش آن به وسیله «حُرّ» به «عبید»، او نامه‌ای به این مضمون برای پیشوای آزادی نوشت:
«هان ای حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خدای لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهی و دست تسلیم بالا بری!»
هنگامی که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگی رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاه المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهی که خشنودی مخلوقی ناتوان را به بهای ناخشنودی و خشم خدای توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:
«مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِءنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَهُ العَذابِ.»
«این نامه در خور پاسخ نیست؛ چرا که بر نویسنده‌اش ـ به خاطر زورمداری و قانون شکنی ـ عذاب خدا بایسته‌است.»(49)

18ـ من و پذیرش خواری؟
حسین علیه‌السلام روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین ندای خویش به روشنگری و خیرخواهی پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری‌های آنان را پرسید که:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبی یَوْمَ القِیامَه؟»
«پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهی ریختن خون مرا روا می‌شمارید؟ به چه مجوّزی برای کشتن من همدست و همداستان شده‌اید؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپیامبر این گونه رفتار می‌کنید؟»
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره‌های پلید آن، که از افشانده‌شدن بذر بیداری وآزادگی بر دل‌ها بر خود می‌لرزیدند، به منظور شعله‌ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله‌روی، فریاد کشیدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّی تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»(50)
«همه آنچه را که گفتی می‌دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهی و یا از تشنگی جان به جان‌آفرین تسلیم داری!»
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق‌طلبان تاریخ خروشید:
«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِی اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ(51) وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ.»(52)
«نه! به خدای سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و برده‌صفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می‌برم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیری ـ که به روز حساب ایمان نمی‌آورد و به خاطر هوای دل خویش به هر فریب وزشتی دست می‌یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم.»(53)
راستی تمسک به این آیات ـ که منطق موسی و توحیدگرای آل فرعون است ـ اتفاقی است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟

پی نوشت ها:

31ـ لهوف، ص 23.
32ـ مثیر الأحزان، ص 27؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 241.
33ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 195؛ ارشاد مفید، ص 204؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 235؛ در رواق چشم‌های اشکبار، ص 64.
34ـ لهوف، ص 101.
35ـ مثیر الأحزان، ص 41؛ لهوف، ص 102.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.
38ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188.
39ـ مقتل ابی مخنف، ص 15.
40ـ سوره نساء (4) آیه 76؛ سوره بقره (2) آیه 216.
41ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 280؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
42ـ ارشاد، ص 123.
43ـ مثیر الأحزان، ص 52؛ مقتل الحسین، امین، ص 85.
44ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
45ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
46ـ وقعه الطّف، ص 172؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 403؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
47ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 270.
48ـ لهوف، ص 138؛ مثیرالأحزان، ص 44.
49ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج 2، ص 178.
50ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین علیه‌السلام را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگی استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشی نهضت آزادی‌خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامی که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین علیه‌السلام رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکب‌هایشان از تشنگی می‌سوختند و هر چه می‌جستند آب نمی‌یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکب‌هایشان را سیراب کردند. شگفت‌انگیزتر این که «علی محاربی» یکی از سپاه دشمن می‌گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامی که من و مرکبم را از فشار تشنگی به آن حال نگریست، با مهری وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می‌خواهی بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.
51ـ سوره دخان (44) آیه 20.
52ـ سوره غافر (40) آیه 27.
53ـ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 26؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 188؛ سموّ المعنی، ص 120.
منبع: ماهنامه فرهنگ جهاد

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید