پیش از ورود به مباحث اصلی این فصل، توجّه به نکات زیر ضروری است:
الف) تشخیص جامعه ایدهآل و معیارهای آن به گونهای که به نفع تمام جامعه باشد، از مسائل بسیار مهمّ است و از دیرباز دانشمندان، صاحبنظران و… در این زمینه تلاشها کرده و نظریّههای متفاوتی ارائه دادهاند، ولی آنچه ما در پی آن هستیم، نظر خاصّی است که قرآن در این زمینه دارد؛ چرا که «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ؛ قطعا این قرآن به [آیینی] که خود پایدارتر است، راه مینماید». (اسراء: 9)
قرآن بر اساس محورهای اساسی و دیدگاه توحیدی و نیز با توجّه به اصول دین، نمایی از جامعه مطلوب را ارائه میدهد و عوامل پیدایش یا انحطاط آن را هم معرفی میکند. بنابراین «طرح ویژه قرآن برای جامعه مطلوب و متعالی، بر اساس ایمان به غیب، بینش توحیدی و اصالت دادن به معنویاتْ پیریزی شده و غایت آن در ماوراء مادّه و مادّیات است و آن جامعه تحت ولایت و امامت الهی اداره میشود و علاوه بر برخورداری از معنویات،اخلاق و فرهنگ صالح و متناسب با اصول فوقالذکر، از علم و دانش، رشد، آگاهی و انواع نعمتهای مادّی حیات دنیوی نیز بهرهمند است».1
ب) بر اساس باورهای دینی و اعتقادی که منبعث از نگرش توحیدی بر جهان هستی است، بر این باوریم که تمام پدیدههای هستی به اراده خداوند است و تحقق هیچ امری بدون اذن و اراده او میسّر نیست: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.
بگو: بارخدایا! تویی که فرمانفرمایی؛ هر آن کس را که خواهی فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی، فرمانروایی را باز ستانی و هر که را خواهی، عزّت بخشی و هر که را خواهی، خوار گردانی. (آل عمران: 26)
با این حال، اعتقاد به این نکته هیچ منافاتی با این ندارد که سرنوشت جوامع در حرکت به سوی تعالی یا انحطاط، به دست افراد باشد؛ به این معنا که این افراد جوامع هستند که با یک سری اعمال ارادی و اختیاری، سرنوشت خود و جوامعی را که در آن زندگی میکنند، رقم میزنند؛ زیرا نفس این مطلب، یعنی اختیار و آزادی انسان و نقش بنیادین او در سرنوشت خود نیز، مشمول اراده و مشیّت حضرت حق است و قرآن کریم، بر همین اساس در عین حال که میفرماید: «تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ…»، به این نکته نیز تصریح میکند که: «لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند». (رعد: 11)
افزون بر این، در مباحث آینده خواهیم دید که قرآن علّت عذاب و هلاکت پیشینیان را، انحراف از حق، تکذیب رسل، لجاجت و عناد، ظلم و… معرفی میکند که همه این امور، از افعال اختیاری انسان هستند؛ همچنانکه اگر جامعهای اراده کرد تا در مسیر حق و به سوی سعادت حرکت کند، خداوند به آنها کمک میکند و این خود یکی از سنّتهای الهی است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر خدا را یاری کنید، یاریتان میکند و گامهایتان را استوار میدارد». (محمد: 7) و «قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ؛ با آنان بجنگید تا خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوایشان کند و شما را بر ایشان پیروزی بخشد». (توبه: 14)
ج) در فصل اول گذشت که در قرآن، نامی از واژه انحطاط یا تعالی برده نشده و آنچه در قرآن با آن روبهرو هستیم، مظاهر انحطاط و تعالی است. بنابراین، برای به دست آوردن دیدگاه قرآن درباره جامعه ایدهآل یا منحط، باید سراغ این مظاهر برویم و هر یک از آنها را به عنوان معیاری برای انحطاط و یا تعالی تلقی کنیم. در نتیجه هر یک از این معیارها، شاخصی برای جامعه ایدهآل یا منحط خواهد بود و بر همین اساس در حدّ توان میکوشیم تا مهمترین شاخصها را با استفاده از آیههای قرآن پی بگیریم.
د) هرچند اموری را به عنوان معیار انحطاط یا تعالی برای جوامع بیان میکنیم، ولی این نکته باید مورد توجّه باشد که در صورتی این امور معیار هستند و میتوانیم به عنوان میزان انحطاط یا تعالی از آنها یاد کنیم که در جامعه به صورت فرهنگ درآمده و شیوع پیدا کرده و به صورت صفات جامعه شکل گرفته باشند.2
ه) در این گفتار در نظر داریم ابتدا مهمترین شاخصههای یک جامعه ایدهآل یا منحط را بررسی کرده و سپس دو نمونه از جوامع منحط را که قرآن به تفصیل به آنها پرداخته معرفی کنیم.
شاخصههای یک جامعه ایدهآل و جامعه منحط
پیشتر بیان شد انحطاط و تعالی دو واژه متقابل هستند. بر این اساس میتوانیم با دستیابی به هر یک از معیارهای تعالی یا انحطاط در قرآن، معیار طرف مقابل آن را هم به دست آوریم. همچنین از این قاعده کلّی و عقلی، به عنوان یک اصل کمک میگیریم که اگر خداوند قومی را هلاک کرد یا عذاب فرمود، این به جهت تحقّق یکی از سنن الهی است مبنی بر اینکه هرگاه جامعهای با منحرف شدن از مسیر حق، به انحطاط کشیده شد و راه هدایت را در پیش نگرفت، هلاک شده یا به عذاب الهی گرفتار میگردد. با استفاده از این اصل، علّت هلاکت یا عذاب بعضی از اقوام و جوامع پیشین که بعضی از آیهها به آن اشاره دارد، میتواند معیاری برای انحطاط جوامع به حساب آید.
با توجّه به مطلب بالا، مهمترین معیارها را معرفی میکنیم و البته این به معنای این نیست که مدعی باشیم تمام معیارها را پیدا کردهایم، ولی این ادّعا را میتوان داشت که بسیاری از عوامل انحطاط یا تعالی که امروزه در زندگی روزمرّه شاهد آن هستیم، میتوانند قابل انطباق با یکی از معیارهایی باشند که معرفی میگردند.
باید گفت شاخصههایی که معرفی میشوند، متفاوت از یکدیگر هستند؛ یعنی بعضی از آنها به اندازهای سخیف هستند که اگر جامعهای به آن مبتلا شد و امکان بازگرداندن آن جامعه به سمت صلاح وجود نداشت، آن جامعه به قهر الهی دچار خواهد شد؛ مثل عمل شنیع لواط که موجب هلاکت قوم لوط شد3 و بعضی هم به آن اندازه نیست، ولی معیار و نشانهای از سقوط و انحطاط جوامع به شمار میآید و عوارضی را در پی دارد؛ مثل اختلاف طبقاتی، تبعیض یا تفرقه و اختلاف که این امور هرچند ممکن است موجب هلاکت نشوند، ولی آثار و تبعات منفی و مضرّی را به همراه دارند و از معیارهای سقوط و انحطاط به شمار میآیند.
1. ظلم
اینکه ظلم به چه معناست و دایره شمولش چقدر است، اقسام آن چیست و تأثیر آن در جامعه به چه میزان است، همه مباحثی است که به لطف خداوند متعال، در بخش دوم به آن خواهیم پرداخت. آنچه در اینجا درصدد بیان آن هستیم، این است که وجود ظلم در جامعه، دلیل بر منحط بودن آن جامعه است و چون ظلم امری مشکّک است، هر چه مقدار آن بیشتر و ابعادش وسیعتر باشد، آن جامعه منحطتر خواهد بود.
با مراجعه به قرآن، شواهد بسیاری در این مورد به چشم میخورد؛ نظیر آیه: «وَ ما کُنّا مُهْلِکِی الْقُری إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ؛ و ما شهرها را ـ تا مردمشان ستمگر نباشند ـ ویران کننده نبودهایم». (قصص: 59) این آیه، بیانگر این حقیقت است که وجود ظلم در جامعه، به گونهای آن را به انحطاط میکشاند که اهل آن مستحق هلاکت میگردند و این نکتهای است که خود ظالمان پس از دیدن آثار عذاب به آن اعتراف میکنند: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ * فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا کُنّا ظالِمینَ؛ و چه بسیار شهرها که [مردم] آن را به هلاکت رسانیدیم، و در حالی که به خواب شبانگاهی رفته یا نیمروز غنوده بودند، عذاب ما به آنها رسید و هنگامی که عذاب ما بر آنان آمد، سخنشان جز این نبود که گفتند: راستی که ما ستمکار بودیم». (اعراف: 4 و 5)
بدیهی است وقتی ظلم از معیارهای انحطاط به شمار آمد، نقطه مقابل آن یعنی عدالت، از معیارهای تعالی جامعه خواهد بود و در هر جامعهای، به هر اندازه که عدالت رعایت شود، آن جامعه از تعالی برخوردار میشود.
2. جهل
جهل به معنای نداشتن علم است (جَهَلَه: ضدُّ عَلِمَه فهو جاهل).4 نداشتن علم، شناخت و آگاهی را جهل میگویند و در زبان فارسی نیز به معنای نادانی5 آمده است، ولی میتوان ادّعا کرد که با دقّت در آیهها چنین به دست میآید که در قرآن، جهل تنها به معنای نداشتن علم و آگاهی و نادانی نیست، بلکه در مواردی معنایی بالاتر و وسیعتر دارد؛ یعنی مواردی است که به نظر میرسد علم و آگاهی هم وجود دارد و در عین حال بر انجام دادن کارهای خلاف و جاهلانه اصرار میشود و قرآن در این گونه موارد به مرتکبان خلاف، نسبت جهل میدهد: «أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛ آیا شما به جای زنان، از روی شهوت با مردها درمیآمیزید؟ [نه] بلکه شما مردمی جهالت پیشهاید». (نمل: 55)
میدانیم که لوط، قومش را انذار میکرد و از عواقب این عمل شنیع آگاهشان میساخت و مکرّر به آنها توصیه میکرد: «قالَ یا قَوْمِ هؤلاءِ بَناتی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فی ضَیْفی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ * قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فی بَناتِکَ مِنْ حَقِّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ؛ [لوط] گفت: ای قوم من! اینان دختران مناند. آنان برای شما پاکیزهترند؛ پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی عقلرس پیدا نمیشود؟ گفتند: تو خوب میدانی که ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب میدانی که ما چه میخواهیم. (هود: 78 و 79)
آنان میدانستند جنس مخالف؛ یعنی زن برای آنها بهتر است و بر اساس بعضی روایتها، پیش از اینکه شیطان آنها را به این کار زشت وادار کند، با همسران خود همبستر میشدند. علاوه بر آن، میل به جنس مخالف برای رفع نیازهای جنسی، امری غریزی است و امور غریزی، به گونهای از علوم حضوری بهشمار میرود. بر همین اساس میتوان گفت نسبت جهل در این آیه، مربوط به عواقب آن است؛ یعنی قوم لوط عذاب و عقاب دنیوی و اخروی آن عمل شنیع، را نمیدانستند.
پس از روشن شدن معنای جهل، مدّعا این است که یکی از شاخصههای انحطاط جوامع، جهل است؛ یعنی هرگاه در یک جامعه، جهل شایع و حاکم بشود، آن جامعه در حال سیر به سوی انحطاط است.
در اینکه جهل عامل انحطاط است، تردیدی نیست. این یک مسئله عقلی است و در روایتها هم این موضوع به چشم میخورد. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرماید: «الجهل فساد کل أمر»6 که بر اساس این فرمایش، ریشه هر فساد و تباهی، جهل است.
حضرت در جای دیگر میفرماید: «الجهل معدن الشرّ»7 یعنی مخزن و مرکز هر شرّی جهل میباشد. ایشان در روایتی دیگر حرص، بخل و آزمندی را جهل میداند: «الحرص و الشره و البخل نتیجه الجهل»8 و بر اساس روایتی نیز، جهل را عامل خرابی و فساد آخرت معرفی میکند: «الجهلُ یُفسد المعاد».9 پس از اینکه معلوم شد جهل از شاخصههای انحطاط جامعه به شمار میآید، به قرینه تقابل، معلوم میگردد، هرگاه وجود علم در جامعه به صورت فرهنگ درآید، آن را باید از شاخصههای تعالی جامعه دانست. البتّه این پرسش باقی میماند که آیا مطلق علم و جهل در جوامع، نشان دهنده سیر جوامع به سوی انحطاط یا تعالی است؟ آیا هر نوع جهلی مضرّ است یا اینکه بعضی از انواع جهل، نهتنها برای صیانت انسان مفید، بلکه لازم است و همچنین آیا وجود هر علمی دلیل تعالی است یا بعضی از انواع علم نهتنها مفید نیست، بلکه مضرّ است؟ اینها پرسشهایی است که در فرصتی دیگر باید به آنها پرداخت.
3. ترک امر به معروف و نهی از منکر
ترک فریضه امر به معروف و نهی از منکر، علاوه بر اینکه یکی از علل انحطاط جوامع است و در جای خود به تفصیل درباره آن سخن خواهد رفت، خود یکی از شاخصههای انحطاط جوامع بهشمار میرود؛ یعنی هرگاه در جامعهای، ترک این فریضه، به صورت یک سنّت و فرهنگ درآمده باشد، آن جامعه به سوی انحطاط پیش میرود و این، چیزی است که با تمام وجود در جامعه خود و دیگر جوامع، اعم از جوامع اسلامی و غیر اسلامی شاهد آن هستیم. در قرآن و روایتها هم بر روی این مسئله تأکید بسیاری شده است. در این زمینه دو آیه از سوره مائده را ببینید: «لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلی لِسانِ داوُودَ وَ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ * کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ؛
از میان فرزندان اسراییل، آنان که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کیفر] به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و [از فرمان خدا] تجاوز میکردند [و] از کار زشتی که آن را مرتکب میشدند، یکدیگر را بازنمیداشتند. راستی، چه بد بود آنچه میکردند». (مائده: 78 ـ 79)
بر این اساس، بعضی از اقوام بنیاسراییل مورد لعنت پیامبرانشان واقع شدند. دلیلش این بود که معصیت میکردند و دستورهای الهی را زیر پا میگذاشتند و در عین حال، همدیگر را از کار زشت خود باز نمیداشتند. قید «کانوا» که بر سر فعل مضارع آمده، دلیل بر این است که مسئله ترک «نهی از منکر» به صورت یک سنّت و فرهنگ درآمده بود و استمرار داشت تا جایی که جامعه به انحطاط کشیده شد و مستحق لعنت پیامبرانشان گردیدند و بر اساس بعضی روایتها،10 به صورت «قرده» (بوزینه) و «خنزیر» درآمدند.
رسول مکرّم صلیاللهعلیهوآله نیز در جایی به این موضوع اشاره کردهاند: «لا یَزال النّاس بخیر ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و تعاونوا علی البرّ، فاذا لم یفعلوا ذلک نزعت منهم البرکات، و سلّط بعضهم علی بعض، و لم یکن لهم ناصرٌ فی الارض و لا فی السماء؛ پیوسته مردم در خیر و خوبی به سر میبرند، مادامی که امربه معروف و نهی از منکر میکنند و تعاون بر نیکی دارند، ولی اگر آن را ترک کنند، برکات از آنان سلب میشود و بعضی از آنها بر بعض دیگر تسلط (ظالمانه) پیدا میکنند و نه در زمین و نه در آسمان، یاوری برای آنان نیست».11
4. تفرقه و اختلاف
با استناد به آیههای قرآن، ادّعا این است هرگاه در جامعهای، تفرقه میان افراد به شکل سنّت درآمده و اتّحاد و یکدلی از دست برود، آن جامعه سیر نزولی را میپیماید و رو به سوی انحطاط میرود. بعضی از آیههای قرآن، وجود تفرقه و نزاع میان افراد جامعه را سبب انحطاط و شکست جوامع میداند و نسبت به آن هشدار میدهد: «وَ أَطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ…؛ از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود». (انفال: 46)
چنانکه عقل و وجدان نیز حکم میکند، همانطور که وحدت و یکدلی، قدرت و عظمت یک ملّت را به همراه دارد، در مقابل، تفرقه و کشمکش، ذلّت، خواری، سستی و ضعف آنها را در پی خواهد داشت و همیشه دشمنان ملّتها، از حربه تفرقه به عنوان یکی از کلیدیترین حربههای کارآمد برای رسیدن به اهدافشان بهره جستهاند. امروزه دشمنان نظام اسلامی ما نیز با تمام توان خود، درصدد ایجاد اختلاف و شکاف میان افراد و گروههای جامعه هستند تا به اهدافشان که همانا سقوط نظام اسلامی و سلطه دوباره بر ایران است، برسند. باید اعتراف کنیم که دشمن در این باره موفّقیّتهایی نیز داشته است. بر ماست که نسبت به استمرار این توطئه و عاقبت آن به خدا پناه بریم و مراقب باشیم. این نکته بسیار قابل توجّه است که قرآن کریم در مواردی، اختلاف را نوعی شرک تلقی کرده و میفرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ؛ و چون کسانی مباشید که پس از آن که دلایل آشکار برایشان آمد، پراکنده شدند و باهم اختلاف پیدا کردند». (آل عمران: 105)
در روایتها هم هشدارهایی جدّی نسبت به اتّحاد و پرهیز از تفرقه به چشم میخورد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهمیفرماید: «و لا تختلفوا، فإنّ من کان قبلکم اختلفوا فهلکوا؛ باهم اختلاف نکنید که پیشینیان شما دچار اختلاف شدند و نابود گشتند».12
در این روایت حضرت، علّت هلاکت پیشینیان را اختلاف بیان میکند و عقل سلیم هم این مطلب را میپذیرد که ریشه فتنهها و آتش افروزیها و متزلزل شدن قدرت و شوکت انسانها و جوامع بشری، در اختلاف و تفرقه میان آنهاست و هرگاه در جامعهای آثار اختلاف هویدا گردد، اهل باطل بر اهل حق برتری مییابند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهمیفرماید: «ما اختلفت امّه بعد نبیّها إلاّ ظهر أهل باطلها علی أهل حقّها؛ هیچ امّتی پس از پیامبر خود گرفتار اختلاف نشد، مگر آن که باطل گرایان آن بر حقخواهانش پیروز گشتند».13
جایی که اهل باطل نقش آفرین باشند، آن جامعه سرنوشتی جز انحطاط نخواهد داشت. شاید بتوان بهترین مصداق این روایت را زمان بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله معرفی کرد که میبینیم امّت اسلام با تمام مجد و عظمت و قدرتی که داشت، چگونه در اندک زمانی، به خاطر اختلاف، همه افتخارهای خود را از دست داد.
به هر حال وجود اختلاف و تفرقه، یکی از شاخصههای انحطاط جوامع بهشمار میرود، چنانکه وحدت و یکدلی را باید شاخصه وجود تعالی دانست.
5. فساد جنسی
مفاسد اخلاقی بسیار گوناگون است و مصادیق فراوانی را از قبیل استکبار،14 عناد،15جُبن،16 ناامیدی17 و ترک نماز18 میتوان برای آن برشمرد که در جایگاه خود به بعضی از آنها اشاره خواهد شد، ولی در این میان، فساد جنسی قبح و شناعت بیشتری دارد و به تبع آن، نسبت به سایر شاخصههای انحطاط، نقش برجستهتر و آشکارتری را در سقوط افراد و جامعه داراست.
قرآن کریم، در یک مورد، به طور عام مسئله پیروی از شهوات را در کنار ترک نماز، به عنوان شاخصه جامعه منحط و غیر توحیدی معرفی میکند و میفرماید:
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا؛ آنگاه پس از آنان جانشینانی به جای ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروی کردند و به زودی [سزای] گمراهی [خود] را خواهند دید». (مریم: 59)
و در مورد دیگر در جریان قوم لوط به نحو خاص، به عمل شنیع لواط اشاره کرده و آن را به عنوان معیار سقوط و هلاکت آن قوم، معرفی مینماید، آن جا که میفرماید:
«کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلینَ *…* أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمینَ * وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ … * ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرینَ * وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرینَ.
قوم لوط فرستادگان را تکذیب کردند… آیا از میان مردم جهان، با مردها در میآمیزید؟ و آنچه را پروردگارتان از همسرانتان برای شما آفریده وا میگذارید؟ [نه] بلکه شما مردمی تجاوزکارید… سپس دیگران را سخت هلاک کردیم و بر [سر] آنان بارانی [از آتش گوگرد ]فرو ریختیم و چه بد بود باران بیم دادهشدگان». (شعراء: 160 ـ 173)
بههر حال عامل انحطاط بودن «فساد جنسی» امری آشکاراست و نیازی بهطولانی کردن سخن نیست. درمقابل، عفّت و رعایت اصول شرعی، عامل تعالی جامعه خواهد بود.
6. اتراف
«ترف» به معنای تنعّم است و کسی که به سبب وفور نعمت زیاده طلب، مست و مغرور گردیده و اسباب غفلت و طغیان او فراهم شده، مُترِف نامیده میشود.
از آیههای قرآنی چنین به دست میآید که اگر مترفین در جامعه فراوان شوند، مقدّمات سقوط آن جامعه فراهم خواهد شد و سیر نزولی آن آغاز میگردد. یکی از سنّتهای خداوند این است که هرگاه بخواهد قومی را عذاب کند، به واسطه مترفین آن قوم، اسباب نزول عذاب را فراهم میسازد: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیرًا؛ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا میداریم تا در آن به انحراف [و فساد ]بپردازند و در نتیجه، عذاب بر آن [شهر] لازم گردد؛ پس آن را [یکسره] زیر و زبر کنیم». (اسراء: 16)
پس مترفین هستند که جامعه را به انحطاط کشانیده و اسباب عذاب را فراهم میکنند و چون آنها به خاطر ثروت، قدرت، رفاه و… ، سرمست بوده و از خداوند و قدرت او غافل میگردند دست به طغیان زده و به سمت گناه و رویارویی با ارزشها میروند و جامعه را به سمت آن سوق میدهند. در نتیجه، اسباب سقوط جامعه را فراهم میکنند. خداوند در جای دیگر میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَهٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ؛ و [ما] در هیچ شهری هشدار دهندهای نفرستادیم، جز آن که خوشگذرانان آنها گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شدهاید، کافریم». (سبأ: 34)
کفر ورزیدن و تکذیب رسولان الهی، دلیلی جز طغیان حاصل از ثروت و رفاه ندارد. در هر حال، یکی دیگر از شاخصههای انحطاط جوامع، اتراف و بدمستی در مقابل نعمتهای الهی است.
7. مطلق گناه یا انجام حرام و ترک واجب
ارتکاب هر عملی که خداوند متعال آن را نهی یا ترک هر عملی که خداوند به آن امر کرده است گناه نام دارد. از اصول مسلّم و باورهای جدّی ما مسلمانان این است که خداوند از اوامر و نواهی خود، هدفی جز هدایت و سعادت واقعی بشر در دنیا و آخرت ندارد و همه وعده و وعیدهایی که در سراسر قرآن به چشم میخورد، برای نجات انسان از ضلالت و گمراهی و به دست آوردن عزّت و سربلندی در هر دو عالم است. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت هر چیزی را که خداوند نهی فرموده، برای جلوگیری از انحطاط مرتکبان آن اعمال در دنیا و محروم نشدن از سعادت اخروی و هر چیزی که به جا آوردنش را امر کرده، برای رشد دادن و به تعالی رساندن انجام دهندگان آن دستورات و در نتیجه سعادتمند شدن آنهاست.
البتّه ممکن است عقل انسان فلسفه وجودی همه اوامر و نواهی خداوند را درک نکند، ولی در عین حال به فلسفه بسیاری از آنها که در بعضی آیهها و روایتها به آنها اشاره شده میتوان دست یافت.
گناه، انواع گوناگونی دارد و هر جامعهای که به یک یا چند نوع از آن آلوده شود، به گونهای که به صورت سیره و روش درآید، جامعه منحطی خواهد بود. بدیهی است جامعهای که آثار گناه در آن نبوده، بلکه آثار عبودیت و اطاعت از فرامین و نواهی الهی در آن دیده شود، جامعهای رو به رشد و تعالی تلقی خواهد شد. از جمله آیاتی که مطلق ذَنب و گناه را عامل انحطاط میداند، آیهای از سوره غافر است که میفرماید: «أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَ آثارًا فِی اْلأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ؛ آیا در زمین نگردیدهاند تا ببینند فرجام کسانی که پیش از آنها [زیسته]اند چگونه بوده است؟ آنها از ایشان نیرومندتر بوده و آثار [پایدارتری] در روی زمین [از خود باقی گذاشتند]، با این همه، خدا آنان را به کیفر گناهانشان گرفتار کرد». (غافر: 21)
در این آیه، علّت عذاب اقوام گذشته که قدرت و شوکت خاصّی در روی زمین داشتهاند، گناهان آنها معرفی شده است.
از جمله روایتهایی که بر تأثیر منفی مطلق گناه در عمران و آبادی زمین و به طور کلی در سعادت دنیوی انسانها دلالت دارد، روایتی از امام باقر علیهالسلام است که میفرماید: «إِنّه ما مِن سَنَه اَقَلُّ مَطَرا مِن سِنَهٍ، وَ لکِنَّ اللّهَ یَضَعَهُ حَیْثُ یَشاء، إنّ اللّه عزّ و جلّ إِذا عَمِلَ قَومٌ بالمعاصی صرف عنهم ما کان قدّر لهم من المطر فی تلک السنه الی غیرهم؛ هیچ سالی از سال دیگر کم بارانتر نیست، بلکه این خداوند است که باران را به هر کجا که بخواهد فرود میآورد؛ چرا که هرگاه قومی به گناهان مبتلا میشود، خداوند بارانی را که برای آنها مقدّر شده بود، به سمت اقوام دیگر میفرستد».19
در خاتمه این بخش ذکر این نکته ضروری است که موارد ذکر شده، فقط به عنوان نمونه بود وگرنه، امور دیگری هستند که هرکدام به تنهایی میتوانند از شاخصههای انحطاط به شمار آیند که از جمله آنها، میتوان به اموری همچون «انکار و تکذیب پیامبران»20، «تقلید کورکورانه»21 و «اعراض از حق»22 اشاره کرد که چنانچه هر کدام در یک جامعه به شکل فرهنگ درآید و شیوع پیدا کند، بر انحطاط آن جامعه دلالت میکند.
البته این نکته نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد که انحطاط امری تشکیکی بوده و مقدار انحطاطِ ناشی از هر یک از این امور نسبت به دیگری متفاوت است. بعضی از انحطاطها به گونهای است که موجب عذاب استیصال23 میگردد؛ مثل انحطاط قوم نوح و لوط علیهماالسلام و بعضی به این حدّ نیستند مثل کفر و نفاق عرب جاهلیت که سالهای سال در مقابل دعوت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله مقاومت کرده و لجاجت به خرج دادند، ولی در عین حال عذاب استیصال گریبان آنها را نگرفت. البته به هر حال تمام این امور از مصادیق انحطاط بهشمار میآیند.
پینوشتها:
1 . معیارها و عوامل تمدّن از نظر قرآن، صص 3 ـ 5.
2 . جهت آگاهى بیشتر نک: محمد جعفر نجفى علمى، برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن، تهران، وزارت ارشاد، 1371، چ 1، ص 219.
3. نمل، 55 ـ 58.
4. سعید الخوزى الشرتونى، اقرب الموارد فى فصح العربیه و الشوارد، ایران، دارالأسوه، 1374، چ 1، ج 1، ص 479.
5. مهشید مشیرى، فرهنگ زبان فارسى، تهران، سروش، 1371، ص 327.
6. عبدالواحد آمدى، غرر الحکم و دُرر الکلم، مترجم: محمدعلى انصارى قمى، قم، انتشارات دارالکتاب، ج 1، ص 32.
7. همان، ص 24.
8. همان، ص 63 .
9. همان، ص 30.
10. السید هاشم الحسینى البحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، قم، مؤسسه بعثت، 1415، ج 2، ص 343، حدیث 3240/3.
11. ابوالفضل على الطبرسى، مشکوهالانوار، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1385، چ 2، ص 51.
12. علاءالدین المتّقى بن حسامالدین الهندى، کنز العمّال، تصحیح: صفوه السقا، بیروت، مکتبه الرساله، 1409، ص 177، ح 894 .
13. همان، ص 183، ح 929.
14. جاثیه، 23.
15. نوح، 7.
16. نساء، 77.
17. یوسف، 78.
18. مریم، 59.
19. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1412، چ 1، ج 25، ص 402 ج 70، ص 329، ح 12.
20. شعراء، 186؛ ص، 4؛ هود، 27؛ اعراف، 64 و 66 .
21. بقره، 170؛ زخرف، 24؛ مائده، 104؛ اعراف، 28؛ انبیاء، 53؛ زخرف، 22.
22. اعراف، 96؛ روم، 41؛ نساء، 16.
23. یعنى نابود کردن، ریشه کنى، از میان بردن، استأصله أى قلعه من أصله نک: لسان العرب، ج 1.
منبع:کتاب ” علل انحطاط و سقوط جوامع از دیدگاه قرآن”