حضرت عیسى (ع ) با حواریون در بیابان سیاحت مى کردند، در اثناء راه مسیرشان به سرزمین کربلا افتاد. دیدند، شیرى دستهاى خود را پهن کرده و راه را برآنها گرفته .
حضرت عیسى (ع ) جلوى شیر آمد و فرمود: چرا اینجا نشسته اى و ما را رها نمى کنى که برویم ؟! شیر با زبان فصیح گفت : من به شما راه نمى دهم ، تا اینکه یزید قاتل امام حسین (ع ) را لعن کنید.
حضرت عیسى (ع ) فرمود: حسین کیست ؟
شیر گفت : او نوه دخترى حضرت محمد (ص ) و آله نبى امى و پسر حضرت على ولى (ع ) است .
حضرت عیسى (ع ) نالان و گریان فرمود: قاتلش کیست ؟! شیر گفت : او یزید است که نفرین شده همه وحشیها و درندگان است ، خصوصا در ایام عاشورا.
(خلاصه روضه کربلا را خواند که حضرت عیسى و حواریون گریه زیادى نمودند. بعد حضرت عیسى (ع ) دستهایش را بالا برد و با حال گریه یزید را لعن کرد و یارانش هم به دعاى حضرت آمین گفتند. سپس شیر از آنجا دور شد.(1)
ایدوست در هواى تو مى سوزم
مى سوزم و براى تو مى سوزم
چون ابر از فراق تو مى گریم
چون شمع در هواى تو مى سوزم
پروانه وار از شرر عشقت
تا جان کنم فداى تو مى سوزم
دل با تو آشنا شد و مى سوزد
من هم ز آشناى تو مى سوزم
دارم به سینه داغ عزیزانت
چون لاله در عزاى تو مى سوزم
از درد اشتیاق تو مى نالم
از داغ کربلاى تو مى سوزم
من ذرّه حقیر و تو خورشیدى
در سایه لواى تو مى سوزم
مهرت بهشت و این عجب اى مولا
که امروز با ولاى تو مى سوزم
در حسرت حریم تو روز و شب
تا سر نهم بپاى تو مى سوزم
فردا مرا سزد که نسوزانند
که امروز از براى تو مى سوزم (2)
1- منتخب طریحى 50 ناسخ ، 1، 275 بحار، 44، 244
2- گلهاى اشک ، ص 28
منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام،تالیف علی میرخلف زاده