داستانهایی از گریه بر امام حسین (ع): نفرین آدم به یزید

داستانهایی از گریه بر امام حسین (ع): نفرین آدم به یزید

 

وقتى که حضرت آدم (ع ) به زمین آمد، حضرت حوا(علیهاالسلام ) را ندید، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمین را گشت که مرورش ‍ بکربلا افتاد، وقتى که به زمین کربلا رسید، مریض احوال شد و عقب افتاد و سینه اش تنگ و بى جهت به زمین افتاد، اتفاقا آنجایى که زمین خورد قتگاه حضرت سیدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند کرد و عرضکرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده که اینجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى که تمام زمین را گشتم اینطور بلایى به من نرسید ولى تا پایم را به این سرزمین گذاشتم ، به این بلاها گرفتار شدم مگر این زمین چه زمینى است ؟!
خطاب رسید: اى آدم هیچ گناهى از تو سر نزده ، لیکن اینجا سرزمین کربلاست سرزمینى است که فرزندت حسین را بدون هیچ گناهى مى کشند، و این خونى که از پاى تو جارى شد بخاطر اینستکه با خون حسین موافقت کند و با او هم پیمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض کرد: آیا حسین پیغمبر است ؟
خطاب رسید: خیر، ولیکن نوه پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .
عرض کرد: قاتل و کشنده او کیست ؟
فرمود: قاتلش یزید است و او را لعن کن .
حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن کرد و چند قدمى که رفت بکوه عرفات رسید و حوا را پیدا کرد.(1)

میسوزم و زسوزش جان ناله مى کنم
در قلبم آتشى است از آن ناله مى کنم
در ماتم خزان زده گلهاى پرپرى
چون بلبلى زپرده جان ناله مى کنم
دارم خبر زناى گلوى بریده اى
زین رو چو نى به آه و فغان ناله مى کنم
آثار طبع من نبود شعر ساده اى
با اشک و خون دیده حسان ناله مى کنم(2)

1- اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طریحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270
2- لاله هاى عشق ، ص 181

منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام،تالیف علی میر خلف زاده

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید