لوط سرش را بالا برد، چهره ی گندم گون او زیر آفتاب می درخشید. میهمانان با لباس و صورتی عجیب و زیبا به خانه ی لوط رسیده بودند. لوط آنان را به درون خانه همراهی کرد، اما همسرش به سوی بام شتافت چشمان سیاه و درشت لوط به میهمانان خیره شده بود و در دل با خدا زمزمه می کرد: «خدایا میهمانان از راه رسیده ام را به تو سپردم».همسر لوط بر روی بام آتشی روشن ساخت تا مردم شهر را از رسیدن میهمانان مطلع کند. لوط که به خیانت همسرش پی برده بود، فرزندان مؤمنش را به سوی خود خواند و فرمود: «میهمانان، شما و خودم را به یگانه عالم هستی سپردم».
مردم به در خانه ی لوط رسیده بودند. لوط می دانست همسرش با روشن کردن آتش بر بام خانه، کافران را برای گناهی بزرگ به خانه ی لوط فرا خوانده است.
لوط مردانه به در خانه آمد و فریاد کرد:
(لو ان لی بکم او آوی الی رکن شدید)اگر یارایی داشتم با شما می جنگیدم. لوط ادامه داد: «چه می خواهید مردم. اینان که مهمان من شده اند فرشتگان الهی هستند.
حیا کنید! عذاب بر خود می طلبید؟»
گروهی سخنان لوط را به مسخره گرفتند و گفتند: «ای لوط! کجاست عذابی که وعده می دهی؟
بیاورش! ما میهمانان تو را نخست تصاحب می کنیم و تو هر چه می خواهی با خدایت بر سر ما بیاور!»
فرشتگان الهی که صدای کافران از خدا بی خبر را شنیده بودند گفتند: «عذاب بر آنان نزدیک است». قالوا انا ارسلنا الی قوم مجرمین لنرسل علیهم حجاره من طین مسومه للمسرفین فاخرجنا من کان فیها من المومنین (آیه 35 سوره 51) شیطان پرسه زنان در کوچه های شهر گناهکاران را به سوی زشتی دعوت می کرد. مردم شهر لوط به نیکی با یکدیگر سخن نمی گفتند و همیشه کثیف و بی طهارت بودند. بوی تعفن بدنشان، شامه های آنان را کور کرده بود و کورکورانه اعمال زشت و ناپسند را از یکدیگر تقلید می کردند. گستاخانه شهر لوط وقیحانه یکدیگر را نیز آزار می دادند، آنان حتی به کودکان رحم نمی کردند و برای تفریح و لذت، با انگشتان سنگریزه های کوچک را به سوی کودکان پرتاب می کردند و از صدای گریه ی کودکان خنده های شیطانی سر می دادند. بندهای قبا و پیراهن اهل لوط همیشه باز و گشاده بود و نیمی از سینه های بی پوششان در معرض دید قرار داشت. یکی از این مردان جلو آمد و قصد داشت به خانه ی لوط حمله کند. لوط برای دفاع از میهمانان و خانواده اش فرمود:«ای خبیث دست نگهدار. اینان فرستادگان خداوند هستند. اگر به آنان آسیبی برسد چگونه در مقابل خداوند پاسخگو خواهید بود؟» سپس با معجزه ی جبرئیل فرزندان و خودش را در پناه نور قرار داد و از میان مردم سرکشی که در جلوی در خانه جمع شده بودند گذشت. همسر لوط نیز به دنبال آنان راه افتاده بود که ناگاه سنگی از آسمان بر سر او افتاد و خیانت کاریش کشته شد.
هست نزول سه ملک زان حکیم
حاکی یک حادثه ی بس عظیم
مایلم این راز شود منجلی
یکدله گفتند ملایک بلی
ما شده مأمور زحق بی درنگ
بر سر یک قوم بباریم سنگ
سنگ بباریم ضخیم و سخیف
بر سر یک طایفه بی عفیف
سنگ جزائی که بود شعله باز
گشته گدازنده چو آهن به ناز
سنگ سعیری که کند محترق
خانه جان و تن و دین را فرق
سنگ بباریم بقومی ز قهر
زیر و زبر گرددشان بوم و شهر
چون شود از سنگ فتاجملشان
نقش برآن سنگ شود اسمشان
آن فرقی کز ما یابد سقوط
هست همان قوم کند کار لوط
این سزای گناهکاران شهر لوط بود که با بی حرمتی حتی قصد تجاوز به میهمانان او که فرشتگان خداوند بودند را داشتند.
فجعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیهم حجاره من سجیل ان فی ذلک لایات لمتوسلین (آیه 74 سوره 15)
زیر و زبر کردیم آن قوم لوط را و باران سنگریزه های آتش برآنها باریدیم و این بزرگ ترین نشانه ی حقیقت است برای مؤمنین.
منبع:نشریه روشنان، شماره12