درجات عجب
امام ابوالحسن علیه السلام فرمود: «عجب چند درجه دارد. از جمله این است که کردار بد بنده به نظرش جلوه کند و آن را خوب پندارد و از آن خوشش آید و گمان کند که کار خوبی می کند و از جمله این است که چون بنده به پروردگارش ایمان دارد، بر خدای عزوجل منت می نهد. در صورتی که خدا بر او منت دارد که به ایمان هدایتش کرده». (1)
– عجب به نفس
و یک نوع عجب است که آن را «اعاب المرء بنفسه» خوانند و آن شادمانی است به بزرگ داشتن نفس خود و هنرهای وی با نسیان (2) اضافت (3) آن بزرگی و هنرهای نفس خود به مولی تعالی، و ایمن بودن از زوال آنها. و اگر وقتی نیز اضافت کند به مولی تعالی، خود را مستحق آن شناسد. یعنی این جمله که مولی تعادلی داده است به من، من مستحق آنم […] نوعی از عجب، فخر است و آن مباهات است و شادی با گمان کمال آن چیز. اما عجب اطلاق کنند بر چیزهایی که متصل باشد و منفصل بود. اما فخر جز بر چیزهایی نکنند که ازین فخر کننده جدا باشد.
و خیلا نیز نوعی است از عجب و حقیقت وی گمان بردن است در نفس چیزی که آن در نفس نباشد، بدان فیریدن. (4)
– غرور مؤمنان به عبادت
جمله خلق که باز مانده اند، از نیکو گمانی به خود و به کار خود باز مانده اند. نیکو گمانی به خدای عزوجل باید نه به خویشتن؛ از خویشتن دیدن، و کار خویشتن دیدن عجب افزاید، و کار از توفیق و فضل خدای دیدن شکر افزاید، و شاکران بهترین همه خلقند، و معجبان به کار خویش بدترین همه خلقند. معجب بودن به کار خویش بترین همه کارهاست. (5)
دو مرد داخل مسجد شدند یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند، فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان. و سبب آن این بود که عابد داخل مسجد شد، در حالی که به عبادت خود می بالید و به آن می نازید و در این فکر بود. ولی فکر فاسق در ندامت و پشیمانی از فسق بود. و در این اندیشه که از گناهانی که کرده از خدا آمرزش بخواهد. امام صادق علیه السلام فرمود: «خدا دانست که گناه کردن برای مؤمن از خودبینی بهتر است، و اگر چنین نبود هرگز مؤمنی را به گناهی مبتلا نمی کرد». و فرمود: «هر که گرفتار خودبینی هلاک گردد». و فرمود: «مرد گناه می کرد و پشیمان می شود و بعد عملی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود و از حال پشیمانی دور می افتد و اگر بر آن حال اول می بود بهتر بود». و نیز فرمود: «عالمی نزد عابدی آمد و به او گفت: نماز تو چگونه است؟ عابد گفت: مثل منی را از نماز می پرسند و حال آنکه من چنین و چنان عبادت خدا می کنم، عالم گفت: گریه تو چگونه است؟ گفت به قدری می گریم که اشک هایم روان می شود، عالم گفت: خنده تو در حالی که ترسان باشی بهتر است از این گریه ای که به خود ببالی. هر که به خود ببالد چیزی از عملش بالا نمی رود (پذیرفته نمی شود).» و فرمود: «شگفتا از کسی که به عمل خود عجب دارد و حال آنکه نمی داند پایان کار او چیست. پس هر که به خود و عمل خود اعجاب داشته باشد از راه هدایت منحرف و گم شده است، و چیزی را ادعا می کند که در خور او نیست، و مدعی به غیر حق دروغگوست هر چند ادعای خود را پنهان کند و روزگارش دراز باشد. اول کاری که با صاحب عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره سازند تا بداند که عاجز و حقیر است، و خود گواهی بر خود دهد تا حجت بر او تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند. و عجب گیاهی است که بذر آن کفر و زمین آن نفاق و آب آن سرکشی و تجاوز از حق است، و شاخه های آن نادانی و برگش گمراهی و میوه اش لعنت و خلود در آتش دوزخ است. پس هر که عجب کرد، بذر کفر افشاند و نفاق کشت کرد و ناچار میوه آن را خواهد چشید». (6)
مترس از گناهی که از بیم او گریان باشی، و مناز به طاعتی که به دیدن آن از خدای از شمار بی نیازان باشد. هر دلی که او را زندگی باشد، او از کار ظاهر ننازد. گوز (7) بی مغز گوز نماید، و لیکن آتش را شاید: کار بی اخلاص باطن هیچ اصلی ندارد. (8)
رسول صلی الله علیه و آله روزی به گورستان بگذشت؛ گفت: «اهل این گورستان بیشتر از چشم زدگی در این گورها اند» گفتند: «یا رسول الله! مرد از چشم زدگی در گور شود؟» گفت: «آری چشم بد اشتر را در دیگ کند، و مرد را در گور» و هیچ چشم زدگی شوم تر و بتر از آن نبود که مرد را چشم بر طاعت و عبادات خویش افتد، دمار از روزگار او برآید و جمله کار او نیست شود، زیرا که عجب او طاعت و عبادت خویشتن دیدن خیزد.
هزار بار گناه کنی و چشم تو بر گناه تو افتد، می بهتر از آنکه سال ها طاعت کنی و چشم تو بر طاعت خویش افتد؛ زیرا که از گناه دیدن، ندامت و توبه بار آرد و از طاعت دیدن، عجب و پنداشت بار آرد، و این هر دو مرد را زود هلاک کند. (9)
علاج عجب
– شناخت خود و خداوند
معالجه عجب این است که پروردگار خود را بشناسد و بداند که عظمت جلال و عزت سزاوار غیر او نیست. و به خود، چنان که شایسته است معرفت داشته باشد، که به خودی خود از هر ذلیلی ذلیل تر و از هر اندکی اندک تر است. و شکی نیست که وجود او ممکن است و هر ممکنی فی حد ذاته عدم محض است – چنان که در حکمت متعالیه ثابت شده است – و وجود و تحقق و کمال و آثار او همه از واجب الوجود حق است. پس عظمت و کبریایی فقط شایسته وجود فیض بخش او و کمالات بی نهایت اوست، نه برای وی که عدم صرف و نبود محض است. پس اگر کسی بزرگی کند و به چیزی فخر نماید، باید به پروردگار خود بزرگی و افتخارکند و خود را حقیر شمارد بلکه خود را ناچیز و عدم محض ببیند و در این معنی همه ممکنات شریکند. (10)
«عبدا مملوکا لا یقدر علی شی». (11) پس خود انصاف بده که از چنین چیزی چه پست تر و ذلیل تر است؟ و کجا می سزد او را که عجب و خودفروشی کند؟! و کی در خور آن است که خود را کسی شمارد؟ و کسی که با وجود تأمل در اینها باز خود را کسی داند، عجب بی شرم و بی انصافی است. (12)
خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او [گل] پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او [نطفه] نجس کننده هر چیزی که هست باشد، چه رتبه و منزلتی از برای خود او است. (13)
اگر کسی گوید که چون من نمی کنم و همه وی کند، ثواب از کجا بجویم، و شک نیستم که ما را ثواب بر عمل ماست که به اختیار ماست […] چنان گیر که عمل تو به قدرت تو است، ولکن عمل تو بی قدرت و ارادت و عمل ممکن نیست؛ پس کلید عمل از این هر سه است و این هر سه عطیت حق تعالی است. پس اگرخزانه ای باشد محکم و در وی بسته و در آنجا نعمت بسیار و تو از آن عاجز که کلید تو نداری، خازن کلید به تو می دهد، در بگشایی و دست فرا کنی و آن نعمت برگیری، حواله این نعمت با آن کس کنی که کلید به تو داد، یا بدان که به دست فرا گرفتی؟ دانی که چون کلید فرا داد، به دست فرا گرفتن را بس قدری نبود، و قدر آن را بود که کلید به تو داد، و نعمت از جهت وی بود. پس همه اسباب قدرت تو که کلید اعمال است، همه اعطای حق تعالی است. پس تعجب از فضل وی کن که کلید خزانه طاعت به تو داد و از همه فاسقان منع کرد. و کلید معصیت به دیگران داد، و در خزانه طاعت بر ایشان ببست، بی آنکه از ایشان خیانتی بود، بلکه به عدل خویش و بی آنکه از تو خدمتی بود، بلکه فضل خویش. پس هر که توحید به حقیقت بشناخت هرگز وی را عجب نبود. (14)
پس عجب عجب، چنین کسی را با عجب و بزرگی چه کار؟! چقدر از حال خود باید غافل باشد و امروز و فردای خود را فراموش نموده باشد! و اگر از عذاب الهی نجات یافت و از آتش دوزخ خلاص شد، باید بداند که این از عفو خداوندگار است. زیرا که: کم بنده ای هست که گناهی نکرده و هر گناهکاری مستحق عقوبت است. (15)
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون با یزید
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده (16) دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس! من در خور آتشم
به خاکستری روی در هم کشم
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدابینی از خویشتن بین مخواه
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به گردن فتد سرکش تند خوی
بلندیت باید، بلندی مجوی
ز مغرور دنیا ره دین مجوی
خدا بینی از خویشتن بین مجوی (17)
– شناخت عامل ایجاد عجب
و علاج دیگر از برای عجب به هر یک از این صفات آن است که: تأمل کند که از کجا این صفت از برای او حاصل شده؟ و که به او داده؟ و توفیق تحصیل آن از جانب کیست؟ اگر چنان دانست که همه اینها نعمتی است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد، که بدون سابقه استحقاقی توفیق چنین فضیلتی او را کرامت فرمود. و اگر چنان دانست که به خودی خود به آن صفت رسیده، زهی جهل و نادانی. (18)
و اما معالجه عجب این است که: تفحص کند از آنچه سبب عجب او شده و چاره آن را کند، به نوعی که مذکور می شود.
و تفصیل آن این است که: اسباب عجب در اغلب، علم است و معرفت و عبادت و طاعت، و غیره اینها از کمالات نفسانیه مانند: ورع و تقوا و شجاعت و سخاوت و امثال اینها، و نسب و حسب و جمال و مال و قوت و تسلط و جاه و اقتدار، و بسیاری اعوان و انصار، و زیرکی و ذکاء (19) و فهم و صفا. (20)
– آگاهی از ضعف ذاتی انسان
نقل شده است که روزی قریش در حضور سلمان بر یکدیگر تفاخر می کردند. سلمان گفت: «اما من از نطفه ای نجس خلق شده ام و مرداری گندیده خواهم شد، سپس به پای میزان اعمال خواهم رفت. اگر ترازوی اعمالم سنگین باشد بزرگوار خواهم بود و اگر سبک باشد پست و فرومایه خواهم بود». (21)
– شکسته نفسی
بدان که: ضد این صفت عجب و خودنمایی، شکسته نفسی و خود را حقیر شمردن و ذلیل و پست دانستن است. و این بهترین صفت از صفات کمالات است. و فایده آن در دنیا و آخرت بی حد و حصر. و هر که به مرتبه بلندی یا رتبه ارجمندی رسید، به وسیله این صفت رسید و هیچ کسی خود را ذلیل نشمرد، مگر اینکه خدا عزیزش شمرد. و احدی خود را نیفکند، مگر اینکه خدا او را برداشت و بلند کرد. (22)
– پاکی نیت
پرسیدند که: «عجب را شرک خفی به چه معنی گفته اند؟» شیخ ما می فرمودند که: «هر عملی کی در وجود می آید از بنده ی مؤمن، بی شک به توفیق حق باشد. چون آدمی آن عمل را از خود بیند، نفس توفیق کرده باشد. به این معنی عجب را شرک خفی گفته اند».
پس رونده ی راه باید کی نظر اعتماد از عمل خود بردارد تا بر آن عمل فریفته نشود و نیت را از شوایب (23) پاک دارد. زیرا اعمال را اعتبار به نیت است. باید که نیت پاک دارد تا عمل از عجب و ریا در امان ماند. (24)
– علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب: پس علاج آن دانستن چند چیز است:
اول آنکه: بدانی که فخر و بزرگی کردن به کمال دیگری نیست مگر سفاهت و بی خردی، زیرا کسی که خود ناقص و بی کمال باشد، کمال جد و پدر او را چه سود بخشد. بلکه اگر آنان زنده بودند ایشان را می رسید که گویند: این فضیلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقیقت تو نیستی مگر کرمی که از فضله آنها به هم رسیده. کسی که پدر یا جدش را کمالی باشد، اشرف از کسی خواهد بود که چنین نباشد.
هیهات! هیهات! این دو کرم یکسانند و شرافت از برای خود انسان است. از این جهت حضرت امیر المؤمنین – صلوات الله و سلامه علیه – می فرماید:
«من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است. خواه از عجم باشم خواه از عرب. به درستی که جوانمرد کسی است که گوید، هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که، پدر من که بود». (25)
– علاج عجب به علم
اما عجب به علم: پس علاج آن این است که: بدانی که علم حقیقی آن است که آدمی را به خود شناسا کند، و او را به خطر و تشویش و خاتمه امر دانا نماید، و او را از عظمت و عزت و جلال جداوندی آگاه کند و بفهمد که سزاوار بزرگی و کبریا اوست و بس. و به غیر از او هر چه هست هیچ و نابود، و کمال و صفات جلال از آن مفقود است.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند: هر که علمش بیشتر، دردش بالاتر است. (26)
– علاج عجب به ورع و تقوا
و اما عجب به ورع و تقوا و صبر و شکر و شجاعت و سخاوت و غیر اینها از صفات کمالیه نفسانیه؛ پس معالجه آن این است که: متفطن (27) شود به اینکه این صفات وقتی نافع و موجب نجاتند که عجب با آنها نباشد و چون عجب بیاید، همه آنها را باطل و ضایع و فاسد می کند.
پس عاقل کی یک صفت بد را به خود راه می دهد که همه صفات نیک او را ضایع سازد. و چرا فروتنی و ذلت را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلت بر فضیلتش افزاید و عاقبتش محمود گردد؟ و باید تأمل کند که هر یک از این صفات حسنه را که در خود می بیند در بسیاری از بنی نوع انسان یافت می شود با زیادتی و چیزی که اکثر مردم با او در آن شریک بوده باشند، کجا در خود عجب به آن است؟ و این تأمل باعث زوال عجب می گردد. (28)
– علاج عجب به جمال
و اما عجب به حسن و جمال، پس علاج آن این است که: بدانی که آن به زودی در معرض زوال است و به اندک علتی و مرضی جمال تو زایل، و حسن تو باطل می شود و کدام عاقل به چیزی عجب می کند که تب شبی آن را بگیرد، یا دملی آن را بر طرف کند و یا آبله ای آن را فاسد گرداند.
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری، جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید، آن را تباه خواهد ساخت. نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامت های رعنا و بدن های نازک که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده. (29)
– علاج عجب به مال
و اما عجب به مال: پس علاج آن این است که: آفات مال را به نظر در آورد و تفکر کند که آن در معرض زوال و فنا، و عاری از دوام و بقاست. گاهی نهب (30) و غارت می شود، و زمانی به ظلم و ستم می رود، به آتش می سوزد و به آب غرق می شود. دزد آن را می برد و طرار (31) آن را می رباید و غیر اینها از آفات سماویه و ارضیه. و متذکر شود که: در بین یهود و هندو کسانی هستند که مال و ثروتشان افزون تر از ایشان است. و اف بر شرفی که هندو و یهود در آن پیش باشد و تف بر بزرگی ای که دزد آن را در یک لحظه برباید و صاحبش را مفلس و ذلیل بنشاند. (32)
– علاج عجب به عبادت و طاعت
و اما علاج عجب به عبادت و طاعت، آن است که: بدانی که غرض از عبادات و طاعات، اظهار ذلت و مسکنت است و عادت و ملکه شدن اینها از برای نفس انسانی؛ تا معنی بندگی و حقیقت آن حاصل شود و عجب چون منافات با این مطلب دارد لا محاله عبادت را باطل می کند و بعد از بطلان آن، عجب به آنچه معنی دارد. بلکه ترک عبادت بهتر است از عبادت با عجب.
گنهکار اندیشه ناک از خدای
بسی بهتر از عابد خودنمای. (33)
– علاج عجب به قوت و قدرت خود
و اما عجب به قوت خود: علاجش آن است که به یاد آورد امراض و آلامی را که خدا مسلط بر بدن او گردانیده. و نظر کند که شبی تب چگونه قوت او را ضعیف و بدن او را لاغر و نحیف می گرداند و اگر یک رگ از بدن او به درد آید، از هر عاجزی عاجزتر و از هر ذلیلی ذلیل تر می شود. و احمق کسی است که به قوت و قدرت خود نازد و حال اینکه اگر مگسی چیزی از او برباید، نتواند استرداد کند. و اگر مورچه ای به گوش او داخل شود، روز و شب فریاد کند. و اگر خاری به پای او رود، عاجز گردد. و اگر غباری به چشمش رسد، متأثر شود. (34)
ح) تفاوت کبر و عجب
و [کبر] عبارت است از حالتی که آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد و فرق این با عجب، آن است که: آدمی خود را شخصی داند و خودپسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر، صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندی است که اظهار آن آثار را تکبر گویند. (35)
عجب این است که آدمی به جهت کمالی که در خود می بیند خود را بزرگ شمارد، خواه آن کمال را داشته باشد و خواه نداشته باشد، و خواه آن صفت در واقع کمال باشد یا نباشد و بعضی گفته اند: «عجب آن است که نعمتی را که دارد بزرگ شمارد و به آن میل و اعتماد نماید و از منعم آن فراموش کند». این معنی نزدیک است به همان معنی اولی که ذکر شد.
در مفهوم عجب (خودبینی) این شرط معتبر نیست که کسی خود را در این کمال و این نعمت فوق دیگری ببیند و به همین معنی عجب از کبر متمایز می شود. زیرا کبر این است که آدمی برای خود مزیتی در صفت کمال بر غیر خود ببیند، و به عبارت دیگر فرق عجب و کبر این است که متکبر خود را بالاتر از غیر بداند و مرتبه خود را برتر شمارد. خلاصه کبر دو طرف دارد: متکبر و کسی که بر او تکبر می شود. ولی در عجب پای غیر در میان نیست، بلکه اگر تنها یک فرد انسان خلق شده بود تصور می رفت که همو معجب خودبین باشد، و حال آنکه متکبر نمی شود مگر اینکه با غیر باشد و خود را در صفت کمال بالاتر از او بینگارد. (36)
پی نوشت ها:
1- جامع السعاده، ص 392.
2- نسیان: فراموشی.
3- اضاقت: نسبت داشتن.
4- مرتع الصالحین، صص 157-158.
5- روضه المذنبین، ص 94.
6- جامع السعاده، ص 394.
7- گوز: جوز، گردو.
8- روضه المذنبین، ص 90.
9- روضه المذنبین، ص 65.
10- جامع السعاده،ص 399.
11- برگرفته از آیه ی 75 سوره ی نمل. «بنده ی مملوکی که قادر بر هیچ چیز نیست».
12- معراج السعاده، ص 267.
13- همان، ص 276.
14- کیمیای سعادت، ج 2، ص 280.
15- معراج السعاده، ص 269.
16- شولیده: ژولیده.
17- بوستان سعدی، ص 116.
18- معراج السعاده، ص 274.
19- ذکاء: هوش.
20- همان، ص 269.
21- جامع السعاده، ص 444.
22- معراج السعاده، ص 282.
23- شوایب: آلودگی ها.
24- مقاصد السالکین، ص 386.
25- معراج السعاده، ص 775.
26- همان، ص 270.
27- متفطن: آگاه.
28- معراج السعاده، ص 274.
29- همان، ص 277.
30- نهب: غارت، یغما.
31- طرار: دزد.
32- معراج السعاده، ص 279.
33- همان، ص 273.
34- همان، ص 280.
35- همان، ص 283.
36- جامع السعاده، ص 390.
منبع: کتاب گنجینه ی 69-68