داستانهای ائمه: امام حسین (ع): لبیک دوست

داستانهای ائمه: امام حسین (ع): لبیک دوست

حسن بصرى گفت: شبى وقت سحر به مسجد الحرام رفتم تا طواف کنم، جوانى را دیدم روى بر خاک نهاده مى‏ گفت:
یا ذا المعالی علیک معتمدی
‏ طوبى‏ لعبد تکون مولاه‏
طوبى‏ لمن کان خائفاً وجلًا
یشکوا إلى ذی‏الجلال بلواه‏
فما به علهٌ ولا سقم‏
أکثر من حبّه لمولاه‏
ناگهان هاتفى آواز داد که:
لبیک لبیک أنت فی کنفی‏
فکل ما قلت قد سمعناه‏
صوتک تشتاقه ملائکتی‏
عذرک اللیل قد قبلناه‏
از خوشى این کلمات بى‏هوش شدم. چون صبح شد، به هوش آمدم.
نگاه کردم، دیدم آن جوان جگر گوشه مصطفى صلى الله علیه و آله نوردیده على مرتضى علیه السلام، حسین علیه السلام بود.
دانستم که این چنین کرامت جز چنین بزرگوارى را نبود، گفتم: یابن رسول اللَّه! با شفاعت جدت، این خوف و تضرّع چیست؟
فرمود: تا این آیه را خوانده ‏ام‏ فإذا نفخ فی الصور فلا أنساب بینهم …
که در قیامت از نسب نخواهند پرسید، صبر و قرار از من رفته است. «1»

(1)مصابیح القلوب،ص392،393.

منبع: داستان ها و حکایت‏هاى حج،رحیم کارگر، نشر مشعر، تهران، چاپ: پانزدهم، 1386.صص15-16.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید