ابو حمزه ثمالى – که یکى از راویان حدیث و از اصحاب امام سجّاد، زین العابدین علیه السّلام است – حکایت کند:
روزى به همراه آن حضرت از مدینه طیّبه بیرون رفتیم ، و چون به یکى از باغات در حوالى شهر مدینه رسیدیم ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود:
مدّت ها پیش ، مثل همین روز کنار این باغ تکیه بر دیوار آن داده بودم و در فکر و اندوه قرار داشتم ، که ناگاه مردى سفید پوش را دیدم در مقابل من ایستاده است و به صورتم نگاه مى نماید.
پس از گذشت لحظاتى ، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود: چرا غمگین و اندوهناک هستى ؟
آیا براى دنیا این چنین در فکر و اندیشه فرو رفته اى ؟
اگر چنین است ، بدان که دنیا براى عموم مخلوقات است ، و افراد نیک و پست همه از آن بهره مى برند.
گفتم : خیر، غم و اندیشه من درباره دنیا نیست .
آن مرد اظهار نمود: آیا براى آخرت غمگینى ؟ آخرت وعده گاه حتمى براى همگان است و حکم فرماى آن روز، خداوند یکتا مى باشد.
گفتم : خیر، اندیشه و اندوه من درباره آخرت نیست .
گفت : پس براى چه این گونه غمگین هستى ؟
گفتم : ناراحتى و اندوه من به جهت عبداللّه بن زبیر مى باشد.
سپس آن مرد سفیدپوش تبسّمى نمود و فرمود: آیا تا به حال کسى را دیده اى که اعتماد و توکّل بر خداوند رحیم نماید و آن گاه ناامید گردد؟
گفتم : خیر.
فرمود: آیا تاکنون کسى را دیده اى که از خداوند چیزى را بخواهد و به آن دست نیابد؟
گفتم : خیر.
سپس افزود: و آیا کسى را دیده اى که از خدا بترسد و در زندگى پیروزمند و خوشبخت نباشد؟
گفتم : خیر.
و بعد از بیان چنین سخنان حکمت آمیز، آن مرد سفیدپوش حرکت کرد و از آن جا رفت ؛ و از نظرم غایب گشت .
ابو حمزه ثمالى گوید: امام سجّاد علیه السّلام در پایان سخن خویش فرمود: آن مرد حضرت خضر نبىّ علیه السّلام بود.(1)
1- بحارالا نوار: ج 46، ص 145، به نقل از خرائج و جرائح مرحوم راوندى .
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام سجاد علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی