حضرت باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:
در یکى از سال ها، یزید فرزند معاویه بن ابى سفیان به قصد انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مکّه معظّمه گردید.
و در مسیر راه خود وارد مدینه منوّره شد و چون در آن شهر مستقرّ گردید، مامورى را فرستاد تا یکى از مردان قریش را نزد وى آورد.
همین که آن مرد را نزد یزید آوردند، یزید به او گفت : آیا تو اعتراف واقرار مى کنى بر این که تو بنده من هستى و اگر من مایل باشم مى توانم تو را بفروشم ، یا غلام خود گردانم .
آن مرد قریشى اظهار داشت : اى یزید! به خداى یکتا سوگند، تو و پدرت بر طایفه قریش هیچ برترى و فضیلتى نداشته اید؛ و همچنین از جهت اسلام ، تو از من بهتر و برتر نخواهى بود، بنابراین چگونه به آنچه که گفتى ، اعتراف و اقرار نمایم .
یزید با شنیدن این سخن ، خشمگین شد و گفت : اگر اعتراف نکنى ، دستور قتل تو را صادر مى کنم .
آن مرد، یزید را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : همانا کشتن من از قتل حسین بن علىّ بن ابى طالب علیه السّلام مهم تر نیست .
پس از آن یزید بن معاویه دستور قتل و اعدام او را صادر کرد؛ و سپس دستور داد تا حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام را نزد وى احضار نمایند.
همین که آن امام مظلوم علیه السّلام را به حضور یزید آوردند، یزید همان سخنانى را که به آن مرد قریشى گفته بود، براى حضرت سجّاد علیه السّلام ، نیز بازگو کرد.
حضرت در مقابل اظهار نمود: اگر اعتراف و اقرار نکنم ، آیا همانند آن مرد، دستور قتل مرا هم صادر خواهى کرد؟
یزید ملعون پاسخ داد: آرى ، چنانچه اقرار نکنى ، تو هم به سرنوشت او دچار خواهى شد.
امام علیه السّلام چون چنین دید، اظهار داشت : من از روى اضطرار و ناچارى تسلیم هستم و به آنچه گفتى اقرار و اعتراف مى نمایم ، و تو هم آنچه خواهى انجام بده .
آن گاه یزید خبیث در چنین حالتى به حضرت سجّاد، زین العابدین علیه السّلام خطاب کرد و عرضه داشت : تو با این روش ، حفظ جان خود کردى و از کشته شدن نجات یافتى ، پس تو آزادى .(1)
1- روضه کافى : ص 238، بحارالا نوار: ج 46، ص 137، ح 29.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام سجاد علیه الاسلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی