سعید بن مسیّب – که یکى از اصحاب و یاران امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام است – حکایت کند:
در آن هنگامى که دشمن به شهر مدینه طیّبه حمله و هجوم آورد و تمام اموال و ثروت مسلمان ها را چپاول کرده و به غارت بردند، مدّت سه شبانه روز اطراف مسجد النّبىّ صلّى اللّه علیه و آله در محاصره دشمن قرارگرفت .
و در طىّ این مدّت ، ما به همراه امام سجّاد علیه السّلام بر سر قبر مطهّر حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله مى آمدیم ؛ و زیارت مى کردیم و نماز مى خواندیم ، ولى هرگز دشمن متوجّه ما نمى شد و ما را نمى دید.
و هنگامى که کنار قبر مطهّر مى رسیدیم ، حضرت سجّاد علیه السّلام سخنانى را با قبر مطرح و زمزمه مى نمود که ما متوجّه آن سخنان نمى شدیم .
در یکى از همین روزها در حالتى که مشغول زیارت قبر مطهّر بودیم و حضرت نیز با قبر مطهّر و مقدّس جدّش سخن مى گفت ، ناگاه مردى اسب سوار را دیدیم ، در حالتى که لباس سبز پوشیده بود و سلاحى در دست داشت ، بر ما وارد شد.
و چون هر یک از نیروى دشمن مى خواست به قبر شریف جسارتى کند، آن اسب سوار با سلاح خود به آن شخص مهاجم اشاره مى نمود و بدون آن که آسیبى به او برسد، در دم به هلاکت مى رسید.
و پس از آن که مدّت قتل و غارت پایان یافت و دشمنان از شهر مدینه طیّبه بیرون رفتند، امام سجّاد حضرت زین العابدین علیه السّلام تمامى زیور آلات زنان بنى هاشم را جمع آورى نمود؛ و خواست که آن هدایا را به رسم تشکّر و قدر دانى ، تقدیم آن اسب سوار سبزپوش نماید؛ لیکن او خطاب به امام زین العابدین علیه السّلام کرد و اظهار داشت :
یابن رسول اللّه ! من یکى از ملائکه الهى هستم که چون دشمن به شهر مدینه طیّبه و همچنین به اهالى آن حمله کرد، از خداوند متعال اجازه خواستم تا حامى و پشتیبان شما باشم .(1)
1-بحار الا نوار: ج 45، ص 131، ح 21، مناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 284.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام سجاد علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی