محدّثین و تاریخ نویسان آورده اند:
پس از واقعه دلخراش کربلاء، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حکومت بنى امیّه ، مختار ثقفى روى کار آمد.
و یکى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهیم فرزند مالک اشتر بود، که بعد از آن که عبیداللّه بن زیاد ملعون را دست گیر کردند، توسّط ابراهیم ، فرمانده لشکر مختار در کنار رودى به نام خارز به هلاکت رسید و سپس سر آن خبیث را به همراه چند سر دیگر از جنایت کاران و قاتلین – در صحنه عاشوراى حسینى سلام اللّه علیه – را براى مختار فرستاد.
و مختار نیز بى درنگ و بدون فوت وقت ، سر عبیداللّه ملعون را براى امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام و همچنین عمویش محمّد حنفیّه إ رسال داشت .
هنگامى که سر آن ملعون را حضور امام سجّاد علیه السّلام آوردند، آن حضرت کنار سفره طعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود.
و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: هنگامى که ما را به مجلس عبیداللّه بن زیاد وارد کردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را نیز مقابلش نهاده بودند.
و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا کردم : پیش از آن که از این دنیا بروم ، سر بریده ابن زیاد ملعون را ببینم .
شکر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم که دعاى مرا مستجاب نمود.
پس از آن ، امام سجّاد علیه السّلام سر آن ملعونِ خبیث و پلید را به دور انداخت و سر بر سجده شکر نهاده و چنین اظهار داشت :
حمد مى گویم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را که دعاى مرا به استجابت رساند و در این دنیا انتقام خون به ناحقّ ریخته پدرم را از دشمن گرفت .
و سپس افزود در پایان : خداوند، مختار را پاداش نیک و جزاى خیر عطا فرماید.(1)
1- اعیان الشّیعه : ج 1، ص 636.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام سجاد علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی