آنچه در کتب تاریخ ائمه درباره کرامات آن حضرت آمده است، در عین فراوانی می توان گفت که محدود است. چه آنکه تقریبا در همان زمانی که مسعودی اثبات الوصیه را نوشته و تقریبا 14 صفحه را به احوالات امام حسن عسکری اختصاص داده است، ابن شعبه حرانی در کتاب معروفش (تحف العقول) که به نظر می رسد بیشتر یک کتاب اخلاقی باشد تا تاریخی، گویا بیش از پنج صفحه اندر حالات این امام(ع) ننوشته است. و در مواردی که به کرامتی پرداخته است، نام شخص راوی را از قلم انداخته و با عبارت یکی از شیعیان به او اشاره نموده است.
در عین حال مسعودی در اثبات الوصیه، 32 کرامت را برگزیده است. گر چه در نوع خود نشان از کثرت است اما تاملی در این کرامات، نگاه ما را به تاریخ اهل بیت می توان تغییر دهد و همچنین از یک رویه مشخص بهره نمی برد. چنانکه به نظر می رسد با دقت در این داده ها، فضای حاکم بر عصر ائمه سامرا را بهتر درک نمود. برای نمونه یکی از کرامات این است: مسعودى مسندا از محمّد بن عبید اللّه روایت کرده که گفت: موقعى که امام على النقى علیه السّلام از دنیا رفت خزانه را غارت کردند، این خبر را به امام حسن عسکرى دادند، آن حضرت دستور داد تا درب اصلی را بستند، اهل و عیال و پسران را خواست، به هر یک از آنان می فرمود: تو فلان چیز را بردهاى، آن را حاضر کن! او هم حاضر مى کرد تا اینکه چیزى از خزانه باقى نماند مگر اینکه عین آن مسترد گردید و سپاس تنها مخصوص پروردگار جهانیان است.1
اکنون به برخی دیگر از این کرامات اشاره می شود: از ناصح بادودى که به نظر می رسد ایرانی باشد، روایت شده که گفت: من براى امام عسکرى علیه السّلام نامه نوشتم، آن حضرت را به دلیل وفات امام على النقى تسلیت گفتم. با خود گفتم: من مى نویسم که اگر راجع به برهانى که بر له من است حیرتى پیش آید (چه باید کرد؟) امام عسکرى اولا جواب تسلیتى را که من گفته بودم نوشت و بعد از آن نوشته بود کسى که دلیل و برهانى بخواهد به او عطا مى شود، پس اگر از آن کسى که دلیل و برهان خواسته رو گردان شود عذاب او دو برابر خواهد شد و کسى که صبر کند از جانب خدا تأیید خواهد شد. و الناس مجبولون على جبله ایثار الکتب المنشره فاسئل السداد فانما هو التسلیم او العطب و للّه عاقبه الامور.2
از محمّد بن زیاد صمیرى روایت شده که گفت: من نزد احمد بن عبد اللّه بن طاهر رفتم، نامهاى را از امام عسکرى علیه السّلام نزد او دیدم که در آن نوشته بود: من در حق این مرد سرکش یعنى مستعین نفرین کردم و خدا بعد از سه روز او را هلاک خواهد کرد، وقتى که روز سوم فرا رسید مستعین خلع شد و جریان کار او همانطور است که گویندگان راجع به رفتن او بجانب واسط و کشته شدنش گفته اند.
از ابو هاشم جعفرى روایت شده که گفت: من در حضور امام حسن عسکرى بودم، جوان خوش صورتى خدمت آن حضرت آمد من با خودم گفتم: این شخص را می شناسى؟ امام عسکرى فرمود: اینشخص ابن امّ غانم صاحب حصات3 است که پدران من آن را مهر کرده اند، نزد من آمده که منهم آن را مهر نمایم، امام فرمود: حصات را بیاور! راوى گوید: وقتى آن حصات را خارج کرد موضعى را از آن دیدم که تابان و نرم بود، امام عسکرى با مهرى که در میان انگشتانش بود آن را مهر کرد و فرمود: نام این جوان یمانى مهجع بن سمعان بن امّ غانم یمانیه است.4
همچنین از ابو هاشم روایت شده که گفت: من از ضیق و محنت زندان به امام حسن عسکرى علیه السّلام نامه نوشتم و شکایت کردم، در جوابم نوشت: تو امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند، همانطور که آن حضرت فرموده بود من همان وقت آزاد شدم و نماز ظهر را در منزل خود خواندم.5
از جعفر بن محمّد قلانسى روایت شده که گفت: برادرم در آن موقعى که زوجه اش حامله بود براى امام حسن عسکرى علیه السّلام نامه نوشت و از آن حضرت تقاضا کرد که دعا کند تا زوجه اش فارغ شود و خدا به او پسرى مرحمت فرماید، از آن حضرت خواست که نام آن مولود را تعیین نماید.امام عسکرى علیه السّلام در جوابش نوشت: خدا پسر صحیح و سالمى بتو نصیب کرد، محمّد و عبد الرحمن نام بسیار خوبى است، زوجه برادرم دوقلو زائید یکى از آنان را محمّد و دیگرى را عبد الرحمن نام نهادند.6
از ابو هاشم جعفرى روایت شده که گفت: محمّد بن صالح ارمنى از امام عسکرى علیه السّلام درباره آیه شریفه:«یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» پرسش کرد؟ آن حضرت فرمود: آیا خدا غیر از آنچه که بوده محو می کند و غیر از آنچه که نبوده اثبات می نماید؟ من با خود گفتم: این عقیده بر خلاف عقیده هشام است که میگوید: خدا موقعى به چیزی علم پیدا می کند که آن شىء موجود شود. ناگاه دیدم امام عسکرى با غضب از گوشه چشم بمن نظرى کرد و فرمود: خداى تعالى قبل از اینکه شیء موجود شود بآن علم دارد، خدا خالق بود قبل از اینکه مخلوقى باشد، خدا پرورنده بود قبل از اینکه پرورش داده شده اى در کار باشد، خدا قادر بود قبل از آنکه چیز مقدورى در کارى باشد، من گفتم: شهادت می دهم که تو ولى و حجّت و قائم بعدل خدا هستى و بر طریقه امیر المؤمنین على علیه السّلام هستى.7
از ابو هاشم جعفرى روایت شده که گفت: من در حضور امام حسن عسکرى علیه السّلام بودم، محمّد بن صالح ارمنى از آن حضرت راجع بآیه شریفه: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا»پرسش کرد؟ آن حضرت فرمود: معرفت ثابت شد ولى موقف را فراموش کردند و به همین زودى یادآور آن خواهند شد، اگر نه اینطور بود کسى نمی دانست که خالق و رازقش کیست. راوى گوید: من در قلب خود تعجب کردم از این مقام بزرگى که خدا به اولیاء خود مرحمت کرده؟! ناگاه دیدم امام عسکرى به من توجّهى کرد و فرمود: تعجب ندارد، اى ابو هاشم! گمان تو چگونه است درباره گروهى که هر کس آنان را بشناسد خدا را شناخته و هر کس منکر آنان باشد منکر خدا شده؟، مؤمنى نیست مگر اینکه آنان را تصدیق خواهد کرد و بشناسائى آنان یقین پیدا می کند.
از ابو هاشم روایت شده که گفت: از امام عسکرى علیه السّلام شنیدم می فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحیم به اسم اعظم خدا از سیاهى چشم بسفیدى آن نزدیک تر است. 8
محمّد بن حسن از آن کسى که برایش نقل نموده روایت کرده که گفت: در آن موقعى که مهتدى باللّه گرفته شد من براى امام حسن عسکرى علیه السّلام نوشتم: الحمد للّه که خدا شرّ مهتدى باللّه را از ما منصرف کرد، زیرا او شیعیان تو را تهدید می کرد و می گفت: آنان را از این سرزمین خارج خواهم کرد. امام عسکرى علیه السّلام بخط مبارک خود نوشت: عمر مهتدى باللّه از انجام این عمل کوتاه تر است، تو از امروز تا پنج روز دیگر را شماره کن و ببین که در روز ششم- بعد از خوارى و خفّت و ذلّتى که دچار او شود- کشته خواهد شد. همانطور شد که آن حضرت فرموده بود.
از ابو هاشم روایت شده که گفت: من در حضور امام حسن عسکرى علیه السّلام بودم، دچار تنگى معیشت شده بودم، خواستم که پولى از آن حضرت بگیرم ولى خجالت کشیدم، وقتى که در منزل خود آمدم آن بزرگوار مبلغ (100) دینار براى من فرستاد و نوشت: هر وقت که حاجتى دارى خجالت نکش، حاجت خود را بخواه! آنطور که دوست دارى روا خواهد شد. 9
از حجاج بن سفیان روایت شده که گفت: پسرم را در حال بیمارى در بصره نهادم و براى امام حسن عسکرى علیه السّلام نوشتم: که دعا کند. آن حضرت در جوابم نوشت: خدا پسر ترا رحمت کند، زیرا که مؤمن بود. حجّاج گوید: (از بصره) نامه براى من آمد که پسرم در همان روز از دنیا رفته بود، پسرم بجهت اختلافاتى که درباره امامت پیدا شده بود در امر امامت در حال شک بوده است. 10
از ابو حمزه خادم روایت شده که گفت: چندین مرتبه از مولاى خودم امام حسن عسکرى علیه السّلام شنیدم که با غلامه اى رومى خود بزبان رومى و با غلام هاى صقالبه با زبان صقلبیه «بین بلغارستان و استانبول» و با غلام هاى ترک بزبان ترکى سخن می کرد من تعجب کردم با خود گفتم: امام عسکرى در مدینه متولد شده، تا آن موقعى که پدر بزرگوارش از دنیا رفت کسى را ندید؟!. ناگاه دیدم آن حضرت متوجه من شد و فرمود: خداى تعالى حجت (خود) را معلوم و معرفى می کند، همه زبانها را به او عطا و تعلیم می نماید، شناسائى حسب و نسبها را به او می دهد، اجلها و حوادث (روزگار) را براى او معلوم می کند، اگر نه چنین بود بین حجّت (خدا) و سایر مردم فرقى نبود. 11
نیز إسحاق از أحمد بن محمد أقرع روایت کرده: براى امام عسکرى علیه السّلام نامه نوشتم که آیا امام هم محتلم می شود؟ همین که نامه را فرستادم با خود گفتم: محتلم شدن کار شیطانى است در صورتى که خدا اولیاى خود را از عمل شیطانى حفظ می فرماید. امام در جوابم نوشت: حال امامها در خواب نظیر حال بیدارى آنان خواهد بود، خواب حال آنان را تغییر نمی دهد، در صورتى که خدا اولیاى خود را از نزدیک شدن شیطان بآنان- همانطور که تو با نفس خود گفتگو کردى- حفظ خواهد کرد.12
از ابو یحى نعمانى روایت شده که گفت: نامهاى از امام حسن عسکرى علیه السّلام وارد شد، ما نزد ابو طاهر حضور داشتیم، در آن نامه نگاه کردیم، ابو یحیاى نعمانى گفت: در این نامه غلط دیده مى شود و از لحاظ عبارت نحوى صحیح نیست، امام عسکرى در آن موقع در سامرا بود، ما مشغول گفتگو بودیم که ناگاه نامه امام حسن عسکرى آمد، در آن نامه نوشته بود: چگونه است حال آن گروهى که می خواهند بما سخن بیاموزند، در صورتى که آن کلمه اى را که ما بگوئیم هفتاد معنا دارد که کلیه آن معانى از آن کلمه استفاده خواهند شد.13
از ابو هاشم روایت شده که گفت: من با حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام در زندان مهدى عباسى بودیم، امام عسکرى به من فرمود:این مرد ستمکار امشب از دنیا می رود، خدا رشته عمر او را قطع کرد و عمرش را بخلیفه بعد از خودش داد، من فرزندى ندارم، ولى خدا به همین زودى به لطف و منّت خود پسرى به من مرحمت می کند. وقتى که ما آن شب را صبح کردیم ترک ها به مهدى عباسى حمله کردند و عموم مردم هم- به جهت اینکه مهدى به عقیده گروه معتزله و قدریه معتقد شده بود- با آنان همکارى کردند و مهدى عباسى را کشتند، بجاى مهدى معتمد را نصب کردند، با او بیعت نمودند مهدى قبل از اینکه کشته شود در نظر داشت که امام حسن عسکرى را شهید کند ولى خدا او را به خودش مشغول کرد تا اینکه کشته شد و بسوى دردناکترین عذاب خدا حرکت کرد.14
کرامت هدایت
شیعیان روزی از کرامات حضرت سخن می گفتند: مردی ناصبی با تردید و انکار گفت من سوالاتی را بدون این که با مرکب بنویسم از او سوال خواهم کرد اگر پاسخ او بر حق است … ناصبی چنین کرد. نامه ها را فرستادیم، حضرت پاسخ های سوالات ما و ناصبی را با ذکر نام او و پدرش برای او فرستاد.
ناصبی چون آن را خواند از هوش رفت و چون، هوش آمد و امام ـ علیه السلام ـ را تصدیق کرد و هدایت شد.15
سالی در سامرا قحطی شد، حاکم عباسی معتمد دستور داد مردم نماز باران بخوانند تا گرفتاری رفع شود. مردم به دستور او سه روز نماز باران خواندند و دعا کردند اما از باران خبری نشد، روز چهارم جاثلیق بزرگ رهبر مسیحیان جهان با جمعی از راهبان و مریدان خود به بیابان رفت و یکی از راهبان هر وقت دست به دعا می کرد، باران فرو می ریخت، روز پنجم جاثلیق دعا کرد تا بقدری باران آمد و مردم سیراب شدند و خشک سالی رفع گردید، این امر سبب شد که مدعی خلافت و حاکم بزرگ اسلامی دچار اضطراب و ترس گردد از آن که مردم مسلمان دچار تزلزل عقیده شدند و توهم کردند که مسیحیت بر حق است، تمایل مسلمانان در مسیحیت زیاد شد، خلیفه از این وضع بسیار ناخشنود و نگران بود که نکند خبر در تمام سرزمین های خلافت اسلامی منعکس شده و مردم از اسلام دست بر دارند. امام عسکری ـ علیه السلام ـ در این حال در حبس بود و خلیفه به خوبی می دانست که تنها راه نجات از این وضع مراجعه به ابو محمد ـ علیه السلام ـ است.درخواست کرد که امام را به پیش او بیاورند، به امام گفت: امت جدت را از گمراهی نجات بده که مسیحیان غالب شده و مردم را جذب می کنند.امام ـ علیه السلام ـ به خلیفه فرمود: فردا از جاثلیق و رهبانان درخواست کن که به بیابان بروند. خلیفه گفت مردم دیگر نیاز به باران ندارند، امام فرمود برای باران نیست، بلکه جهت رفع تردید و ابهام است که بر امت محمد روی آور شده.معتمد دستور داد روز سه شنبه همه آن ها بیرون بروند، امام ـ علیه السلام ـ خود نیز همراه جماعتی کثیر با آن ها بیرون شد. آن گاه رهبان دعا نمودند و باران بارید، امام فرمود : دست آن راهب را بگیرید و از لای انگشتان او چیزی است که آن را بیرون بیاورند از میان انگشتان او استخوان سیاه رنگی را که شبیه استخوان انسان بود یافتند، امام آن را گرفت و در پارچه ای گذاشت و به راهب گفت: حال دعا کند و باران بخواه! آن راهب هر چه دعا کرد نتیجه معکوس شد و ابرها جمع شده و خورشید در آسمان ظاهر گردید. مردم و معتمد عباسی که همراه جمعیت بودند بسیار شگفت زده شدند.معتمد از امام پرسید: این استخوان چیست؟امام فرمود: این استخوان پیامبری از پیامبران الهی است که از قبر آن ها برداشته اند هیچ استخوان پیامبری ظاهر نمی شود مگر آن که باران ببارد.
معتمد دستور داد استخوان را آزمودند همان طور محقق شد آن چه امام فرمود، خلیفه بر امام تحسین و تحیت بسیار کرد و امام را از زندان آزاد نمود.پس از آن احترام امام در افکار با لذت و مردم به سوی امام جذب شدند امام از فرصت بدست آمده از خلیفه خواست زندانیان شیعه و یاران امام را آزاد کند.16
شفای بیماران
نقل شده از ابن شمعون که یک چشم نابینا شده بود چشم دیگرش هم نزدیک بود نابینا شود به امام ـ علیه السلام ـ نامه نوشتم تا دعا کند، جواب نامه ام را نوشت. چشم تو خوب می شود، در آخر نامه مضمونی برای تسلیت گفته بود، متعجب بودم تا این که فرزندم چند روز بعد وفات کرد.17
از حسن بن طریف نقل شده است که یکی از اعضای خانواده ام تب داشت، امام در نامه ای آیه «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیم» را نوشته و فرموده بودند که به گردن شخص تب دارد آویخته شود که این چنین کردم و او شفا یافت.18
پی نوشت:
1. مسعودی، اثبات الوصیه، ص 247.
2. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 486.
3. در منابع شیعی نام سه نفر به عنوان صاحب حصات ذکر شده است: نک: ابن شهرآشوب، مناقب، ج 2، ص 290؛ أم غانم أعرابی یمانی یکی از آنها و آخرینشان است.
4. مسعودی، اثبات الوصیه، ص 248.
5. مسعودی، همان، ص 249.
6. مسعودی، همان، ص 249.
7. مسعودی، همان، ص 249.
8. مسعودی، همان، ص 250.
9. مسعودی، همان، ص 250.
10. مسعودی، همان، صص251 – 250.
11. مسعودی، همان، ص251.
12. کلینی، کافی، ج 1، ص 509. اربلی نام او را محمد بن اقرع نوشته است.
13. مسعودی، همان، ص 252؛ در منابع شیعی می توان بابی با نام «باب فی الأئمه أنهم یتکلمون على سبعین وجها کلها المخرج و یفتون بذلک» نگریست. نک: بصائر الدرجات، صفار، محمد بن حسن، ج1، ص 328. همچنین بسیاری از منابع شیعی به هفتاد معنی بودن کلمات ائمه اشاره کرده اند: تفسیر العیّاشی، عیاشى، (320 ق) ج2، ص 184؛ کلینی، کافی، ج 15، ص 247؛ کشی، رجال، ص 235؛ صدوق، معانی الاخبار، ص 2.
14. مسعودی، همان، ص 253. این سند نشان می دهد احتمالا زندانی شدن اما در سال 254 یا اندکی پیش از نیمه شعبان 255 قمری بود که تولد حضرت مهدی (ع ) در آن تاریخ اتفاق افتاد.
15. مناقب، ابن شهر آشوب، چاپ قم، مصطفوی، ج4، ص 44.
16. شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبه الحسینی، ص 167.
17. شیخ حر، اثبات الهداه، پیشین، ج6، ص 282.
18. کافی، کلینی، ج 1، ص 509؛ مفید، ارشادف ج 2، ص 331 .
منبع: مرکز مطالعات شیعه