نویسنده:محمود فتحعلی خانی
خود بزرگ بینى و تکبر
خود را برتر از دیگران دانستن «کبر» نام دارد. اگر کسى به بیمارى کبر مبتلا شود و از دیگران انتظار احترام و اکرام داشته باشد و فخر فروشى کند متکبر است. بنابراین کبر نوعى خودشناسى نادرست است که به رفتارى نادرست با دیگران مىانجامد. این خودشناسى نادرست به هنگام ارزیابى خود در مقایسه با دیگران پدید مىآید و ریشه در عجب دارد.
عجب نیز نوعى خودشناسى بدون مقایسه با دیگران است کسى که کمالات موجود در خود را بزرگ بشمارد و در داشتن آن کمالات خود را مرهون خداوند نداند گویى که خود پدید آورنده آنهاست دچار عجب است بنابراین اعجاب به خود خودشناسى نادرستى است که از ضعف رابطه معرفتى انسان با خداوند ناشى مىشود. موحد راستین دچار چنین خطایى، نمىشود؛ او همه چیز را از خدا مىداند و هر ویژگى یا فعل ارزشمندى را که در خود مىیابد، ناشى از لطف و اراده الهى مىداند.
اگر کسى دارایىهاى خود اعم از توانایى بدنى یا فکرى، علم و معرفت، عبادت، مال و ثروت و هر کمال دیگرى را از خدا نداند در خطر ابتلا به بیمارى کبر است؛ زیرا انسان ناگزیر تفاوتهایى با دیگران دارد و در مقایسه خود با دیگران داورى او از دو حال خارج نخواهد بود یا واقعا خود را از دیگران بزرگتر مىیابد و کمالات خود را بهتر مىبیند و یا در مقام مقایسه برخى از کمالات دیگران را برتر مىیابد.
هر مقایسهاى بر اساس یک معیار و میزان صورت مىگیرد اگر میزان و معیار مقایسه افراد مقدار نزدیکى آنان به خداوند و کمال حقیقى باشد هیچ کس نمىتواند در مقایسه خود به دیگران به نتیجهاى قطعى برسد و خود یا دیگرى را برتر بداند؛ زیرا هر کس ممکن است به دلیلى در نزد خداوند مقامى داشته باشد و یا به لطف الهى عاقبتى خوشایند یابد و به مقامى در درگاه او نایل آید.
بنابراین هر دو داورى مذکور بر اساس معیار اصلى یعنى قرب به خداوند نادرست خواهد بود ولى بر اساس معیارهاى دیگر مىتواند مقایسه درستى باشد مثلا قدرت بدنى یا ذهنى افراد را مىتوان اندازهگیرى کرد و یکى از دیگرى برتر دانست و یا عبادات افراد یعنى نمازگزاردن و روزه گرفتن آنها را برتر و کمتر دانست. اگر کسى در مقایسه اختلاف خود و دیگران به این نتیجه رسید که قوىتر یا عالمتر یا عابدتر است در صورتى که از معیار اصلى ارزش انسانها غافل نباشد نمىتواند این برترىها را موجب برترى حقیقى و نزدیکى بیشتر به خداوند به حساب آورد؛ زیرا تأثیر همه اینها به لطف خداست هر لحظه ممکن است این کمالات نابود شوند و یا به سبب ناسپاسى تأثیر خود را در کمال فرد از دست بدهند و موجب هلاکت او گردند. با اعتقاد به وابستگى این کمالات به خداوند عجب از میان مىرود و راه بر کبر و خودبرتر بینى بسته مىشود.
در نکوهش عجب از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است:
من دخله العجب هلک؛ (1)
کسى که به عجب گرفتار شود هلاک مىشود.
و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند:
عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ (2)
خود پسندیدن آدمى یکى از حسودان خرد اوست.
و در نکوهش کبر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
لا یدخل الجنه من کان فى قلبه مثقال حبه من خردل من کبر؛ (3)
کسى که در قلبش به قدر دانه خردل کبر باشد وارد بهشت نمىشود.
یکى از آثار کبر، تکبر است کسى که خود را برتر از دیگران مىداند به آنان بزرگى خواهد فروخت و از آنان انتظار بزرگداشت و خدمت خواهد داشت و گاه از مصاحبت و همراهى آنان پرهیز خواهد کرد این انتظار و این گونه اعمال تکبر نام دارد و رابطه فرد متکبر با دیگران را تخریب مىنماید.
تکبر به عنوان رفتارى خاص به دو علت پدید مىآید علت نخست احساس خطاى خود برتر بینى است. خطا بودن این احساس را بیان کردیم و گفتیم بر اساس معیار حقیقى ارزشمندى و بزرگى انسان، هیچ کس نمىتواند خود را از دیگران برتر بداند.
راه حل این نوع از تکبر دور کردن این داورى خطا از خود است. هر کس به توحید حقیقى باور داشته باشد، همه چیز را از خدا مىداند و به فقر و نادارى خود آگاه است و توجه به این فقر و نیازمندى، عجب و کبر را از میان مىبرد و منشأ نابودى مىشود.
نوع دوم تکبر، نوعى رفتار دفاعى است. کسى که خود را ناچیز و حقیر مىشمارد از حقارت خود رنج مىبرد و خواهان جبران آن است. یکى از راههایى که او براى جبران حقارت خود در پیش مىگیرد بزرگى فروختن به دیگران است. چنین فردى گمان مىکند که اگر در برابر دیگران بزرگى کند، حقارت درونى او پوشیده خواهد ماند که البته این برخطاست.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
ما من رجل تکبرا و تجبر الا لذله وجدها فى نفسه؛ (4)
هیچ کس بزرگى نفروشد و ستم نکند مگر به سبب حقارتى که در نفس خویش مىیابد.
انسان متکبر چاره کوچکى حقیقى خود را بزرگ نمودن خود مىداند و چون از آشکار شدن کوچکى خود مىهراسد با تکبر آن را مىپوشاند؛ ولى نتیجه کار خلاف انتظار اوست زیرا عمل او موجب آزردگى دیگران است و این آزردگى منشأ دورى گزیدن مردم از او و آشکارتر شدن ذات اوست.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمودند:
من تکبر على الناس ذل؛ (5)
کسى که بر مردم بزرگى فروشد خوار گردد.
مبارزه با این نوع از تکبر، با خودشناسى امکانپذیر است کسى که نعمتهاى وجود خود را از خداوند بداند و باور کند که خداوند راه کمال را بر او نبسته است، معتقد خواهد شد که با این نعمتها مىتواند به قرب خداوند نایل شود و نعمتى که بتوان به وسیله آن به چنین مقصد بزرگى رسید هرگز کوچک نیست. چنین فردى به ابزار خود اهمیت مىدهد و آن را نگهدارى مىکند و از آن بهره بردارى کافى مىنماید؛ نه آن که ابزار خود را کوچک و بىارزش بشمارد و از آن استفاده نکند.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
ان اللَّه عزوجل فوض الى المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلا اما تسمع الله یقول: «ولله العزه و لرسوله و للمؤمنین» فالمؤمن یکون عزیزا و لا یکون ذلیلا، ثم قال: ان المؤمن اعز من الجبل، الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤمن لا یستقل من دینه شىء؛ (6) خداوند همه امور مؤمن را به او واگذارده و به او وانگذارده تا ذلیل باشد. آیا نشنیدهاى که خداوند مىفرماید: عزت از آن خدا و روسولش و مؤمنین است. پس مؤمن عزیز است و ذلیل نمىباشد. سپس فرمود: مؤمن از کوه محکمتر (عزیزتر) است، زیرا از کوه به کمک تیشهها چیزى کاسته مىشود و از دین مؤمن چیزى کم نمىگردد.
از این روایت فهمیده مىشود که هر مؤمنى داراى استعداد و نیروى کافى براى اداره همه امور خود است و اگر چه این امور به امور آخرتى اختصاص ندارد ولى مطمئنا مهمترین امر انسان مؤمن اهداف آخرتى اوست اگر هر مؤمنى دارایىها و توانایىهاى خود را براى رسیدن به مقاصد نیکو کافى بداند هیچ گاه دچار ذلت و خود کم بینى نمىشود.
نوع اخیر از تکبر، چنان که گفتیم، ریشه در خود کوچک بینى دارد. بنابراین تکبر رفتارى نادرست است که در یکى از این دو صفت ریشه دارد: خود برتربینى و خود کوچک بینى. این دو منشأ تکبر را مىتوان دو سوى یک حالت درونى دانست، یکى از این دو سو به جانب افراط است و دیگر در جانب تفریط، و حد میانه آن خودباورى و اعتماد به نفس است اعتماد به نفس و خود باورى حد درست خودشناسى است. کسى که خود را باور دارد. ویژگىهاى خلقت خود را کم مىشمارد و توانىهاى خود را براى رسیدن به مقصد کافى مىداند؛ یعنى اعتماد به نفس دارد و خود را در مقایسه با دیگران به قدر کافى توانا مىشناسد. قبلا در مبحث اخلاق الهى توضیح دادیم که میان اعتماد به نفس و توکل به خداوند هیچ گونه تنافىاى، نیست، زیرا اعتماد به نفس به معناى کافى دانستن نیروها و توانایىها است که خداوند عطا فرموده است و لزوم توکل به معناى این است که نباید این توانایىها را مستقل شمرد، بلکه باید تأثیر آنها را وابسته به اراده الهى دانست.
حسد
«حسد» مانع بزرگى در راه برقرارى رابطه صحیح با دیگران است حسد ناشى از شناخت نادرست خویشتن و دیگران است این نکته با توجه به معناى دقیق حسد روشن خواهد شد.
حسد آرزوى زوال نعمتهاى خداوند از برادر مسلمان است اگر کسى نعمتى را براى مسلمانى فراهم ببیند و از خدا بخواهد که مانند آن نعمت را به او هم عنایت کند. مىگویند او به حال آن مسلمان غبطه مىخورد ولى اگر آرزو کند که آن نعمت از آن مسلمان زایل شود حسد ورزیده است.
حسد یک احساس باطنى است که در اثر عقاید نادرست پدید مىآید. اگر کسى خود را بشناسد و غایت وجود خود را در یابد خواهد دانست که نعمتهایى که در اختیاراوست براى رسیدن به غایت زندگى انسان کافى است. همچنین اگر نسبت به مؤمنان خوش بین باشد و خیرخواهى براى آنان را به خود تلقین کرده باشد، دچار حسد نمىشود. حتى اگر احساس حسد به قلب او خطور کند با آن مبارزه خواهد کرد. بنابراین اگر چه حسد فعلى اختیارى نیست، اما مقدمات آن اختیارى است و اعمالى که پس از آن صورت مىگیرد نیز اختیارى است باید حسد و ریشههاى آن را شناخت و راه مبارزه با آن را آموخت تا روابط انسان با دیگران، موجب رشد و قرب او به خداوند باشد.
حسد در قرآن و روایات بسیار نکوهش شده و آثار سوء آن یادآورى شده گردیده است:
ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق؛ (7)
بسیارى از اهل کتاب پس از این که حق بر ایشان آشکار شد از روى حسدى که در وجودشان بود آرزو مىکردند که شما را بعد از ایمانتان، کافر گردانند.
ام یحسدون الناس على ماءاتاهم اللَّه من فضله؛ (8)
بلکه به مردم براى آن چه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده حسد مىورزند.
این دو آیه هر دو مربوط به اهل کتابند و نشان مىدهند که چگونه حسد موجب انکار حق و محرومیت از هدایت و رستگارى مىشود.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز درباره آثار سوء حسد فرمودند:
الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب؛ (9)
حسد اعمال نیک را مىسوزاند همان طور که آتش هیزم را مىسوزاند.
امام باقر(علیه السلام) در عبارتى مشابه فرمودند:
ان الحسد لیأکل الایمان کما تأکل النار الحطب؛ (10)
حسد ایمان را مىسوزاند همان طور که آتش هیزم را مىسوزاند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) حسد را انگیزهاى براى فرو رفتن در گناه معرفى فرمودند:
والحرص و الکبر والحسد دواع الى التقحم فى الذنوب؛ (11)
و آز و خودبینى و حسد موجب بىپروا افتادن در گناهان است.
ایشان در روایت دیگرى تأثیر سوء حسد بر جسم انسان را ذکر نمودهاند:
صحه الجسد من قله الحسد؛ (12)
اگر حسد اندک باشد بدن سالم است.
و در عبارت دیگرى بیان کردهاند که حسد منشأ عداوت و کینه توزى است:
و لا تکونوا کالمتکبر على ابن امه من غیر ما فضل جعله اللَّه فیه سوى ماالحقت العظمه بنفسه من عداوه الحسد؛ (13)
همچون متکبر (قابیل) مباشید که بر برادر خود تکبر نمود و خدا او را هیچ برترى نداده بود جز آن که او خود را بزرگ پنداشت چون حسد او را به دشمنى برادر واداشت.
همچنین در نهجالبلاغه عباراتى درباره منشأ حسد وجود دارد. کسانى که از سرمایههاى وجود خود غافلند و به ارزش آنها براى رسیدن به اهداف اصیل و ارزشمند نمىاندیشند خواهان زوال نعمتها از دیگران مىشوند. یکى از آشکارترین نعمتهایى که خداوند به اکثر مردم و از جمله به حسودان ارزانى داشته، سلامتى است و حسود از این نعمت بزرگ و سرمایه گرانبها غافل است و کسانى را که مال و جاه دارند ولى از سلامتى بىبهرهاند نمىبیند. آنان آرزو مىکنند اى کاش همه اموال و مقامهاى خود را مىدادند و سلامتى را مىیافتند، در حالى که حسود از این حقایق غافل است و این غفلت منشأ حسد ورزیدن او مىشود:
العجب لغفله الحساد عن سلامه الاجساد؛ (14)
شگفت است از حسودان که از تندرستى تن خویش غافلند.
براى مبارزه با حسد کافى است به آثار سوء آن بر جسم و جان توجه شود. هر کس این آثار سوء را بشناسد و به بیهودگى حسد ورزیدن اندیشه کند، خواهد کوشید این احساس را از خود دور کند. براى دور کردن حسد از خویش باید به اصلاح عقاید و عاداتى پرداخت که راه را بر حسد مىگشایند. مهمترین مانع حسد این است که معیار ارزشمندى و سودمندى نعمتها را تأثیر آنها در رسیدن به هدف واقعى خلقت بدانیم و نیز باور کنیم که خداوند به همه بندگانش استعداد و امکان تکامل را بخشیده است. بسیارى از نعمتها همچون مال و جاه براى صاحبان آن نعمت نیست، زیرا از مال و جاه خود براى تقرب به خداوند بهره نمىگیرند. اگر حسود احتمال دهد که مال و جاه براى او هم موجب دورى از خدا باشد، آن گاه بر صاحبان مال و جاه حسد نخواهد ورزید.
عواملى وجود دارد که امکان بروز حسد را تقویت مىکند: حقیر شمردن صاحبان نعمت، دشمنى با آنها، مال دوستى و جاهطلبى، احساس رقابت با صاحبان نعمت و… از این موارد است. در صورتى که عقیده خود درباره معیار ارزشمندى چیزها را اصلاح کنیم و از تکبر و بدخواهى نسبت به دیگران بپرهیزیم، مىتوانیم حسد را از دل خود بیرون کنیم و عوامل تقویت کننده آن را نیز از خود دور نماییم.
دروغ
یکى از مهمترین موانع سلامت روابط انسان با دیگران، دروغ گفتن است دروغ خبر دادن از امرى خلاف واقع است این خبر دادن مىتواند با سخن گفتن یا با رفتارى خاص صورت گیرد. بنابراین هر سخن و یا رفتارى که به انگیزه اخبار خلاف واقع به دیگران صورت گیرد، دروغ است. ممکن است به خدا یا بندگان خدا دروغ گفته شود. آن چه اینک مورد بحث قرار مىدهیم، دروغ به کسانى است که با آنها زندگى مىکنیم و در خانه، مدرسه، محیط کار و جامعه با آنها ارتباط داریم.
دروغگو
کسى که یک بار و یا گاهى مرتکب دروغ مىشود، دروغگو کذاب نیست؛ بلکه اگر دروغ گفتن به یک عادت بدل شود و کسى زشتى این گناه را از یاد ببرد و همواره دروغ بگوید، دروغگو کذاب خواهد بود. از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که از ایشان پرسیدند: آیا کسى که دروغ مىگوید دروغگو کذاب است؟ ایشان در پاسخ فرمودند:
ما من احد الا ان یکون ذلک منه و لکن المطبوع على الکذب؛ (15)
همه به دروغ گفتن مبتلا مىشود ولى کذاب کسى است که به دروغ گفتن عادت کرده است.
در واقع تکرار دروغ انسان را دروغگو کذاب مىسازد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
لا یزال العبد یکذب و یتحرى الکذب حتى یکتب عنداللَّه کذابا؛ (16)
بنده پیوسته دروغ مىگوید و قصد دروغ گفتن مىکند تا آن که در نزد خدا در جمله دروغگویان (کذاب) ثبت شود.
منشأ دروغ
دروغ گفتن و دروغگویى ریشه در حقارت نفس و سستى ایمان دارد. از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت شده است:
لا یکذب الکاذب الا من مهانه نفسه؛ (17)
دروغگو دروغ نمىگوید مگر به سبب خوارى نفسش.
قرآن کریم دروغ گفتن را کار انسانهاى بىایمان معرفى کرده است:
انما یفترى الکذب الذین لایؤمنون. (18)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در روایتى فرمودند: مؤمن دروغ نمىگوید. سپس در تأیید این سخن خود آیه فوق را شاهد آوردند. (19)
از ایشان سؤال شد که آیا مؤمن ممکن است ترسو یا بخیل باشد فرمودند: آرى. سپس پرسیدند که آیا ممکن است دروغگو باشد؟ فرمودند: خیر. (20)
اما چرا حقارت نفس و ضعف ایمان موجب دروغ گفتن است؟ براى پاسخ به این سؤال مناسب است به انگیزهها دروغ گفتن توجه کنیم. دروغگو یا براى جلب سود و لذت و یا براى دفع ضرر و خطر دروغ مىگوید. اگر کسى به خداوند ایمان داشته باشد و دیگران را در رساندن سود و زیان مستقل نداند، براى جلب توجه و رضایت دیگران، مرتکب دروغ نمىشود. بنابراین کسى که به انگیزه گریختن از زیانى و یا رسیدن به سودى به دیگرى دروغ مىگوید، گویى آن دیگرى را در رساندن سود و دور کردن زیان مستقل دانسته است، و اراده و قدرت او را در اراده و قدرت خداوند قرار داده است. ولى مؤمن همه ارادهها و قدرتها را از خداوند مىداند و براى سود و زیان خود باخدا مخالفت نمىکند و کارى را که پروردگارش گناه دانسته است مرتکب نمىشود. مؤمن هیچ سودى را به قیمت مخالفت با خدا نمىخواهد، و از هیچ زیانى به شیوهاى که خدا نمىپسندد نمىگریزد و رضایت خدا را بر سود و زیان خود مقدم مىدارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند:
الایمان ان تؤثر الصدق حیث یضرک على الکذب حیث ینفعک؛ (21)
ایمان آن است که راستى زیان آور را بر دروغ سودآور برگزینى.
دروغگو خود را در جلب سود و زیان ناتوان مىداند و براى جبران ناتوانى خود دروغ مىگوید. دروغگو توانایىهاى خداداد را براى رسیدن به منافع خود ناکافى مىداند و راههایى را که خداوند مجاز کرده است. براى رسیدن به اهداف خود مناسب نمىشناسد. چنین فردى یا هدفى درست دارد و یا هدفى نادرست؛ اگر هدف او درست باشد، در واقع خود را ناتوان و حقیر مىشناسد؛ زیرا همه اهداف درست را مىتوان از راههاى شرعى به دست آورد. و اگر هدف او نادرست باشد، قدر و منزلت خویش را کمتر از آن چه خدا خواسته است مىداند که این نیز نوعى حقارت است. آثار دروغ
دروغ بر روابط انسان با خدا، خود و دیگران اثر مىگذارد. دروغ از سویى با خروج موقت یا دایمى از دایره ایمان صورت مىگیرد و از سویى قلب انسان را تیره، و راه ایمان را بر او مىبندد. بنابراین رابطه انسان با خداوند در اثر دروغ تضعیف و تخریب مىشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند:
لا یجد العبد طعم الایمان حتى یترک الکذب، هزله و جده؛ (22)
بنده طعم ایمان را نمىچشد تا آن که دروغ را خواه به شوخى یا جدى ترک کند.
و نیز فرمودهاند:
جانبوا الکذب فانه مجانب للایمان. الصادق على شرف منجاه و کرامه و الکاذب على شفا مهواه و مهانه؛ (23)
از دروغ دورى گزینید که از ایمان به دور است. راستگو بر کنگرههاى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو بر پرتگاه مغاک و خوارى.
از امام باقر(علیه السلام) نیز روایت شده است که دروغ ویرانگر ایمان است:
ان الکذب هو خراب الایمان. (24)
بنابر مطالب گذشته، ایمان و دروغ رابطهاى متقابل دارند. از یک سو ایمان مانع دروغ است و از سوى دیگر دروغ ویرانگر ایمان است. تأثیر دروغ در ایمان، گاه به واسطه این است که دروغ مبدأ گناهان دیگر است.
از امام حسن عسکرى (علیه السلام) روایت شده است:
جعلت الخبائث فى بیت و جعل مفتاحها الکذب؛ (25)
همه بدىها در خانهاى نهاده شد و کلید آن دروغ قرار داده شد.
کسى که دروغ مىگوید آسانترین راه را براى رسیدن به اهداف خود انتخاب مىکند. آسانى ارتکاب این گناه راه را بر تکرار آن مىگشاید و با تکرار مخالفت با خدا، زشتى آن از نظر رفته و دروغگو از دروغ کوچک به دروغ بزرگ مبتلا مىشود.
از امام سجاد(علیه السلام) روایت کردهاند:
اتقوا الکذب الصغیر منه و الکبیر فى کل جد و هزل فان الرجل اذا کذب فى الصغیر اجترى على الکبیر؛ (26)
از کوچک و بزرگ دروغ خواه شوخى باشد یا جدى بپرهیزید؛ زیرا کسى که دروغ کوچک مىگوید بر دروغ بزرگ جرأت مىکند.
دروغ کوچک به دروغ بزرگ مبدل مىشود و رفته رفته باب گناهان دیگر گشوده مىشود. آسانى دروغ، زشتى گناه را مىبرد و بنده در برابر خداوند جرأت سرپیچى مىیابد و جهنم را براى خود مىخرد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
ایاکم و الکذب، فان الکذب یهدى الى الفجور، و الفجور یهدى الى النار؛ (27)
از دروغ بپرهیزید، زیرا دروغ به گناهکارى مىانجامد و گناهکارى به آتش.
دروغ علاوه بر تأثیرى که بر روابط انسان با خدا دارد، رابطه انسان با خود را نیز تخریب مىکند. انسان براى گفتن هر دروغى به دیگران قبلا به خود دروغ مىگوید. او تا زمانى که گناه و زشتى ان را مىشناسد مىداند که گناه، او را از رسیدن به کمال باز مىدارد. پس براى ارتکاب هر گناه دو راه وجود دارد: یا گمان کند کمال او چیزى است جز آن چه خداوند گفته است و یا آن که گناه و سرپیچى از فرمان خدا را مانع رسیدن به کمال نداند. هر انسان مؤمنى مىداند که این گمانها باطلاند، پس اگر گرایشهاى غریزى وى را دعوت به گناه مىکند، فقط زمانى مىتواند به آن گرایشها پاسخ مثبت دهد که دانایى خود را کنار بگذارد و به خود دروغ بگوید. مؤمن گناهکارى که به گناه بودن عمل خود آگاه است، پیش از گناه به خود دروغ مىگوید. دروغ گفتن به دیگران نیز همچون دیگر گناهان، با دروغ گفتن به خود همراه است و همچون دیگر گناهان رابطه انسان با خود را تخریب مىکند.
دروغ رابطه انسان با دیگران را نیز تخریب مىکند و اعتماد دیگران را از فرد سلب مىکند. نبودن اعتماد باعث مىشود همه روابطى که نیازمند اعتماد است از دروغگو گرفته شود. مردم با دروغگو معامله نمىکنند، به او امانت نمىسپارند و از او امانت نمىگیرند، به وعدههاى او بىاعتماد مىشوند و با او وصلت و رفاقت نمىکنند. شاید یکى از اسباب کم شدن روزى دروغگو، همین باشد؛ یعنى از دست رفتن روابط مناسب با دیگران، واسطه تنگى روزى دروغگو باشد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) صلى الله علیه و آله و صلم فرمودند: «الکذب ینقص الرزق» (28)
پی نوشت:
(1) – جامع السعادات، ج 1، ص 360.
(2) – نهجالبلاغه، قصار الحکم 212.
(3) – جامع السعادات، ج 1، ص 382.
(4) – اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکبر، حدیث 17.
(5) – تحف العقول، ص 88.
(6) – اصول کافى، ج 5، کتاب الجهاد، باب کراهه التعرض لما لا یطیق، حدیث 1.
(7) – بقره، 109.
(8) – نساء، 54.
(9) – جامع السعادات، ج 2، ص 200.
(10) – اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان والکفر، باب الحسد، حدیث 1.
(11) – نهجالبلاغه، قصار الحکم، 371.
(12) – همان، قصار الحکم، 256.
(13) – همان، الخطبه 192.
(14) – نهجالبلاغه، قصارالحکم، 255.
(15) – اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکذب.
(16) – المحجه البیضاء، ج 25، ص 239.
(17) – بحارالانوار، ج 72، ص 262.
(18) – نحل، 105.
(19) – المحجه البیضاء، ج 5، ص 241.
(20) – جامع السعادات، ج 2، ص 232.
(21) – نهجالبلاغه، قصار الحکم، 458.
(22) – جامع السعادات، ج 2، ص 333.
(23) – نهجالبلاغه، الخطبه 86.
(24) – اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکذب.
(25) – جامع السعادات، ج 2، ص 233.
(26) – همان.
(27) – همان، ص 331.
(28) – همان، ص 332.
منبع:آموزه های بنیادین علم ا خلاق ج 2 -ص209