نهی نماز بر میّت منافق

نهی نماز بر میّت منافق

و لا تصلّ علی احد منهم مات ابداً و لا تقم علی قبره انّهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون.
ای محمّد بر هیچ یک از آنها که بمیرد نماز نخوان و بر کنار قبرش (برای دعا و طلب آمرزش) نایست، چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و در حالی که فاسق بودند از دنیا رفتند.«توبه ، 84»
ـ این آیه نهی می‌کند رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را از این که نماز میّت بخواند برای کسی که منافق بوده باشد و از این که کنار قبر منافقی بایستد.
ـ کسی که به خاطر احاطه و استیلای کفر در دلش فاقد ایمان به خدا گشته دیگر راهی به سوی نجات ندارد، و نیز برمی‌آید استغفار جهت منافقین و هم چنین نماز خواندن بر جنازه‌های ایشان و ایستادن کنار قبور ایشان و طلب مغفرت کردن لغو و بی‌نتیجه است.
ـ در این آیه اشاره است به این که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بر جنازه مؤمنین نماز می‌خوانده و در کنار قبور ایشان می‌ایستاده و طلب مغفرت و دعا می‌کرده است.
علت نماز خواندن
ـ پس از آن که منافقان با تخلّف صریح از شرکت در میدان جهاد پرده‌ها را دریدند و کارشان بر ملا شد، خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد روش صریح‌تر و محکمتری در برابر آنها اتّخاذ کند تا برای همیشه فکر نفاق و منافق‌گری از مغزهای دیگران برچیده شود و منافقان نیز بدانند در جامعه اسلامی محلّی برای آنها وجود نخواهد داشت، لذا می‌فرماید: بر هیچ یک از آنها (منافقان) که از دنیا می‌روند نماز نگزار و هیچگاه در کنار قبر او برای طلب آمرزش و استغفار نایست.
در حقیقت این یک نوع مبارزه منفی و در عین حال مؤثر در برابر گروه منافقان است، زیرا به جهاتی،‌پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نمی‌توانست رسماً دستور قتل آنها و پاکسازی محیط جامعه‌ اسلامی را از این طریق صادر کند ولی مبارزات منفی به حدّ کافی در بی‌اعتبار ساختن آنان و انزوا و طردشان از جامعه‌ اسلامی، اثر گذارد.
زیرا می‌دانیم که یک فرد مؤمن راستین، هم در حال حیات و هم پس از مرگ محترم است، به همین دلیل، در برنامه‌های اسلامی دستور غسل و کفن و نماز و دفن او داده شده است که با احترام هر چه بیشتر با تشریفات خاصی، او را به خاک بسپارند و حتّی پس از دفن در کنار قبر او بیایند و برای گناهان و لغزشهای احتمالی او از خداوند طلب بخشش کنند.
عدم انجام این مراسم درباره یک فرد به معنی طرد او از جامعه اسلامی است و اگر این طرد کننده شخص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بوده باشد، ضربه‌ای سخت و سنگین به حیثیت چنین فرد مطرودی وارد خواهد آمد، در حقیقت این یک برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود که امروز هم مسلمانان باید از روشهای مشابه آن استفاده کنند.[1] صاحب المیزان می‌فرماید:
ـ نقل می‌کنند بعد از آنکه عبدالله ابن ابی از دنیا رفت پسرش عبدالله نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد در خواست نمود تا پیراهنش را بدهد و او پدرش را در آن کفن کند، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ هم پیراهن خود را داد، بار دیگر آمد در خواست کرد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر جنازه پدرش نماز بگذارد، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ برخاست تا برود عمر بن خطاب برخاست و لباس رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفت و گفت یا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌خواهی بر عبدالله بن ابی نماز بگذاری با این که خداوند تو را از نماز گزاردن بر منافقین نهی کرده؟ حضرت فرمود: پروردگار من اختیار این امر را به خود من واگذار نمود و فرمود استغفار بکنی یا استغفار نکنی اگر هفتاد بار هم استغفار کنی خداوند ایشان را نخواهد آمرزید و من از هفتاد بار هم بیشتر استغفار می‌کنم، و هر چه گفت آخر او منافق است، حضرت توجّه نفرمود و بر جنازه او نماز گزارد و خداوند این آیه را نازل فرمود( و لا تصل…) و از آن به بعد دیگر بر منافقین نماز نگذارد.[2] از بعضی دیگر از روایات بر می‌آید که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تصمیم داشت نماز بر او بگذارد جبرئیل نازل شد و این آیه را بر او خواند و او را از این کار باز داشت.
ـ ولی آنچه جای انکار نیست این است که از لحن آیه چنین برمی‌‌آید که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قبل از نزول این آیه بر منافقان نماز می‌گزارد، و بر کنار قبر آنها توقف می‌کرد، چرا که آنها ظاهراً مسلمان بودند ولی پس از نزول این آیه به طور قطع این برنامه برای همیشه تعطیل شد.[3] در ایام جهاد مقدّس، جوانی وصیّت کرد که اگر من شهید شدم مرا دفن نکنید مگر آن دو دسته‌ای که با هم قهرند آشتی کنند و این جوان از خون مقدّس خودش به نفع اصلاح ذات البین استفاده کرد، در حالی که می‌توانست بگوید اگر شهید شدم راضی نیستم فلان شخص یا گروه به تشییع جنازه من بیاید و بدین وسیله آتش فتنه را بیشتر و کینه‌ها را عمیق‌تر نماید.[4] [1] . تفسیر نمونه، ج 8، ص 68.
[2] . تفسیر المیزان، ج 9، ص 537.
[3] . تفسیر نمونه، ج 8، ص 72؛ تفسیر ابو الفتوح رازی، ج 9، ص 315.
[4] . یکصد و چهارده نکته، ص 62.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید