او را نفیسه خاتون نامیده اند؛ دختر حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع).
سال 145 در مکه متولد شده و در مدینه پرورش یافت.
عروس امام صادق(ع) است؛ همسر اسحاق بن جعفر صادق(ع) (1).
روزها روزه می گرفت و شب ها عبادت می کرد با مال زیادی که خدا به او عطا کرده بود، به نیازمندان و بیماران و عموم مردم کمک می کرد.
35 مرتبه به حج مشرف شد؛ در بیشتر این سفرها پیاده بود.(2).
برادرزاده اش، زینب که به گفته خودش چهل سال به عمه اش خدمت کرده، می گوید: «ندیدم که شب بخوابد و روزها روزه نباشد. به اوگفتم: عمه چرا با خود مدارا نمی کنی؟»
فرمود: «چگونه با خود مدارا کنم و حال آنکه از پیش، عقباتی دارم که از آنها فقط فائزون عبور می کنند.»(3)
همراه همسرش به زیارت قبر حضرت ابراهیم خلیل(ع) مشرف شد. هنگام بازگشت، در ماه رمضان به مصر رسیدند و در خانه ای منزل کرد در همسایگی آنان، دختر یهودی فلجی بود؛ وی به آب وضوی نفیسه خاتون تبرک جست و بی درنگ شفا یافت. این ماجرا، سبب اسلام آوردن یهودیان بسیاری شد.
اهل مصر از ایشان خواستند در آنجا اقامت کند تا مردم به زیارتش روند.
در این دیدارها، مصریان برکات زیادی از آن بانوی محترم دیدند.(4)
ازدحام مردم برای دیدار ایشان بسیار بود و دیدارهای پی در پی، از اوقات عبادت آن بانو می کاست. از این رو تصمیم به تغییر منزل گرفت. مردم وقتی این خبر را شنیدند، اصرار زیادی به ایشان کردند که بماند، ولی مؤثر واقع نشد. مردم نزد امیر مصر رفتند و از او خواستند که نفیسه خاتون را از رفتن باز دارد.امیر نامه ای با پیک به سوی نفیسه خاتون فرستاد و خواستار بازگشت او از تصمیمش شد. بانو نپذیرفت.
حاکم، خود، به محل اقامت آن بزرگوار رفت و در کمال فروتنی از او خواست بماند. نفیسه خاتون در پاسخ گفت: من، خود، به خاطر فشار سیاسی که بر علویان هست، ترجیح داده ام اینجا بمانم، ولی ازدحام دیدارها مانع عبادتم می شود.
حاکم، خانه ای بزرگ تر و دوبار دیدار مردمی در هفته را به نفیسه خاتون پیشنهاد داد. ایشان پذیرفت. و بدین گونه ارتباط مردم با آن بانو ادامه یافت که مایه شادی آنها شد. (5)
محمد بن ادریس شافعی، رئیس مکتب شافعی، در سفرهای علمی اش به مصر رسید. او در منزل این بانو توقف کرد و از ایشان حدیث فرا می گرفت.
هرگاه شافعی مریض می شد، خادم برنگشته بود که او به برکت تأثیر نفس سیده نفیسه شفا می یافت.
آخرین بار که شافعی به بستر بیماری افتاد و از آن بانو طلب شفا کرد، سیده نفیسه به فرستاده وی گفت: « متعه الله بالنظر الی وجهه الکریم؛ خداوند او را به لقای وجه کریمش بهره مند سازد». شافعی که این کلام را شنید، فهمید زمان مرگش فرا رسیده است.
پس وصیت کرد که نفیسه خاتون بر وی نماز گزارد. سیده نفیسه که به دلیل ضعف حاصل از کثرت عبادت و روزه داری نمی توانست بیرون برود، از حاکم خواست که او نماز گزارد وی درحالی که مأموم بود، بر جنازه شافعی نماز گزارد.(6)
عده زیادی از اهل علم و حتی برخی صاحب منصبان، حکومتی به محضرش می رفتند و از او حدیث می شنیدند، یا روایت هایی نزدش قرائت می کردند و به حک و اصلاح آن مبادرت می ورزیدند. بسیاری از دانشوران، قاضیان و حکیمان، در خصوص امور دینی و مسائل شریعت با او مشورت می کردند و اشکالات خود را می پرسیدند.
از جمله افرادی که به ایشان رجوع کردند، ذوالنون مصری، از چهره های معروف عرفان اسلامی؛ بشر بن حارث، از پارسیان بلند آوازه قرن دوم وسوم هجری و… بوده اند.(7)
آن بانوی عابد، از مسائل و مشکلات جامعه هم آگاه بود و چون با خبر شد که مردم مصر از حاکم وقت خود ناراضی اند، مانند اجداد طاهرینش سکوت را جایز ندانست و برای حاکم نامه ای نوشت و در آن ، به حکومت ظالمانه او انتقاد کرد. سپس، خود، در محل گذرگاه امیر ایستاد و نامه را به او داد. امیر، بانو را شناخت، سپس با احترام از اسب پیاده شد و نامه را گرفت .او وقتی دید آن بانوی پرهیزکار از روش مستبدانه وی انتقاد، و اعمال و رفتارش را نکوهش کرده، از جور وجفا دست برداشت وآرامش برمردم حاکم شد.(8)
زینب می گوید: نفیسه خاتون برای خود قبری با دست خود کنده بود که پیوسته داخل آن می شد و قرآن تلاوت می کرد. عمه ام دو هزار قرآن در آن ختم کرد و در ماه رمضان سال 208 هـ .ق وفات یافت.(9)
در وقت احتضار، روزه بود؛ از او خواستند که افطار کند؛ فرمود: « عجبا! سی سال است از خدا درخواست می کنم که با حال روزه از دنیا بروم، حال که روزه هستم افطار کنم؟ پس شروع به تلاوت سوره انعام کرد و چون به آیه «قل لمن ما فی السماوات و الارض قل الله کتب علی نفسه الرحمه» رسید، وفات کرد.(10)
می گویند بعد از وفاتش، مردم شهرها و روستاها، اجتماع کردند و شمع های بسیاری در آن شب روشن کردند. از هر خانه ای در مصر صدای گریه شنیده می شد. سرانجام جمعیتی کم نظیر از مصریان با اندوه بسیار، بر پیکر مبارک او نماز گزاردند.(11)
اسحاق می خواست پیکر همسرش را به مدینه ببرد و در قبرستان بقیع، درکنار اجداد پاکش به خاک بسپارد. چون مصریان آگاه شدند، با هدایای بسیار نزد وی آمدند و از او خواستند پیکر آن بانو را برای تبرک وتیمن در مصر بگذارد. آنها اموال بسیاری نیز بذل کردند، ولی اسحاق راضی نمی شد.
اسحاق آن شب را با فکری مغشوش خوابید و در خواب رسول خدا(ص) را دید که فرمود: «با اهل مصر در باب نفیسه معاوضه کن. همانا به برکت او برایشان رحمت نازل می شود.» اسحاق بعد از این رؤیا، مردم را با خبر کرد و نفیسه خاتون را در قبری که خود حفر کرده بود، دفن کردند.(12)
پی نوشت ها:
1. شیخ عباس قمی ، منتهی الامال، ج2، ص 299؛ عالمه مجلسی، سفینه البحار، ج2، ص604.
2. منتهی الامال، ج2، ص229.
3. توفیق ابوعلم، السیده النفسیه، ص 212؛ تقی الدین عبیدی، المواعظ والاعتبار، ج4، ص325.
4. میرزا تقی سپهر ، ناسخ التواریخ، ص 119.
5. نورالابصار، صص 254 و 255، سید مومن بن حسن بن مومن الشبلنجی؛ احمد ابوکهف ، آل البیت النبی فی مصر، ص 103.
6. نورالابصار ، ص 256؛ حنبلی دمشقی، شذرات الذهب، ج1، ص21.
7. السیده النفسیه، ص17؛ هجویری، کشف المحجوب، ص 100؛ الفهرست ابن ندیم، ج2، ص 862.
8. حاج محمد هاشم خراسانی، منتخب التواریخ، ص 208؛ اعتماد السطنه، خیران حسان، ج3، ص 123.
9. نورالابصار، ص 258؛ ناسخ التواریخ، ج3، ص 126.
10. المواعظ والاعتبار، ج4، ص326.
11. علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، نور ملکوت قرآن، ج2، صص 493و 494.
12. منتهی الامال، ج2، ص300؛ السیده النفیسه، ص 13.
منبع: کتاب گلبرگ شماره 122
امیرحسین .
سلام و درود خدا بر این بانوی عظمای دین حضرت بی بی نفسیه خاتون عروس امام صادق (ع)
قبله حاجات مصر