و الحمدلله الذی من علینا بمحمد نبیه صلی الله علیه و آله و سلم دون الامم الماضیه و القرون السالفه بقدرته التی لا تعجز عن شی و ان عظم، و لا یقوتها شی و ان لطف، فختم بنا علی جمیع من ذر و جعلنا شهدا علی من جحد و کثرنا بمنه علی من قل. اللهم فصل علی محمد امینک علی وحیک، و نجیبک من خلقک و صفیک من عبادک، امام الرحمه، و قائد الخیر، و مفتاح البرکه کما نصب لامرک نفسه، و عرض فیک للمکروه بدنه و کاشف فی الدعا الیک حآمته و حارب فی رضاک اسرته و قطع فی احیا دینک رحمه، و اقصی علی جحودهم و قرب الاقصین علی استجابتهم لک و الی فیک الابعدین و عادی فیک الاقربین. و اداب نفسه فی تبلیغ رسالتک و اتعبها بالدعا الی ملتک و شغلها بالنصح الاهل دعوتک و هاجر الی بلاد الغربه و محل النای عن موطن رحله و موضع رجله، و مسقط راسه و مانس نفسه اراده منه لا عزاز دینک و استنصارا علی اهل الکفر بک. حتی استتب له ما حاول فی اعدائک، و استتم له ما دبر فی اولیائک فنهد الیهم مستفتحا بعونک و متقوبا علی ضعفه بنصرک، فغزاهم فی غقر دیارهم، و هجم علیهم فی بحبوحه قرارهم، حتی ظهر امرک و علت کلمتک و لوکره المشرکون. اللهم فارفعه بما کدح فیک الی الدرجه العلیا من جنتک حتی لا یساوی فی منزله و لا یکافا فی مرتبه و لا یوازیه لدیک ملک مقرب و لا نبی مرسل و عرفه فی اهله الطاهرین و امته المؤمنین من حسن الشفاعه اجل ما وعدته، یا نافذ العده یا و افی القول یا مبدل السیئات باضعافها من الحسنات انک ذوالفضل العظیم. فراز اول و الحمدلله الذی من علینا بمحمد نبیه صلی الله علیه و آله و سلم دون الامم الماضیه و القرون السالفه بقدرته التی لا تعجز عن شی و ان عظم، و لا یقوتها شی و ان لطف، فختم بنا علی جمیع من ذر و جعلنا شهدا علی من جحد و کثرنا بمنه علی من قل. حمد از آن خدایی است که پیامبر خاتم را در بین همه امت ها نصیب ما فرمود، با قدرتی که از هیچ چیز عاجز نیست – اگر چه بسیار عظیم باشد – و از کوچک ترین موجود غفلت نمی کند. و مدت ایام ما (فرزندان پیامبر) را در امامت و رهبری بر جمیع امم گذشته که مدت آنان کوتاه بود برتری داد. شرح: در این فراز از دعا، امام علیه السلام به دو مساله بسیار مهم توجه داده اند: مساله اول آن که دین اسلام دین خاتم است ؛ یعنی آخرین دینی است که از طرف حضرت خداوند – جل جلاله – بر خلق نازل گردیده است. بنابراین هر کس بعد از محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ادعای نبوت و نزول جبرئیل بر خویشتن کند دروغگو است و ادعای او مردود می باشد و باید مورد انکار واقع شود. این آگاهی در قرآن کریم نیز با صراحت تمام آمده است که پیامبر اکرم، خاتم النبیین است. مساله دوم آن که هیچ یک از ادیان سابقه، خاتم ادیان نبوده اند، لذا یهود و نصاری که هر یک خود را آخرین دین الهی دانسته اند، ادعای نادرستی کرده اند. در نتیجه، حقایق الهی – اسلامی ما که قرآن کریم در بردارنده آن است، ناسخ آن ادیان بوده و ادعای یهود و نصاری مبنی بر خاتمیت دینشان کلامی غلط و بر خلاف واقع است. امام علیه السلام، هر دو وجه اثبات و نفی قضیه را در کلامی کوتاه بیان فرموده اند؛ به این معنا که اولا: ادیان سلف، ادیان خاتم نبوده اند و پس از آن ها دین دیگری حتما آمده است، و ثانیا: آن دین موعود اسلام است که خاتم همه ادیان می باشد. آن گاه حضرت چند خاصیت مهم از دین خاتم را بیان فرموده اند: – جمیع خلایق تا برپایی قیامت موظفند که پیرو این آیین مقدس باشند و تخلف از این دستور عام بر هیچ کس جایز نیست. – اعمال تمامی انسان ها تا روز قیامت در نظارت کامل ائمه علیهم السلام است ؛ این نظارت یا بدین معنی است که خرد و کلان رفتار و اعمال مردم تحت سیطره احکام الهی اسلام قرار دارد و هر یک محکوم به حکمی از اسلام است، و یا بدان معنی است که خداوند متعال به ارواح قدسیه حضرات معصومین علیهم السلام، علمی شامل و مطلق عنایت فرموده است که یکی از خصوصیات آن آگاهی از رفتار و کردار بندگان است ؛ یعنی ایشان جمیع افعالی را که از امت صادر می شود، می دانند. اتفاقا در روایات بسیاری به این معنا برمی خوریم، از جمله در اصول کافی آمده است: نحن خزنه علم الله:[1] ما خزانه علم خدا هستیم. و عیبه وحی الله:[2] ما صندوق علم خدا هستیم. احتمال دیگری که در این جا می توان مطرح نمود این است که جملگی اعمال امت در روز قیامت که یوم البروز و یوم المشهود نامیده شده است، به طور روشن برملا می گردد، و به این معنا در قرآن کریم آمده است: یوم هم بارزون لا یخفی علی الله منهم شی … .[3] فراز دوم اللهم فصل علی محمد امینک علی وحیک، و نجیبک من خلقک و صفیک من عبادک، امام الرحمه، و قائد الخیر، و مفتاح البرکه کما نصب لامرک نفسه، و عرض فیک للمکروه بدنه. خدایا، بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم درود فرست که امین وحی و نجیب ترین و برگزیده ترین بندگان تو است. او که پیشرو در رحمت و رافت و خیر، و کلید برکات و خیرات بود و تن و جان خود را در راه اوامر و فرمان تو به رنج انداخت. شرح: در این فراز، امام سجاد علیه السلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به چند صفت توصیف فرموده که هر یک نکته ای جالب و قابل توجه به شمار می آید: – پیامبر امین در وحی الهی است ؛ یعنی آنچه را از خداوند متعال گرفته، با دقت تمام در چهار مرحله حفظ کرده و به طور صحیح و بدون کم و کاست به مردم تحویل داده است اولا: آنچه حضرت از جبرئیل دریافت نمود، تمام آن چیزی بود که جبرئیل باید تحویل می داد. : ثانیا: آنچه را که دریافت نمود، با دقت تمام حفظ کرد، به طوری که هیچ چیز از آن کم نگردید. ثالثا: آنچه را که به مردم ابلاغ فرمود، تمامی آن چیزی بود که ماموریت به ابلاغ آن داشت. رابعا: آن گاه که رسالت خود را می رساند، به بهترین و عالی ترین نوع تبلیغ متوسل گشت و هنرمندانه ترین روش را در دعوت از مردم به کار گرفت. – دومین صفات رسول گرامی اسلام این بود که ایشان نجیب ترین فرد در بین مردم بود و جملگی او را به این کمال می شناختند و هیچ گونه نقطه ضعفی در تاریخ زندگی او سراغ نداشتند. – در بین آن مردم، او برای رسالت برگزیده شده بود. او هرگز از خود حرفی نداشت و به خودی خود دست به این کار نزد، بلکه ماموریتی الهی داشت. پس آنچه را که حضرت به آن امر فرموده یا از آن نهی کرده، جملگی متن دستور حضرت حق بوده است. – ایشان الرحمه بود؛ یعنی مردم باید به این نکته آگاهی پیدا کنند که آنچه را پیامبر اسلام برای آنان آورده، تحمیل و بار و مزاحمت نیست ؛ زیرا احکام اسلام هدیه ای عظیم از جانب حضرت حق است که بر مردم نازل گردیده است. پس مردمی که در این جهان و عرصه وسیع هستی قدم گذارده اند، باید توجیه شوند که چگونه در این عالم زندگی کنند و برای ابدیت خود چه فکری نمایند. شارع مقدس اسلام، چراغی در ظلمات جهان است و طبیبی است که دارو و درمان خود را به همراه دارد و به هر جا که وارد شود، مرهم جان های مریض و خسته است، و پیامبر اسلام کسی است که مردم را به صلاح دعوت می کند. خداوند متعال در قرآن کریم آیه ی 107 سوره انبیا فرموده: و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین: و ما نفرستادیم تو را، مگر برای این که رحمت برای اهل عالم باشی. – قائد الخیر است. قائد به کسی می گویند که جلودار کاروان است، راه رفته و مقصد شناس است و در این امر اشتباه نمی کند؛ از پیچ و خم ها آگاه است و در این امر دچار خطا نمی شود. آری، پیامبر اکرم دارای آن چنان عظمتی است که می تواند کاروان هستی را به منزلگاه حقیقی خود هدایت کند. – مفتاح البرکه است ؛ یعنی اگر نبود در خیرات به روی مردم بسته می شد و مردم نمی توانستند خیرات را به دست آورند. – و سرانجام این که پیامبر در این راه خود را به زحمت و مشقت انداخت و هرگز در انجام وظایف کمترین سستی به خود راه نداد. فراز سوم و کاشف فی الدعا الیک حآمته و حارب فی رضاک اسرته و قطع فی احیآ دینک رحمه، و اقصی الادنین علی جحودهم و قرب الاقصین علی استجابتهم لک. در راه رسالت، از حامیان و قبیله خود جدا شد و با آنان جنگید و رابطه خود را با آنان قطع نمود و نزدیکان خود را که شرک می ورزیدند دور ساخت و آنان را که به ظاهر از اهل و عشیره او نبودند به خود نزدیک فرمود. شرح: در این فراز، امام علیه السلام به نکاتی اشاره می فرماید که لازمه وجود یک راهبر راستین و دلسوز است و با رعایت آن ها، بهتر می تواند مردم را از کج اندیشی ها و کجروی ها نجات داده و به ساحل رستگاری برساند. او هم چنین می تواند در رفتار و کردار خود، صداقت و حق خود را به مردم ارایه کند و با عمل نیز آنان را به طرف هدایت بخواند؛ و آن مساله آن است که یک رهبر، پس از عرضه صراط مستقیم به مردم، هیچ چیزی را به غیر از آن راه مورد عنایت قرار ندهد و آنچه را که مانع و مزاحم حرکت اوست از سر راه خود بردارد و با آن مبارزه نماید. در این فراز، امام سجاد علیه السلام پیامبر اکرم را با این صفات معرفی می کند و به خدای متعال عرض می کند که خدایا! پیامبر تو در راه تبلیغ دین تو با قبیله و عشیره خود – که نسبت به او عاطفه و احساس شدیدی داشتند، او را حمایت می کردند و از او دفاع می نمودند – جنگید و از آن ها جدا شد و هرگز احساس قومی و عصبیت عشیره ای مانع آن نشد که دست از دعوت مردم به طرف تو بردارد؛ مبادا که در صراط مستقیم کمترین خدشه ای وارد شود! آری، معیار دوری و نزدیکی، برادری یا دشمنی، خویشاوندی یا بیگانگی در این مکتب، همان معیار متعارف در عرف عام نیست، بلکه دستور قرآن بر این است که انما المؤ منون اخوه.[4] [1] . اصول کافی، ج 1، ص 192.
[2] . همان. [3] . غافر، 16: آن روزی که همه (نیک و بد) خلق پدید آید و هیچ کرده آن ها بر خدا پنهان نباشد. [4] . حجرات، 10: به تحقیق مؤ منان با هم برادرند … .@#@ اویس قرنی پیامبر را ندید و در یمن زندگی می کرد، ولی نزدیک ترین فرد به پیامبر بود؛ اما آنان که به پیامبر از نظر عشیره ای و قومی نزدیک بودند، از ایشان بسیار دور بودند، به طوری که با آن ها به مبارزه پرداخت و چنان که می دانیم امثال ابولهب ها و ابوجهل ها که قریشی بودند مطرود ایشان واقع گشتند! پیامبر خدا، جز خدا و صراط مستقیم هیچ روشی را امضا نمی فرمود و در راه صراط مستقیم تمامی موانع را از سر راه برمی داشت. ایشان دل از همه چیز غیر از دورترین آن شخص بود که از خدا دورتر بود. و این از خصوصیات آیین های الهی است: لذا خدای متعال در قرآن کریم فرزند نوح را از اهل او ندانست و آن گاه که جناب نوح به خدای تعالی عرض کرد: ان ابنی من اهلی، جواب شنید: انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح ![1] یعنی پیامبر، پدر صلاح و تقوا است و از هرگونه ناهنجاری به دور می باشد؛ رابطه او با ناهنجارها قطع است، اگر چه به ظاهر آن ناهنجاری فرزند او باشد هم چنین اگر خداوند به حضرت ابراهیم فرمان ذبح اسماعیل را می دهد، سر آن این است که در کنار فرمان حضرت رب، هیچ امری نباید رخ بنماید و جز اطاعت از او، همه چیز باید نادیده به حساب آید. فراز چهارم و والی فیک الابعدین و عادی فیک الاقربین و اداب نفسه فی تبلیغ رسالتک و اتعبها بالدعا الی ملتک و شغلها بالنصح لاهل دعوتک. آنان را که دور بودند و تحت ولایت دین در آمدند به خود نزدیک کرد و نزدیکان مشرک خویش را از خود دور نمود. در راه ابلاغ رسالت تو، خود را به تعب و رنج انداخت و با دعوت مردم و نصیحت آنان در زحمت و مشقت فراوان قرار گرفت. شرح: رنج و تعب عمده پیامبر اکرم از آن بود که دوستان و عشیره خود را به جهت کفرشان از خود دور کرده بود. آن ها نیز با اجانب همدست گشته بودند و مجموعا به مخالفت با او می پرداختند. امیرالمؤ منین در نهج البلاغه در این زمینه می فرماید: خاض الی رضوان الله کل غمره و تجرع فیه کل غصه و قد تلون له الادنون و تالب علیه الاقصون و خلعت الیه العرب اعنتها و ضربت الی محاربته بطون رواحلها:[2] پیامبر اکرم با تمام قدرت به طرف رضایت حضرت حق حرکت می کرد و در این زمینه، بس جرعه های غصه و غم بود که می نوشید؛ نزدیکان او ثابت قدم نبودند و خود را می باختند. بسیاری نیز که از اجنبی ها بودند، بر دشمنی او کمر بسته بودند. جماعت عرب از اطاعت او سرباز می زد و مرکب های خود را به سوی جنگ با او حرکت می داد. ولی پیامبر اکرم هم چنان نگران این جریان بود و آسودگی در وجود شریفشان راه نداشت ؛ آن چنان که قرآن کریم در آیه 6 سوره کهف خطاب به او می فرماید: فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤ منوا بهذا الحدیث اسفا: گویا می خواهی در اثر شدت تاثر، جان خود را به جهت ایمان نیاوردن اینان از دست بدهی ؟ و نیز در سوره فاطر آیه 8 فرمود: فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیم بما یصنعون: ای پیامبر، آن قدر حسرت و افسوس به خود راه مده که در مرحله از دست رفتن قرار گیری، زیرا خدای تو به کردار آنان آگاه است. باید دانست که نفوس انسانی، اگر چه در فطرت اولیه دارای ارتباط توحیدی و الهی هستند، ولی در اثر آلودگی به دنیا و اشتغال به شهوات و رفتارهای ناپسند و رسوخ جهل و خوی حیوانی، آن چنان به پرتگاه سقوط در می غلتد که دیگر به سادگی نجات آنان میسور نیست. همواره، خراب شدن بسیار آسان، ولی اصلاح و آبادانی بسیار دقیق و سخت است ؛ به ویژه اگر زنگار نکبت و پلیدی با حجم بسیار بر چهره جان بنشیند که دیگر به سادگی قابل علاج نیست. به هر حال، با وجود این که اینان از آیین روشن و شفا بخش اسلام تاثیرپذیر نبودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هرگز دست از وظیفه خود برنمی داشت و به هر وسیله ممکن، با حکمت و تدبیر خود در میان مردم عمل می کرد؛ لذا امیرالمؤ منین فرمود: طبیب دوار بطبه:[3] طبیبی بود که (به دنبال مریض ) در حرکت بود. هم چنین در روایت آمده که عیسی مسیح علیه السلام را در کنار خانه شخص معصیت کاری دیدند؛ عرض کردند: یا روح الله، این جا چرا ایستاده ای ؟ فرمود: انما یاتی الطبیب المرضی:[4] طبیب به نزد مریض ها می رود. فراز پنجم و هاجر الی بلاد الغربه و محل النای عن موطن رحله و موضع رجله، و مسقط راسه و مانس نفسه اراده منه لا عزاز دینک و استنصارا علی اهل الکفر بک. پیامبر اکرم به جهت عزت دین و غلبه بر کفر، از وطن خود (مکه ) که بستگان و عشیره او در آن جا بودند و زادگاه و مرکز پرورش و انس او بود دوری جست. شرح: چنان که گفته شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از تحمل هیچ زحمت و مشقتی که در پیشبرد اهدافش مؤ ثر بود خودداری نکرد؛ تحمل زحمت بدنی، مشقت های روحی، شنیدن کلمات جسورانه، سه سال محاصره در شعب، و بسیاری دیگر از جهالت های مردم او را از انجام ماموریت الهی خود بازنداشت و بار سنگین رسالت را لحظه ای بر زمین نگذارد. سرانجام، کار به آن جا انجامید که پیامبر هجرت از مکه را – که وطن اصلی او بود و بسیار به آن جا علاقه داشت – لازم و ضروری دید و به امر حضرت حق مکه را به طرف مدینه ترک کرد تا فریاد توحید را از حصر چهار سوی کوهستان های مکه فراتر بود و بتواند به وسیله اعوان و انصار خویش، سرزمین وحی و توحید را از چنگال کفر و جهالت و بت پرستی نجات دهد و مسجد الحرام و کعبه را از جهل و پلیدی شرک پاک سازد. عاقبت، حضرت از مکه مهاجرت فرمود. این هجرت آن چنان مهم و نقش آفرین گشت که مبدا تاریخ در اسلام قرار گرفت تا عظمت آن پیوسته در اذهان مردم باقی بماند؛ و این در حالی بود که ایام بسیار مهمی در تاریخ پیش از آن وجود داشت ؛ همانند تولد پیامبر اکرم، عام الفیل، روز ولادت و بعثت پیامبر و … . پیامبر محل تولد، ماوا و مسکن خود را در راه خدا ترک کرد، در حالی که اشک حزن از چشمان مبارکش فرو می ریخت. در این حالت بود که جبرئیل نازل شد و آیه 85 سوره قصص را بر آن حضرت نازل کرد و ایشان را دلداری داد که ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معاد: آن کس که عمل به قرآن را به تو واجب کرد، تو را به سوی مکان بازگشت (مکه ) برخواهد گرداند. حضرت نیز در حالی که بر مرکب خود سوار بود خطاب به مکه فرمود: و الله انک خیر ارض الله و احبها الی الله و لولا انی اخرجت منک ما خرجت:[5] به خدا قسم، تو بهترین قطعه از زمین و محبوب ترین آن در نزد خداوندی، و اگر این گونه نبود که از آن جا اخراج شدم، هرگز از تو خارج نمی شدم ! با این حال، هیچ یک از این حلقه های دست و پاگیر، مانع از حرکت ایشان به سوی هدف مقدسش نگردید. وضعیت مردم هنگام بعثت مردم در زمان بعثت نبی اکرم در بی خبری و جهالتی حیرت آور به سر می بردند و اعتقادات آنان بسیار منحرف و آلوده به خرافات بود. دین یهود و نصاری دچار تحریف گشته بود، چنانچه در آیه 18 سوره مائده می خوانیم: و قالت الیهود و النصاری نحن ابناو الله و احباوه: یهود و نصاری خود را فرزندان خدا و دوستان او می پنداشتند. و در آیه 30 سوره توبه فرموده: و قالت الیهود عزیز ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله: یهود می گفت عزبر فرزند خداست و نصاری مسیح را پسر خدا می دانستند. ملت های دیگر نیز هر یک به طوری از صراط مستقیم خارج بودند؛ همانند مجوس که قائل به خدای خیر و شر بودند و به یزدان و اهریمن اعتقاد داشتند! پیامبر اکرم در چنین موقعیتی مبعوث شد تا آنکه توانست به وسیله انصار و مهاجرین دست به انقلابی بزند که به وسیله آن فطرت مردم را بیدار کرده و آنان را به سوی مسیر مستقیم سوق دهد. عاقبت نیز چنین شد و مردم جزیره العرب که به قول امیرالمؤ منین خوراکشان خشن و لباسشان بی ارزش و ملامت آور و خوابشان در کنار مارها و سنگستان های سخت بود، کارشان به جایی رسید که بر عالی ترین مقام جهانی اشراف یافتند و در راس قدرت جهان قرار گرفتند. فراز ششم حتی استنب له ما حاول فی اعدائک، و استتم له ما دبر فی اولیائک فنهد الیهم مستفتحا بعونک و متقویا علی ضعفه بنصرک، فغزاهم فی عقر دیارهم، و هجم علیهم فی بحبوحه قرارهم، حتی ظهر امرک و علت کلمتک و لوکره المشرکون. خدایا، پیامبر تو آن چنان به جهاد و کوشش اقدام فرمود که آنچه اراده کرد در دشمنان تو مستقر شد و آنچه را خواست در دوستان تو برقرار گردید، و به کمک تو و طلب یاری از تو، به قیام با قدرتی دست زد که بر ضعف آن ها غالب آمد؛ در عمق خانه های آنان با آن ها جنگید و هجوم برد تا آن که خواسته تو ظاهر و کلمه تو غالب گردید، اگر چه با کراهت مشرکان تمام شد. شرح: مسلما آن پیروزی و غلبه ای که امام علیه السلام در این جا به خدا و پیامبرش نسبت داده، از قبیل فتح و پیروزی های احساسی ای که عده ای هواپرست و خودخواه آن را طلب کرده و در راه آن از مرگ و نابودی خود و دیگران باکی ندارند، نیست. زیرا فتح و پیروزی هواپرستان، چیزی جز غلبه جهل و هوسرانی و خودخواهی و ظلم و جور و بداندیشی نیست، زیرا تمام هدف در این گونه مبارزه ها آن است که حریف از پای درآید و به جای او بر مسند قدرت بنشینند، اگر چه به قیمت جان و مال مردم تمام شود. آن گاه با ادامه ی ظلم و جور و غلبه، حقوق ضعفا و بیچارگان پایمال شده و خون و جان و مال مظلومان، بی پناه می ماند.
[1] . هود، 45 و 46. [2] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 194. [3] . نهج البلاغه صحبی صالح، خطبه 108. [4] . مدرک آن را نیافتیم. [5] . معجم البلدان للحموی، ج 5، ص 183.@#@ اما فتح و پیروزی مکتب های الهی، عبارت از برداشتن موانع هدایت و رشد انسان ها و رساندن آنان به کمال لایق انسانیت است. هدف اولیا خداوند فراهم آوردن زمینه برای پیشبرد جامعه انسانیت می باشد، زیرا در جوامع آزاد بشری، پیوسته عده ای قدرتمند زورگو بر مردم حکومت می کنند که هرگز حاضر نیستند کس دیگری جایگزین آنان شود و به جز آنچه خواسته ی آن هاست در خارج جاری شود. آنان با تمام وجود در مقابل مخالفان خود ایستاده و در هر شرایطی که باشد آن ها را از پای درمی آورند؛ به طوری که یاد و نقشی هم از ایشان بر جای نماند. در این گیرودار، این انبیا هستند که باید وارد این دریای پرتلاطم شوند و با عده ای هوسران خودخواه مبارزه کنند تا شاید آن موانع برداشته شوند و حاکمیت خدا به جای حکومت جاهلیت بنشیند. البته خدای متعال از خلق و اطاعت آنان غنی است و هیچ کس قدرت رویارویی با او را ندارد: فان الله غنی عن العالمین،[1] لذا مردم چه کافر باشند چه مؤ من، چه راکع و ساجد باشند چه یاغی و طاغی، به هیچ وجه به خدای متعال کمترین ضرری نمی توانند بزنند. پس هر جا سخن از غلبه و فتح خدا و ثبات حاکمیت اوست، معنی آن به کرسی نشستن نظام هدایت، عدالت، کرامت انسانی و برطرف شدن ظلم و ضلالت و حقارت نسل آدمی است. در نتیجه، ظهور امر خدا، علو کلمه الله و در یک کلام: جنگیدن مظهر هدایت با مظاهر کفر و ضلالت، جز برای آن نیست که اسباب و ابزار ضلالت از انسان ها گرفته شد و حق بر کرسی هدایت و کرامت بنشیند. فراز هفتم اللهم فارفعه بما کدح فیک الی الدرجه العلیا من جنتک حتی لا یساوی فی منزله و لا یکافا فی مرتبه و لا یوازیه لدیک ملک مقرب و لا نبی مرسل. خدایا، مقام پیامبر را با مجاهده های او به جایگاهی آن چنان رفیع از بهشت خود برسان که احدی در منزله و مقام و رتبه، مساوی با او نباشد و هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی همطراز وی قرار نگیرد! شرح: در این فراز، امام معصوم علیه السلام پیامبر اکرم را با جملاتی دعا کرده که فوق آن دیگر تصور نمی توان کرد. امام تقاضای مقام و منزلتی برای حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم از خداوند عالم کرده است که احدی در آن مقام با او توازی و تساوی نداشته باشد. البته معلوم است که درخواست امام معصوم، هرگز گزاف و بی حساب نیست و این درخواست، غیر مناسب و بدون زمینه نمی باشد، بلکه خواسته ای معقول و باضابطه است. اصولا گاهی می شود که بعضی دعاها، درخواست آرزوهای دور و درازی است که هیچ گونه زمینه قبلی ندارد و کمترین رابطه ای بین آن خواسته و وضعیت درخواست کننده نیست ؛ مثلا کسی که مقام بسیار بلندی را آرزو می کند، بدون آن که کمترین قدمی در راه اخلاص و بندگی برداشته باشد؛ یا مرتبه ای دنیایی را طلب می کند و دلش می خواهد که اولین فرد علمی جهان باشد، ولی کمترین اقدامی برای یادگیری انجام نمی دهد! البته این گونه درخواست ها غیر معقول و نابجاست و امکان وقوع آن نیز در خارج غیرممکن است ؛ ولی اگر درخواست کننده دارای شرایطی باشد که متناسب با زمینه های وجودی آمال و آرزوهای او باشد، نمی توان از کیفیت خواسته های او، درجه کرامت ها و کمالات و همت فوق العاده او را دریافت کرد و دانست که به راستی سزاوار این چنین کرامت هایی هست یا خیر؟ زیرا استعداد و آمادگی رسیدن به آن ها در او پیدا و مشهود است. خواسته های امام سجاد علیه السلام نسبت به رسول گرامی اسلام نیز، جملگی درخواست های راستین و سزاوار نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد؛ زیرا بلندترین مقام قرب الهی از آن کسی است که دست به کاری زده که هرگز در توان احدی از ملائکه و انبیا و مرسلین سلف نبوده است. – می دانیم که هر کار خوب دارای دو جهت بسیار اساسی است: – حسن فعلی ؛ یعنی آن عمل در خارج دارای کیفیتی باشد که از هر جهت مفید باشد؛ به عبارت دیگر پوشش تربیتی و پرورشی آن در شرایطی باشد که مرز زمان و مکان خاصی نگنجد و بتواند نسل ها را در لابلای عمود زمان، از نظر مدیریت و هدایت رهبری کند. در این صورت می توان گفت که مدح و سپاس از چنین اقدام عظیمی، در حد هیچ احدی، جز خدای عالم نیست. – حسن فاعلی ؛ یعنی شخصیت موثر آن چنان باشد که در انجام عمل، کمترین سود شخصی و منفعت مادی و دنیوی خود را در نظر نداشته باشد و جملگی را فقط به خاطر خدا به جا آورد؛ از آن بالاتر، حتی خود را، عمل خود را و مجاهده و زحمات و تلاش پی گیر خود را از آن خدا دانسته و نه تنها طلب مزد نکند، بلکه کمال امتنان از خدا را نیز داشته باشد که به او نعمت بندگی و اطاعت کرامت فرموده است. مسلما چنین شخصیتی در خور کرامتی است که سزاوار احدی از بشریت نمی باشد و تنها کسی را که می توان در این حد دانست، فقط شخصیت حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم است. فراز هشتم (آخرین فراز) و عرفه فی[2] اهله الطاهرین و امته المؤ منین من حسن الشفاعه اجل ما وعدته، یا نافذ العده یا وافی القول یا مبذل السیئات باضعافها من الحسنات انک ذوالفضل العظیم. خدایا، به پیامبر اکرم شفاعتی درباره اهل بیت مکرم او و مؤ منین کرامت بفرما که برتر از آنچه به پیامبر اکرم وعده داده ای باشد! ای کسی که عهدش قطعی و به قول وفادار است ! ای کسی که سیئات را به چندین برابر ثواب تبدیل می سازی، تو دارای فضلی عظیم هستی ! شرح: معرفی پیامبر اکرم به خصوصیت شفاعت یکی از مهم ترین مقامات پیامبر است که از دو جهت حایز اهمیت می باشد: – تقاضای پیامبر اکرم نزد خدای متعال مورد قبول است، به طوری که اگر او نسبت به کسی اظهار شفاعت کند، قطعا خدای تعالی خواسته او را رد نکرده و تقاضای ایشان را نسبت به آن شخص مورد اجابت قرار می دهد. – مژده ای به گنهکاران است که سعی کنند به سوی خدا توبه و بازگشت نمایند تا بدین وسیله، در حریم شفاعت پیامبر راه یابند؛ زیرا تا نتوانند در کنار پیامبر قرار بگیرند و تا سنخیت با مقام پاکیزه او نداشته باشند، مساله ی شفاعت نسبت به آن ها غلط و خارج از واقع است. البته در این جا نکته ای را باید تذکر داد که بسیار پراهمیت است و آن این که شفاعت در قیامت، از سنخ شفاعت های دنیایی نیست که شخص قدرتمندی نسبت به فرد مجرمی وساطت نماید تا او را از چنگال عقوبت نجات داده و به امن و امان برساند، بلکه شفاعت در قیامت، به معنی شفع شدن – یعنی جفت گردیدن – و در کنار هم قرار گرفتن از نظر سنخیت روحی و وجودی است. در نتیجه، شخص باید دارای آن چنان وضعی باشد که به راستی او را به تابعیت شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بشناسند، زیرا بسیاری از مردم در اثر اعمال ناهنجار خود، سنخیت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از دست داده اند، به طوری که فقط در نظام آماری مسلمان هستند، ولی در عمل هرگز از اسلام اثری ندارند! البته گاهی شیعیان اهلبیت علیهم السلام مبتلا به بعضی نافرمانی ها می شوند، ولی همراه آن عمل ناهنجار در خود احساس خجلت و انفعال کرده و کمبود و نقیصه و زشتی کردار خود را حس می کنند، به طوری که خود را شایسته عقوبت می دانند و بسیار نادم و پشیمان می باشند. اینان اگر توبه کنند، قهرا در کنار امام خود قرار می گیرند؛ بر خلاف فرد متجری که علنا دست به عصیان می زند و بی باکانه بدون هیچ گونه انفعال روحی، جرات در نافرمانی دارد و بنای توبه هم ندارد! چنین کسی هرگز سنخیت با معصومین نداشته و قطعا شفاعت شامل حال او نخواهد شد. البته گاهی از این افراد کارهای بسیار خوب و مهمی سر می زند که گذشته های ناهنجار آنان را تطهیر می کند (همانند جهاد در راه خدا، شهادت، خدمات شایسته به اسلام و مسلمین ) و آنان را لایق شفاعت می نماید؛ از این رو، در قرآن کریم نیز مکررا سخن از تبدیل سیئات به حسنات آمده است، مانند فاولئک یبدل الله سیئابهم حسنات.[3] سر این مساله، در ندامت و پشیمانی شخص از رفتار و کردار خود بوده است ؛ به این معنا که او در اثر توبه با انجام کارهای مهم و قابل قبول به حضرت حق رو آورده و گذشته را به وسیله اعمال صالح و شایسته خود جبران نموده است.
[1] . آل عمران، 97. [2] . فی در این جا معنای مع دارد. [3] . فرقان، 70، اینان کسانی هستند که خداوند گناهان آنان را تبدیل به نیکی می کند.آیت الله حسن ممدوحی – شهود و شناخت، ص 183