تاکنون درباره ابعاد مختلف این کتاب عظیم سخن بسیار گفته شده، بعد عقیدتى، فلسفى، سیاسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى کمتر از بعد فقهى آن – سخن به میان آمده است و شاید این به خاطر آن بوده است که این بحثها در سطح عموم نشر مىشده و سخن از بعد فقهى آن باید با فقها گفته شود، و با اصطلاحات مخصوص این علم، که طبعا همگان را مفید نخواهد بود .
ولى هم نهج البلاغه از این نظر غنى است و هم مىتوان گوشههائى از این بحث را آن چنان تهیه کرد که خالى از اصطلاحات پیچیده علمى، و همگان را مفید باشد .
و این نوشتار به همین منظور تهیه شده است .
اسناد روایات نهج البلاغه:
با اینکه در نهج البلاغه جملههاى فراوانى پیرامون احکام مختلف فقهى وجود دارد، جملههائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى اهمیت دارد سند این خطبهها و نامهها و کلمات است که باید با ضوابط و ادله حجیتخبر که در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در یک مسئله فقهى مربوط به حلال و حرام روى آن تکیه کرد .
مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و عقیدتى اعتبار حجیتخبر از نظر سند لازم نیست که تنها در مسائل فقهى روى آن تکیه مىشود؟
در پاسخ باید گفت: آنچه در مسائل عقیدتى در نهج البلاغه آمده همراه با استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و باید هم چنین باشد، زیرا اصول اعتقادى تنها از طریق علم و یقین شناخته مىشود، نه از طریق خبر واحد و مانند آن . و این امر در مورد بسیارى از رهنمودهاى سیاسى و
اجتماعى و مانند آن نیز صادق است . بنابراین، تکیه بر اسناد در این موارد چندان مطرح نیست .
در زمینه مسائل اخلاقى نیز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و هماهنگ با فطرت است، و نقش یک رهبر اخلاقى بیشتر جایگزین کردن این اصول در روح پیروان، و ایجاد انگیزههاى پذیرش، و حرکتبه سوى آن است و نه تعلیم این اصول، لذا در این زمینه نیز مسئله سند حدیث چندان مطرح نیست .
مخصوصا در مواردى که اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمىگذرد و شکل «مستحب» را به خود مىگیرد که بنابر اصل معروف «تسامح در ادله سنن» در میان علماى اصول، مطلب واضحتر خواهد بود .
اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احکام تعبدى واجب و حرام باز مىگردد چارهاى جز یافتن یک سند معتبر نیست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى باشد با فقدان سند قابل اعتماد، کارى از پیش نمىرود .
بنابراین، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشتسازتر است، هر چند این مساله در سایر موارد نیز داراى اهمیت است .
براى راه یافتن به اعتبار سند یک حدیث راههاى شناخته شدهاى در پیش است:
1 – معتبر بودن تمام رجال سند یک حدیث، مثلا اگر حدیثى را مرحوم کلینى در کتاب کافى نقل کرده و میان او و امام صادق (ع) که گوینده اصلى حدیث است، پنج نفر واسطه هستند باید تمام این پنج نفر افراد معتبر و موثق بوده باشند، که این کار معمولا با مراجعه به کتب علم رجال – که مخصوصا براى همین هدف تدوین شده – انجام مىگیرد و پس از مراجعه به این کتب مىبینیم که مثلا تمام رجال سند این حدیث افراد عادل، ثقه، معتبر و شناخته شدهاند .
اما با نهایت تاسف مرحوم سید رضى «قدس سرهالشریف» گردآورنده بزرگ «نهج البلاغه» عنایتى به این امر نکرده، و اسناد این خطبهها و نامهها و کلمات قصار را نیاورده است، و در نتیجه نهج البلاغه به صورت احادیث مرسل درآمده است . هر چند – چنانکه خواهیم دید – طرق دیگرى براى اثبات اعتبار اسناد این اثر عظیم اسلامى در دست داریم، و شاید مرحوم سید رضى هم به همین دلیل، عنایتى به جمع اسناد آن نکرده، و یا به خاطر وجود دلائل متقن در لابلاى عبارات نهج البلاغه خود را مستغنى از این معنى مىدانسته و مسائل مطروح در آن را بىنیاز از سند مىشمرده است .
به هر حال این موضوع مربوط به گذشته و عصر مرحوم سیدرضى «رحمه الله علیه» است .
2 – راه دیگرى که براى سند یک حدیث مورد استفاده قرار مىگیرد، به اصطلاح «عرضه کردن بر کتاب الله» است، یعنى حدیث را با متن قرآن که اصلىترین و قطعىترین سند اسلامى است مقایسه مىکنیم اگر با آن هماهنگ بود آن را معتبر مىشمریم .
این روشى است که در احادیث متعددى از معصومین علیهم السلام به ما رسیده است . (1)
استفاده از این روش در مورد بسیارى از احادیث نهجالبلاغه کاملا میسر است .
چرا که هماهنگى عجیبى میان محتواى نهج البلاغه و آیات قرآنى مىبینیم . گویى هر دو یک مطلب استبا دو عبارت: یکى نظم و «کلام خالق» و دیگرى «کلام مخلوق» و هر دو در اوج فصاحت، در نهایت انسجام و بلاغت، و در کمال دقت و نظم ظرافت .
3 – راه سوم تشخیص چگونگى سند یک حدیثیا یک کتاب، «شهرت آن در میان اصحاب» و علما و بزرگان دین است، که اگر معیار این باشد، این کتاب نفیس اسلامى در اوج شهرت در میان همه علما است، و همگى با دیده عظمتبه آن مىنگرند و پیوسته در کلمات خود به مطالب مختلف آن استناد مىجویند و روى آن تکیه مىکنند، استنادى که بیانگر اعتماد آنها به این کتاب والاقدر اسلامى است .
4 – راه دیگر براى رسیدن به اعتبار سند یک حدیثیا یک کتاب، «علو مضمون» است .
مراد از «علو مضمون» آن است که محتوا و مضمون حدیثبه قدرى عالى و در سطح بالا باشد که نتوان احتمال داد از غیر معصوم صادر شده باشد و این معنى در کلمات فقهاى بزرگ درباره بعضى از روایات برجسته و عالى مضمون که ظاهرا سند معتبرى از آن در دست نیست گفته شده است .
مثلا مرحوم شیخ اعظم علامه انصارى در کتاب «رسائل» در بحثحجیتخبر واحد هنگامى که به حدیث معروف امام حسن عسکرى (ع) در مورد «تقلید مذموم و تقلید مطلوب» مىرسد، مىگوید این حدیث (گر چه حدیث مرسلى است، ولى آثار صدق از آن ظاهر و آشکار است، بنابراین نیاز به بررسى سند آن نیست) و فقیه بزرگ معاصر مرحوم آیهالله بروجردى در بحث نماز جمعه هنگامى که سخن به بعضى از فقرات دعاى صحیفه سجادیه که با مسئله نماز جمعه ارتباط دارد، رسیدند، در درسشان مىفرمودند گرچه صحیفه سجادیه (به عقیده بعضى) با سلسله اسنادى طبق موازین معروف رجال به دست ما نرسیده اما محتوى و مضمون آن به قدرى عالى و برجسته و والاست که صدور آن از غیر معصوم محتمل نیست .
و به راستى این چنین است، چه کسى غیر از امام معصوم که علمش از اقیانوس وحى و نبوت سرچشمه گرفته توانایى دارد چنین مضامینى را در دعا به کار برد؟ مطلب در صحیفه سجادیه آنقدر بالا و شگفتانگیز و روح پرور و فصیح و بلیغ است که از توان انسان عادى خارج است .
همین معنى درباره محتواى نهج البلاغه به طرز عجیبى حکمفرماست زیرا بلندى فوقالعاده مطالب، مخصوصا در خطبهها، فصاحت و بلاغتشگفتانگیز عبارات، نشان مىدهد که از سرچشمهاى در کنار سرچشمه قرآن سیراب شده و از مقام ولایتى مدد گرفته که تالى تلو مقام نبوت و رسالت است .
مساله علو مضمون در نهجالبلاغه مسالهاى نیست که بر کسى مخفى باشد، و هر قدر در محتواى این کتاب بیشتر تدبر شود این حقیقت آشکارتر مىشود مخصوصا وقتى این نکته را نیز به آن بیفزائیم که نهج البلاغه تنها در یک موضوع سخن نمىگوید، بلکه موضوعات آن کاملا متنوع و مختلف و تخصصى است، از مسائل باریک و دقیق توحید و معارف دینى و اسرار آفرینش گرفته تا مسائل اخلاقى و زهد و تقوى و جنگ و صلح و آیین کشوردارى، و در تمام این موارد «علو مضمون» کاملا مشهود است، اینجاست که به خوبى مىتوان فهمید که این کلمات از حوصله یک انسان عادى خارج است و جز با امداد الهى میسر نیست، و همین است که انسان را در مورد نهج البلاغه و سند آن مطمئن مىسازد .
5 – انسجام و هماهنگى منظور یکنواختى یک حدیث مجهول السند با روایات قطعى است:
اگر کسى در اسناد خطبهها و نامهها و کلمات قصار نهج البلاغه تردید کند حتما منظورش قضیه جزئیه است نه یک قضیه کلیه، و به تعبیر دیگر مجموع این گفتهها «تواتر اجمالى» دارد، یعنى یقین به صدور بعضى از اینها داریم چرا که بسیارى از خطبهها مشهور است و در کتب معروف دیگر کرارا نقل شده است، و هنگامى که به مجموع نهج البلاغه نگاه مىکنیم از هماهنگى تعبیرات، جمله بندیها، مفاهیم، اهداف و نتائجبه خوبى پى مىبریم که همه از یک مغز جوشیده، و از یک زبان تراوش کرده است .
این هماهنگى خود نیز قرینه دیگرى بر تایید اسناد این کتاب بزرگ است، چه اینکه صدور بعضى قطعى است و هماهنگى آنها با بقیه شاهد گویاى تراوش آنها از زبان امیرمومنان على (ع) است .
مساله سنجش سبکها خود یکى از طرق کشف سرایندگان و نویسندگان است، به طورى که آگاهان به این فن هنگامى که قطعه شعرى را ببینند به خوبى درمىیابند که از حافظ یا سعدى یا نظامى یا فردوسى و یا مولوى است، چرا که سبک هر یک در نظم کاملا مشخص است .
ابن ابى الحدید در شرح خطبه «شقشقیه» از یکى از مشایخش نقل مىکند که وقتى سخن ابن عباس را در پایان خطبه شقشقیه شنید مىگوید بسیار متاسفم که شخصى کلام على (ع) را با دادن نامهاى به دستش، قطع کرد و نگذارد به انتها برسد . او مىافزاید اگر من بودم به ابن عباس مىگفتم چرا متاسفى؟ على (ع) همه گفتنیها را گفت و چیزى باقى نگذارد!
و هنگامى که از او سوال مىکنند آیا این دلیل آن است که تو در خطبه شقشقیه تردید دارى؟ و آن را از کلام سید رضى مىدانى؟ گفت هرگز، چرا که سخنان سید رضى و سبک مطالب او کاملا شناخته شده است و هیچ شباهتى با آن ندارد (بلکه کاملا شبیه کلمات على (ع) است) (2) .@#@
اکنون که روشن شد نهج البلاغه چیزى نیست که به عنوان ارسال اسناد بتوان آن را نادیده گرفت و در مسائل فقهى از آن صرف نظر کرد، به نقش عبارات، خطبهها، نامهها و کلمات قصار در فقه اسلامى مىپردازیم .
گوشهاى از احکام فقهى نهج البلاغه
از آنجا که در نهج البلاغه مطالب فراوانى پیرامون احکام فرعى آمده است مشکل بتوان همه آنها را در یک بحث فشرده گنجانید ولى در اینجا به چند کتاب از کتب فقهى که احادیثبیشترى دارد اشاره مىکنیم و موارد استفاده از آن را از کتاب «وسائل الشیعه» مشخص مىسازیم . (3)
کتاب الزکات
1 – فلسفه تشریع زکات
در این کتاب مهم فقهى نخستبه مساله فلسفه تشریع زکات برخورد مىکنیم که امام على (ع) در نهجالبلاغه اشارات پر معنى به آن فرموده است .
در یک جا مىفرماید:
«سوسو ایمانکم بالصدقه و حصنوا اموالکم بالزکوه، و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء» . (4)
ایمان خود را با صدقه تقویت کنید و اموال خویش را با زکات از دستبرد دشمنان مصون دارید و امواج بلا را با دعا دفع کنید .
مىدانیم آنچه ثروتها را به باد مىدهد، و اصل مالکیتشخصى را متزلزل مىسازد، همان فاصله طبقاتى است و یکى از طرق مبارزه با آن مساله زکات است .
در عبارت دیگرى مىفرماید:
«ثم ان الزکوه جعلت مع الصلوه قربانا لاهل الاسلام فمن اعطاها طیب النفس بها فانها تجعل له کفاره، و من النار حجابا و وقایه» . (5)
زکات همراه نماز وسیله تقرب مسلمانان است و هر کس آن را از طیب نفس بپردازد کفاره گناهان او خواهد بود و حجاب و مانعى است از آتش دوزخ .
در اینجا على (ع) به بعد اخلاقى و فلسفه روحانى زکات اشاره مىکند در حالى که جمله قبل ناظر به فلسفه اجتماعى و اقتصادى زکات بود .
یا در جاى دیگر به نقش فوقالعاده مهم زکات در تامین اجتماعى اشاره کرده مىفرماید:
«ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنیاء اقوات الفقراء، فما جاع فقیر الا بما منع غنی، و الله تعالى سائلهم عن ذلک» . (6)
خداوند در اموال اغنیا غذاى فقرا را پیش بینى کرده است (که اگر حق الهى را دقیقا بپردازند یک گرسنه در سراسر جامعه انسانى وجود نخواهد داشت) بنابراین، هیچ فقیرى گرسنه نمىشود مگر به خاطر وظیفهنشناسى فرد بىنیازى، و خداوند آنها را از این معنى بازخواست مىکند .
2 – آداب جمع آورى زکات
مشروحترین و کاملترین دستور در زمینه جمعآورى زکات است و به خوبى نشان مىدهد که ماموران زکات باید تا چه حد برخورد مودبانه و دوستانه و محترمانه با توده مردم به هنگام گرفتن زکات داشته باشند .
مىفرماید:
«انطلق على تقوى الله وحده لا شریک له و لا تروعن مسلما و لا تجتازن علیه کارها و لا تاخذن منه اکثر من حق الله فی ماله . فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم، من غر ان تخالط ابیاتهم، ثم امض الیهم بالسکینه و الوقار حتى تقوم بینهم فتسلم علیهم، و لا تخدج بالتحیه لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلنی الیکم ولی الله و خلیفته لآخذ منکم حق الله فی اموالکم، فهل لله فی اموالکم من حق فتؤدوه الى ولیه؟ فان قال قائل لا، فلا تراجعه، و ان انعم لک منعم فانطلق معه من غیران تخیفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاک من ذهب او فضه . فان کان له ماشیه او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اکثرها له، فاذا اتیتها فلا تدخل علیها دخول متسلط علیه، و لا عنیف به، ولا تنفرن بهیمه، و لا تفزعنها، و لا تسوءن صاحبها فیها . و اصدع المال صدعین، ثم خیره، فاذا اختارفلا تعرضن لما اختاره، ثم اصدع الباقى صدعین، ثم خیره، فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال کذالک حتى یبقى ما فیه وفاءلحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه، فان استقالک فاقله ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله فی ما له، و لا تاخذن عودا و لا هرمه و لا مسکوره و لا مهلوسه ولا ذات عوار . و لا تامنن علیها الا من تثق بدینه رافقا بمال المسلمین حتى یوصله الى ولیهم فیقسمه بینهم ولا توکل بها الاناصحا شفیقا و امینا حفیظا غیر معنف ولا مجحف ولا ملغب و لا متعب ثم اصدر الینا ما اجتمع عندک نصیره حیث
امرالله به فاذا اخذها امینک فاوعز الیه ان لا یحول بین ناقه و بین فصیلها و لا یمصر لبنها فیضر ذلک بولدها و لا یجهدنها رکوبا و لیعدل بین صواحباتها فی ذلک و بینها ولیرفه على اللاغب و لیستان بالنقب و الظالع و لیوردها ما تمر به من الغدر و لا یعدل بها عن نبت الارض و الى جواد الطرق و لیروحها فى الساعات و لیمهلها عند النطاف و الاعشاب حتى تاتینا باذن الله بدنا منقیات غیر متعبات ولا مجهودات لنقسمها على کتاب الله و سنه نبیه صلى الله علیه و آله فان ذلک اعظم لاجرک و اقرب لرشدک ان شاءالله» . (7)
خداى یکتاى بىشریک را در نظر آر و آنگاه در پى ماموریت گام بردار . و هرگز مسلمانى را مترسان، و بر زمین و حشم کسى که خوش ندارد در آن درآیى در میا و مگذر، و بیش از حق واجب الهى را مگیر . پس وقتى که بر قبیلهاى رسیدى به خانههاشان وارد مشو بلکه در بارانداز و در کنار چاه آبشان که ورودگاه عموم است درآى، آنگاه با آرامش و وقار به سویشان برو تا درجمعشان قرارگیرى و با سلام و احوالپرسى، باب مراوده بگشا و در درود و سلام صرفهجویى مکن .
سپس بگوى: بندگان خدا، ولى خدا و خلیفه امر مرا به سوى شما فرستاده است تا حق الهى را که در اموالتان هستبستانم . آیا ر ثروت شما حقى هست که ولى الهى پرداخت کنید؟ پس اگر کسى گفت نه، دیگر بدو مراجعه نکن، و اگر با گشادهرویى اعلام آمادگى کرد، با او حرکت کن بىآنکه بترسانیش و یا به او وعدههاى بد دهى تا با شدت و خشونتبگیرى و آنان را به زحمت و مشقت افکنى . پس آنچه از طلا و نقره دادند، بگیر .
و در آغل او که گاو و گوسفندان و شتران هستند بىاجازه وارد مشو، که بیشتر آنها از آن اوست . توجه داشته باش که وقتى بدانجا درآمدى، چون زورمداران غارتگر و ویرانگر مباش، و حیوانات را رم مده، و آنها را میازار، و صاحبش را بدین ترتیب ناراحت مکن .
گزینش حق الهى را بدین ترتیب انجام ده: مال را دو قسمت کن، آنگاه صاحب مال را مخیر کن هر کدام را که خواهد، براى خود بردارد و هر کدام را که برداشت، مزاحمش مشو، سپس نیم باقیمانده را دو قسمت کن و هر کدام را که برداشتبپذیر و ایراد مگیر، و همن روش را ادامه بده تا آن مقدار واجب که باید از مالش را در راخ خدا بدهد . آنگاه حق الهى را از او بگیر، و اگر خواست جابهجا کند و مالى را که داده استبگیرد و مال دیگر را بدهد، بپذیر و به اصل برگردان و از نو به همان ترتیب اول عمل کن تا حقوق واجب الهى را از او دریافت دارى، اما بدان که از احشام، پیر و دست و پا شکسته و بیمار و معیوب را مگیر .
و مواظب باش که مامور زکات کسى باشد که به دین او مطمئن باشى، و نسبتبه مال مسلمانان دلسوز باشد تا آن را به ولى مسلمین رساند و او بین آنان تقسیم کند .
توصیه مىشود که مسؤولیت اموال زکات را تنها به کسى وابگذار که نصیحتگر مهربان، و امین حسابگر حسابدار باشد، و اهل ستم و تجاوز نباشد، و هنگام کوچ دادن احشام خشونت و بىرحمى نکند و آنها را به رنج نیفکند . سپس آنچه را نزد تو جمعآورى شد به سوى ما فرست تا بدانجا که خدا فرمان داده استبرسانیم .
به امین خود که احشام را گرفت توصیه کن که بین شتربچه و مادرش جدایى میندازد، و تمام شیر او را ندوشد که به بچهاش ضرر رساند، و آنها را از زیاد سوار شدن خسته نکند، و در استفاده از سوارى، عدالت را میان آنها را رعایت کند . و نیز حیوانات سوارى را به رنج و تعب نیفکند و به آنها راحتى دهد، و آنها را کنار برکهها و آبگیرها بگذراند، و راه آنها را از صحراها سبز و علفزار به جادههاى خشک و شنزار برمگرداند، و آنها را یکسره و بىامان نراند بلکه در ساعتهاى آسایش و استراحت دهد تا فرصتیابند از آب و علف بهره برند، تا آنگاه که به اذن الهى به ما رسند، پروار و سر حال باشند نه خسته و فرسوده، تا بر اساس قانون خدا و سنت پیامبر تقسیمشان کنیم، که این گونه اگر عمل کنى پاداشت عظیمتر، و به رشد و کمالت نزدیکترى ان شاالله .
باور نمىتوان کرد که در هیچ آئین و مذهب و قانون یک چنین توصیههاى فوق العاده انسانى به ماموران جمع آورى مالیات شده باشد .
3 – انفاقهاى مستحبى
در کتاب زکات فصلى درباره استحباب انفاقهاى مستحبى با احادیث فراوانى نقل شده است و در نهجالبلاغه نیز در این زمینه بحثهاى جالبى دیده مىشود .
از جمله در حدیثى مىفرماید:
«استنزلوا الرزق بالصدقه و من ایقن بالخلف جاد بالعطیه» . (9)
روزى را به وسیله انفاق در راه خدا نازل کنید و هر کس یقین به پاداش الهى داشته باشد در عطایا و بخشش خود سخاوتمند است .
و در همین باب مخصوصا به کسانى که از ترس فقر، از انفاق خوددارى مىکنند، هشدار داده مىفرماید:
«اذا ملقتم فتاجروا الله بالصدقه» . (10)
هنگامى که نیازمند شدید به وسیله انفاق با خداوند معامله کنید .
یکى دیگر از دستورات مستحبى اسلامى که مساله اباى نفس و خودکفائى و غناى روحى در آن در حد اعلى مىدرخشد این است که تا مىتوانید از کسى چیزى نخواهید حتى یک جرعه آب، و یا مثلا اگر سوار بر مرکب هستید و تا زیانه شما به زمین بیفتد از رهگذران خواهش نکنید که آن را بردارند و به شما بدهند .@#@
در اینجا نیز على (ع) عبارات بسیار پر معنى دارد مىفرماید:
«فوت الحاجه اهون من طلبها الى غیر اهلها» . (11)
از دستشدن خواستهها آسانتر از خواستن از نااهلان است . (12)
و نیز فرمود:
«العفاف زینه الفقر و الشکر زینه الغنى» . (13)
پاکدامنى، آرایش درویشى و آبروى درویشان است، و سپاسگزارى زینت توانگرى و توانگران . (14)
4 – تحریم شکایتبه غیر مؤمن
در مورد تحریک شکایتحال به هنگام تنگناهاى زندگى به غیر مسلمانان که در ذیل کتاب زکات مطرح شده است امام مىفرماید:
«من شکامه 0شکى الحاجه الى مؤمن فکانه شکاها الى الله، و من شکاها الى کافر فکانما شکاالله» . (15)
آن که بار نیازش را به آستانه مؤمنى فروآرد گوئى آن را به پیشگاه الهى فرود آورده است، و آنکه درخانه کافرى را بدین منظور کوبد، گویى از خدا شکایت کرده است . (16)
و نیز در کتاب زکات در مورد آداب انفاق آمده است که انسان همین که نیاز برادر مسلمان خود را احساس کرد باید اقدام به انفاق کند و در انتظار تقاضا و شکایتحال ننشیند . على (ع) در این خصوص مىفرماید:
«السخاء ماکان ابتداء فاما ماکان عن مساله فحیاء و تذمم» . (17)
بخشندگى آن است که قبل از درخواست نیازمند باشد، اما پس از درخواست، یا از سر شرمندگى است و یا از ترس نکوهش . (18)
در کتاب جهاد
مىدانیم کتاب جهاد را معمولا به دو بخش تقسیم مىکنند:
«جهاد العدو، و جهاد النفس» در قسمت اول سخن از احکام جهاد با دشمنان خارجى است، و در قسمت دوم سخن از مبارزه با هواى نفس سرکش است .
1 – بحث جهاد نفس
نهج البلاغه بیشترین سرمایهها را در این قسمت در بردارد، و از آن جهت که این فصل بیشتر در ارتباط با کتب اخلاقى است، چندان به آن نمىپردازیم و به همین اندازه بسنده مىکنیم که در کتاب وسائل الشیعه در ابواب مختلف کتاب «جهاد النفس» روایات زیادى از نهجالبلاغه منقول است که کوتاه و گذرا براى علاقمندان مىآوریم:
1 – باب وجوب الیقین بالله، حدیث 10 .
2 – باب وجوب غلبه العقل على الشهوه، حدیث 4 .
3 – باب وجوب الجمع بین الخوف و الرجاء، حدیث 8 .
4 – باب استحباب ذم النفس و تادیبها، حدیث 2 .
5 – باب وجوب طاعه الله، حدیث 8 .
6 – باب وجوب الصبر على طاعه الله، احادیث 9 و 10 و 11 و 12 .
7 – باب وجوب تقوى الله، احادیث 7 و 8 .
8 – باب وجوب العفه، حدیث 14 .
9 – باب وجوب اداء الفرائض، حدیث 8 .
10 – باب استحباب الصبر فى جمیع الامور، احادیث 6 و 7 و 8 .
11 – باب استحباب الحلم، احادیث 13 و 14 .
12 – باب استحباب (التواضع فى الماکل و المشرب) حدیث 4 .
13 – باب وجوب ایثار رضى الله على هوى النفس، حدیث 7 .
14 – باب وجوب تدبر العاقبه قبل العمل، احادیث 3 و 4 و 5 .
15 – باب استحباب اشتغال الانسان بعیب نفسه عن عیب الناس، احادیث 6 و 7 و 8 .
16 – باب وجوب اصلاح النفس عند میلها الى الشر، احادیث 4 و 5 .
17 – باب وجوب اجتناب المعاصی، احادیث 10 و 11 و 12 .
18 – باب وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب، احادیث 6 و 7 .
19 – باب استحباب ترک مازاد عن قدر الضروره، احادیث 8 و 9 و 10 .
20 – باب کراهه الطمع، حدیث 8 .
21 – باب کراهه الافتخار، حدیث 10 .
22 – باب تحریم الرضا بالظلم، حدیث 6 .
23 – باب وجوب اخلاص التوبه و شروطها، حدیث 4 .
24 – باب استحباب الغسل و الصلاه للتوبه، حدیث 2 .
25 – باب استحباب انتهاز فرص الخیر، احادیث 3 و 4 و 5 .
26 – باب وجوب محاسبه النفس کل یوم، حدیث 6 .
27 – باب وجوب زیاده التحفظ عند زیاده العمر، حدیث 4 .
همه این احادیث را مرحوم حرعاملى در جلد 11 وسائل الشیعه در ابواب مختلف جهاد نفس که بدان اشاره کردیم از نهج البلاغه نقل کرده، و به عنوان یک سند فقهى در این ابواب بر آن تکیه نموده است .
2 – جهاد با دشمن
و اما در مورد جهاد با دشمن، در موارد متعددى مىتواند به عنوان سندى مورد استفاده قرار گیرد از جمله:
متابعت فرماندهى
در زمینه جهاد تهاجمى که مشهور است فقها آن را منوط به زمان حضور امام مىدانند، و جهاد دفاعى که در هر عصر و زمانى به هنگام هجوم دشمن واجب و لازم است آن هم باید با نظر ولى فقیه و فرمان فرماندهان او انجام گیرد، چرا که هر اقدام بىموقع عواقب زیانبار و دردناکى خواهد داشت، على (ع) در همین زمینه در یکى از خطبههاى خود مىفرماید:
«الزموا الارض و اصبروا على البلاء و لا تحرکوا بایدیکم و سیوفکم فی هوى السنتکم و لا تستعجلوا بمالم یعجل الله لکم، . . . فان لکل شىء مده واجلا» . (19)
توقف کنید و مشکلات را تحمل نمائید و دستها و شمشیرها را مطابق هواى نفس به گردش در نیاورید و هر چیزى مدت و سرآمدى دارد .
حکم فرار از جهاد
بدون شک فرار از جنگ از محرمات و گناهان کبیره است و علاوه بر صراحت قرآن در این زمینه در روایات اسلامى نیز بر آن تکیه شده است .
در نهج البلاغه نیز در این زمینه حدیث گویائى آمده است .
«وایم الله لئن فررتم من سیف العاجله لا تسلمون من سیف الاخره، انتم لها میم العرب و السنام الاعظم، ان فی الفرار موجده الله و الذل اللازم و العار الباقی و ان الفار غیر مزید فى عمره ولا محجوب بینه و بین یومه» . (20)
به خدا سوگند اگر از شمشیر دنیا فرار کنید از شمشیر آخرت سالم نمىمانید شما بزرگان عرب هستید و شرافتمندان برجسته، در فرار، غضب و خشم خدا است و ذلت همیشگى و ننگ جاویدان، فرار کننده چیزى به عمر خویش نمىافزاید، و بین خود و روز مرگش حائلى ایجاد نمىکند .
جنگ با بغات و مراعات اولویتها
در مورد جنگ بابغات (آنها که بر ضد حکومت اسلامى قیام مىکنند) و احکام آن، فصل مشروحى در فقه در کتاب الجهاد آمده از جمله اینکه:
در مبارزه با دشمنان اولویتها را باید در نظر داشت و قبل از همه با دشمنان خطرناکتر پیکار نمود همانگونه که قرآن دستور مىدهد
«یا ایهاالذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار» . (21)
اى کسانى که ایمان آوردهاید با کافرانى که به شما نزدیکترند پیکار کنید . و هرگز دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند .
به همین مناسبت آنجا که پاى «دشمنان معاندولجوج» ، و «فریب خوردگان جاهل قاصر» در میان است مسلما اولویتبا گروه اول است لذا على (ع) در مقایسه معاویه و یارانش با خوارج چنین مىفرماید:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه» . (22)
بعد از من خوارج را به قتل نرسانید زیرا کسانى که حق را طلب کردند و به خطا رفتند همانند کسانى نیستند که باطل را طلب کردند و
به آن رسیدند (منظور معاویه و اطرافیان اوست) .
در مبارزه با دشمنان نباید آغازگر جنگ بود اما هنگامى که جنگ و مبارزه را بر انسان تحمیل کنند باید در برابر آن ایستاد امیرمؤمنان على (ع) به فرزندش امام حسن در این زمینه مىفرماید:
«لا تدعون الى مبارزه و ان دعیت فاجب فان الداعى باغ و الباغى مصروع» . (23)
جنگ را آغاز مکن اما جنگ طلب را پاسخ گوى، زیرا آغازگر، تجاوزگر است و تجاوزگر به خاک هلاکت افتد . (24)
شاخههاى امر به معروف و نهى از منکر
در کتاب امر به معروف و نهى از منکر که از کتب معروف فقه است، رهنمودهاى فراوانى در نهجالبلاغه در زمینه احکام آن دیده مىشود که راهگشاى مؤثرى است . به عنوان نمونه مراحل سهگانه امر به معروف به طور واضح در کلام حضرت ترسیم شده است، زیرا مىدانیم امر به معروف و نهى از منکر که شاخهاى از جهاد است و به همین دلیل بعد از کتاب جهاد مطرح شده سه مرحله دارد; مرحله اول در قلب و نیت، مرحله بعد با زبان، و مرحله نهائى از طریق توسل به زور و با دست مىباشد على (ع) در این زمینه مىفرماید:
«ان اول ما تغلبون علیه من الجهاد، الجهاد بایدیکم ثم بالسنتکم ثم بقلوبکم . فمن لم یعرف بقلبه معروفا و لم ینکر منکرا قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه» . (25)
نخستین جهادى که در آن شکست مىخورید، جهاد با دستهاتان است و آنگاه جهاد با زبانتان و سپس جهاد با قلبتان . پس آن که قلبا کار نیک را نشناسد و از کار زشتبیزارى نجوید، باژگونه شود، پس ارزشها در دیدگاه او سقوط کند و پستىها اوج گیرد . (26)
کتاب القضاء
در کتاب القضا نیز موارد زیادى است که نهج البلاغه به آن ناظر است و مرحوم شیخ حر عاملى نیز روایات آن را در ابواب مناسب آورده و بزرگان علما نیز به آن استدلال کردهاند که به عنوان نمونه موارد زیر را یادآور مىشود:
1 – نهى از قیاس و آراء ظنى
در مورد لزوم علم براى قاضى و عدم جواز تکیه بر آراء ظنى و قیاس در مسائل قضائى امام گفتار مبسوط و قاطع و کوبندهاى دارد که قسمتى از آن را در اینجا ملاحظه مىکنید:
«دو نفر در پیشگاه خداوند از همه مردم مبغوض ترند جاهل بدعت گذار و عالم منحرف . . . سپس در مورد گروه دوم مىفرماید او در بین مردم بر مسند قضا تکیه زده و متعهد شده است که آنچه را بر دیگران مشتبه شده روشن سازد اما هر گاه با مشکلى روبرو مىشود با حرفها و استدلالهاى بىاساس به نتیجه نادرستى اعتماد مىکند، او در برابر شبهات فراوان به سستى تار عنکبوت ستحتى خودش نیز نمىداند درستحکم کرده یا اشتباه، نه آنقدر مایه علمى دارد که در دعاوى مردم حق را از باطل جدا کند و نه براى مقامى که به او تفویض شده اهلیت دارد، باور نمىکند که ماوراى آنچه را که انکار کرده دانشى وجود دارد و غیر از آنچه او فهمیده نظریه دیگرى است .@#@ . . خونهائى که از داورى ظالمانهاش ریخته شد فریاد مىکشند، و میراثهائى که به ناحق به دیگران داده صیحه مىزنند، شکایتبه خدا مىبرم از گروهى که در جهل و نادانى زندگى مىکنند و در گمراهى جان مىدهند (و به خاطر جهل و بىخبرى تمام نظامات حقوقى مسلمین را به هم مىریزند) .
2 – لزوم مراجعه به کتاب الله و سنت در تشخیص احادیث معتبر
در این زمینه به مالک اشتر مىفرماید:
«واردد الى الله و رسوله ما یضلعک من الخطوب ویشتبه علیک من الامور، فقد قال الله تعالى لقوم احب ارشادهم:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول فالرد الى الله: الاخذ بمحکم کتابه، والرد الى الرسول: الاخذ بسنته الجامعه غیر المفرقه» . (27)
به گاه مشکلات و شبههها که در کار فرومانى یا ندانى، به خدا و پیامبرش رجوع کن و از ایشان مدد خواه، زیرا خداوند به مردمى که راهیابى آنان رادوست دارد فرموده است: «اى گرویدگان، از خدا و رسول و امامانتان پیروى کنید و اگر در موردى بین شمایان اختلاف افتاد، به خدا و پیامبرش رجوع کنید» . اما رجوع به خدا، گزیدن محکمات کتاب اوست، و رجوع به پیامبر، انتخاب سنت فراگیر اوست که امت را از پراکندگى نگاه دارد . (28)
3 – بطلان تصویب
در مورد بطلان تصویب و عدم جواز اجتهاد (به معنى قانونگذارى براى فقیه و قاضى و حاکم شرع) سخن بسیار جامعى دارد که اگر دقیقا تحلیل شود بحث مشروح و سازندهاى را مطرح مىکند که ما فقط به ترجمه کلام امام (ع) در اینجا قناعت مىکنیم مىفرماید:
«گاهى یک دعوا مطرح مىشود و قاضى به راى خود حکم مىکند، پس از آن عین این جریان نزد قاضى دیگرى عنوان مىگردد، او درستبرخلاف اولى راى مىدهد!» .
سپس همه نزد پیشوایشان که آنان را به قضاوت منصوب داشته، گرد مىآیند، او راى همه را تصدیق مىکند و فتواى همگان را درست مىشمارد! در صورتى که خداى آنها یکى، پیغمبرشان یکى و کتابشان یکى است!
آیا خداوند متعال آنها را به پراکندگى و اختلاف فرمان داده و آنها اطاعتش کردهاند؟
و یا آنها را از اختلاف نهى فرموده و معصیتش نمودهاند؟
یا اینکه خدا دین ناقصى فرو فرستاده و در تکمیل آن از آنان استمداد جسته است؟
و یا آنها شریک خدایند که حق دارند بگویند و بر خدا لازم است رضایت دهد؟
و یا اینکه خداوند دین را کامل نازل کرده اماپیغمبر (ص) در تبلیغ و اداى آن کوتاهى ورزیده؟
با اینکه خداوند مىفرماید:
«ما فرطنا فی الکتاب من شىء» .
در قرآن از هیچ چیز فروگذار نکردهایم .
و نیز مىفرماید:
«تبیانا لکل شىء» .
در قرآن بیان همه چیز آمده است .
و یادآور شده است که آیات قرآن یکدیگر را تصدیق مىکنند اختلافى در آن وجود ندارد چنانکه مىفرماید: اگر قرآن از ناحیه غیر خدا بود اختلافات فراوانى در آن مىیافتند» . (29)
4 – صفات قاضى
امام جامعترین بیان را در این زمینه مىفرماید و دوازده شرط که بعضى به طور قطع لازم است و بعضى کمال و استحباب دارد در این بیان مطرح شده است آنجا که مىگوید:
«ثم اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک فى نفسک ممن لاتضیق به الامور، و لا تمحکه الخصوم، و لا یتمادى فى الزله، و لا یحصر من الفىء الى الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه على طمع، و لا یکتفى بادنى فهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات و آخذهم بالحجج، و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم، و اصبرهم على تکشف الامور، و اصرمهم عند ایضاح الحکم، ممن لا یزدهیه اطراء و لا یشتمیله اغراء و اولئک قلیل» . (30)
اى مالک، براى داورى بین مردم برترین فردى را که مىشناسى برگزین، کسى که دشوارى کارها او را در تنگنا نیفکند، و کشمکش دادخواهان او را به لجاجت نیندازد، و در لغزش و خطاى خود پافشارى نورزد، و چون حق را دریافت، راحت و با سعه صدر به سوى آن بازگردد، و نفسش را میدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگیرد، و به جاى دقت نظر، به فهم اندک اکتفا نکند، و از همه بیشتر در شبههها درنگ کند; آن که در اقامه برهان تواناترین، و در مراجعات دادخواهان صبورترین، براى روشن شدن امور شکیباترین، و پس از تشخیص حکم قاطعترین باشد; کسى که نه ستایشهاى نابجا او را به غرور افکند و نه تحریکات مردم او را منحرف کند و به هر سویش بکشد . و البته اینان اندکند . (31)
5 – ناسخ و منسوخ
درباره وجود ناسخ و منسوخ در احادیث پیامبر که موضوع مهمى در مساله حجیتخبر واحد و تعارض خبرین مىباشد، مىفرماید:
«ان امر النبى (ص) مثل القرآن، منه ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه و قد یکون من رسول الله الکلام له و جهان و کلام عام و کلام خاص مثل القرآن» . (32)
دستورات پیامبر همانند قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه دارد و گاه سخنى از رسول (ص) داراى دو جنبه است و سخنى عام است و سخنى خاص است درست مثل قرآن .
کتاب تجارت
مبارزه با احتکار، و نرخ گذارى
در کتاب تجارت و مسائل مربوط به خراج و بیتالمال و کسانى که حق در بیتالمال دارند و چگونگى جمعآورى و مصرف خراج، سخنان فراوانى دارد که تنها به یک مورد آن در مساله احتکار که مخصوصا فقیه بزرگ مرحوم صاحب جواهر نیز بر آن تکیه کرده است اشاره مىکند در این گفتار، امام مىفرماید:
«فامنع من الاحتکار، فان رسولالله (ص) منع منه، ولیکن البیع بیعا سمحا بموازین عدل و اسعار لا تجحف بالفریقین من البائع و المبتاع، فمن قارف حکره بعد نهیک ایاه فنکل به، و عاقب فى غیر الاسراف» . (33)
پس احتکار را جلو گیر که رسول خدا – درود و سلام خداوند بر او و خاندانش – جلوى آن را مىگرفت، و بدان که خرید و فروش باید آسان، بر اساس موازین داد و به نرخى منصفانه باشد که به هیچ یک از فروشنده و خریدار زیان وارد نیاید، و اگر کسى پس از اخطار و نهى تو باز احتکار ورزید، کیفرش ده و عادلانه عقوبتش کن . (34)
فقیه بزرگ شیعه مرحوم صاحب جواهر هنگامى که به حدیث فوق اشاره مىکند تعبیرش این است «فى کتاب الاشتر المروى فى نهج البلاغه» . (35)
این تعبیر نشان مىدهد که او اهمیتبسیارى براى سند نهج البلاغه قائل بوده است، زیرا این نامه را به على (ع) نسبت داده .
جالب اینکه از حدیث فوق مىتوان در استنباط چندین حکم مهم اسلامى کمک گرفت .
1 – تحریم احتکار
2 – نظارت حکومت اسلامى بر نرخگزارى بنحوى که منافع خریدار و فروشنده، تامین شود
3 – واگذارى تعزیرات حکومتى به حاکم شرع
4 – لزوم تناسب میان تعزیر و جرم
آنچه اشاره شد تنها بخشى از مسائل مربوط به بحث ما بود که مىتواند نمونهاى باشد در زمینه ابعاد فقهى نهجالبلاغه که هرگاه به اندازه کافى پیرامون آن کاوش شود، مىتوان آنرا بعنوان موضوعى مستقل در کتابى مستقل تالیف کرد .
پی نوشت ها:
1 – ر . ک: به جلد 18 وسائل الشیعه کتاب القضا ابواب صفات القاضى باب 9 .
2 – شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، ص 205 .
3 – کتاب «وسائل الشیعه» تالیف محمد بن حسن (حر عاملى) (م: 1104 ه) . در حال حاضر جامعترین کتب حدیثشیعه است که هم نظام بسیار جالبى دارد و هم از منابع متقن و قابل ملاحظه استفاده کرده و هم گسترش فوق العادهاى دارد .
4 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 7، حدیث 16 (نهج البلاغه پارسى، حکمت 138، ص: 534) .
5 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 6، حدیث 15 .
6 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 16، حدیث 25 (نهجالبلاغه پارسى، حکمت 320، ص: 578) .
7 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 91، حدیث 7 .
8 – نهج البلاغه پارسى، نامه 25، ص 8 – 396 .
9 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 257، حدیث 11 (نهج البلاغه حکمت 137 138) .
10 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 259، حدیث 20 (نهج البلاغه حکمت 258 ص 513) .
11 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 259، حدیث 20 (نهج البلاغه حکمت 66) .
12 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سید جمالالدین .
13 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 309، حدیث 13 (نهج البلاغه حکمت 66 ص 479) .
14 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سیدجمالالدین .
15 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 312، حدیث 2 (نهج البلاغه، حکمت 427، ص 551) .
16 – نهجالبلاغه پارسى، دینپرور، سیدجمالالدین .
17 – وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 321، حدیث 16 (نهج البلاغه حکمت 53 ص 478) .
18 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سیدجمالالدین .
19 – وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 40، حدیث 5 (نهج البلاغه حکمت 6 ص 190) .
20 – نهجالبلاغه کلام 124 ص 181 .
21 – توبه، 132 .
22 – وسائل الشیعه، جلد 11، کتاب الجهاد صفحه 63، حدیث 13 (نهج البلاغه، کلام 61 ص 94) .
23 – وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 68، حدیث 3 (نهج البلاغه، حکمت 233) .
24 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سید جمالالدین .
25 – وسائل الشیعه، ص 406، حدیث 10 (نهج البلاغه، حکمت 375) .
26 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سید جمالالدین .
27 – نهج البلاغه نامه 53 .
28 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سید جمالالدین .
29 – نهج البلاغه خطبه 18 .
30 – وسائل الشیعه، جلد 18، صفحه 116 حدیث 18 (نهج البلاغه نامه 53) .
31 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سید جمالالدین .
32 – وسائل الشیعه، جلد 18، صفحه 153 حدیث 1 (نهج البلاغه نامه 53) .
33 – وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 315 حدیث 13 (نهج البلاغه نامه 53) .
34 – نهجالبلاغه پارسى – دینپرور، سید جمالالدین .
35 – جواهر کلام جلد 22، کتاب التجاره صفحه 479 .
آیه الله ناصر مکارم شیرازى- فصلنامه نهج البلاغه ش 2و3