اوصاف زمامداران در اندیشه سیاسی امام علی (ع)

اوصاف زمامداران در اندیشه سیاسی امام علی (ع)

نویسنده: مصطفی دلشاد تهرانی

اوصاف و شروط زمامداران
مردم با «بیعت» امکانات و اموال و بسیاری از اختیارات خود را در اختیار زمامداران قرار می دهند و زمامداران نیز متقابلاً متعهد می شوند که پاسدار آنان باشند و آن امکانات و اموال را در جهت منافع مردمان به کار گیرند و مصالح مردم را تأمین نمایند؛ و همچنین از اختیارات واگذار شده در همان راهی بهره گیرند که متعهد شده اند.
با توجه به این امر، در اندیشه سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) کسانی که این امکانات و اموال و اختیارات بدیشان واگذار می شود باید از صفات و ویژگی هایی مشخص و برجسته برخوردار باشند تا تعهد مذکور به درستی تحقق یابد و اگر این گونه نباشد، خواری مردمان و تباهی امور و چپاول اموال را در پی خواهد داشت.
در اندیشه ی سیاسی علی (ع) هیچ خطری برای جامعه ی اسلامی همچون خطر بر سر کار آمدن افراد فاقد اهلیت یا کم صلاحیت نیست. امام علی (ع) در نامه ای به مصریان که با مالک اشتر فرستاد، چون او را به حکومت آن سرزمین گمارد، چنین هشدار داده است:
«ولکَّننی آسی ان یَلیَ امرَ هذهُ اللامِه سفُهاوها و فُجارها، فیتخُذوا مالَ اللهِ دولاً، و عبادُه خولاً، و الصالحینَ حرباً، و الفاسقینَ حزباً. »(1)
من بیم آن دارم که نابخردان و نابکاران زمام امور این ملت را به دست آرند، و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را بردگان خود گیرند و با صالحان به دشمنی برخیزند و فاسقان را حزب خود قرار دهند.
اگر اشخاص بی صلاحیت بر زمام امور مردمان مسلط شوند، جز خودسری و تباه گری کاری نمی کنند. آنان اموال عمومی را بازیچه خود و خویشان و اطرافیان می گیرند و جامعه را به فقر و فلاکت می کشانند، و مردمان را به ذلت و خواری سوق می دهند تا ستم پذیر شوند و در برابر کجی ها و تباهی ها آنان دم بر نیاورند و به هر ناراستی و خواری تن دهند. چنین زمامدارانی جامعه را گروه گروه می کنند و صالحان و پارسایان را طرد می کنند و هرگونه بتوانند با آنان دشمنی روا می دارند و فاسقان و شکمبارگان را یار و یاور و وابسته به خویش می گیرند و حزب خود قلمداد می کنند و دست آنان را می گشایند تا هرگونه خواستند چپاول کنند و شهوات خود را ارضا نمایند. آنان مردمان را به هیچ می انگارند و جز به قدرت و مکنت نمی اندیشند.
امام علی (ع) در ضمن نامه ای به شیعیان خود درباره ی تسلط قاسطین و حزب معاویه و معاویه صفتان تاریخ چنین فرموده است:
«و هولاءِ الذینَ لو وُلوا علیکُم لاظهرُوا فیکُم الفَخر و [التَّکبُر و] التسَّلُط بالجبروتِ، و التَطاول بالغصبِ، و الفَساد فی الارضِ، و لاتبُعوا الهَوی، و حکَموا بالرَّشا… »(2)
اینان کسانی اند که اگر بر شما حکومت یابند، به خو بالیدن، و [خود بزرگ بینی و] چیره شدن با قهر و زور، و ربودن اموال، و فساد در زمین را در میان شما آشکار می گردانند؛ و همواره از هوای نفس پیروی می کنند و بر اساس رشوه حکم می رانند.
هیچ چیز مانند مسلط شدن زمامداران بی اهلیت جامعه و مردمان را به تباهی نمی کشاند. اگر حساسیت مردم نسبت به صفات و شروط لازم برای زمامداران کاسته شود یا بی رنگ گردد، آن گاه هر بی صلاحیت و فاقد اهلیتی می تواند در مراتب زمام داری قرار گیرد و تباهی ها به بار آورد. امام علی (ع) در این باره چنین هشدار داده است:
«و إِنما هلَک الناسُ حین َساوُوا بین ائمهِ الهُدی و بینَ ائمهِ الکفُر، و قالوا: ان الطاعهَ مفروضهُ لکُل من قامَ مقام النبی (ص) براً کانَ او فاجراً، فاُتوا من قبلِ ذلَک. قالَ الله سبحانَهُ: [أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ‌ ما لکُم کَیفَ تَحکُمُونَ. ](3)… »(4)
بی گمان مردمان هلاک شدند آن گاه که پیشوایان هدایت و پیشوایان کفر را یکسان شمردند و گفتند: هر که به جای پیامبر (ص) نشست، چه نیکوکار باشد و چه بدکار اطاعت او واجب است؛ پس بدین سبب هلاک شدند. خدای سبحان فرموده است: «پس آیا مسلمانان را همچون بدکران قرار خواهیم داد؟ شما را چه شده؟ چه گونه داوری می کنیم؟»
بنابراین مردمان باید نسبت به صفات و شروط زمامداران آگاه و بصیر باشند. امیرمؤمنان علی (ع) در سخنی پس از بیان انگیزه ی خود برای به دست گرفتن حکومت و یادآوری سابقه ی خویش در اسلام می فرماید:
«و قَد علمتُم انه لا ینبَغی ان یکُونَ الوالِی علی الفُروجِ و الدِماء و المغانمِ و الاحکامِ و امامه المسلمینَ البخیلُ فتکُون فی اموالهِم نهمتهُ، و لا الجاهِلُ فیضلَهُم بجَهله، و لا الجَافی فیقطعَهُم بجفائهِ، و لا الحائفُ للدولِ فیتخذَ قوماً دون قومِ، و لا المُرتشَی فی الحُکم فیَذهبَ بالحُقوقَ و یقَِفَ بها دُونَ المتقاطعِ، و لا المعطلُ للسنهِ فیهلکَ الامهُ. »(5)
و شما خوب می دانید که نه جایز است که بخیل بر ناموس، و جان، و غنیمتها، و احکام مسلمانان، ولایت یابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مال های آنان حریص گردد؛ و نه نادان تا به نادانی خویش مسلمانان را به گمراهی برد؛ و نه ستمکار تا به ستم، عطای آنان را ببرد؛ و نه حیف و میل کننده ی اموال، تا به مردمی ببخشد و مردمی را محروم سازد؛ و نه آن که به خاطر حکم کردن، رشوه ستاند تا حقوق را پایمال کند، و آن را چنان که باید نرساند؛ و نه آن که سنت را ضایع سازد، و امت را به هلاکت دراندازد.
بدین ترتیب مشاهده می شود که در اندیشه ی سیاسی علی (ع) صفات و شروط زمامداران جایگاهی ویژه دارد، به گونه ای که هدایت و هلاکت جامعه بدان بسته است. از مجموعه ی سخنان امام علی (ع) مشخص می شود که مهم ترین صفات و شروط زمامداران عبارت است از : عقل و خردمندی و درایت، علم، عدالت، قوت و آلوده نبودن به خصلتهای ناپسند. اکنون این موارد را بر اساس سخنان آن حضرت مرور می کنیم.

عقل و خردمندی و درایت
لازمه ی اداره ی درست هر کاری عقل و خردمندی و درایت است و روشن است که لزوم خردمندی و درایت در زمامداری که جان و حیثیت و مال و ناموس مردم در آن مطرح است تا چه اندازه اهمیت دارد. خدای متعال فرموده است:
«وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَاماً. »(6)
و اموال خود را که خداوند آن را وسیله ی قوام [زندگی] شما قرار داده است به بی خردان مسپارید.
وقتی قرآن کریم این اندازه بر سپردن اموال به خردمندان عنایت دارد، طبیعی است که مسأله حکومت و دولت تا چه اندازه باید مورد توجه قرار گیرد و قطعاً باید زمامداران خردمندترین مردمان باشند و از عقل و درایت بهره ی کافی داشته باشند و بتوانند امور را خردمندانه اداره کنند و از هرگونه رفتار به دور از عقل و درایت کاملاً بری باشند.
در اندیشه ی سیاسی علی (ع) این امر چنان مورد عنایت قرار گرفته است که حضرتش فرموده است:
«یَحتاجُ الامامُ الی قلبٍ عقولٍ، و لسانٍ قوولٍ، و جنانٍ علی اقامهِ الحقِ صوولٍ. »(7)
پیشوا و رهبر به قلبی اندیشمند، و زبانی گویا، و دلی که بر اقامه ی حق استوار باشد نیازمند است.

علم
از صفات و شروط مهم برای زمام داری در هر مرتبه ای، علم و دانش لازم آن مرتبه است. در اندیشه ی سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) اگر کار به شخص ناآگاه سپرده شود، چنین کسی مردمان را به گمراهی می کشاند، چنان که حضرت فرمود:
«و قَد علمتُم انه لا ینبَغی ان یَکون الوالِی علَی الفرُوج و الدماءِ و المغانمِ و الاحکامِ و امامهِ المسلمینَ البخیلُ فتُکونَ فی اموالهِم نهمتهُ، و لا الجاهلُ فیُضلهُم بجَهله… »(8)
و شما خوب می دانید که نه جایز است بخیل بر ناموس، و جان، و غنیمت ها، و احکام مسلمانان، ولایت یابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مال های آنها حریص گردد؛ و نه نادان تا به نادانی خویش مسلمانان را به گمراهی برد.
همچنین حضرت در خطبه ای فرمود:
«ایهُا الناسُ، ان احقَّ الناسّ بهذا الامرِ اَقواهم علیهِ و اعلمُهُم بامرِ اللهِ فیهِ. »(9)
ای مردم! سزاوارترین مردمان به خلافت قوی ترین آنان بدان و داناترینشان به دستورات خداوند است.
بنابراین لازم است که در هر کاری عالم ترین افراد زمام آن کار را به دست گیرد و در اداره ی امور مسلمانان نیز چنین است. روایت شده است که امیرمؤمنان علی (ع) فرمود:
«افَینبغی ان یَکوُنَ الخلیفهُ عَلی الامهِ الا اعلمُهُم بکتابِ اللهِ و سُنهِ نبیهِ و قد قالَ اللهُ «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدَى»(10) « وَ زَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ »(11) و قال: «أَوْ أَثَارَهٍ مِنْ عِلْمٍ » (12) و قال رسول الله (ص):” ماوَلت امهُ قطُّ امرهَا رجُلاً و فیهِم اعلَمُ منُه الا لَم یَزل امرُهُم یَذهَبُ سفالاً حتَی یرجِعوُا الی ما تَرکُوا. ” یعَنی الولایهُ؛ فَهی غیرُ الامارهِ عَلی الامِه. »(13)
آیا سزاوار است که کسی جز داناترین مردمان به کتاب خدا و سنت پیامبرش خلیفه ی مسلمانان باشد و حال آن که خداوند فرموده است: «آیا کسی که به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی نماید مگر آن که [خود] هدایت شود؟» و نیز فرموده است: «و او را در دانش و نیروی بدنی بر شما برتری بخشیده است. » و هم چنین است: «یا بازمانده ای از دانش. » و نیز رسول خدا (ص) فرموده است: «هرگز کار امتی را کسی از ایشان به عهده نمی گیرد در حالی که در میانشان داناتر از وی باشد، مگر این که پیوسته کارشان به سقوط کشیده خواهد شد تا این که بدان چه واگذاشته اند، بازگردند. » یعنی به ولایت؛ و آیا این چیزی غیر از امارت برامت است؟
امیرمؤمنان علی (ع) بر اساس آیات محکم خداوند و رهنمودهای پیامبر امام (ص) فرموده است:
«انهم قد سَمعُوا رسُول الله (ص) یقُول عوداً و بدءًا: ما ولَّت امهُ رجلاً قط امرَها و فِیهم اعلم منِه الا لم یَزل امرُهم یَذهبُ سفالاً حتَی یرجعُوا الی ما ترَکوا. فولُوا امرهُم قَبلی ثلاثهُ رهطٍ ما منهُم رجلٍ جَمعَ القرآنَ و لا یدَّعی انَّ لهُ علماً بکتابِ اللهِ و لا سُنه نبیهِ و قد عَلمُوا انی اعلمُهُم بکتابِ اللهِ و سُنه نبیهِ و افقهُُهم و اقروُهُم لکتابِ اللهِ و اقضاهُم بحُکم اللهِ. »(14)
آنان مکرر از رسول خدا (ص) شنیده بودند که می فرمود: هیچ امتی کار خویش را به عهده ی شخصی نگذارد، در حالی که داناتر از وی در میان ایشان باشد، مگر این که روز به روز کار آنان به پستی و زوال گراید تا این که از راه اشتباه خود بدانچه از دست داده اند بازگردند [و با صلاحیت ترین شخص را برای حکومت برگزینند]. اینان حکومت را پیش از من به عهده ی سه طایفه گذاشتند که هیچ یک از آنان کسانی نبودند که قرآن را گردآوری کرده باشند و یا مدعی باشند که به کتاب خدا و سنت پیامبرش علم دارند. آنان بی گمان می دانستند که من داناترین ایشان به کتاب خدا و سنت پیامبر و فقیه ترین آنان و تواناترینشان در قرائت کلام الهی و نیکوترینشان در قضاوت به حکم خداوندم.
امیرمؤمنان علی (ع) در احتجاج و استدلال بر حقانیت خود برای جانشینی پیامبر اکرم (ص) – آن زمان که از وی خواستند با ابوبکر بیعت کند – به لزوم علم و آگاهی در حاکم استدلال کرد و این که زمامدار مسلمانان باید داناترینشان باشد، و فرمود:
«انا اَولی برسولِ الله حیاً و میتاً، و انا وصُیه و وزیرُه، و مسُتودعُ سرهِ و علمهِ، و انا الصدیقُ الاکبرُ و الفاروقُ الاعظُم، اول مَن آمنَ به و صَدقهُ، و احسنکم بلاءًا فی الجِهاد المشُرکین،َ و اعرفُکم بالکتابِ و السنِه، و افقهُکم فی الدینِ، و اعلمُکم بعواقبِ الامورِ، و اذربکُم لساناً، و اثبتُکم جناناً. »(15)
من اولی ترین فرد به رسول خدا (ص) در زندگی و مرگ اویم. من وصی و وزیر و امانتدار اسرار و گنجینه ی علم اویم، من بزرگ ترین دوست و عظیم ترین جدایی افکن میان حق و باطلم، من نخستین کسم که به پیامبر ایمان آورد و او را تصدیق کرد، و در جهاد با مشرکان از همه ی شما در آزمایش ها نیکوتر بودم، و من به کتاب و سنت داناترین شما، و در دین فقیه ترین شما، و به عاقبت کارها آگاه ترین شمایم، و در میان شما روان ترین زبان و استوارترین قلب را دارایم.
با این بیان مشخص می شود که علم و آگاهی در زمینه های گوناگونی که به امر حکومت و زمام داری مربوط می شود، تا چه اندازه ضروری زمامدار و رهبر است، و کسی شایستگی این امر خطیر را دارد که آگاه ترین مردمان در آن باشد. این مسأله از چیزهایی است که در اندیشه ی سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) بسیار تأکید شده است، چنان که بنابر نقل «نصر بن مزاحم منقری» حضرت در نامه ای به معاویه چنین نوشت:
«انَّ اولی الناسِ بامرِ هذهِ الامهِ قدیماً و حدیثاً، اقربُها من رسول الله (ص)، و اعلمُها بالکتاب، و افقهُها فی الدینِ، اولُها اسلاماً، و افضلُها جهادًا، و اشدُها بما تحُملهُ الرعیهُ من امورِها اضطلاعاً، فاتُقوا الله الذی الیه تُرجُعونً، [وَ لاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌ ](16). »(17)
همانا از دیرباز سزاوارترین مردمان به سرپرستی این امت کسی است که از همه مردم به رسول خدا (ص) نزدیکتر بوده و از همگان به قرآن آشناتر و در دین آگاهتر است، و پیشگامترین مردمان در اسلام است و برترین همگان در جهاد؛ و تواناترین مردمان در تحمل بار مسئولیت امور رعیت و مشکلات مربوط به حکومت است؛ پس، از خدایی که به سوی او باز می گردید، بپرهیزید « و حق را به باطل در میامیزید و حقیقت را – با آن که خود می دانید – کتمان مکنید».
بنابراین کسانی سزاوار زمامداری مسلمانند که به مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خوب آگاه باشند، بلکه آن کس که بدین امور آگاه تر است برای اداره امور مردمان سزاوارتر است. (18)
بر همین مبنای روشن است که امیرمؤمنان علی (ع) شایستگی و سزاواری خود را برای زمام داری و رهبری مسلمانان مکرر اعلام فرمود و هرگز از آن عدول ننمود. آن حضرت در سخن خود به مهاجران پس از ماجرای «سقیفه» بر همین امر تأکید کرده و فرموده است:
«فَو اللهِ یا معَشر المهاجرینَ، لنَحنُ اَحقُ الناسِ به، لانا اهلُ البیتِ، و نحنُ احقُ بهذا الامر ِمنکُم، ما کان فیناَ القاریُّ لکتابِ اللِه، الفقیهُ فی دینِ الله، العالِمُ بُسنَنِ رسُول الله، المُضطلَعُ بامرِ الرعَّیه، المدافِعُ عنهُم الامورَ السیئهَ، القاسمُ بَینهُم بالسَّویهَّ، و اللهِ انه لفیناَ، فلا تتبعوا الهَوی، فتَضلُوا عن سبیلِ اللهِ، فَتزدادُوا من الحَق بُعداً. »(19)
ای گروه مهاجران، به خدا سوگند که ما به امر حکومت از دیگران سزاوارتریم، زیرا ما اهل بیت پیامبریم، و ما به این امر از شما سزاوارتریم مادام که قرائت کننده ی کتاب خدا، فقیه در دین خدا، آگاه به سنت های رسول خدا، قوی در کار رعیت، و بازدارنده ی امور ناخوشایند از مردمان، و تقسیم کننده بیت المال به مساوات میان ایشان، در میان ماست؛ پس هوای نفس را پیروی نکنید که در این صورت از راه خدا گمراه می شوید و پیوسته از حق دور و دورتر می گردید.
بنابراین علم و آگاهی چنان لازمه ی زمامداری و رهبری در همه مراتب آن است که بدون آن هیچ چیز به سامان نمی آید.

عدالت
دیگر صفت و شرط اساسی زمام داری در نظام اسلامی، عدالت است که بدون آن هیچ اعتمادی به زمامداران نخواهد بود. در اندیشه ی سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) شرط عدالت برای زمام داری چنان است که اگر نباشد با ضعیف باشد، زمام دار به هیچ وجه نمی تواند به تعهدات خود عمل کند یا پایدار بماند و بی گمان به ستم و بی انصافی و تبعیض و باندبازی و تمامت خواهی و استبداد رأی و بیدادگری کشیده خواهد شد. از امیرمؤمنان علی (ع) روایت شده است که فرمود:
«ثَلاثُه من کُن فیهِ من الائمهِ صلُح ان یکُونَ اماماً اضطلعً بامانتهِ اذا عَدلَ فی حُکمِه، ولم یَحتجِب دُون رَعیِته، و اقامَ کتابَ اللِه تَعالی فی القریبِ و البعیدِ. »(20)
سه ویژگی است که در هر پیشوایی وجود داشته باشد می توان پذیرفت که به امانت خود وفادار مانده است: در حکمش عدالت روا دارد، از مردم خود را نپوشاند، و قوانین الهی را درباره اشخاص دور و نزدیک یکسان بر پا دارد.
پس کسی می تواند امانتدار مردمان باشد و امانت حکومت را به سر منزل برساند که ذره ای از عدالت و انصاف دور نشود و در حکمی که می دهد و تصمیمی که می گیرد جز حق را ملاحظه نکند و میان مردم – دور و نزدیک، خویش و بیگانه، هوادار و مخالف – در اجرای قوانین تفاوت نگذارد؛ و از هرگونه تبعیض و ستم پاک باشد و خود تسلیم قوانین الهی باشد؛ و اگر این گونه نباشد خود را تباه می کند و دین را بی آبرو می نماید و نظام حکومت را به فروپاشی سوق می دهد، چنان که پیشوای عدالتخواهان علی (ع) فرموده است:
«انَّهُ لو لم یجَعل لهم اماماً قیماً امیناً حافظاً مُستودعاً لدَرسَت الملهُ، و ذَهَب الدینُ، و غَیرتِ السُنَنُ و الاحکامُ، و لزادَ فیهِ المبُتدعُونَ، و نقَص منُه المُلحدُونَ، و شَبهُوا ذلکَ علَی المُسلمینَ… »(21)
همانا اگر برای مردم پیشوایی استوار، امین، حافظ حقوق جامعه و مورد اعتماد قرار داده نشود، بنیان دین از میان رود، و سنتها و احکام دگرگون شود، و بدعتگزاران در آن بدعتها فراهم آورند، و ملحدان آن را نقض سازند و باطلها را بر مسلمانان، حق بنماید.
زمامداری جامعه اسلامی فقط شایسته ی کسانی است که عدالت در وجودشان رسوخ یافته باشد، خود هدایت یافته باشند و بتوانند دیگران را هدایت کنند. شریف رضی آورده است که وقتی مردم نزد علی (ع) گرد آمدند و در آن چه از عثمان ناپسند می داشتند، شکایت کردند، و از وی خواستند تا از سوی آنان با وی گفت گو کند، و رضایت ایشان را از او بخواهد. امام (ع) بر عثمان درآمد و سخنانی گفت، از جمله فرمود:
«فاعلَم ان افضلَ عبادِ اللهِ عند اللهِ امامُ عادلُ هُدیَ و هَدی، فاقام ًسُنهً معلومهً، و اماتَ بدعهً مجهولهً… و ان شرَّ الناسِ عندَ الله امامُ جائرُ ضلَّ و ضُلَّ به، فاماتَ سُنه ماخوذهً، و احیی بدعهً متروکهً. و انی سَمعِتُ رسول الله – صلی الله علیه و آله – یقول: “یوتی یوم القیامه بالامام الجائر و لیس معه نصیرُو لا عاذِرُ فیلقی فی نار جهنم فیذُور فیها کما تدُور الرَّحَی، ثَم یَرتبطُ قَعرِها”. »(22)
بدان که برترین بندگان خدا نزد او پیشوایی است عادل، هدایت شده و راهبر، که سنتی را که شناخته است بر پا دارد، و بدعتی که ناشناخته است بمیراند… و بدترین مردمان نزد خدا پیشوایی است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهی دیگران، که سنت پذیرفته را بمیراند، و بدعت واگذارده را زنده گرداند. و من از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «روز رستاخیز پیشوای ستمگر را بیاورند، و او را نه یاری بود، نه کسی که از سوی او پوزش خواهد، پس او را در دوزخ افکنند، و در آن چنان گردد که سنگ آسیا گردد، سپس او را در ته دوزخ، استوار ببندند».
کسی می تواند امانت حکومت و زمامداری را بر دوش گیرد و آن را به سلامت حمل نماید و به تعهدات خود را به مردم به انجام رساند که جز به راه عدالت نرود و چنین کسی باید عدالت را جزو وجود خود کرده باشد که امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:
«قَد الزمَ نفَسُه العَدلَ، فَکانَ اولُ عدلهِ َنفی الهَوی عَن نفَسهِ. یَصِفُ الحقَ و یعملُ به. لا یَدعُ للخَیر غایهً الا امَّها و لا مظنهً الا قصَدَها. قد امکَنَ الکتابَ من زمامهِ فهُو قائدهُ و امامُه. یَحُل حَیثُ حَلَّ ثَقلُه و یَنزِلُ حَیثُ کانَ منَزلهُ. »(23)
عدالت را بر خود گماشته، و نخستین نشانه ی آن این که هوا و هوس را از دل برداشته. حق را ستاید و کار بندد، و کار نیکی نیست که ناکرده گذاشته، و در جایی گمان فایدتی نبرده جز که به رسیدن بدان همت گماشته. خود را در اختیار کتاب خدا نهاده، و آن را راهبر و پیشوای خود قرار داده. هر جا که گوید بار گشاید و هر جا که فرمان دهد فرود آید.
چنین کسانی پیش از آن که برای راهبری دیگران قیام کند، خود را به سرچشمه ی هدایت رسانده است و پیش از آن که سخنی بر زبان آرد، بدان عمل کرده است. در اندیشه ی سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) چنین کسی که عدالت با جانش آمیخته است می تواند به درستی راهبری کند و در مشکلات و تنگاها، و در اوج توانمندیها و دارایی ها از عدالت دور نگردد، که حضرتش فرموده است:
«مَن نَصبَ نفَسُه للناسِ اماماً فلیَبدا بتعلیمِ نَفسِه قَبل تعلیمِ غَیره، ولیَکُن تأدیُبُه بسیرتهِ قَبلَ تأدیبهِ بلسِانهِ، و مُعلِمُ نفسِه و مُوِدبُها احَقُّ بالاجلَالِ مِن مُعلمِ الناسِ و مُؤدبِهم. »(24)
آن که خود را پیشوای مردم سازد پیش از تعلیم دیگران باید به ادب کردن خویش بپردازد، و پیش از آن که به گفتار، تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید، و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایسته تر به تعظیم است از آن که دیگران را تعلیم دهد و ادب آموزد.

قوت
صفت و شرط دیگری که برای زمامداران ضروری است، قوت و توان اداره و تدبیر امور است؛ یعنی واجد بودن تمام ویژگی هایی که قدرت رهبری درست را فراهم می کند. امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:
«ایُها الناسُ، انَّ احقَّ الناسِ بهذا الامرِ اقواهُم عَلیَه. »(25)
ای مردم، سزاوارترین اشخاص برای حکومت کسی است که بدان تواناتر باشد.
تمام آن چه توانایی اداره امور را سامان می دهد برای زمامداران لازم است، استعداد ذاتی، شناخت جامعه و نیازها و شرایط و زمانه، پاکی و پاکدامنی، شجاعت، قوت تصمیم گیری در مراحل مختلف و در بحرانها، جاذبه ی لازم، حلم و بردباری، صبر و استقامت و… امیرمؤمنان علی (ع) مردمان را توصیه کرده است که پیشوایی اختیار کنند که قوت های لازم را داشته باشد:
«أَن یَختارُوا لانفسهِم اماماً عفیفاً عالماً ورعاً عارفاً بالقضاءِ و الُسنهِ یَجمع امرهُم و یَحکم بینُهم و یاخُذ للمظلُومِ مِنَ الظالمِ حقهُ و یَحفظُ اطرافُهم و یَجبی فَیئهُم و یُقیم حُجتهم و یَجبی صَدقاتِهم. »(26)
مردم برای خویش پیشوایی انتخاب کنند: با عفت، دانشمند پارسا، آگاه به قضاوت و سنت ها، که میان آنان [به عدالت و حق] حکم کند و حق ستمدیده را از ستمگر بگیرد. و اطراف و جوانب و مرزهای آنان را حفظ کند و اموال بیت المال را گرد آورد و حجت و دلیل بر آنان به پا دارد و زکات ایشان را بگیرد.
کسی شایسته زمامداری در مراتب مختلف آن است که کفایت های لازم را داشته باشد. از امیرمؤمنان علی (ع) چنین وارد شده است:
«مَن احسَن الکِفایهَ استَحقَّ الوِلایهَ. »(27)
هر که کارگزاری مردم را نیکو کفایت کند، سزاوار ولایت و حکومت است.
البته کسی می تواند کارگزاری مردم را نیکو کفایت کند که قوت های لازم را دارا باشد. نقل شده است که امیرمؤمنان علی (ع) در باره ویژگی های زمامداران چنین فرمود:
«وامَّا اللوَاتی فی صِفاتِ ذاتهِ فانُّه یَجِبُ ان َیکُونَ ازهَد الناسِ، و اعلَم الناسِ، و اشجَع الناسِ، و اکرَم الناسِ و ما یَتبَعُ ذلکَ لعللٍ تقَتَضیهِ… »(28)
اما آن چیزهایی که جزء صفت های ذاتی زمام دار است این است که او پارساترین، داناترین، دلیرترین و بزرگوارترین مردمان و دارای سایر صفات مشابه اینها باشد، زیرا دلایلی این صفات و شرایط را ایجاب می کند…

آلوده نبودن به خصلتهای ناپسند
از شروط مهم زمامداران این است که از خصلت های ناپسند و آفات مدیریت بر قلب پاک باشند، یعنی از خصلت هایی چون: دنیاطلبی، خودخواهی، خودمحوری، قدرت طلبی، خودرأیی، ریاست طلبی، محبت کور و افراطی، جحود و لجاجت و خشک مغزی، خیانت و بی وفایی، افراط و تفریط، آرزوگرایی، خودبینی، آزمندی، سازشکاری، خصومت، حسادت، حیله گری، ترس، بدبینی، انتقام، بدخلقی، کینه توزی، ذلت نفس، تفاخر، خودستایی، غفلت، بی اعتمادی، شتاب ورزی، شهرت طلبی، جاه طلبی، مقام دوستی، ناامیدی، پرده دری، خشونت، پست همتی، ریاکاری، عصبیت، ظاهربینی، بی حیایی، تنگ نظری و مانند اینها.
در اندیشه سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) پاک بودن زمامداران از این گونه خصلت های تباه گر به شدت مورد توجه است تا جایی که بر مبنای اندیشه سیاسی علی (ع) کسانی که آلوده به این خصلت هایند، در مدیریت خود به هیچ وجه نمی توانند حق را به پا دارند و امر خدا را اجرا کنند، چنان که فرموده است:
«لا یقُیمُ امرَ اللهِ سُبحانَه الا مَن لا یُصانِعُ، و لا یُضارعُ، ولا یَتَّبِّعُ المَطامِعَ. »(29)
فرمان خدا را بر پا ندارد جز کسی که سازشکار نباشد و به روش اهل باطل عمل نکند و در پی طمعها نرود.
بنابراین کسانی می تواند حق را پاس دارند و در عمل پیرو آن باشند که سازشکار و انحراف پذیر و طمع ورز نباشند، کسانی که از هرگونه سازشکاری به دور باشند، مرعوب و مجذوب این و آن و قدرت ها و مکنت ها نشوند و ملاحظه ی اطرافیان و طرفداران خود را نکنند و تحت تأثیر گروه های فشار قرار نگیرند؛ کسانی می توانند به درستی حکومت کنند که بر اساس حق به طور مستقل عمل کنند و اصول گرا باشند و اصول خود را فدای مصالح موقت و دنیایی نکنند و تشبه به اصل باطل ننمایند؛ کسانی می توانند فرامین الهی را تحقق بخشند که اسیر طمع نشوند و از هرگونه آزمندی آزاد باشند.
زمامداران پاسداران جان و مال و ناموس مردمان و خدمت گزاران ایشانند و هرگونه خصلت ناپسند در آنان سبب تعدی و تطاول و ستمگری و بی انصافی می شود. علی (ع) فرموده است:
«وقَد عَلمتم انه لا یَنبغی أَن یَکُون الوالیَ عَلی الفُروجِ و الدِماء و المَغانمِ و الاحکامِ و امامهِ المُسلمین البَخیلُ فتکُونَ فی اموالهِم نَهمتهُ، و لا الجَاهلُ فَیُضلهُم بجَهله، و لا الجافی فَیقطعهم بجَفائهِ، و َلا الحائفُ للدُولِ فیتِخذَ قوماً دونَ قومِ، و لا المُرتَشیِ فی الحُکم فَیذهبَ بالحُقوقِ و یقَف بها دوُنَ المقاطعِ، و لا المُعطلُ للسُنه فیُهلک الامه.َ »(30)
و شما خوب می دانید که نه جایز است بخیل بر ناموس، و جان، و غنیمت ها، و احکام مسلمانان، ولایت یابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مال های آنان حریص گردد؛ و نه نادان تا به نادانی خویش مسلمانان را به گمراهی برد؛ و نه ستمکار تا به ستم، عطای آنان را ببرد؛ و نه حیف و میل کننده ی اموال تا به مردمی ببخشد و مردمی را محروم سازد؛ و نه آن که به خاطر حکم، رشوه ستاند تا حقوق را پایمال کند، و آن را چنان که باید نرساند؛ و نه آن که سنت را ضایع سازد، و امت را به هلاکت دراندازد.
کسی که می خواهد امور را خردمندانه اداره کند و به سوی کمال ببرد باید از هر خصلت ناپسندی خویش را به دور نگه دارد. این امر در اندیشه سیاسی امیرمؤمنان علی (ع) سخت مورد توجه است، چنان که حضرتش فرموده است:
«ینَبغی للعاقلِ ان یَحترَس من سُکر المَال، و سُکر القُدرهِ، و سُکر العلمِ، و سُکرالمَدح، و سُکرِ الشَّباب، فانَّ لِکُل ذلکَ ریاحاً خبیثهً تَسلُب العَقل، و تَستَخِفُّ الوَقَار. »(31)
بر عاقل است که از مستی مال، و مستی قدرت، و مستی علم، و مستی ستایش، و مستی جوانی بپرهیزد. چه هر یک از اینها را گندی پلید است که عقل را می رباید و از وقار آدمی می کاهد.
مستی شراب گذراست و مستی مال و قدرت و ستایش رو به تزاید و تباه کننده ی همه چیز. مال دوستی و قدرت پرستی و ستایش طلبی بزرگ ترین آفات زمامداری و رهبری است؛ و اگر اندکی از اینها در زمامداران مسلمان باشد تمام لیاقت های دیگر آنان را به تباهی می کشاند، همان طور که سرکه، عسل را تباه می کند. آن که اهل سازشکاری و در پی حفظ قدرت و مکنت باشد هرگز حقی را بر پا نمی دارد. نمونه برجسته این امر در دوران علی (ع) رفتاری است که از خلیفه سوم سرزد. چون پسر خلیفه ی دوم عبیدالله بن عمر، هرمزان و تنی چند از اهل ذمه را کشت، امیر مؤمنان علی (ع) در مورد اجرا نکردن حکم قصاص درباره ی وی به عثمان معترض شد، و مسلمانان نیز از عثمان خواستند تا طبق احکام اسلامی او را قصاص و اعدام نماید، اما خلیفه بهانه آورد و اظهار کرد که پدر او، خلیفه ی پیشین، کشته شده است و او صلاح نمی داند فرزند خلیفه ی مقتول را قصاص کند. امیرمؤمنان علی (ع) این سخن خلیفه را رد کرد و بدو تفهیم کرد که حدود الهی ساقط نمی شود و به هیچ وجه کسی حق ندارد با این بهانه ها احکام الهی را تعطیل کند. خلیفه بهانه ای دیگر پرداخت و گفت: «هرمزان» مردی غریب است و کسی وارث و ولی خون او نیست و من ولی کسی هستم که ولی نداشته باشد و من قاتل او را می بخشم. امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: امام و پیشوای جامعه چنین حقی ندارد و این گونه نیست که هر کاری اراده کرد بتواند انجام دهد و پیشوای مسلمانان حق ندارد آن چه را که متعلق به مردم است ببخشد و این فقط در صورتی است که اولیای مقتول از قاتل درگذرند و تو حق نداری از «ابن عمر» در گذری؛ و اگر هم بخواهی اجرای حکم را از او برداری باید خون بهای هرمزان را به مسلمانان بپردازی و آن را ضمیمه بیت المال کنی تا میان مستحقانش تقسیم گردد.
چون امیرمؤمنان علی (ع) دید که عثمان این گونه در اجرای حد واجب الهی بهانه می آورد و در آن تعلل می کند، به او گفت: در آن روز که خداوند مردمان را در معرض حساب کشی قرار می دهد، خون هرمزان را تو مطالبه خواهد شد؛ و اما من، به خدا سوگند اگر چشمم به عبیدالله بن عمر بیفت حق خدا را از او خواهم گرفت، هر چند بینی کسانی به خاک مالیده شود.
عثمان که موضع سخت و سازش ناپذیر علی (ع) را مشاهده کرد شبانه عبیدالله بن عمر را احضار کرد و فرمان داد که از مدینه و از دسترس امیرمؤمنان علی (ع) بگریزد، و او نیز شبانه از مدینه گریخت. عثمان نامه ای همراه او کرد که یکی از دهکده های کوفه را در اختیارش گذارند و بدو بخشند تا در آنجا آسوده به سر برد و این همان منطقه ای است که بدان «کویفه ابن عمر» گفته اند. (32)
ماجرای «ولید بن عقبه بن ابی معیط» نیز نمونه ای از این دست است. او فرماندار عثمان در کوفه بود و از آنجا که فردی تباهکار و نادرست و ستم پیشه بود و در نابکاری خود مرزی نمی شناخت، در حال مستی به امامت نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند. (33) سپس گفت: «آیا بیشتر برایتان بخوانم؟» عده ای نزد عثمان کسانی از گواهان را تازیانه زد. سپس آنان نزد علی (ع) رفتند و از این رفتار عثمان گله کردند. علی (ع) نزد عثمان رفت و به او گفت: «حدود خدا را پایمال کردی و گروهی را که به زیان برادرت(34) گواهی داده اند کتک زدی و حکم را زیر رو کردی، با آن که عمر گفت امویان و به ویژه خاندان ابومعیط را بر گردن مردم سوار مکن!» عثمان پرسید: می گویی چه کنم؟» گفت: «به نظر من باید او را از کار برکنار کنی و سرپرستی هیچ یک از امور مسلمانان را به او نسپاری و گواهان را مورد بازجویی قرار دهی و اگر کسانی نیستند که گمان بد به ایشان رود و از سر کینه توزی و دشمنی دروغ گویند، برادرت را به کیفری که شایسته اوست برسانی. »
اما پس از آن که به مدینه احضار شد و شاهدان بر ضد او گواهی دادند، کسی حاضر نمی شد او را حد بزند. علی (ع) حد الهی را بر او جاری کرد، در حالی که «ولید» او را به خدا و پیوند خویشاوندی سوگند می داد که نزند. امیرمؤمنان علی (ع) به او گفت: «خاموش باش که به درستی بنی اسرائیل تنها به این دلیل به پرتگاه هلاکت افتادند که حدود خدا را پایمال کردند. »(35)
شیخ مفید آورده است که چون بدعتهای عثمان بسیار شد و ابوذر بنای اعتراض گذاشت، روزی وارد خانه عثمان شد و دید گروهی نزد خلیفه گرد آمده اند و او را به صفاتی که در وی نیست می ستایند و یاوه سرایی می کنند. پس ابوذر مشتی خاک برگرفت و به چهره های آنان پاشید. عثمان گفت: «وای بر تو! این چه کاری است که می کنی و به چهره مسلمانان خاک می پاشی؟» ابوذر گفت: «من کاری نکردم جز آن چه رسول خدا (ص) به انجام دادن آن فرمان داده است؛ بدان که خود از رسول خدا (ص)، شنیدم که می فرمود: «هرگاه ستایشگران و مداحان را دیدید، به چهره آنان خاک بپاشید؛ و من دیدم که این گروه با یاوه سرایی می خواهند خود را مقرب تو کنند و تو را به آن چه در تو نیست می ستایند». (36)
چنین خصلت هایی بر باد دهنده حکومت و دولت و تباه کننده ی دنیا و آخرت است. چنین خصلت های نفسانی دیده ی زمامداران را از دیدن واقعیت ها کور می سازد و آنان را به سوی هلاکت سوق می دهد، که امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:
«الهَوی شَریکُ العَمی. »(37)
هوای نفس انباز کوری است.
چون دنیا دوستی روی آورد گوشها از شنیدن، و چشم ها از دیدن، و خردها از اندیشیدن می ماند، و رفتاری ستم گرانه و خودخواهانه و مستبدانه ظهور می کند. به بیان امام علی (ع):
«لحُبِ الدنُیا صَمتِ الاسماعُ عَن سَماعِ الحِکمِه، و َعمِیَتِ القُلوبُ عَن نُور البَصیرهِ. »(38)
به سبب دوستی دنیا، گوش ها از شنیدن حکمت کر می شود و چشم ها از دیدن نور بصیرت کور می گردد.
هم چنین، کسی که گرفتار خودبینی و خود پسندی شود، قوت اداره امور را از دست می دهد و پشتوانه ی مردمی خود را از بین می برد و کارش بدانجا می رسد که مغلوب دشمنانش می شود. علی (ع) فرموده است:
«مَن اعجَبتُه آرَاؤُهُ، غَلَبتُه اعدَاوُهُ. »(39)
هر که در آرا و نظرهای خود به چشم خودپسندی بنگرد، دشمنان بر او چیره خواهند شد.
و آن که استبداد ورزد به هلاکت رسد، که پیشوای آزادیخواهان فرموده است:
«مَنِ اسَتبدَّ برَایهِ هَلَکَ. »(40)
هر که خود رأیی و استبداد کند هلاک گردد.

پی نوشت ها :

1. نهج البلاغه، نامه ی 62.
2. ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری، الامامه و السیاسه، مکتبه الحلبی، مصر، 1388ق، ج1، ص 158 و نیز : شرح ابن أبی الحدید، ج6، ص 99؛ کشف المحجه، ص 267؛نهج السعاده، ج5، ص 252.
3. قرآن، قلم /35.
4. بحارالانوار، ج69، ص 82، ج93، صص 57-58.
5. نهج البلاغه، کلام 131.
6. قرآن، نساء/5.
7. شرح غررالحکم، ج6، ص 472.
8. نهج البلاغه، کلام 131.
9. همان، خطبه ی 173.
10. قرآن، یونس /35.
11. قرآن، بقره /247.
12. قرآن، احقاف /4.
13. کتاب سلیم بن قیس، ص 118.
14. همان، ص 148.
15. ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، نشر المرتضی، مشهد، 1403ق، ج1، صص 73-74.
16. قرآن، بقره /42.
17. وقعه صفین، ص 150؛ با مختصر اختلاف در لفظ: شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 210.
18. ن. ک: دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه، ج1، ص 308.
19. الامامه و السیاسه، ج1، ص 12.
20. علاء الدین بن حسام الدین المتقی الهندی، کنزالعمال فی احادیث الاقوال و الافعال، مؤسسه الرساله، بیروت، 1409ق. ج5، صص 764-765.
21. ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق)، علل الشرایع، قدم له السید محمد صادق بحرالعلوم، الطبعه الثانیه، المکتبه الحیدریه، النجف، 1385-1386ق. افست دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج1، ص 253.
22. نهج البلاغه، خطبه ی 164.
23. همان، خطبه ی 87.
24. همان، حکمت 73.
25. همان، خطبه ی 173.
26. کتاب سلیم بن قیس، ص 182.
27. شرح غررالحکم، ج5، ص 349.
28. بحارالانوار، ج93، ص 44.
29. نهج البلاغه، حکمت 110.
30. همان، کلام 131.
31. شرح غررالحکم، ج6، ص 445.
32. الجمل، صص 175-176.
33. در بیشتر منابع این طور وارد شده است ولی در برخی منابع آمده است که «ولید» بر مردم پیشنمازی کرد و دو رکعت نماز گزارد، آن گاه رو به ایشان کرد و گفت آیا بیشتر برایتان بخوانم؟ ن. ک: ابوالحسن مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح مسلم، بشرح النووی، دارالکتاب العربی، بیروت، 1407ق. ج11، ص 216؛ انساب الاشراف، ج6، ص 142-143.
34. مادر ولید بن عقبه یعنی «اروی بنت کریز بن حبیب بن ربیعه بن عبد شمس» مادر عثمان نیز بود. ر. ک: المعارف، ص 319؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 165.
35. انساب الاشراف، ج6، صص 142-145؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 165؛ فتوح ابن اعثم، ج2، صص 166-168؛ مروج الذهب، ج2، صص 335-336؛ ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، الاغانی، شرحه و کتب هوامشه عبد علی مهنا و سمیر جابر، الطبعه الاولی، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1407ق. ج5، ص 139؛ الجمل، ص 177؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، بهامش الاصابه، دار الکتاب العربی، بیروت، ج1، ص 103.
36. الجمل، ص 178.
37. نهج البلاغه، نامه ی 31.
38. شرح غررالحکم، ج5، ص 42.
39. همان، ص 240.
40. نهج البلاغه، حکمت 161.
منبع مقاله: دلشاد تهرانی، مصطفی، (1379)، دولت آفتاب: اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی (ع)، چاپ چهارم: 1387.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید