امام على(ع) در آینه نهج‏ البلاغه(2)

امام على(ع) در آینه نهج‏ البلاغه(2)

چهارمین دوره از حیات امام على(ع) که ربع قرن ادامه داشت، دوران بعد از رحلت پیامبر(ص) و کنارگیرى امت از امام(ع) و محرومیت امام از منصب الهى و رهبرى و زعامت جامعه اسلامى است; که بر اثر شرائط خاص آن عصر حضرت ناگزیر از سکوت و کناره‏گیرى از صحنه اجتماع شد; با این همه در شرائط مناسب از بیان حقائق و احقاق حق خود و خاندانش خوددارى نکرد; و بارها براى تبین جایگاه رفیع اهل بیت(ع) و اولویت و تقدم خاندان رسالت‏براى رهبرى جامعه، ه ایراد سخن پرداخت و با بیان کوبنده خویش خصم را زبون و زمین‏گیر نمود.
جایگاه رفیع اهل بیت(ع)
امام در بیانات خویش مقام رفیع و ممتاز اهل بیت(ع) را مشخص ساخته و منابع علوم و معارف آنان را منبعى فوق بشرى معرفى مى‏نماید.
قال (ع): «لا یقاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین‏» (1) :
«احدى از مسلمین قابل قیاس با آل محمد(ص) نیست; و ریزه خوران نعمت اهل بیت‏با آنان برابر نخواهند بود; چرا که آنان رکن دین و پایه یقینند».
قال(ع): «نحن الشعار والاصحاب والخزته والابواب لاتؤتى البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا» (2) :
«ما محرم اسرار حق هستیم و یاران و گنجوران دین، و درهاى ورودى اسلام ما اهل بیت هستیم، که به غیر از دزدها، همه از درهاى ورودى، داخل خانه مى شوند».
قال(ع): «هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق فى نصابه وانزاح الباطل عن مقامه‏» (3) :
«آل محمد(ص) ارکان دین و پناهگاه مردمند، به وسیله آنها حق به نصاب خود رسید و باطل ریشه‏کن گردید».
قال(ع): «انه من مات منکم على فراشه و هو على معرفه حقه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیدا» (4) :
«هرکس از شما در بستر خود بمیرد، در حالى که به حق خدا و پیامبر و خاندان رسالت آشنا باشد، شهید از دنیا رفته است‏».
قال(ع): «الا ان مثل آل محمد(ص) کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم، طلع نجم‏» (5) :
«خاندان رسالت همانند ستارگان آسمانند که اگر یکى غروب کند دیگرى طلوع خواهد کرد».
اولویت‏خاندان رسالت
امیرالمؤمنین(ع)، در بیان اولویت اهل بیت و تقدم خاندان رسالت‏بر دیگران در امر خلافت و جانشینى رسول خدا و رهبرى امت اسلامى سخنان نغزى دارد:
قال(ع): «ان الائمه من قریش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاه من غیرهم‏» (6)
«امامان از قریشند اما نه همه قریش بلکه خصوص تیره بنى هاشم که جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسى غیر آنان شایسته آن نباشند».
قال(ع): «هم اساس الدین و عماد الیقین… ولهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه‏» (7)
«اهل بیت رکن دین و پایه یقینند … و شرائط ولایت و رهبرى در آنها جمع است و پیامبر به ولایت آنها سفارش نموده و آنان کمالات معنوى را از آن حضرت به ارث برده‏اند».
قال(ع): «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا والاشدون برسول‏الله(ص) نوطا فانها کانت اثره شحت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس آخرین‏» (8)
«اما چیره شدن دیگران بر ما در تصاحب امر خلافت، بااینکه ما از نظر نسبت‏بالاتر و پیوندمان با رسول خدا(ص) محکم‏تر بود; بر خاسته از بخل ورزى عده‏اى نالایق و سخاوت ورزى (شایستگان خلافت) بود; که به خاطر حفظ مصالح عالى دین و امت‏سکوت نمودند».
مقام رفیع على(ع)
اولویت على(ع) براى امامت و رهبرى جامعه دینى برخاسته از پاکى روح و برخوردارى از فضائل و مناقب ویژه‏ایست که خداى متعال در آن بزرگ جانشین رسول خود به ودیعت نهاده که پى بردن به شایستگى آن حضرت براى زعامت امت اسلامى، معرفت کامل و جامعى نسبت‏به کمالات معنوى و اجتماعى و سیاسى آنحضرت را مى طلبد و براى شناختى شایسته چه سخنى آشناتر و چه راهى مطمئن‏تر از سخنان خود حضرت چرا که: «الانسان على نفسه بصیره‏»; «هر کسى به زوایاى شخصیت‏خود از دیگران آگاهتر است‏» لذا براى هر چه روشن‏تر شدن امتیاز امام على(ع) در رهبرى امت اسلامى بر دیگران; فضائل و کمالات ویژه او را در لابلاى سخنان حضرتش جستجو مى نمائیم.
ایمان راسخ
قال على(ع): «وانى لعلى یقین من ربى و غیر شبهه من دینى‏» (9)
«براستى من به خداى خویش باور دارم و در آئین خود هیچ تردیدى به خود راه نمى‏دهم‏».
قال(ع): لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا: (10) اگر «پرده‏هاى مادى‏» هم، از معارف غیبى برداشته شود; یقین و ایمان کامل من افزون نگردد.
قال(ع): «ما شککت فى الحق مذاریته‏»
«از هنگامى که حق را شناخته‏ام، هرگز در رابطه با آن تردید نکرده‏ام‏».
«قد ساله دغلب الیمانى فقال: هل رایت ربک یا امیرالمؤمنین؟ فقال(ع): افاعبد مالا ارى؟فقال: کیف تراه؟ فقال: لا تدرکه العیون بمشاهده العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان‏» (12)
«دغلب یمنى از حضرت سئوال کرد که: آیا پروردگار خود را دیده‏اى؟ حضرت فرمود: آیا خدایى را که نمى بینم عبادت کنم؟ دغلب گفت: خدا را چگونه دیده‏اى؟ امام فرمود: چشمها هرگز او را آشکارا نمى بینند; اما قلبها با نیروى ایمان وى را درک مى کنند».
قال(ع): «الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک‏» (13)
«خدایا! من ترا به خاطر بیم از کیفر و عذاب یا به طمع بهشت پرستش نکردم; بلکه تو را «چون شایسته عبادت یافتم‏» پرستیدم‏».
علم امام على(ع)
قال على(ع): «ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطیر» (14)
«سیل دانش ار و جود من سرازیر است و بلنداى اندیشه کسى، به اوج شناخت من نمى رسد».
قال(ع): «لکمیل بن زیاد: یا کمیل بن زیاد…ها ان ههنا لعلما جما (و اشار بیده الى صدره) لو اصبت له حمله‏» (15) :
«اى کمیل! بدان، که در (سینه) من دانشى است انباشته، اگر افرادى را (شایسته آن) بیابیم‏».
قال(ع): «ایها الناس! سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض‏» (16) :
«اى مردم! پیش از آنکه مرا از دست‏بدهید، هرچه مى خواهید، بپرسید. چرا که من به راههاى آسمان از راههاى زمین داناترم‏».
قال(ع): «والله لوشئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شانه لفعلت …» (17) :
«به خدا سوگند! اگر بخواهم حکایت هر یک از شما را باز مى گویم که از کجا آمده، به کجا مى‏رود و همه ویژگیهاى او را بیان مى کنم‏».
قال رسول الله(ص): «على بن ابى طالب اعلم امتى و اقضاهم …» (18) :
«على بن ابى طالب داناترین امت من و شایسته ترین آنها به داورى است‏».
قال على(ع): «لانا اعلم بالتوراه و اعلم بالانجیل من اهل الانجیل‏» (19) :
«به راستى من از اهل تورات و انجیل به این دو کتاب آسمانى داناترم‏».
عدل امام على(ع)
قال على(ع): «والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء; لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق‏» (20) :
«حضرت بعد از رسیدن به خلافت فرمود: «به خدا سوگند! آنچه از (عطایاى عثمان) که بیهوده از «بیت المال‏» بخشیده، بیابم، باز خواهم ستاند; گرچه مهریه زنها و بهاى کنیزان قرار گرفته باشد. زیرا عدالت‏باعث گشایش درکارهاست و هر آنکس عدالت‏بر او گران آید، ظلم و ستم بر او گرانتر خواهد بود».
قال(ع): «…لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء الا یقاروا على کظه ظالم ولا سغب مظلوم; لالقیت‏حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» (21) :
«اگر نبود حضور انبوه مردم که به یاریم قیام کرده و حجت را بر من تمام نمودند; و عهد و پیمانى که خداوند از علما و دانشمندان «هر جامعه‏» گرفته که در برابر پر خورى ستمگران و گرسنگى (و محرومیت) ستمدیدگان آرام نگیرند; خلافت را رها کرده و از آن صرف نظر مى‏کردم‏».
قال(ع): «الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له، والقوى عندى ضعیف حتى آخذالحق منه‏» (22)
«انسان ذلیل و «ستمدیده‏» نزد من عزیز و سر بلند است تا حق او را از ستمگران بستانم و نیرومند ستمگر در برابر من ناتوان و خوار است تا حق دیگران را از او بگیرم‏».
قال (ع): «فانى سمعت رسول الله(ص) یقول فى غیر موطن: «لن تقدس امه لا یؤ خذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع‏» (23) :
«هر گز به سعادت و خوشبختى نرسد ملتى که در آن حق ضعیفان از زورمندان با صراحت گرفته نشود».
قال(ع): «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسه فى سلطان ولا التماس شى‏ء من فضول الحطام و لکن لنردالمعالم من دینک و نظهرالاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک‏» (24) :
«پروردگارا! تو مى دانى (که پذیرفتن رهبرى جامعه) نه براى این بود که سلطنتى به دست آوریم و یا از متاع پست دنیا چیزى براى خود گیریم، بلکه (تنها هدف ما) بازگرداندن دین به جامعه و برقرارى صلح و آسایش در شهرها بود; تا ستمدیدگان آسوده زندگى کنند و احکام شریعت، حیاتى دو باره یابد».
قال(ع): «والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیمه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام‏» (25) :
«به خدا سوگند! اگرشب را بر روى خارهاى «سعدان‏» بیدار بمانم و یا در زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوب تر است از اینکه خدا و رسولش را در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده، و یا از مال دنیا چیزى را غصب نموده باشم‏».@#@
بى اعتنائى به دنیا
قال على(ع): «یا دنیا، یا دنیا! الیک عنى ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ لا حان حینک هیهات! غرى غیرى، لا حاجه لى فیک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعه فیها! فعیشک قصیر و خطرک یسیر، و املک حقیر» (26)
«اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو; خود را به من عرضه مى کنى؟ یا مى خواهى مرابه شوق آورى؟ هر گز! آن زمان که تو در من نفوذ کنى، فرا نرسد. از من دور شو و دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم و تو را سه طلاقه کرده‏ام که رجوعى در آن نیست‏».
قال(ع): «والله لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم‏» (27) :
«به خدا سوگند! دنیاى شما در نظر من از استخوان خوک «در دست‏شخص جذامى‏» پست تر است‏».
قال(ع): «ان دنیا کم عندى لاهون من و رقه فى فم جراده تقضمها، ما لعلى و لنعیم یفنى ولذه لا تبقى‏» (28) :
«دنیاى شما نزد من «از برگ جویده شده در دهان ملخ‏» پستراست‏».
قال(ع): «ولؤشئت لا هتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز، و لکن هیهات ان یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تغیر الاطعمه و لعل بالحجاز اوالیمامه من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع‏» (29) :
«اگر مى‏خواستم از عسل خالص و مغز گندم براى خود خوراک، و از بافته‏هاى ابریشم، لباس تهیه مى کردم. اما دور باد! که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع بر انتخاب غذاهاى لذیذ وادارم نماید، درحالیکه شاید در سر زمین «حجاز» یا «یمامه‏» کسى باشد که نه قرص نانى داشته و نه شکم سیرى‏».
قال(ع): «وایم الله «استثنى فیها بمشیه الله‏»، لاروضن نفسى ریاضه تهش معها الى القرص اذ قدرت علیه مطعوما و تقنع بالملح مادوما» (30) :
«به خدا سوگند! که به خواست او، نفس خویش را چنان ورزیده سازم و گرسنگى دهم که به قرص نان و نمکى قانع باشد».
قال(ع): «والله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لاادخرت من غنائمها وفرا ولا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا» (31) :
«به خدا سوگند! من از دنیاى شما، طلا و نقره‏اى نیندوختم و از ثروتهاى آن مالى ذخیره نکردم و براى لباس کهنه‏ام «بدلى تهیه ننمودم، و از زمین آن «حتى یک وجب‏» اختیار نکردم‏».
قال الباقر(ع): «و لقد ولى خمس سنین و ما و ضع آجره على آجره…و لا اقطع قطیعا و لا اورث بیضاء و لا حمزاء» (32) :
«على(ع) در پنج‏سال حکومت‏خود نه خانه‏اى ساخت و نه زمینى را به خود اختصاص داد و نه ثروتى (از طلا و نقره) به ارث گذاشت‏».
قال(ع): «قبض على(ع) و علیه دین ثمانماه الف درهم‏» (33) :
«على(ع) از دنیا رفت در حالى که هشتصد هزار در هم، بدهکار بود».
قال على(ع): «والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها» (34) :
«به خدا سوگند! آنقدر پیراهن خود را وصله زدم، که از وصله کننده آن خجالت کشیدم‏».
پایدارى در اقامه حق
قال(ع): «ما ضعفت ولا جبنت ولا خنت و ایم الله لابقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته‏» (35) :
«هر گز ضعیف و ناتوان نشده و نترسیدم و خیانت و سستى – در کار اسلام و مسلمین – نکرده‏ام و سوگند به خدا، باطل را مى‏شکافم تا حق را از پهلوى آن بیرون بیاورم‏».
قال(ع): «انى والله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لا استوحشت‏» (36) :
«به خدا سوگند! اگر به تنهایى با (دشمنان) روبرو شوم، در حالى که تمام زمین را پرکرده باشند، نمى ترسم و (از نبرد با آنها) باکى به خود راه نمى دهم‏».
قال(ع): «انا وضعت فى الصغر بکلا کل العرب وکسرت نواجم قرون ربیعه و مضر» (37)
«من در نوجوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه‏هاى بلند درخت قبیله «ربیعه‏» و «مضر» را در هم شکستم‏».
قال(ع): «والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها و لو امکنت الفرص من رقابها لسارعت الیها» (38)
«به خدا سوگند اگر تمام قوم عرب به جنگ با من اجتماع کنند من از نبرد روى نگردانم و اگر فرصتى مناسبى به دستم آید به سوى آنان مى شتابم و نابودشان مى‏کنم‏».
قال(ع): «ولعمرى ما على من قتال من خالف الحق وخابط الغى من ادهان ولا ایهان‏» (39)
«به جان خودم سوگند! که در مبارزه با مخالفان حق و کسانى که در گمراهى غوطه ورند، درنگ و سستى نخواهم کرد».
عشق و شهادت
قال على(ع): «انى الى لقاءالله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج‏» (40)
«همانا، من به ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش نیکوى او امیدوارم‏».
قال(ع): «والذى نفس بن ابى طالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون على من میته على الفراش فى غیر طاعه الله‏». (41)
«قسم به خدایى که جانم به دست اوست تحمل هزار ضربه شمشیر (در راه خدا) براى من آسان تر است از مرگ در بسترى که در راه طاعت‏خدا نباشد».
قال(ع): «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه‏». (42)
«به خدا سوگند! علاقه فرزند ابى طالب به شهادت در راه خدا، بالاتر از علاقه طفل به شیر پستان مادر است.»
قال(ع): «ماکنت الا کقارب ورد وطالب وجد» (43)
«سرور من به هنگام شهادت، همانند شادى تشنه‏اى است که، ناگهان به (چشمه) آبى برسد و یا گم کرده‏اى که گمشده خود را بیابد».
قال(ع): «لولا طمعى عند لقائى عدوى فى الشهاده و توطینى نفسى على المنیه لاحببت الا القى مع هؤلآء یوما واحدا، و لا التقى بهم ابدا» (44)
«به خدا سوگند! اگر به هنگام پیکار، خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست نداشتم حتى یک روز با این مردم روبه رو شوم و با آنها ملاقات کنم‏».
قال(ع): «نسال الله منازل الشهداء و معایشه السعداء، و مرافقه الانبیاء» (45)
«از خدا مى خواهم که درجات شهیدان، و زندگى سعادتمندان و همنشینى پیامبران را به ما عنایت کند».
پى‏نوشتها:
1- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 2.
2- نهج البلاغه، خطبه 154.
3- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه‏239.
4- همان «عبده‏»، خطبه 185.
5- همان، خطبه‏96.
6- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 144.
7- همان، خطبه 2
8- همان، خطبه 162.
9- نهج البلاغه فیض، خطبه 22.
10- بحار، ج‏69، ص‏209.
11- همان، خطبه‏96
12- نهج البلاغه صبحى صالح، کلام‏179.
13- بحار، ج 41، ص 14
14- نهج البلاغه فیض، خطبه‏3
15- همان، حکمت‏139.
16- همان خطبه 231.
17- همان، خطبه 174.
18- بحار، ج 40، ص 144.
19- همان، ج 40، ص‏137.
20- نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 15.
21- همان خطبه‏3.
22- همان، کلام،37.
23- همان، نامه‏53.
24- نهج البلاغه، خطبه 131.
25- همان، کلام 224.
26- نهج البلاغه صبحى صالح، کلمات قصار، ش‏77.
27- همان، ش‏236.
28- همان، ش 224.
29- همان، نامه 45.
30- نهج البلاغه، نامه 45.
31- همان.
32- بحار، ج 40، ص 322.
33- همان، ص 338.
34- نهج البلاغه، نامه 45.
35- نهج البلاغه فیض، خطبه‏103.
36- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62.
37- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192.
38- نهج البلاغه فیض، نامه 45.
39- همان، خطبه 24.
40- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62.
41- همان، خطبه‏123.
42- همان، خطبه 5.
43- همان، نامه‏23.
44- همان، نامه 35.
45- همان، خطبه‏23.
الیاس محمد بیگى

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید