رجال شناسی
رجال (خواص) شناسی
در هر اجتماعی، اوضاع و احوال مردم، میزان تصمیم گیری های خرد و کلان در عرصه های مختلف می باشد؛ در یک تقسیم بندی، وضعیت افراد را می توان به دو گونه تفسیر نمود: گروه اول کسانی هستند که فعالیت های خود را با ابتناء بر تصمیم گیری ها، فهمیدگی ها و فخیمگی ها جهت داده و پیش می برند. این ها خوب (و در واقع خیلی خوب) می دانند که چه می خواهند، چه می گویند، چه می کنند و چه باید بکنند. از این عده که بگذریم، اکثری از افراد و شخصیت ها، اخلاق تکامل یافته ای ندارند؛ اینان نمی خواهند که به کمالات بگروند و برایشان چندان تفاوتی نمی کند که چه کسی بر سر کار آید و به چه کسانی سواری دهند. در فرهنگ علوی چنین گروهی «هَمَجٌ رَعَاعٌ(1)» نامیده شده اند که چون پشه هایی سبک سر و بی وزن، در تصمیم گیری های اجتماعی که چه عرض کنم؟ در عرصه ی دوراهی های فردی نیز کمیتشان لنگ است. سوی جهت گیری های آنان، با تغییر بادهای موسمی عوض می شود و سینه زنی یا سرشکنی خود را هر آن، حواله ی کسی یا جمعیتی می کنند. شاید بد نباشد که گروه اول را “خواص” و دومی را “عوام” بنامیم.(2)
خود خواص نیز به دو قطب اهل حق و پیرو باطل تقسیم می شوند؛ خواص اهل حق، کسانی هستند که راه را شناخته و برای جبهه ی حق کار می کنند، اما کسانی که آگاهانه به حق پشت کرده و در جهت طاغوت گام بر می دارند، می توان از خواص پیرو باطل قلمداد نمود.
بدیهی است، برنامه ریزی و جهت حرکت خواص باطل برای ضربه زدن به جبهه ی حق و حقیقت است و مطالعه ی احوال شان هر چند لازم می نماید، با این حال، اما به اهمیت آسیب شناسی رجالِ اهل حق نمی رسد. از این همین، در فصل آخر این نوشتار تکیه کلام را به این گروه منحصر می کنیم: خواص اهل حق اگر در تولید و تقویت و تشدید بصیرت و نیز دوری از آفات آن موفق باشند، سرنوشت جامعه ی اسلامی سمت و سویی درخشان به خود می گیرد و چنانچه در انجام این امور کاهل یا ناموفق باشند عاقبت امت مسلماً به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد.
در گذشته، به چگونگیِ ایجاد و افزایش بصیرت اشاره کردیم؛ قرآن مداری، ولایت محوری، عبرت آموزی و تجربه اندوزی از مهم ترین و مؤثرترین عوامل بینش صحیح نام برده شد. البته در این راستا به مهارت هایی چون تقوا، اطاعت پذیری و تفکر نیز اشاره رفت.
آفات شناخت نیز به دقت مورد واکاوی قرار گرفت و به برخی از آن ها مانند تعصبات گروهی و خانوادگی، توجه به گفتارهای بی دلیل، دلبستگی به دنیا، سستی و … توجه شد.
گفتیم خوب است در این بخش با نگاهی کوتاه به زندگی نامه ی بعضی از خواص اهل حق که در نهج البلاغه یادی از آن ها به میان آمده، به بیان خصوصیات بصیرتی و جلوه های هوشمندی هر یک از آنان بپردازیم؛ نگفته مبرهن است که تبیین ویژگی های مزبور، به منظور بهره مندی از آن ها در جهت افزایش قدرت بصیرت در زمان حاضر است، نه اینکه آنها می توانند ملاک حق و مناط حقیقت تلقی گردند.(3)
توضیح آنکه شناخت رجال و نخبگان و همچنین ایده ها و آرمان های آن ها تأثیر شگرفی بر بصیرت (نگرش و بینش) انسان می گذارد و از وسیع ترین میدان های عبرت گیری به شمار می آید. سبب این امر، جایگاه برجسته ای است که این افراد در مرئی و منظر مردم دارند؛ فرهیختگان، جایگاه رفیعشان ناخودآگاه باعث تأثیرگذاری و جهت دهی به فکر کسانی می شود که چشم به آنها دوخته نهج و سلوکشان را مو به مو، مدنظر قرار می دهند.
بنابر همین است که نخبگان ملاک تصمیم گیری نیستند و برای شناخت و یاری حق، باید از خود حق کمک گرفت:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
چون دلیلت باید، از وی رخ متاب.
حق، باید شناخته و سپس افراد با سنگ محک آن سنجیده شوند. افراد را با حق وزن کرد، نه آنکه برای شناخت حق، به افراد مدعی آن نگاه کرد. حارث حوط، یکی از کسانی است که با چنین قضاوت غلطی به اشتباه می افتد. برای وی قابل تصور نیست: که طلحه و زبیر که مانند علی(ع) از صحابیان نامور و پر پیشینه ی پیامبر(ص) بودند، باطل باشند. او افراد را ملاک حق و باطل قرار داده بود و به این فکر می کرد که بالاخره آنها نیز صحابی اند، آن هم صحابی نام و نشان دار؛
امیر صالحان اما جوابی به او می دهد که تا هماره ی ایام، عیار نیکی برای افزایش بصیرت به شمار می رود. حضرتش فرمود:
ای حارث! تو به زیرت نگاه کرده ای و به بالای سرت نظر نیفکنده ای؛ لذا در تحیر فرورفتی. تو حق را نشناختی تا کسی که حق را اخذ نموده بشناسی. آنگونه که باطل را هم نشناخته ای تا کسانی را که هواخواه آن هستند، بازشناسی.(4)
فراموش نشود اما؛ در صحنه ی مات تاریخ، گاهی افرادی یافت می شوند که به قله ی بصیرت رسیده اند و عبرت های خوبی از خود و عملکرد یک عمر خویش به یادگار گذاشته اند. اصحالی چون عمار، چنان غرق در حق اند که خود، در زمره ی ملاک های حقیقت یاب قرار می گیرند. در جنگ صفین وجود عمار در سپاه علی(ع) نشانه ای برای شناخت حق بود. بر اساس گزارش معروفی(5) که از پیامبر(ص) در دست بود، عمار توسط گروه ستمگر [فئه ی باغیه] کشته می شد.(6) از نقطه نظر مقابل، افرادی چون ابوموسی اشعری نیز در بی بصیرتی مثل می شوند. یا کسی چون عبدالله بن عمر، تا آن سر کور دل می گردد که صبر می کند تا معاویه و یارانش، عمار را بکشند و پس از آن در می یابد که آنان همان فئه ی باغیه ای هستند که رسول خدا(ص) پیشاپیش خبرش را داده بود. ندامت عبدالله بر عدم یاری حق [خَذَلوا الحَق(7)] باعث می شود تا در هنگام مرگ اعتراف کند: تنها چیزی که به خاطرش متأسفم، این است که علی(ع) را در جنگ با گروه ستمگر یاری نکردم.(8)
بنابراین دقت در زندگانی رجال فاخر و سلوک فردی و اجتماعی آن ها مهارتی است که عبرت گیری را تشدید می نماید.(9)
خواص مردود
حافظه ی تاریخ مملوّ است از آنچه «خواص» بر سرِ «عوام» آورده اند. چه بسیار بوده اند کسانی که زمام حرکت تاریخی به دستشان بوده اما یک بینش غلط یا یک بی صبری یا یک کوتاهی در امر ولایت، انحرافی به وسعت تاریخ، برای خود و دیگران ایجاد کرده اند. گذشته از خواص اهل باطل، بسیاری از آن ها کسانی بوده اند که روزگاری خود در جبهه ی حق سرداری می کرده اند، اما امان ازغربال روزگار! بسیاری از آن ها بعدها توبه کرده اند و برای اثبات نصوح بودن توبه، خود را به کشتن داده اند(10) اما چه سود از نوش داروی بعد از مرگ سهراب؟
چنانچه گفتیم امام از ریزش اینگونه خواص و غربال شدنشان خبر و هشدار داده بود. اما عجیب است که در این غربال، دانه درشت ها از آن سقوط می کنند؛ زمانی به امام(ع) خبر دادند که عده ای از رجالِ مدینه به سوی معاویه فرار می کنند، ایشان به حاکم مدینه نامه نوشته و به او یادآور می شوند: «به خاطر این ریزش ها تأسف نخور؛ آنها از هدایت به سوی گمراهی فرار می کنند و به سوی کوردلی و جهل، شتابانند»(11). ملاحظه می کنید: این عادت روزگار است ….
این نکته نیز قابل توجه است که ریزش خواص اهل حق گاه فردی و گاه گروهی بوده است؛ فرار کسانی چون مصقله بن هبیره(12) به سوی معاویه و خیانت افرادی چون منذر بن جارود(13) از این قبیل است. اینان هر چند انگیزه های گوناگونی در عقب گرد و ارتجاع خود دارند، اما دنیاپرستی، جامعِ همه ی آن انگیزهاست: «وَ لَکنَّهم حَلیَت الدّنیَا فی أعینهم وَ رَاقَهم زبرجهَا»(14)
اما کسانی که دسته جمعی کوردل شدند! خود به طور کلی دو دسته اند: عده ای مانند خوارج، در اثر کج فهمی از جبهه ی حق جدا شدند(15) و عده ای چون اصحاب ابن مسعود در اثر نافهمی. داستانشان را قبلاً ملاحظه کردید.(16)
این را هم ناگفته نمی گذارم که قسم اول یعنی کسانی که به صورت فردی و یکی، یکی بینایی دل خویش را از دست دادند، گاه به گرد هم می آیند و تشکیل گروه و جمعیت می دهند و فتنه و ….(17)
در کنار این گونه ریزش ها، رویش های زیادی هم رخ می دهند و اصلاً باید عده ای از بالا و پائین کشیده شوند تا شایستگان بالا بروند، امام این وضعیت را به زیر و رو شدن حبوبات در دیگ جوشان تشبیه می کنند که از سنن الهی است
«وَ الَّذی بَعَثَه بالحَقّ لَتبَلبَلنَّ بَلبَلَهً وَ لَتغَربَلنَّ غَربَلَهً وَ لَتسَاطنَّ سَوطَ القدر حَتَّی یَعودَ أسفَلکم أعلَاکم وَ أعلَاکم أسفَلَکم وَ لَیَسبقَنَّ سَابقونَ کَاَنوَا فَصَّروا وَ لَیقَصّرَنَّ سَبَّاقونَ کَانوا سَبَقوا»(18)؛
سوگند به خدایی که او را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش می شوید، و به شدت غربال می شوید، مانند غذایی که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت و زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود، آنان که سابقه ای در اسلام داشتند، و تاکنون منزوی بودند، بر سر کار می آیند، و آنها که به ناحق، پیشی گرفتند، عقب زده خواهند شد.
در گذشته از طلحه ها و زبیرها و عمرسعدها و خواجه ربیع ها و عبدالله بن عمرها و … گفتیم و از نقاط منفی آنها، که مانع سیر و سلوک به سمت تعالی صحبت شد. می توان آن ها را مصادیقی از «به ناحق جلورفتگان»ی دانست که غربال روزگار عقب شان زد. در باب لغزش و چرخش، نیز تبیین چرایی ایستادن یاران و فرزندان یک انقلاب در مقابل آن فراوان سخن گفته شده؛ ناپایداری در برابر فریبایی دنیا (خطبه 3)، نقطه ضعف های درونی در برابر دشمن (آل عمران 3: 155)، بصیرت ناکافی (خطبه 173) از آن جمله است؛ اما باید در کنار این ها «بدِ حادثه» را نیز به آن افزود:
انسان گاهی در شرایطی قرار می گیرید و «حالی» به او دست می دهد که می تواند به طور ناگهانی و به آسانی برای انجام کاری مهم تصمیم بگیرید. اما این حال چون غالباً دوام ندارد، ادامه ی راه مشکل می شود. آنکه می گوید:
الا یا ایّها الساقی اَدِر کأساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها
نظر به همین حالت [مستانه ی] دفعی و عدم ثبات آن دارد.(19)
بنابراین، فلسفه ی وجودی «غربال» هم واضح و روشن می شود؛ تصمیمی مقطعی تا ابد بیمه کننده ی برتری و امتحانی موردی ضمانت کننده ی جایگاهی عالی و مستمر برای افراد نمی شود. در این جا به همین مقدار بسنده می کنیم چه آنکه برآنم- به حول و قوه ی الهی- نوشتاری مستقل پیرامون خواصِ مردودِ تاریخ بنگارم. ردپای این مباحث را می توان در برخی کتب، که در احوال جنگ های امیرالمؤمنین به نگارش در آمده پیدا کرد. امام(ع) در هنگام گردش میان کشته های جنگ جمل به بیان نقاط ضعف و علل لغزش و چرخش مردودین می پردازند، علاقه مندان می توانند مراجعه کنند.(20)
خواص بصیر
خواص بصیر کسانی اند که تا آخر ایستادند و راه را گم نکردند. آنها وظیفه ی خود را شناختند و خوب عمل کردند، جانبازی که هیچ، از فهمیدن هم نترسیدند، و آنچه را فهمیدند، فهماندند. نگاهی گذرا به نام و یاد آنها تأثیر خوبی بر نحوه ی رفتار ما دارد.
شاید از این بابت باشد که علی(ع)، شناخت اینگونه رجال را، باعث قوت و سو گرفتن دیده ی بصیرت برشمرده است.(21)
قرآن کریم با اشاره به گوشه هایی از سرگذشت برخی پیامبران نظیر حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب آنها را به عنوان الگوهای بصیرت معرفی می کنند:
(وَ اذکر عبادَنا إبراهیمَ وَ إسحاقَ وَ یَعقوبَ أولی الأیدی وَ الأبصار)(22) این نکته بیانگر آن است که شناخت اسوه های بصیرت، امری ضروری به گمان می آید و اضافه بر آنکه به نوعی قدردانی و بزرگداشت آنها محسوب می شود، موجب افزایش بینش بصیرت طلبان نیز خواهد شد.
این، تمام آن چیزی است که موجب شد در این بخش از کتاب، به معرفی بعضی از سرداران بصیرت در نهج البلاغه پرداخته شود. گفتنی نیست، تعداد بصیرتمندانِ علوی بسا بیش از آن است که در این اندک به شماره می آید؛(23) کسانی چون: عبدالله بن بدیل خزاعی، میثم تمار(24)، مقداد(25)، سلمان فارسی(26) و… از روشن ضمیران و صاحب دلان دستگاه شوکت مآب امیر عالمیان محسوب می شوند، لیکن در این مقام صرفاً به اصحابی اشاره می رود که در نهج البلاغه مورد یاد واقع شده اند(27).
ولی خب، می دانید؟ مگر می شود از معرفت نوشت و توصیف علمدار بصیرت حضرت عباس(ع)، را فراموش کرد؟ باری، نام او گرچه در نهج البلاغه نیامده، غفلت از یاد کسی که مدال سرداری بصیرت بر بازوانش می درخشد، جفا است. همو که امام صادق(ع) در حقش فرمود:
«کانَ عَمنا العبّاس، نافذَ البَصیره صلب الایمَان»؛
عموی ما عباس، بصیرت مندی ژرف نگر و مؤمنی استوار بود.(28)
ماه بی همتای بنی هاشم، از چنان بینشی برخوردار بود که به زائرینش یاد داده اند این صفت برجسته را در زیارت نامه اش یادآورده، شاید طرفه ای از بصیرتش بربندند.
امام صادق(ع) به ابوحمزه ثمالی فرمود: به زیارت عباس بن علی(ع) رفتی، در آستانه ی در بایست و بگو:
سَلَام الله وَ سَلَام مَلَائکَته المقَرَّبینَ وَ أنبیَائه المرسَلینَ وَ عبَاده الصَّالحینَ وَ جَمیع الشّهَدَاء وَ الصّدّقینَ وَ الزَّاکیَات الطَّیّبَات فیمَا تَغتَدی وَ تَروح عَلَیکَ یَا ابنَ أمیرالمؤمنینَ وَ رَحمَه الله وَ بَرَکَاته…
سپس داخل شو و در حالی که رو به سوی بی سوی خدا (قبله) هستی، به روی قبر بیفت و بگو:
السَّلَام عَلَیکَ أیّهَا العَبد الصَّالح المطیع لله وَ لرَسوله وَ لأمیر المؤمنینَ وَ الحَسَن وَ الحسَین صَلَوَات الله عَلَیهم … أشهَد أنَّکَ لَم تَهن وَ لَم تَنکل وَ أنَّکَ مَضَیتَ عَلَی بَصیرَهٍ من أمرکَ مقتَدیاً بالصَّالحین.(29)
سلام دادن به قمر بنی هاشم با لقب «عبدصالح» و تعقیب و تفسیر آن با اطاعت از «اولی الامر» پاسخ روشنی است برای علت اعطای مدال بصیرت او صادق(ع). مخصوصاً اینکه دست از سرِ «تبعیت از رهبر» برداشته نمی شود و بار دیگر با واژه ی «اقتدا»، بصیرت او تبیین می شود؛ واژه ای که معنایی بس ژرف تر و فراتر از اطاعت دارد، چه آنکه زبان توجیه با کلمه ی «اطاعت» دراز است و ممکن است «تبعیت» نهفته در آن را موکول به «حکم ولایی» کند، اما «مقتدی» منتظر «حکم» نمی شود بلکه مزه و مذاقِ مقتدا را به دست می آورد و آن می کند که او می خواهد.
اما حاملان عَلم بَصَر و صبر …
ابوذر*
او از کسانی بود که بصیرتش- آنگونه که علی(ع) گفته است- او را به ورطه ی زحمت و بلا کشاند و وفق پیش بینی پیامبر(ع) باعث شد همانطور که تنها زیسته بود، تنهای تنها نیز بمیرد. وی از حواریون پیامبر،(30) ارکان اربعه،(31) و معدود کسانی بود که بعد از رحلت پیامبر(ص) بر مسیر مستقیم باقی ماند و قدمی به عقب باز نگشت(32). ابوذر غفاری تا آنجا توفیق می یابد که در وصف نماز گزاران بر پیکر حضرت زهرا(ع) نیز حاضر می گردد.(33)
مولای عرشیان در وصف او می گوید:
ای ابوذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتی و غضب کردی؛ پس به همان کس که برایش غضب نمودی، امیدوار باش. این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت. پس آنچه را که آنان برایش در وحشتند به خودشان واگذار و از آنچه می ترسی اینان گرفتارش شوند (کیفر الهی) فرار کن. چه محتاجند به آنچه از آن منعشان می کردی و چه بی نیازی از آنچه تو را می کردند. به زودی خواهی یافت که پیروزی برای کیست و چه کسی بیشتر مورد حسد قرار می گیرد. اگر درهای آسمان ها و زمین به روی بنده ای بسته شده باشد اما او از [مقام] خدای بترسد، خداوند راهی برای او خواهد گشود. آرامش خویش را تنها در حق جستجو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیفکند. اگر دنیایشان را می پذیرفتی دوستت داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص می دادی (و با آنها کنار می آمدی) دست از تو برمی داشتند.(34)
ابوذر وقتی تنها و غریبانه در ربذه به حال احتضار افتاده بود، به همسرش گفت:
گوسفندی ذبح کن و با آن غذا بساز؛ سپس کنار جاده برو و اولین گروهی که دیدی بگو: این ابوذر صحابی رسول خداست که در حال جان دادن است و از آنها کمک بگیر. رسول خدا به من خبر داده در بلاد غربت از دنیا می روم، اما گروهی از صالحین در کفن و دفن من شرکت دارند. در این هنگام، مالک اشتر و چند نفر از همراهانش سر می رسند. همسر ابوذر داستان را برای آنان تعریف می کند، کمک می طلبد و سپس مالک اشتر نماز را بر او اقامه می نماید.(35)
جلوه های بصیرتی:
•دین مداری؛ (إنَّ القَومَ خَافوکَ عَلَی دنیَاهم وَ خفتَهم عَلَی دینکَ)
•عدم تردید پس از فتنه ی سقیفه؛
مالک اشتر*
شیخ مفید از امام صادق(ع) نقل می کند که مالک اشتر از رجعت کنندگان و حاکمان در زمان ظهور امام زمان(عج) خواهد بود.(36) جلالت قدر و بزرگی وی چنان واضح و مشهور است که نیازی به اثبات ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) در نامه ای که به مردم مصر می نویسد و مالک را به عنوان امیر آنها معرفی می کند، وی را چنین می ستاید:
از بنده ی خدا «علی امیرمؤمنان» به سوی مردمی که خشم و نفرتشان برای خدا بود و بدین خاطر گروهی از فرمانش سر برتافتند … اما بعد، یکی از بندگان خداوند را به سوی شما فرستادم که به هنگام خوف (مردم از جنگ)
خواب به چشم راه نمی دهد، در ساعات ترس و وحشت، از دشمن هراس نخواهد داشت و نسبت به بدکاران از شعله ی آتش سوزنده تر است؛ او «مالک بن حارث» از قبیله ی (مذحج) است. سخنش را بشنوید و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنید؛(37) چه آنکه او شمشیری از شمشیرهای خدا است که نه تیزیش به کندی می گراید و نه ضربتش بی اثر می گردد. اگر او فرمان بسیج و حرکت داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد توقف نمائید، که او هیچ اقدام، هجوم، عقب نشینی و پیشروی مگر به فرمان من نمی کند. من شما را بر خودم مقدم داشتم که او را به فرمانداریتان فرستادم!(38) او نسبت به شما ناصح و خیرخواه است و نسبت به دشمنانتان، سختگیر.(39)
حضرت پس از شنیدن خبر شهادت مالک، سوگوارانه می نالد:
«مَالکٌ وَ مَالکٌ وَ الله لَو کَانَ جَبَلًا لَکَانَ فنداً وَ لَو کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلداً لَا یَرتَقیه الحَافر وَ لَا یوفی عَلَیه الطَّائر»(40)؛
مالک! اما چه مالکی؟! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به اوج آن راه نمی یافت.
جلوه های بصیرتی
•اطاعت محض از ولی؛ (إنَّه لَا یقدم وَ لَا یحجم وَ لَا یؤَخّر وَ لَا یقَدّم إلَّا عَن أمری)
•استقامت و استواری؛ (لَو کَانَ جَبَلًا لَکَانَ فنداً وَ لَدا کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلداً)
عمار یاسر*
أینَ عمارٌ؟ اَینَ ابن تیهانٍ؟ اَینَ ذوالشَّهادتین؟ این ندای مظلومانه ی بصیرت طلبی علی(ع) است که در نام عمار و دوستانش جلوه گری می کند. عمار از آن «آدم های وسطِ میدان» بود که نه فقط بصیر بود؛ نه! بصیرت بخش بود. او، مجسمه ی (41)! بصیرت نبود؛ سرچشمه ی بصیرت بود.(42) وی نیز از ارکان اربعه بود و در نماز بر پیکر حضرت زهرا(ع) حضور داشت.(43)
این ها بود که علی(ع)، این کوه صبر و شکیبایی را در فراق او به گریه انداخت. نوف بکالی می گوید:
امیرالمؤمنین(ع) در حالی بر بالای سنگی که جعده (فرزند امّ هانی و خواهر حضرت و پسر هبیره مخزومیّ) نصب کرد ایستاده بود، که در تنش جبّه ای از پشم و بند شمشیر و کفش پایش از برگ درخت خرما (بافته شده) بود و بر پیشانیش (از کثرت سجود) پینه ای چون زانوی شتر دیده می شد؛ او چنین فرمود:
… ای مردم من مواعظ، و پندها و اندرزهایی را که پیامبران برای امت خود بازگو کرده بودند، در میان شما نهادم و وظیفه ای را که اوصیای پیامبران نسبت به امت پس از خود داشتند، در مورد شما به انجام رساندم. با تازیانه ام شما را ادب کردم ولی به هیچ صراطی مستقیم نشدید و با نواهی پروردگار، شما را به پیش راندم ولی جمع نشدید؛ خدا خیرتان دهد! آیا منتظرید پیشوایی جز من با شما همراه گردد و راه حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشید، آنچه از دنیا روی آورده بود پشت کرده، و آنچه پشت کرده بود روی آورده است. بندگان نیکوکار و برگزیده ی خدا آماده رحیل گردیده اند و کمی از دنیای فانی را با آخرت که در آن فنا نیست، معاوضه کردند؛ راستی برادران ما که خونشان در صفین ریخت، اگر امروز زنده نیستند چه زیان دیده اند؟ خوشا به حالشان که نیستند تا از این لقمه های گلوگیر بخورند و این آب های ناگوار را بنوشند. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات کردند، همو پاداششان را داد و ایشان را بعد از “خوف” در سرای “امن” خویش جایگزین ساخت. کجایند برادران من؟ همانان که سواره به راه می افتادند و در راه حق قدم بر می داشتند. کجاست «عمار»؟ کجاست «ابن تیهان»؟ کجاست «ذو الشهادتین»؟ و کجایند مانند اینان از برادرانشان که پیمان بر جانبازی بستند و سرهای آنها برای ستمگران فرستاده شد؟
آن گاه دست به محاسن شریف زد و مدتی بس طولانی گریست! پس از آن فرمود:
آه بر برادرانم! همان ها که قرآن را تلاوت می کردند و به کار می بستند، در واجبات دقت می کردند و آن را بپا می داشتند، سنت ها را زنده و بدعت ها را می میراندند. دعوت به جهاد را می پذیرفتند، به رهبر خود اطمینان داشتند و صمیمانه از او پیروی می کردند.
سپس امام(ع) با صدای بلند فریاد زد: بندگان خدا، جهاد… جهاد.(44
پی نوشت ها :
1. . حکمت 147.
2. . خواص یا عوام بودن، منوط به عضویت در طبقه یا قشر ویژه ای نظیر روحانیت یا سیاسیون و… نیست؛ ممکن است کسی بی سواد باشد، اما چون آگاهانه انتخاب می کند از خواص محسوب می شود، آنگونه که ممکن است رغم جایگاه و طبقه والایی که دارد در زمره عوامی قرار گیرد که به جای تصمیم گیری در امور خود معرض تصمیمات دیگران واقع می شوند.
3. . حق با اشخاص شناخته نمی شود، بلکه این افراد و افکار هستند که باید با ضابطه حق سنجیده شوند.
4. . نهج البلاغه، حکمت 262 (یَا حَارث إنّّکَ نَظَرتَ تَحتَکَ وَ لَم تَنظر فَوقَکَ فَحرتَ إنَّکَ لَم تَعرف الحَقَّ فَتَعرفَ مَن أتَاه وَ لَم تَعرف البَاطلَ فَتَعرفَ مَن أتَاه).
5. 334. این حدیث به نقل صاحب استیعاب از اخبار متواتر پیامبر(ص) و از پیش گویی های غیبی و نشانه ی نبوت آن بزرگوار محسوب می شود.- یاران امیرالمؤمنین: 456-
6. . قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام 1: 392؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا 1: 29 و 68: ابن الاثر، اسدالغابه 1: 29؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه 1: 371.
7. . نهج البلاغه، حکمت 18.
8. . الایضاح، فضل بن شاذان: 73 و نیز: ابن اثیر، اسدالغابه 229: 3- نیز بنگرید به: کتاب سلیم بن قیس- تحقیق محمدباقر الأنصاری: 411.
9. . آیه الله بهجت مطالعه زندگی علما را کتاب اخلاق قطوری و عمیقی می داند که به شدت مؤثر است: محمد ری شهری، زمزم عرفان: 97- دارالحدیث- 1389.
10. . طبری در تاریخ خود نقل می کند بعضی توابین با قرائت آیه (یا قَوم إنَّکم ظَلَمتم أنفسَکم باتَّخاذکم العجَ فَتوبوا إلی بارئکم فَاقتلوا أنفسَکم ذلکم خَیرٌ لَکم عندَ بارئکم- بقره/54) آماده جهاد بودند و جز به کشته شدن خود راضی نبودند- تاریخ طبری 4: 428-
11. . نهج البلاغه، نامه 70.
12. . همان منبع، خطبه 44.
13. . همان، نامه 71.
14. . همان، خطبه 3.
15. . درباره آنها بنگرید: یعقوب جعفری، خوارج در تاریخ، دفتر نشر فرهنگ سلامی.
16. . در مبحث قاعدین: ص35.
17. . در این باره بنگرید: مبحث نقش بصیرت در فتنه ها از همین نوشتار ص31.
18. . همان، خطبه 16 (ترجمه دشتی- با تصرف).
19. . حماسه و عرفان: 102.
20. . بنگرید: الجمل: 391؛ وقعه الجمل: 153.
21. . شیخ طوی، امالی: 134.
22. . ص 38: 45.
23. . در این باره ن.ک به: یاران امیرالمؤمنین(ع)، سید عبدالهادی رکنی؛ مواقف الشیعه، احمدی میانجی؛ اصحاب امام علی(ع)؛ اصغر ناظم زاده قمی.
24. . درباره او بنگرید: میثم تمار، محمد حسین مظفر، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی انتشارات علامه.
25. . درباره او بنگرید: مقداد، محمد محمدی اشتهاردی، انتشارات پیام اسلام.
26. . درباره او بنگرید: جعفر مرتضی، سلمان فارسی، ترجمه سید محمد حسینی، انتشارات جامعه مدرسین.
27. . از جمله بصیرت وشانی که در نهج البلاغه یاد شده اند؛ پیامبرانی را می توان نام برد که در خطبه 160 از آنها یاد شده، اما با این حال از پرداختن به آنها نیز صرف نظر کرده و خوانندگان را دعوت به مطالعه در احوال آن ها می کنیم.
28. . مهدی نیلی پور، چهل حدیث بصیرت: 38.
29. . شیخ طوسی، التهذیب 6: 65.
• درباره او بنگرید: ابوذر غفاری، علیرضا اللّهیاری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
30. . رجال کشی: 9.
31. . فهرست الطوسی: 117.
32. . رجال کشی: 6.
33. . همان منبع.
34. 363. نهج البلاغه، خطبه 130 (یَا أبَا ذَرٍّ إنَّکَ غَضبتَ لله فَارج مَن غَضبتَ لَه إن القَومَ خَافوکَ عَلَی دنیَاهم وَ خفتَهم عَلَی دینکَ فَاترک فی أیدیهم مَا خَافوکَ عَلَیه وَ اهرب منهم بمَا خفتَهم عَلَیه فَمَا أحوَجَهم إلَی مَا مَنَعتَهم وَ مَا أغنَاکَ عَمَّا مَنَعوکَ وَ سَتَعلَم مَن الرَّابح غَداً وَ الأکثَر حسَّداً وَ لَو أنَّ السَّمَاوَات وَ الأرَضینَ کَانَتَا عَلَی عَبدٍ رَتقاً ثمَّ اتَّقَی اللهَ لَجَعَلَ الله لَه منهمَا مَخرَجاً لَا یؤنسَنَّکَ إلَّا الحَقّ وَ لَا یوحشَنَّکَ إلَّا البَاطل فَلَو قَلبلتَ دنیَاهم لَأحَبّوکَ وَلَو قَرَضتَ منهَا لأمَّنوکَ).
35. . رجال کشی: 65.
• درباره او بنگرید: مالک اشتر، محمد محمدی اشتهاردی، انتشارات علامه، 1350.
36. . معجم رجال الحدیث 14: 162.
37. . دقت کنید: این فراز، عیار اطاعت مردم را به سنجش افراد با حق خالص می کند و مثل مالک اشتری را نیز تافته ای جدا بافته نمی انگارد.
38. . عجیب است! نیاز به وجود مالک در کنار علی(ع) چنان محسوس است، که امام اعزام او را به مصر به مثابه مقدم داشتن آن ها بر خودش می شمارد.
39. . نهج البلاغه، نامه 38 (من عَبد الله عَلیٍّ أمیر المؤمنینَ إلَی القَوم الَّذینَ غَضبوا لله حینَ عصیَ فی أرضه وَ ذهبَ بحَقًه فَضَرَبَ الجَور سرَادقَه عَلَی البَرّ وَ الفَاجر وَ المقیم وَ الظَّاعن فَلَا مَعروفٌ یستَرَاح إلَیه وَ لَا منکَرٌ یتَنَاهَی عَنه أمَّا بَعد فَقَد بَعَثت إلَیکم عَبداً من عبَاد الله لَا یَنَام أیَّامَ الخَوف وَ لَا یَنکل عَن الأعدَاء سَاعَات الرَّوع أشَدَّ عَلَی الفجَّار من حَریق النَّار وَ هوَ مَالک بن الحَارث أخو مَذحجٍ فَاسمَعوا لَه وَ أطیعوا أمرَه فیمَا طَابَقَ الحَقَّ فَإنَّه سَیفٌ من سیوف الله لَا کَلیل الظّبَه وَ لَا نَابی الضَّریبَه فَإن أمَرَکم أن تَنفروا فَانفروا وَ إن أمَرَکم أن تقیموا فَأقیموا فَإقیموا فَإنَّه لَا یقدم وَ لَا یحجم وَ لَا یؤَخّر وَ لَا یقَدّم إلَّا عَن أمری وَ قَد اَثَرتکم به عَلَی نَفسی لنَصیحَته لَکم وَ شدَّه شَکیمَته عَلَی عَدوّکم).
40. . نهج البلاغه، حکمت 443- نظیر این عبارات در رجال کشی صفحه 69 نیز آمده است.
• درباره او بنگرید: عمار یاسر، صدرالدین- شرف الدین، ترجمه سید غلامرضا سعیدی، شرکت سهامی انتشار. نیز بنگرید: عمار یاسر، جواد محدثی، بوستان کتاب .
41. . منظورم از «مجسمه»، یک الگوی خشک، بی روح و غیرمنعطف از مفهوم بصیرت است که هیچ تناسب و تطابقی با شرایط روز نمی یابد.
42. . ببینید در جنگ صفین، امیرالمؤمنین(ع) در مقابل کفار که قرار نداشت؛ جبهه مقابل امیرالمؤمنین(ع)، جبهه ای بودند که نماز هم می خواندند، قرآن هم می خواندند، ظواهر در آنها محفوظ بود. خیلی سخت بود. کی باید اینجا روشنگری کند و حقایق را به مردم نشان دهد؟ بعضی ها حقیقتاً متزلزل می شدند؛ تاریخ جنگ صفین را که انسان می خواند، دلش می لرزد. در این صف عظیمی که امیرالمؤمنین(ع) به عنوان لشکریان راه انداخته بود و تا آن منطقه حساس- در شامات- در مقابل معاویه قرار گرفته بود، تزلزل اتفاق می افتاد. بارها این اتفاق افتاد. یک وقت خبر می آوردند که در فلان جبهه، یک نفری شبهه ای برایش پیدا شده است: آقا ما چرا می جنگیم؟ چه فایده دارد؟ و… اینجا اصحاب امیرالمؤمنین(ع) جلو می افتادند؛ از جمله جناب عماریاسر(ره) که مهم ترین کار را ایشان می کرد. یکی از دفعات، عماریاسر دید یک عده ای دچار شبهه شده اند. خودش را رساند آنجا، سخنرانی کرد. یکی از حرف های او در این سخنرانی این بود که گفت: این پرچمی که شما در جبهه مقابل می بینید، این پرچم را من در روز احد و بدر در مقابل رسول خدا(ص) دیدم- پرچم بنی امیه- زیر این پرچم، همان کسانی آن روز ایستاده بودند که امروز هم ایستاده اند: معاویه و عمروعاص. در جنگ احد، هم معاویه، هم عمروعاص و دیگر سران بنی امیه در مقابل پیغمبر قرار داشتند. پرچم هم پرچم بنی امیه بود. گفت: اینهائی که شما می بینید در زیر این پرچم، آن طرف ایستاده اند، همین ها زیر همین پرچم در مقابل پیغمبر ایستاده بودند و من این را به چشم خودم دیدم. این طرفی که امیرالمؤمنین(ع) هست، همین پرچمی که امروز امیرالمؤمنین(ع) دارد- یعنی پرچم بنی هاشم- آن روز هم در جنگ بدر و احد بود و همین کسانی که امروز زیرش ایستاده اند، یعنی علی بن ابی طالب(ع) و یارانش، آن روز هم زیر همین پرچم ایستاده بودند. از این علامت بهتر؟! ببینید چه علامت خوبی است. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم ها همان آدم هایند، در یک جبهه. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم ها همان آدم هایند در جبهه دیگر، در جبهه مقابل. فرقش این است که آن روز آنها ادعا می کنند که مسُلِمند و طرفدار قرآن و پیغمبرند؛ اما آدم ها همان آدم هایند، پرچم هم همان پرچم است. خوب، اینها بصیرت است. اینقدر که ما عرض می کنیم بصیرت! بصیرت! یعنی این. از اول انقلاب و در طول سال های متمادی، کی ها زیر پرچم مبارزه با امام و انقلاب ایستادند؟ آمریکا در زیر آن پرچم قرار داشت، انگلیس در زیر آن پرچم قرار داشت، مستکبرین در زیر آن پرچم قرار داشتند، مرتجعین وابسته به نظام استکبار و سلطه، همه در زیر آن پرچم مجتمع بودند. الان هم همین جور است؛ الان هم شما نگاه کنید از قبل از انتخابات سال 88، در این هفت هشت ماه تا امروز آمریکا کجا ایستاده است؟ انگلیس کجا ایستاده است؟ خبرگزاری های صهیونیستی کجا ایستاده اند؟ در داخل، جناح های ضد دین، از توده ای بگیر تا سلطنت طلب، تا بقیه اقسام و انواع بی دین ها کجا ایستاده اند؟- سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با مردم قم، سالگرد قیام نوزده دی، مورخه 19 /10 /88-
43. . رجال کشی: 7.
44. . نهج البلاغه، خطبه 182 (أیّهَا النَّاس إنِّی قَد بَثَثت لَکم المَوَاعظَ الَّتی وَعَظَ الأنبیَاء بهَا أمَمَهم وَ أدَّیت ألَیکم مَا ددَّت الأوصیَاء إلَی مَن بَعدَهم وَ أدَّبکم بسَوطی فَلَم تَستَقیموا وَ حَدَوتکم بالزَّوَاجر فَلَم تَستَوسقوا لله أنتم أ تَتَوَقَّعونَ إمَاماً غَیری یَطَأ بکم الطَّریقَ وَ یرشدکم السَّبیلَ ألَا إنَّه قَد أدبَرَ منَ الدّنیَا مَا کَانَ مقبلًا وَ أقبَلَ منهَا مَا کَانَ مدبراً وَ أزمَعَ التَّرحَالَ عبَاد الله الأخیَار وَ بَاعوا قَلیلًا منَ الدّنیَا لَا یَبقَی بکَثیرٍ منَ الآخرَه لَا یَفنَی مَا ضَرَّ إخوَانَنا الَّذینَ سفکَت دمَاؤهم وَ هم بصفّینَ ألَّا یَکونوا الیَومَ أحیَاءً یسیغونَ الغصَصَ وَ یَشرَبونَ الرَّنقَ قَد وَ الله لَقوا اللهَ فَوَفَّاهم أجورَهم وَ أحَلَّهم دَارَ الأمن بَعدَ خَوفهم أینَ إخوَانیَ الَّذینَ رَکبوا الطَّریقَ وَ مَضَوا عَلَی الحَقّ أینَ عَمَّارٌ وَ أینَ ابن التَّیّهَان وَ أینَ ذو الشّهَادَتَین وَ أینَ نظَرَاؤهم من إخوَانهم الَّذینَ تَعَاقَدوا عَلَی المَنیَّه وَ أبردَ برءوسهم إلَی الفَجَرَه قَالَ ثمَّ ضَرَبَ بیَده عَلَی لحیَته الشَّریفَه الکَریمَه فَأطَالَ البکَاءَ ثمَّ قَالَ (أوِّه عَلَی إخوَانیَ الَّذینَ تَلَوا القرآنَ فَأحکَموه وَ تَدَبَّروا الفَرضَ فَأقَاموه أحیَوا السّنَّهَ وَ أمَاتوا البدعَهَ دعوا للجهَاد فأجَابوا وَ وَثقوا بالقَائد فَاتَّبَعوه.)- نظیر این عبارات را می توانید در خطبه 121 ملاحظه کنید-