نویسنده:محمد علی اسبر
ترجمه :م-علی میرزایی
دلیل سوم
این حقیقتاً مضحک است که ناقدان محترم گمان کنند که عرب در زمان جاهلیت بهره ای از ظرافت وصف و تخیل نداشته است؛ در حالی که ظرافت توصیف و تخیل صفتی است که ملازم زبان عربی است و با نگاهی گذرا و سریع به شعر جاهلی و نثر این دوره، براین حقیقت صحه می گذاریم . به قسمتی از اشعار بنی حارث که از شعرای جاهلیت است و خورشید را در آن توصیف می کند، توجه کنید:(1)
«مالکِ هستی، با خورشید نشانه ای را به ما می نمایاند که این نشانه به نعمت های خداوند اقرار نموده و از آن خبر می دهد.
در آن هنگام که شب فرا می رسد، پنهان شده و خود را مخفی می کند و اما در روز خود را نمایان می سازد. در آن هنگام است که نور سپیده دمان از این خورشید جدا می شود و تاریکی شب را منجلی می سازد و حجاب پوشاننده را جدا ساخته و از هم می درد. بر عرض افق لباسی برتن می کند که در افق غربی گویان لباسی زرد رنگ است. خورشید آشکار شد و در آن هنگام اشعه هایش را در همه جا پراکنده ساخت تا جایی که چشم تیزبین نیز از دیدن منظره ای از این خورشید ناتوان ماند. بر روی خورشید، چیزی همچون شیء آغشته به زعفران است که به اشعه های درخشانش شبیه است؛ شعاعی که خود همچون مرواریدی نورانی است. پس چون خورشید برآید، زردی اش رو به سپیدی گذارد و همچون پارچه ای معروف و مشهور به گرد در آید. نور و روشنایی آفاق را می پوشاند و با گرمای خورشید برافروخته می گردد و با برآمدن آفتاب ظهر شعله ور می گردد. در آن زمان که خورشید نمایان می شود و پرتو خود را در همه جا می گستراند، سایه را می بینی که کوتاه و ناپیدا می شود و همین سایه را به هنگام زوال خورشید از پهنه زمین می بینی که همه جا گسترانیده شده است.
خورشید، همان طور که طلوع می کند، به مخفیگاه خود و به محل غروبش باز می گردد، همان طور که انسان بزرگسال و کهنسال چنین بازگشتی دارد. و خورشید نزدیک به غروب می شود و به زردی می گراید، تا جایی که شعاع آن به هنگام پشت کردن و روگردانیدن، برای آن کس که بدان می نگرد،واضح و روشن دیده می شود و آشکار است. سالهاست که فنا می شود و خورشید همچنان هر روز می میرد و زنده می گردد و در همه جا پراکنده می شود.»
آیا شاهد ظرافت وصف و تخیل در این قصیده جاهلی هستید؟و من شما را به خواندن اشعار معلقات دعوت می کنم، آن جا که وصف باران، رعد و برق، اسب و جنگ را به به دقت می نگرید…و همچنین، می توانید به توصیف لبید هم در وصف گیاه«تربه»-که پیش تر گذشت -مراجعه کنید…و همچنین اوصاف جالب قرآن کریم را بخوانید. بشنوید کلام خداوند متعال را در احوال نیکوکاران که چگونه در باغها و گردشگاه های فردوس برین هستند.
«و یاران دست راست. یاران دست راست کدامند؟در زیر کُنارهای بی خار و درخت موزی که میوه اش در هم پیچیده باشد، و سایه ای کشیده و پیوسته و آبی همواره روان و میوه ای بسیار که نه بریده و قطع شود و نه بازداشته شود و فرشهایی برافراشته…»
و بنگرید به توصیف خداوند متعال از تطور در خلقت انسان:
«به تحقیق، ما انسان را از چکیده گل آفریدیم، سپس او را نطفه ای ساختیم در قرار گاهی استوار، سپس نطفه را خون بسته ای ساختیم و آن خون بسته را پاره ای گوشت کردیم و آن پاره گوشت را استخوان ها گردانیدیم و برآن استخوان ها گوشت پوشاندیم. سپس او را به آفرینشی دیگر بازآفریدیم. پس، بزرگ و استوار است خدای یکتا که نیکوترین آفرینندگان است.»(2)
و پس از این مطالب، کدام غرابت در توصیف خفاش و طاووس توسط علی علیه السلام موجود است؟کسی که شیر علم و ادب و فصاحت را از دستان محمد(ص)پیامبر رب العالمین-نپوشیده و به همین واسطه در میان متقدمان و متأخران بارز شده است.
سفارش امام علی(علیه السلام)به مالک اشتر
اما سفارش امام به مالک اشتر نخعی از جمله مواردی است که هیچ کس در مورد آن به مخاصمه برنمی خیزد؛ چرا که انفاس پاک آن حضرت در لابه لای این کلام به آرامی و وارستگی در حال وزیدن است و آن را به فضایی معنوی و انفاسی ریحانی مبدل ساخته است…و ما تعجب می کنیم که چگونه شک به قلم زیات درباره این عهدنامه راه یافته است. چرا که این عهدنامه شامل مجموعه ای شایسته از سیاست های جامعه مدنی است. و چطور است که زیات در عهدنامه و سفارش خلیفه دوم-عمر-به ابوموسی اشعری شک نمی کند که درباره او گفته است:«همه قضات، او را اساس نظام و استوانه احکام و امور حکومتی می دانند و چه شایسته است درباره او حکم کردند.»(3)
حال آنکه پرورش علی در سایه شاخساران وحی و رسالت، سزاوار آن است که او برشایستگی ها و توانایی هایی لحاظ شود که دیگر رجال اسلامی، هیچ یک آمادگی چنین قابلیت ها و توانایی هایی را ندارند.
این معاویه است؛ دشمن سیاسی علی، هنگامی که به نام حضرت به محمد بن ابی بکر به هنگام انتخاب او به فرمانداری مصر نوشته بود، دست می یابد، شروع به خواندن و مطالعه آن می کند و هر بار که خواندن را از سر می گیرد، آثار تعجب در او هویدا می شود. ولید بن عقبه چون اعجاب معاویه را می بیند، می گوید:
«از این سخنان در گذر، که باید در آتش سوزانده شود!»
معاویه می گوید:
«باز ایست!که تو در این مورد حق اظهار عقیده نداری.»
ولید پاسخ می دهد:
«آیا رأی و حسن تدبیر آن است که مردم واقف شوند، سخنان بوتراب نزد توست و تو از آن ها مطالبی را فرا می گیری؟»
معاویه به او گفت:
«وای برتو!آیا مرا فرمان می دهی که چنین علم و دانشی را بسوزانم؟به خدا سوگند که دانشی این چنین جامع و محکم نشنیده ام.»(4)
شما به سهل و آسانی نباید از این سخن معاویه بگذرید که گفت:«به خدا سوگند، نشنیدم که علمی جامع تر و استوارتر از آن باشد».بنابراین باید گفت که :ای کاش ادبای ناقد ما انصاف به خرج داده و در این موضع، همچون معاویه به ادبیات و علم علی اعتراف می کردند.
أین و کیف(کجایی و چگونه)
اما به کار بردن«أین» و«کیف»در تمجید از حضرت باریتعالی و تنزیه آن از احاطه و حصر و وصف توسط حضرت علی علیه السلام؛ در این باره شما را باز می گردانم به این که توحید خداوند عز و جل اگر از مکان(کجایی)و کیفیت(چگونگی)منزه نگردد، ناقص باقی می ماند:
امام در خطبه ای می فرماید:
«هر کس حد و مرزی برای او قائل شود، او را به شمار آورده…و هر کس او را به شما آورد، ازلیت او را باطل ساخته و هر کس بگوید:«کجاست؟»برای او مکان قرار داده …و هر کس بگوید:«چگونه است؟»او را توصیف کرده است.»
و امام در خطبه ای دیگر می فرماید:
«…با چشم قابل دیدن نیست و به مکانی محدود نمی گردد…»(5)
و این سخن، ما را به حیرتی عظیم فرو می برد که می گویند:استعمال «أین»و«کیف»در تنزیه حضرت الوهیت شناخته نشده است مگر بعد از ترجمه کتاب های ایرانی و یونانی به عربی. الحموینی-دانشمند و علامه مشهور-در کتاب خود با نام «فرائد السمطین»با سند مجاهد از ابن عباس(6)روایت می کند که گفت:
«فردی یهودی که به او نعثل گفته می شد، نزد رسول خدا(ص)آمد و به ایشان گفت:ای محمد!من از تو درباره مطالبی سؤال می کنم که چندی در سینه ام می گذرد. اگر به آن پاسخ دهی، به دست تو مسلمان می شوم. حضرت فرمودند:بپرس ابوعمار!مرد گفت:ای محمد!پروردگارت را برای من توصیف کن. حضرت فرمودند:«خالق توصیف نمی شود مگر به واسطه آن چه که او خود را بدان توصیف کرده است و چگونه وصف شود خالقی که اوصاف از درک او و اوهام از رسیدن به او ناتوانند و اندیشه ها از تعریف و تمجیدش و دیده ها از احاطه به او عاجزند. او بزرگ تر از ان است که وصف کنندگان توصیفش کنند. در عین نزدیکی، دور است و در عین دوری نزدیک. کیفیت را او تعیین کرده؛ بنابراین درباره او گفته نمی شود«چگونه؟»…مکان را او مشخص ساخته؛ پس درباره وی گفته نمی شود:کجاست.کیفیت و کجایی دراو منقطع است…»
پس اگر به درستی در دانش ناقدان ادبی و میزان بهره مندی آنها از سیره پیامبر اسلام تأمل کنید، همین کفایت می کند!
به کار بردن روش عددی
برخی از ناقدان-همچون استاد فؤام أفرام البستانی(7)_راه افراط در پیش گرفته اند. فؤام أفرام می گوید:
روش عددی، در ادبیات جاهلی شناخته شده نبوده و در ادبیات اسلامی نیز همچنان ناشناخته بود تا این که ابن مقفع کتاب کلیله و دمنه(8)را به عربی برگرداند.»
و از همین مطلب دستاویزی ساخته است تا بگوید که :چنین روشی از ساخته های شریف رضی است.
حقیقتاً غریب به نظر می رسد که چنین سخنی از ادیبی همچون بستانی بیان شود. کسی که به وسعت اطلاعات و وفور معارف و علوم مشهور بوده است…چرا که این روش در ادبیات عرب پیش از اسلام هم معروف بوده است. سخن زهیر گواه براین است:
حقیقتی که زداینده باطل است، برسه وجه است:توانایی، .حرکت، جهیدن.
قرآن کریم نیز این روش را به کار برده است. خداوند متعال می فرماید:
«هشت جفت را-از میش، و از بز، دو نر و ماده -[بیافرید]بکو آیا [خدا]دو نر را حرام کرده است یا دو ماده را؟….»(9)
و پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند:
«اسلام برپنج چیز بنا شده است:شهادتین و اقامه نماز،پرداخت زکات، ادای حج و روزه.»
و ایشان صلی الله علیه و اله فرمودند:
«پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار:زندگی را پیش از مرگ، سلامتی را قبل از بیماری. فراغت خود را قبل از مشغولیت، جوانی را قبل از پیری و ثروتمندی را قبل از فقر.»(10)
و پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند:
«چهار چیز است که به هر کس اعطا شود، دنیا و آخرت به او اعطا شده است:زبان ذاکر، قلب شاکر، صبر بربلا و همسری که در جان و مال انسان خیانت نورزد.»(11)
وأحنف گفته است:
مؤمن میان چهارکس قرار گرفته:مومنی که به او حسادت می ورزد، منافقی که نسبت به او کینه دارد،کافری که با او می جنگد و شیطانی که فتنه انگیزی می کند. و همچنین میان چهار چیز قرار دارد که از آن چهارکس پیشین کمتر نیست:یقین، عدالت، مال حلال و برادری که در مسیر خداست.(12)
گمان می کنم که این مطالب برای این که به ناقدان ثابت شود که روش عددی در زمان امام علی علیه السلام و پیش از ایشان معروف بوده است، کافی است . جز این که حضرت در به کارگیری این روش، شیوه ای داشته است که نشانه ای از توسع و تفنن در آن دیده می شود و از این پرورش یافته دست رسول خدا و وارث علوم او انتظار می رود؛ کسی که همه ادبا ایمان دارند به این که او اولین متفکر اسلام است و کلامش فراتر از کلام مخلوق و فروتر از کلام خالق است و حکمتی که او برای ما آورده، حکمتی متعالی است که در سراسر زمان ها جاودانه است. کلام گفتار او از هم قدرت منطقی محکمی بهره مند و بنابرقیاسهای بلیغی استوار شده است. او در همه این موارد به نسبت مردان هم عصر خود، نوگرا به شمار می آید. این شیوه منحصر به فرد اوست که کسی در آن به گرد پایش نیز نمی رسد.
ما می گوییم از امام علی علیه السلام با تمامی این ویژگی ها انتظار می رفت است که این روش را در سطحی بسیار گسترده به کار گیرد …و برای ما روشن است که حضرت همه این مطالب یا بیشتر از آنها را از آیات قرآن حکیم و و سخنان پیامبر(ص)استنباط کرده است. می فرمایند:
(به هر کس چهار چیز داده شود، از چهار چیزمحروم نمی شود:به هر کس -توفیق-دعا کردن داده شود، از اجابت شدن محروم نمی شود و هر کس که -توفیق-توبه کردن به او داده شود، حرمان از پذیرش آن نمی بیند. به هر کس-توفیق استغفار عطا شود، از آمرزش و مغفرت محروم نمی ماند و به هر کس-توفیق-شکر گزاری داده شود، از زیاد شدن نعمت محروم نمی گردد
درباره استغفار می گوید:
هر کس عمل زشتی انجام دهد یا به خودش ظلم کند و بعد، از خدا طلب غفران و آمرزش نماید، خدا را بسیار آمرزنده و مهربان خواهد یافت
درباره شکر، خداوند متعال می فرماید:
«لئن شکرتم لازیدنکم.»(اگر سپاس گزارید، قطعاً-نعمت خود را-برایتان می افزایم.
درباره توبه نیز خداوند می فرماید :
همانا توبه برای کسانی که از روی جهالت عملی زشت انجام داده و سپس، به زودی از آن توبه می کنند، برخدا فرض است که توبه آنان را بپذیرید اینانند که خداوند توبه اشان را می پذیرد و او بسیار دانا و حکیم است. بنابراین آیا پس از این مطلب جای شکی باقی می ماند تا ناقدان آن را ابراز کنند؟
دلیل چهارم
به هنگام مطاله سبب چهارم تقریباً به این نظر قاطع می رسیم که شک کنندگان در نهج البلاغه همه این کتاب را با آگاهی و دقت مطالعه نکرده اند. چرا که امام خود، این شبهه را در یکی از خطبه هایش روشن کرده است. در نهج البلاغه است که هنگامی که حضرت خطبه خود را در مورد کشتاری که در بصره اتفاق افتاده بود، به پایان می برد، مردی کلبی از میان گروهی از یاران آن حضرت برمی خیزد و می گوید:
ای امیرمؤمنان!حقا که به تو علم غیب عطا شده است!
پس امام علیه السلام خندید و فرمودند:
ای برادر کلبی!این علم غیب نیست. این آموختن از شخصی عالم است. علم غیب علم به روز و ساعت قیامت است، و خداوند آن را با قول خودبرشمرده است، آن جا که می فرماید:«همانا خداست که در نزد او علم به روز و ساعت قیامت است..»این همان علم غیبی است که هیچ کس جز خدا آن را نمی داند، اما جدای از این مطلب، علمی است که خدا به پیامبرش آموخته و ایشان نیز به من آموختند و برایم دعا کردند که سینه ام ظرفیت آن را داشته باشد و درونم مملو از این علم شود.
اگر ما همین یک قول را اتخاذ کنیم و از نتیجه گیری از مسائل اجتماعی که شامل مقدمات و علل آن می شود، صرف نظر کنیم و نیز اگر از این سخن پیامبر صلی الله علیه و اله که فرمودند:
«بپرهیزید از دانایی و هوشیاری مؤمن، که او با نور خدا می بیند»
چشم پوشی کنیم، باز هم می بینیم که همان یک قول و سن برای از بین بردن این شک و تردید و اشتباه کفایت می کند.
نهج البلاغه و شارحان آن
بسیاری از علمای معروف، شرح نهج البلاغه را به عهده گرفته اند و ما هیچ یک از آن ها را سراغ نداریم که در نسبت این اقوال به امیرالمومنین علی علیه السلام تردید کنند.از میان این علماء، مرحوم شیخ محمد عبده(13)را ذکر می کنیم. او کسی است که از این کتاب روحی تازه گرفت و هیچ کس از جهت دامنه اطلاعات، دقت و ظرافت تفکر از او بالاتر نیست و هر گز چیزی این گونه شرح نشده است. بلکه معتقدیم که او-رحمه الله-به این که تمامی کتاب، از آن امام علی علیه السلام است بسنده می کند، هر چند صراحتاً این مطلب را ذکر نکند. سبب این عقیده آن است که وی در مقدمه خود-در حالی که به توصیف کتاب پرداخته -می گوید:
«مدبر چنان حکومتی و قهرمان چنان قدرتی، همان پرچمدار غلبه کننده اش، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب است.»
بلکه وی از این مقدار هم فراتر رفته، و اعتراف می کند که همه الفاظ از امام صادر شده است. حتی وی آنچه را که در کتاب آمده، حجت و دلیلی برای فرهنگ های لغت قرار می دهد.(14)
خلاصه:قرآن کریم نازل شد، در حالی که معجزه ای در بلاغت به شمار می آمد و جدیدترین نوع قوانین دینی و زندگی به شمار می رفت و همین طور در زمینه سیاست و حکمت و آداب اخلاقی و اجتماعی که در آن ذکر شده بود، امری نوین به حساب می آمد. این مسئله نوین بودن، حرکت متحولانه سختی بود که اذهان را با فرهنگ رفیع جدیدی تربیت نمود و همچنین آن ها را برای زندگی جدید آمده و مهیا ساخت.(15)
بنابراین آن عربی که بادیه و صحرا از او انسانی با طبع خشن ساخته بود که بت ها را پرستش می کرد و همّ و غم او این بود که با برادر عربش بجنگد و او را بکشد و او را غارت نماید، و در تاریکی گسترده ای از جهل دنیوی و هرج و مرج و خرافات و تفرقه می زیست، میانه شبانگاه و صبحگاهان به انسانی متمدن و مومن مبدل شد که خدا را عبادت می کرد و برادر خود را صادقانه و وفادارانه دوست می داشت؛ وجودش سرشار از علم و زندگی اش مملو از نظم شده بود. آیا به نظر شما عجیب نیست که انقلابی فکری، اجتماعی، سیاسی، دینی و حقوقی همچون انقلابی که بعثت محمد ایجاد کرد، به وقوع بپیوندد. انقلابی که از مردمی جاهل، ضرررسان و متفرق، امتی عظیم به واسطه قدرتش، و عزیز و شکست ناپذیر به واسطه اتحادش می سازد. امتی که به فضل قرآن و قانون و شرع آن، به چراغ هدایت و رهبریتی درست و قوی برای جامعه انسانی مبدل شد…آیا به نظر شما عجیب است که چنین بعثت نوآور و سازنده ای توانسته است عالم عرب را به بلندای کمال بشری برساند وهمچنین در سایه حکومت و سیطره اسلام به فتوحات بپردازد، تا جایی که تقریباً این گستردگی نیمی از وسعت زمین را پوشش دهد؟
آیا تعجب آور است که چنین بعثتی، مردی همچون امام علی بن ابی طالب را شکل دهی کند و کتابی که همچون نهج البلاغه را ارائه دهد؟
اگر من، سخنی نظیر این بگویم، در واقع تردید در کفایت و لیاقت روح پویا و درخشان اسلامی است و همین طور تردید در کفایت و شایستگی ذهن صاف عرب در پذیرش تأثیرات فرهنگ وحیانی-الهی و نبوی است. کتابی همچون قرآن که در دنیای عرب را از تاریکی به سمت نور بیرون آورده، سزاوار آن است که برای مردم مددی چون امام علی علیه السلام را به ارمغان آورد که بهره مندی وی از چنان فرهنگ الهی -نبوی را هرگز شخص دیگری از مسلمین دارا نبوده است.
ایشان در خانه پسرعمویشان محمد-که منبع و مرکز اسلامی علوی است-پرورش یافتند. بنابراین علی علیه السلام استادی نیکو و مهربان داشتند که ایشان که -درود خدا براو باد!-علی رابا صبغه اخلاقی خود شکل داد و او را با بلاغت و شیوایی نبوی، پرورش داد. و چون قرآن کریم نازل شد و پیامبر بار رسالت را بردوش گرفت، علی علیه السلام اولین کسی بود که به او ایمان آورد و در مسیر ایشان، مجاهده کرد و پیامبر نیز به او به عنوان کاتب وحی اعتماد نمود. پیامبر هر زمان که آیه ای به او القاء و ابلاغ می شد، شروع به تفهیم آن به علی علیه السلام می نمود و همه معانی و اغراضی را که در ژرفای آن نهفته و پنهان بود، به وی می آموخت و تفهیم می کرد. بنابراین گنجینه علمی، ادبی و دینی او هر روز افزون تر می شد و به نمو می رسید. تخیل ایشان از لحاظ توصیف فراخ گشت و احساسشان رقیق و بصیرتشان نورانی و ذوق ادبی شان لطیف گردید و اما علیه السلام همچنان نزدیک ترین مردم به پیامبر صلی الله علیه و اله و ارجمندترین و بزرگوارترینشان نزد پیامبر بودند، تا اینکه خداوند رسولش را به جوار اقدس خود فراخواند . و چون علی خلافت را به عهده گرفت و مخالفان بر وی شمشیر برکشیدند، نیاز به دفاع از مرکز خلافت بود، که به ناگاه او با چنان بلاغت و شیوایی ای که کودکان از آن سیراب شده و بزرگان آنان به حدی از کمال رسیدند، …همچون ماه شب چهارده درخشیدن گرفت و آنگاه با علم نهفته الهی و با شیوه های حکمت و نشانه های ادبی و تحفه هایی در سیاست های مدنی و حقوقی، زبان گشود و سخنانی را ارائه کرد که همواره تا برپایی قیامت، به عنوان آفتاب بیان بشری باقی خواهد ماند و این بلاغت سحرانگیز و شکوه فیاض در زیبایی توصیف و دقت و ظرافت، قدرت سخن آوری نیکو، وفور کلمات …و آن دانش فلسفه اخلاقی و آگاهی به قوانین اجتماعی و سیاست مدتی، توانایی مقتدرانه نسبت به تغییر فنون سخن، حکمت های ارزشمند، و افکار و اندیشه های متعالی و رشد یافته …همه و همه از عواملی است که موجب می شود تا ابن خلکان و تذکره نویسان پس از او در صحت نسبت نهج البلاغه به امام علیه السلام دچار تردید شوند و حال آنکه اگر آنها بازگشتی به زمان و مکان که امام در آن ها رشد یافته بود، داشتند و به موجهای سیاسی ای که حضرت را ا حاطه کرده بود و بهره فرهنگی و اجتماعی ای که قرآن ان را منتشر ساخته بود، مراجعه می کردند و آن ها را به طور دقیق مورد بررسی قرار می دادند…و همچنین اگر دریابند که قرآن و تربیت نبوی، مدرسه ای بوده که امام را به نشانه رفته و در شیوه ادبی ایشان تأثیر گذاشته است، هرگز آنها را این چنین نمی دیدم که در شکشان باقی بمانند مگر آن که به یقین برسد. بلکه اگر آن ها با بینشی آگاهانه و نقادان میان شیوه سخن و لهجه قاطعانه امام و اسلوب هماهنگ ایشان و طبیعت آتشین آن حضرت که برخطبه هایشان غلبه دارد و میان سخنان شریف رضی در آثار نثری او مقایسه ای انجام می دادند، برای ما و خود آنها کفایت می کرد که رنج تردید در نهج البلاغه را به دوش نکشد و مشاهده کردیم که آنچه که برای ما با عنوان برهان ثابت اظهار کردند، در واقع بی اعتباری گمان های این شک کنندگان در نهج البلاغه بوده است.
ما قبل از اتمام این بحث، با سخنی جاودانه از شیخ محمد عبده شما را ترک می کنیم. سخنی که در خلال آن، ارزش این کتاب گران قدر تبیین می شود.
شیخ محمد عبده-رحمه الله-گفته است:«در میان اهل لغت کسی نیست مگر آن که قائل به این مطلب است که کلام امام علی بن ابی طالب، شریف ترین کلام و بلیغ ترین آن پس از کلام خداوند متعال و کلام پیامبرش است و از لحاظ ماده و محتوا، وافرترین آنها و از جهت اسلوب، در عالی ترین مرتبه و جامع ترین آنها از لحاظ معانی والا و ارزشمند است.»
پی نوشت ها :
1ـ علم الادب، از أب شیخ، جزء اول.
2ـ سوره مومنون.
3ـ ان چه تعجب استاد حسن زیات را در عهدنامه و سفارش فاروق عمر بن خطاب برانگیخته، این است:«دلیل روشن و واضح آوردن وظیفه مدعی است و سوگند خوردن وظیفه کسی است که انکار می کند.»
این قول حکمیت و داوری از ان رسول خداست، نه خلیفه دوم. اما بخاری در جزء سوم صحیح خود،صفحه(187)،باب«رهن در حضر»روایت کرده است که:«خلاد بن یحیی برای ما روایت کرده که نافع بن عمر از ابن ابی ملیکه برای ما نقل کرده است که گفت:به ابن عباس نامه نوشتم. پس به من نامه ای نوشت و گفت:پیامبر چنین قضاوت کرده است که سوگند خوردن وظیفه خوانده دعوی (مدعی علیه)است.»و در صفحه 20از شرح العقائد النسفیه،چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد ملی در دمشق(1974)آمده است که رسول خدا صفحه فرمودند:«آوردن دلیل روشن وظیفه مدعی است، و سوگند وظیفه آن کسی است که انکار می کند.»این مطلب به نقل از ترمذی:احکام(12)و ابن ماجه در احکام ذکر شده و دار قطنی نیز آن را استخراج کرده، با افزودن این مطلب در آخر کلام مذکور که :مگر درباره قسامه(سوگندهایی که صاحبان کشته را به هنگام ادعای خونبها بدان گواه گیرند).و بیهقی در سنن،این حدیث را از ابن عباس و ابن عساکر و ابن عمر و مسلم، نقل کرده است. شبیه این حدیث را از ابن عباس در کتاب «الاقضیه»باب سوگند مدعی علیه(1)ه استخرا ج کرده…بنده می گویم:اما نوری در شرح اربعین خود که نشر و توزیع آن در کتابخانه دارالفتح، واقع در دمشق انجام شده است، در صفحه(193)از ابن عباس روایت می کند که رسول الله فرمودند:چون مردم دعاوی شان را بیاورند، گروهی اموال قومی و یا خونبهای آن ها را مدعی می شوند، اما آوردن دلیل واضح و روشن برعهده مدعی و سوگند برعهده منکر است».بنابراین، چگونه نویسنده ای بزرگ چون زیات در این لغزش افتاده و این حدیث را به خلیفه دوم نسبت داده است؟
4ـ شرح ابن ابی الحدید،ج2،چ مصر
5ـ اگر می خواهید براین گونه معارف با اسلوبی زیبا و نیکو و بلیغ درباره تنزیه حضرت قدسی آگاه شوید، پس !خطبه های علی-امیرالمؤمنین -را بخوانید!
6ـ رجوع کنید به صفحه(39)از کتاب غایه المرام.
7ـ روائع بستانی،علی بن ابی طالب.
8ـ بسیاری از ادبا براین باور قاطعند که کتاب کلیله و دمنه از تألیف خود ابن مقفع است و ترجمه آن به عربی را ادعا کرده تا آن را ترویج دهد.
9ـ انعام.
10ـ عقد الفرید، جزء دوم، باب مواعظ انبیاء در صورت تمایل به اطلاعات بیشتر، به کتاب الجامع الصغیر فی اقوال النبی مراجعه کنید.
11ـ عقد الفرید، همان.
12ـ البیان و التبیین از جاحظ، جزء دوم، صفحه158.
13ـ او مفتی پیشین کشور مصر بوده است.
14ـ محمد محی الدین یکی از شارحان نهج البلاغه است. براو خرده می گیرند که درباره امام گفته است:(ایشان جوانی بودند با نیروی جوانی و آمال و آرزوها و نشاط این دوران)و این نیرو و نشاط و آرزو تعبیری باطل و به دور از شایستگی و صلاحیت ایشان است. به خصوص که این مطلب را برای توجیه موضع امام در مقابل دشمنان و مخالفین وارد ساخته است. معنی این مطلب آن نیست که ما منکر وجود آمال و شور و نشاط در امیرالمؤمنین هستیم. چرا که این صفات از ویزگیهای بارز جوان بزرگوار مسلمان است و از جمله مواردی است که شریعت نورانی اسلام آن را تثبیت می کند و اما م نیز از آن برخوردار بوده است اما این ویژگیها در ضمن چهارچوب شریعت و حقیقت محصور بوده است و براساس آن چه که از معنای ظاهری گفته استاد محی الدین-یکی از استاید الازهر-یافتم گفتن این مطالب برای تغییر صورت تاریخ بوده است و در همان صفحه می گوید«و لم یکن یبلغ به طموحه الی الانتفاض علی جماعه المسلمین بعد الذی نزل فی تألیفها و لم شعثها».
15ـ این فرهنگ در قریحه شاعرانی که رسالت را درک کرده بودند، تأثیر گذاشت. الفاظشان رقیق شد و تخیلشان صیغه ای از نورانیت گرفت. در این باره، مراجعه کنید به شاعرانی مانند حسان بن ثابت و دیگر شاعران مخضرم.
منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11