نویسنده: استاد عبدالرحمن وائلی
3- واقعیت و تجربه
جمله ارسطو که می گوید: «انسان موجودی مدنی الطبع است» به خوبی فهمیده نمی شود مگر اینکه اینگونه ترجمه شود که «انسان جامعه را بوجود می آورد» یعنی جامعه نتیجه طبیعی رفتار طبیعی انسان است، زیرا رابطه ملکیت بین انسان و نتیجه هایی که از اعمالش به دست می آورد برقرار می شود.
این رابطه ملکیت به شکل های مختلف روابط او را با زندگی دیگران تنظیم می کند و از این تنظیمات است که در نهایت دولت بوجود می آید که هم بوسیله آن و هم بوسیله خود فرد، عمل اجتماعی انسان شکل می گیرد.
پس «مدنی الطبع» بودن انسان به این معنا است که وقتی او با انسانهای دیگر زندگی می کند این وضع به طور طبیعی به وجود جامعه منجر می شود و دولت در آن بوجود می آید تا آدمی بتواند در جهان واقع ساکن شده و زندگی کند و از آن نشاط و شادی بدست آورد.
ممکن نیست که تاثیر متقابل بین انسان و جهان واقع بدون تجربه تمام و کامل شود، و شاید خلاف آن چیزی باشد که روش های فکری مختلف و متباین مدعی آن هستند که ما را به حقیقت می رسانند. اما آنچه که ذهن متفکرین را از گذشته تا به امروز به خود مشغول نموده این است که:
آیا جهان واقعی همان چیزی است که انسان آن را توصیف می کند؟
آیا جهان واقعی رو به سوی کمال و تعالی دارد و همان است که انسان بهشت گمشده خود را در آن جستجو می کند؟
اولین چیزی که فلسفه ذهن آن را ثابت می کند برتری و تعالی انسان است. شعور انسان هر چیز را حس می کند و تعالی می بخشد و هدف فلسفی دائماً انسان را به عبور از طبیعت و تجاوز از آن می کشاند ولی فلسفه تجربی درک متمایز و جداگانه ای است که انسان می پندارد بوسیله آن می توان از طریق معنا دادن به جهان، آن را تغییر داده و به حرکت درآورد.
اما معنایی که این فکر فلسفی به دنبال آن است بقاء و جاودانگی را نابود می کند و ما را دعوت می نماید تا با تلاش و کوشش خود نگذاریم این عالم به طور دلخواه و ابتکاری عوض شود. فکر اسیر وسواس نگردد.
دوم اینکه جذب انسان به سوی مطلق از یک طرف و کشیده شدن او به سوی سایر امور [قدرت، ثروت و جهان مادی] از جانب دیگر، انسان را در میانه این دو جاذبه قوی قرار داده است و از همین روی است که انسان عصر جدید شخصیت پیچیده خود را در میان این دو تناقض احساس می کند. او نمی تواند بین این دو «واقعیت» و مثال [وجود متعالی] توافق ایجاد کند و مجبور شده است که یکی را انتخاب نموده و دیگری را دور بیندازد.
شاید انسان به طور طبیعی این توانایی را داشته باشد که در خلال تجربه خود بین این دو حد، هماهنگی و توافق ایجاد کند. یعنی بین تجربه مادی و تجربه روحی تعادل بوجود آورد، زیرا حوادث اجتماعی بر روی محور، در میانه این دو حدّ ضروری حرکت می کنند: 1- ایجاد جامعه زمینی انسانی 2- کشیده شدن به سوی جامعه الهی آسمانی. این دو به یک اندازه به تجربه اجتماعی نیازمندند. به بیان دیگر تجربه عقلی می تواند در هر دوی آنها حضور داشته باشد و از همین حیث است که ماهیت دین و هماهنگی آن با فطرت جهت زندگی انسان را تا حد زیادی از «واقعیت» به سوی «مثال» می برد. اینجاست که ضرورت توجه به گام سوم در این راه روشن پیش می آید و امام علیه السلام در تبیین علل پنهان بودن اسرار مرگ از آن اینگونه تعبیر می کند.
«آنچه را که مردگان دیدند اگر شما می دیدید، ناشکیبا می شدید و می ترسیدید و می شنیدید و فرمان می بردید. ولی آنچه آنها مشاهده کردند بر شما پوشیده است و نزدیک است که پرده ها فرو افتد گرچه حقیقت را به شما نیز نشان دادند، اگر بدرستی بنگرید و ندای حق را به گوش شما رساندند، اگر خوب بشنوید و به راه راست هدایتتان کردند اگر هدایت شوید. به راستی به شما می گویم که مطالب عبرت آموز اندرز دهنده را آشکارا دیدید.» (1)
اگر مخاطبین امام علیه السلام مرگ را تجربه کرده بودند و پرده از جلوی چشمانشان برداشته شده بود عالم برزخ [مثال] برایشان از این عالم، دوست داشتنی تر بود. امّا آنها واقعیّت را فقط از طرف مادی آن تجربه کرده بودند و فراموش کرده بودند که دنیای دیگری منتظر آنهاست و تا زمانی که در این دنیا هستند در توانایی آنها نیست که آن را تجربه کنند، و از آن چیزهایی که در آن است بچشند. بدینسان است که دوگانگی «واقعیت / تجربه» فقط در واقعیت زمینی [مادی] برای آنان خلاصه می شود و عقل آنها نمی تواند از این عالم تجاوز نموده ماوراء آن را بشناسد.
4- اصول درک تجربه اجتماعی
شاید بتوانیم به طور فشرده به اصول تجربه اجتماعی و تعیین حدود فهم آنها اشاره کرده و نکات زیر را یادآور شویم؛ نکاتی که هر متفکر اجتماعی مجبور است برای رسیدن به حل پیچیدگی آن، به آنها تکیه نماید.
الف) تأمل
مفهوم تأمل به معنای نوعی روش فکر کردن است که جوینده حقیقت بواسطه آن، تجربه اجتماعی را در بوته آزمایش عقلی قرار می دهد تا تمام جوانب و علت هایی را که برای بوجود آمدن آن واقعه لازم بوده است کشف نماید و تمام اجزاء آن را جمع آوری نماید بدانسان که گویی خود او آن تجربه را دارا شده است. با مراجعه به فرهنگ فلسفی در می یابیم که تامل [Contemplation] به کارگیری فکر است به خلاف تدبّر که تصرف در فکر است با توجه به عواقب آن. به این معنا تامل مترادف فکر و نظر است و در مقابل فعالیت های عملی قرار می گیرد. تامل فرورفتن در موضوع فکر است، تا آنجا که متامل چیزهای دیگر حتی خودش را نیز فراموش می کند. یعنی تامل، تفکر عمیق در یک موضوع خاص است. امام علیه السلام می فرماید:
[اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله] دین را آن چنان که سزاوار بود شناختند و به آن عمل کردند نه اینکه بشنوند و برای دیگران نقل کنند. زیرا راویان دانش بسیار امّا نگاه دارندگان و عمل کنندگان به آن بسیار اندکند.» (2)
اگر چه خود دین مستقیماً در مسیر تجربه اجتماعی داخل نمی شود ولی در مبادی و آغاز جامعه قرار می گیرد. ولی قاعده «تامل» آن را در یک سطح وسیع تر گسترش می دهد، و انسان را در اندیشه «وجود» فرو می برد تا با تفسیر نمودن وجود و عمل کردن بر طبق مقتضای آن به یک درک کلی و عمومی برسد. به بیان دیگر «تامل» اولین حرکت برای فهم دین و شناختن آثار و نمودهایش در جامعه است.
بهمین دلیل است که فهمیدن «تجربه اجتماعی دینی»- اگر این اصطلاح درست باشد- در همان آغاز با درک دینی شروع می شود و در فضای اجتماعی ظهور و تبلور پیدا می کند.
این اعتقاد، نگارنده را در برابر اندیشه گروهی از فلاسفه دوران نو قرار می دهد که شاخه جدیدی را در علم جامعه شناسی تشکیل داده اند و به آن «جامعه شناسی تفکر» می گویند و از آن شاخه های فرعی کوچک تری به صورت امواج جدید منتشر گردیده است. مهمترین آنها عبارتند از:
– موج آلمانی که در اندیشه های هگل و مارکس متجلی شد، در آغاز قرن بیستم بوجود آمد که جامعه شناسی لیبرالی را رد می کرد.
این موج اشکال مختلف جامعه و روابط موجود در آن را به شکل اندیشه ای ثابت که منبعث از قوانین تاریخ است مورد بررسی قرار می داد [گرچه تاریخ را به صورت انتزاعی و فرازمانی در نظر نمی گرفت] اما آنرا قراردادی هم نمی دانست. اینان معتقد بودند که تاریخ از قوانین ثابتی پیروی می کند. این نوع جامعه شناسی می خواست با درس دادن مسلمات یا مقولات خاصی که لازمه هر اجتماعی است بدون اینکه از داده های واقعی و تجربیات موجود در جامعه استفاده نماید چگونگی رشد و افول جوامع را نشان دهد. این موضوع گرچه با برخی مقدمات صحیح آغاز کرده بود به علت نتایج ناقصی که بدست آورد از مدار اندیشه خارج شد. علت شکست آن، این بود که از داده های واقعی تجربه های اجتماعی غافل بود. غفلت از دو اصل مهم و مبداء اساسی در تجربه اجتماعی باعث این شکست شد یکی «تکامل» و دیگری «همزمانی». ما این مسئله را آنگاه به خوبی درک می کنیم که به تقسیم «ماکس وبر» (3) آنجا که معانی را به واقعی و خیالی تقسیم می کند توجه کنیم . شکل مثالی و خیالی، انعکاس واقعیت نیست بلکه یک رشد نظری است که به مسیر خاصی می رود تا آنجا که بعضی از جوانب «واقعیت» را بزرگ نموده و مورد توجه قرار می دهد در حالیکه به بعضی از جوانب دیگر آن اصلاً توجه نمی کند.
[فهم مثالی و خیالی] گونه ای انگاشت ذهنی و غیرمادی و غیرواقعی است که ممکن است به توصیف واقع کمک کند ولی یک روش واقعی و تجربی نیست بلکه وسیله ای است که عقل می تواند بوسیله آن و با استفاده از آن حقیقت را بفهمد [با تشکیل علم حصولی]. اندیشه مثالی، ذهن را از راه خود دور می کند زیرا ذهن این قابلیت را دارد که تصورات نادرست را هم بسازد [یعنی هم تصورات صحیح و هم غلط را در خود جای دهد] و تجربه را از واقعیت و سنت ها و قوانین آن دور کند. امام علی علیه السلام زنجیره مراحل رسیدن به یقین را اینگونه ترسیم نموده است:
«یقین بر چهار شاخه استوار است: بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه واقعیت ها، پندگرفتن از حوادث روزگار، پیمودن راه درست پیشینیان، پس آن کس که هوشمندانه به واقعیت ها نگریست حکمت را آشکارا ببیند، و آن که حکمت را آشکارا دید عبرت آموزی را شناسد و آن که عبرت آموزی را شناخت گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته است.» (4)
ارتباط متقابل و مستحکم بین واقعیت و تاریخ وجود دارد که از مطالعه آن دانش نو و تخصص جدیدی بر خبرهای گذشته حاصل می شود و روش آن این است که از تامل در واقعیت برای شناخت تاریخ استفاده می شود و برعکس از حرکت تاریخ برای فهم وقایع [حال و آینده] بهره برده می شود. حرکت میان دو سوی «تاریخ و واقعیت» بوسیله «ارجاع» که گام سوم است در روش فهمیدن تجربه اجتماعی کامل می شود.
ب) ارجاع- بازگرداندن-
این گام به گونه ای اساسی و ریشه ای بر قانون «علیّت» که اسباب ها را به مسبّب ها بر می گرداند بنا نهاده می شود.
برای فهم درست یک رویداد تاریخی / اجتماعی برداشتن این گام لازم و ضروری است که گشودن راه تفسیر، یکی از نتایج احتمالی آن است. امّا در حالت عادی تنها قدمی نیست که باید درباره هماهنگی احتمالی بین رویدادهای تاریخی برداشته شود تا امکان بازگشت آنها را به آن معنایی که «فوکو» از آن به تکرار تاریخ تعبیر می کند نتیجه گرفت. او بر این مطلب پافشاری می کند که احوال و حوادث زمان حاضر چیزی نیستند جز بازگشت مجدد حالت های گذشته و همینطور است نسبت آنها به آینده، زیرا حوادث تاریخی پشت سر هم تکرار می شوند.
مفهوم بازگردانی در اینجا تا اندازه زیادی نسبی است، زیرا رابطه قانون «علیّت» نسبت به رخدادهای تازه محدود به شرایطی است و نمی توان آن را با همه حالت ها تطبیق داد.
زیرا قانون علیّت بطور روشن و ثابت فقط در علوم طبیعی کاربرد دارد.
اطلاق قانون «توجّه» به آن ارجاع مناسب تر به نظر می رسد زیرا تجربه تاریخی و مضمون آن در روش درک تاریخی با تجربه اجتماعی هماهنگ می شود و در نهایت به اصل «اراده» انسانی بر می گردد. اراده ای که هرطور که می خواهد با این رویدادها روبرو می شود. قانون «ارجاع» تا این حد خردمندانه است که رابطه بین رخدادهای تاریخی و میزان این رابطه را در رخدادهای اجتماعی نشان می دهد. امام علی علیه السلام در بسیاری از سخنان به این اصل به گونه ای سریع و کوتاه اشاره فرموده اند:
«از آنچه درگذشته دیده یا شنیده ای برای آنچه که هنوز نیامده استدلال کن، زیرا تحوّلات و امور زندگی همانند یکدیگرند. از کسانی مباش که اندرز سودشان ندهد مگر با رنج فراوان.» (5)
این استدلال اشاره به پیروی از وسایل و اهداف و پیدا کردن قوانین کلّی آن است. این کار با [ارجاع] اهداف یا نتایج به مقدّمه ها و گره زدن بین حالت های متشابه و غیرمتشابه انجام می شود و خبرگرفتن از نتایج شان بعد از الحاق به آنها و از طریق سابقه آنها صورت می پذیرد.
بسیاری از تجربه های اجتماعی بین ملّت ها شبیه به یکدیگرند. امّا وقتی عقل بر آنها حکم می کند نتیجه آنها مختلف می شود زیرا میان افکار و ایدئولوژی هایی که این تشابهات بر آنها بار می شود اختلاف وجود دارد در حقیقت اختلاف میان ایدئولوژی ها و افکار باعث اختلاف در حکم کردن عقل نسبت به وقایع متشابه می شود.
علوم انسانی جدید به معنای وسیعی عمل «ارجاع» را به کار می گیرند. در این علوم محققین با برگرداندن حالت های انسانی به علت های آنها نتایج مشابه را به دست می آورند. یکی از این علوم «روان شناسی تجربی» است که با برگرداندن نمودهای ظاهراً نفسانی به علّت های آن، نتیجه آنها را تعمیم می دهد.
ج) ارتباط
گام سوّم آن است که ارتباط و بستگی موجود بین رویدادهای اجتماعی را در یک زنجیره منطقی تنظیم می کند. یعنی نمودهای متعدد اجتماعی و تاریخی واقعی و مشخص را در گروه های متماثل و متناظر جمع می کند. ارتباط بر همه این وقایع و حوادث گذشته احاطه کامل دارد، و همزمان در بنیان های اساسی رخدادها حاضر است بدین ترتیب، خیالات و تصورات غلط که ممکن است ذات را بر موضوع غلبه دهند و یا برعکس موضوع را بر ذات ترجیح دهند نابود می شوند. امام علی علیه السلام می فرماید:
«پس اندیشه کنید که چگونه بودید آنگاه که وحدت اجتماعی داشتید، خواسته های آنان یکی، قلب های آنان یکسان، دست هایشان مددکار یکدیگر، شمشیرهایشان یاری کننده هم، نگاه هایشان به یک سو دوخته و اراده هایشان واحد و هم سو بود. آیا در آن حال مالک الرقاب سراسر زمین نبودند؟ رهبر و پیشوای همه دنیا نشدند؟ پایان کار آنها را نیز بنگرید؛ یعنی آن هنگام که به تفرقه و پراکندگی روی آوردند و مهربانی و دوستی آنان از بین رفت، سخن ها و دل هایشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب ها و گروه ها پیوستند، خداوند لباس کرامت را از تن آنها بیرون کرد و نعمت های فراوان و شیرین خود را از آنها گرفت و داستان آنها در میان شما برای عبرت آموزیتان باقی ماند.» (6)
در این جا امام بین گروهی که روبرو و همزمان او هستند و قومی که پیش از آنها صاحب و مالک تمام زمین بودند ارتباط برقرار کرده است و این «ارتباط» همان چیزی است که تجربه اجتماعی را کامل می کند زیرا از معرفت تاریخی استفاده می کند تا تجربه حاضر را به خوبی بفهمد، یعنی از گذشته عبرت بگیرد. گویا تجربه گذشته دانه به دانه و ضد به ضد با تمام جزئیات جلوی آنها حاضر است. در سیاق خطبه، رابطه نزدیکی بین مفاهیم ایجابی و سلبی و ارزش های مثبت و منفی ملاحظه می گردد.
وحدت جامعه و خواسته های یکسان به جدائی و تفرقه و شمشیرهای یاری دهنده و چشم اندازهای نافذ تبدیل شده است و اراده های واحد نیز به تفرقه و جدائی و اختلاف [تبدیل شده است]. تجربه به صورت مقدمه سازی [علل معده] بین حالت های حاضر با حالت های تاریخی مشابه رابطه برقرار می کند و در حقیقت هر حادثه اجتماعی تکرار نتیجه های حادثه های قبلی است.
د) اختبار+ آزمون
این آخرین گام [مرحله] است که بواسطه آن یک تجربه اجتماعی به کمال لازم خود می رسد.
یعنی از مرتبه عقلی و ذهنی به مرتبه فعلی و عملی داخل می گردد. آزمایش، مرحله آخر تجربه است که تجربه اجتماعی در دقیق ترین صورت آن بعد از آنکه در مراحل سه گانه عقل ظهور پیدا کرد [وجود لفظی- وجود عینی] در درک اجتماعی وارد می شود و در آن به شکل کامل و نهایی خود در می آید. امام علیه السلام می فرماید:
«ای پسرم، درست است که من در میان پیشینیان نبودم امّا در کردار آنها نظر کردم در اخباری که از ایشان رسیده اندیشیدم و در آثار آنان سیر کردم تا آنجا که گویی یکی از آنها شده ام. بلکه گویا از اول تا آخر عمرشان با آنان بوده ام. پس دوره های روشن و شیرین زندگی آنها را از دوره های تیرگی آنها بازشناختم.» (7)
گام های گذشته، ذهن را برای داخل شدن در تجربه اجتماعی عمیق و زندگی و انس گرفتن با آن آماده می کند و آن را به سوی کسب تجربه از آنها می کشاند، بطوری که در لابلای آن، گذشته و آینده یک چیز واحد می شوند. در این حالت «ذات» در طرف راست و «موضوع» در سوی چپ آن قرار می گیرد.
اینجا رابطه محکم و نیرومندی بین عقل و داده های تجربی پیدا می شود. تجربه بدون کوشش عقلی به کمال لازم خود نمی رسد و عقل هم چیزی را بر تجربه اضافه نمی کند. چون آزمون عملی و تاریخی، بدون وجود این داده ها کامل نخواهد شد.
انگیزه ها و عوامل مختلفی که به رخ دادن یک واقعه تاریخی منجر می شود در یک تجربه جمع می شود و عقل با سهیم شدن در آن، این عوامل را تنظیم و هماهنگ می کند و روزی را به وجود می آورد که بتوان از آن تجربه ها استفاده نمود.
پی نوشت ها :
1- همان، خطبه 20.
2- همان، خطبه 239.
3- ماکس وبر و Ideal Type (نمونه مثالی یا ذهنی).
4- نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 31.
5- نهج البلاغه، نامه 31.
6- همان، خطبه 234 (قاصعه).
7- همان، نامه 31.
منبع: نشریه النهج شماره 15-16