تقوى الهى و مراتب آن
بحث ما در آمادگى براى سفر آخرت بود. یکى از آیات بسیار مهم قرآن در این زمینه، این آیه شریفه است:
«یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرُ بِمَا تَعْمَلُونَ».[1]اى اهل ایمان! در محضر خدا تقواى الهى را، مراعات کنید. به قدرى تقوا مهم است که وجود مقدس حضرت حق، خودش را اهل تقوا معرفى کرده است: «یا اهل التقوى و المغفره».[2] که در دعا آمده است، برگرفته از قرآن است.در اسلام، تقواى ساده و معمولى عبارت است از حفظ کردن خویش از گناه.
البته سه مرتبه براى تقوا بیان کرده اند:مرتبه عام، خاص و خاص الخاص که ما به دو مرتبه اش بطور طبیعى مى توانیم دست پیدا کنیم. اما مرتبه سومش که تقواى خاص الخاص است، باید در اختیار انبیا و ائمه(علیهم السلام) باشد و کار ما نیست؛ چون به قدرى درجه اش بالا است که آن توان و قدرت را یا نداریم، یا شاید به ما نداده باشند. ولى این مرتبه معمولى، که تقواى عام است، در توان همه انسان ها است که هر وقت گناهى در زندگى آن ها به وجود آمد، مرتکب نشوند. این کار را مى توانند انجام دهند.
ترک محرمات
همان گونه که انسان مى تواند همه کارهاى خوب را انجام دهد، مى تواند همه کارهاى بد را نیز ترک کند؛ چون این طرف با آن طرف فرقى نمى کند. انجام بیشتر هزینه مى برد تا انجام ندادن. بالاخره اگر بخواهد کار خیرى کند، مالى باشد، باید دست در جیب کند و پول بدهد و بخشى از پولش را کم کند. فقط کم شدن پول نیست، تحریک به علاقه نیز هست. همه به پول علاقه دارند و هیچ کس نمى تواند به مردم بگوید که چرا به پول علاقه دارید.علاقه به پول امرى طبیعى و خدادادى است. ولى انسان باید بیدار باشد که این علاقه، او را منحرف نکند؛ چون اگر به خیلى از علاقه ها توجه شود، مایه انحراف مى شود.
حرص و بخل، دو مسأله پول
انسان حرص مى زند تا کل پول دنیا را مال خود کند. بخل مى ورزد که ریالى از اموال خود را به کسى ندهد، که هر دو زشت و مورد نکوهش است.علاقه را باید در حدى نگهداشت که نه حریص شود و نه بخیل و حتى پولدار هم جواد بشود. جواد اسم خداست؛ یعنى دارنده جود، سخاوت، دست و دل باز، کریم. در دعاى شب جمعه مى خوانید: «یا دائم الفضل على البریّه».[3]خدا دارد و دائماً احسان مى کند. هم خداى دارایى است و هم این خداى دارا، بخیل نیست، بلکه به طور دایم بر بندگانش تفضل مى کند و نیز دوست دارد که هرکس دارا مى شود، بخیل نباشد.
رضایت به تقدیر الهى
در تفسیر «روح البیان» آمده است: روزى شقیق بلخى که در روزگار خودش یکى از افراد اهل دل بود، سه روز چیزى براى خوردن پیدا نکرد. اولیاى خدا انسان هاى خیلى خوددارى بودند و اخلاق خیلى خوبى داشتند. این اخلاق در انبیا(علیهم السلام) نیز بوده است. اگر چیزى از طریق کارى به دست مى آورند، مى گفتند: «الحمدلله على هذه النعمه».[4] مى خوردند، مى پوشیدند، خرج مى کردند. اما اگر چیزى نداشتند، باز هم مى گفتند: «الحمدلله على کل حال».[5] خدا نخواسته است. نه در روزِ دارایى اذیت مى شدند و نه در روز ندارى، هر دو روز براى آن ها مساوى بود.مى گویند: روزى معاویه سر حال بود. به اطرافیانش گفت: من بهتر هستم یا على بن ابى طالب؟ همه گفتند: تو بهترى. معاویه گفت: همگى دروغ مى گویید و مى دانید که دروغ مى گویید. گفتند: پس خودت بگو. گفت: یقیناً على بن ابى طالب(علیه السلام) از من خیلى بالاتر است. گفت: من یکى از ارزش هاى على(علیه السلام) را برایتان مى گویم که نه در من هست و نه در شما و آن این است که اگر درب دو انبار را به روى على (علیه السلام) باز کنند، انبارى که از طلا و نقره و انبارى که از کاه پر باشد، به على(علیه السلام) بگویند: این دو انبار براى تو است، مى گوید: همه آن ها را در راه خدا به مستحق بدهید. براى اینکه طلا و کاه نزد على(علیه السلام) یکى است. اما من و شما این گونه هستیم؟ چرا به دروغ مى گویید که من از على(علیه السلام) بالاتر هستم؟
یکسان بودن حال انبیا در نداری و دارایی
در دو طرف داستان زندگى مادى؛ یعنى در ندارى و دارایى، حال اولیاى خدا یکسان بود؛ چون واقعاً یقین داشتند که این چند روزه عمر میهمان هستند. هم صاحبخانه خدا است و هم میهمان دار، مى خواهد امروز بر سر سفره میهمانش چلوکباب بگذارد، فردا نان و پنیر. مى گویند: ما نه مالک خودمان هستیم و نه مالک عالَم. عالم، یک مالک دارد و آن نیز پروردگار است. ما همه مملوک و میهمان هستیم. من نمونه حال این افراد را دیده ام. گاهى نیز انسان غضبناک مى شود و به خدا مى گوید: اگر نمى توانى استعفا بده، به دست کس دیگرى بده. عده اى این حرف ها را مى زنند. اما واقعاً:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
علاقه به پول خوب است، اما نه اینکه بخل و حرص بیاورد. اگر دارا بشود، داراى جود است. آن کسى که داراى جود است، در قیامت اهل نجات است. اما کسى که داراى بخل است، یقین بدانید که راه نجات ندارد؛ چون صریح قرآن است.آن کسى که داراى جود است، مرگش راحت است؛ چونکه دلبسته نیست، حرص و بخل نیز ندارد و دل او از قید پول آزاد است، هر چند پولدار و ثروتمند است.شقیق بلخى، سه روز چیزى براى خوردن نیافت و آب خالى مى خورد. روز سوم، دستش را بلند کرد و گفت: خدایا! سه روز است که چیزى نخوردم، انرژى من کم شده و نمى توانم درست عبادت کنم، چه کنم؟ چیزى به ما عنایت نمى کنى؟
پیامبر(صلى الله علیه و آله) نیز چند روز به چند روز هیچ چیزى براى خوردنش نمى یافت و نماز واجبش را نشسته مى خواند.شقیق به این پاکى با پروردگار حرف مى زد که چه کنم؟ باید نمازها را نشسته بخوانم، کم کم نتوانم نشسته بخوانم و باید دراز بکشم. کسى آمد و روى شانه اش زد، گفت: تو که هستى؟ گفت: بنده خدا. گفت: اسم شما چیست؟ گفت: شقیق.گفت: بلند شو و به دنبال من بیا. رفت.دید در اتاق بزرگى سفره پهن است و همه چیز سر سفره هست. گفت: داشتى به خدا مى گفتى، خدا نیز رساند، بنشین و هر چیز مى خواهى بخور. گفت: ما میل به چیزى نداریم، چند لقمه بخوریم کافى است.گفت: به اندازه اى که بخواهى خدا را عبادت کنى، هر چه مى خواهى بخور! خورد و گفت: خدا را شکر که اکنون مى توانیم دوباره ایستاده نماز بخوانیم. این ها در دنیا این گونه راحت زندگى مى کردند.
شقیق گفت: سیر شدم. گفت: پس بنشین، با تو حرف دارم. اسم خود را که گفتى، تو را شناختم؛ چون من کارمند پدرت بودم. وقتى پدرت مرد، تو خیلى پخته نبودى، این خانه با تمام این اثاث، با مالى که به جا مانده است، همه مال پدر تو است و من به امانت نگهداشته بودم تا زمانى که تو به پختگى برسى. تو را نمى یافتم، تا امروز که اتفاقى پیدایت کردم. اکنون این چند غلام کارهاى این خانه را انجام مى دهند و این اموال براى تو است. شقیق گفت: من علاقه اى به مال دنیا و ثروت ندارم، خانه و کل ثروت را بین خود و این سه غلام قسمت کن! و این ها را آزاد کن، ما کارى که داریم، خدمت به خلق و عبادت رب است.
این غذا تا سه روز بدن ما را براى عبادت مى رساند، بعد از سه روز اگر نرسید، باز مى نشینیم و با او درد دل مى کنیم، باز کسى مانند تو پیدا مى شود و روى شانه ما مى زند و غذا به ما مى دهد. البته این حرف ها دلیل بر این نیست که کسى به دنبال کار و شغل نرود. کسب حلال نُه قسمت از ده قسمت عبادت است. همه این حرف ها را براى ما زده اند که ما در مال بخیل و حریص نشویم.
شرکت پیامبر(صلى الله علیه و آله) در تشییع جنازه
روایتى در زمینه آمادگى براى سفر آخرت داریم که خیلى با ارزش است.رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از منزل بیرون آمدند، دیدند که مردم جنازه اى را تشییع مى کنند، پیغمبر(صلى الله علیه و آله) به کارهاى معنوى علاقه داشتند. براى ایشان فرقى نمى کرد که این کار معنوى چیست. تشییع جنازه، احترام به مسلمان است.
در روایت دارد: مرده اى را که به سوى قبرستان مى برند، اگر از آن هایى باشد که خدا او را مى آمرزد، تشییع کنندگانش را نیز مى آمرزد؛ یعنى خدا نیز به جنازه مسلمان و مؤمن احترام مى کند. از طرف خدا، ملائکه مى آیند و خیلى از مؤمنان را تشییع جنازه مى کنند. چنانکه پیغمبر(صلى الله علیه و آله) در تشییع جنازه «سعد بن معاذ» فرمودند:هفتاد هزار فرشته از طرف خدا براى تشییع جنازه او آمدند. به قدرى مؤمن با ارزش است که پیغمبر(صلى الله علیه و آله) مى فرماید: اگر مؤمن به نماز جماعت نرسد و مجبور شود که در خانه به صورت فرادى بخواند، وقتى مى ایستد و مى خواهد «الله اکبر» بگوید، خدا به ملائکه مى گوید: از دست راست و چپش، از مغرب تا مشرق صف ببندید.
نماز جماعتى که پیغمبر(صلى الله علیه و آله) مى فرماید: تعدادشان اگر از ده نفر بگذرد، ثوابش را غیر از خود خدا، هیچ کس نمى تواند به حساب بیاورد. پس اگر صفى از ملائکه تا مشرق عالم و صفى تا مغرب عالم پشت سر مؤمن اقتدا کنند، چقدر ثواب نصیب او مى شود؟ پیغمبر(صلى الله علیه و آله) مى فرماید:
روزگارى مى شود که من پیغمبر(صلى الله علیه و آله) مى گویم: «حلّت العزوبه».[6] تشکیل خانواده ندهید؛ چون دینتان در خطر مى افتد.
آن روزگار همین زمان است که به قدرى زندگى سخت مى شود و آدم خوب و مطمئن کم مى شود که ازدواج با آن همه سفارش، مورد نهى پیامبر(صلى الله علیه و آله) قرار مى گیرد.پیغمبر(صلى الله علیه و آله) وارد تشییع جنازه شدند، خیلى عجیب است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تا بقیع و غسال خانه آمدند. میت را کفن کردند و پیغمبر(صلى الله علیه و آله) فقط نگاه مى کردند. قبر آماده شد و مرده را کنار قبر آوردند و پیغمبر(صلى الله علیه و آله) جلو آمدند، دوباره نیز رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ساکت بودند. مرده را که در قبر گذاشتند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) چنان ناله زدند که همه متوجه پیغمبر(صلى الله علیه و آله) شدند. هنگام ناله کشیدن، نگاهى به قبر و صورت مرده کردند و فرمودند: «آه من هذه الداهیه العظمى ».[7] عجب وحشت سنگینى است. آدمى که شب گذشته هزاران نفر در اطرافش بودند، اکنون تنها است و هیچ کس در کنارش نیست.
نجات از نگرانى سفر آخرتى
انجام واجبات
بعد پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) به مردم رو کردند و فرمودند: مى خواهید روزى که شما را به اینجا آوردند، هیچ نگرانى، رنج، غصه، گرفتگى و مشکلى نداشته باشید؟مى خواهید سفرِ از دنیا به آخرت شما در کمال آسانى و راحتى انجام بگیرد؟ سه برنامه را باید در پرونده خود داشته باشید.برنامه اول، «اداء الفرائض».[8] همه واجبات خدا را تا زنده ایم به خدا بپردازیم. توجه داشته باشید که کدام واجبِ خدا به شما تعلق مى گیرد؟ درنگ نکنید و عقب نیاندازید. همان روز واجب خدا را انجام دهید که بعد از هفتاد سال نگویید: اى واى، پشیمانم، هفتاد سال دارم، اما پنجاه و پنج سال نماز نخواندم و روزه نگرفتم.روزه ها را بگیرم، نمازها را بخوانم. خدا عبادات را به گونه اى قرار داده است که هر روز، مقدارى را بخوانى، نه این که بگذارى جمع شود؛ چون اگر جمع شود نمى توانى انجام بدهى. بعد از هفتاد سال که نمى شود پرداخت.
ترک محرمات
برنامه دوم، باید در پرونده شما دورى از گناه باشد، «اجتناب المحارم» .[9] از گناهان خدا دورى کنید؛ چون آنجا گناهکار را گیر مى اندازند، اما کسى که پاک است، حسابى ندارد.
اصلاح اخلاق
برنامه سوم، «والاشتمال على المکارم» .[10] اخلاق خود را خوب کنید که نرم و شیرین باشد. خوش برخورد و خوش باطن باشید. اگر پرونده شما با این سه برنامه به آن طرف برود، در قیامت راحت و شاد هستید.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته »
حجهالاسلام و المسلمین انصاریان
[1].حشر/آیه18 [2].بحارالانوار(ط-بیروت)/ج81/ص210 [3].المصباح للکفعمیص/ص647 [4].الکافی(ط-اسلامیه)/ج2/ص97 [5].وقعه الطف/ص139 [6].التحصین فی صفات العارفین/ص13 [7].ارشاد القلوب الی الثواب/ج2/ص238 [8].عیون اخبار رضا/ج1/ص297 [9].همان [10].همان