حیات حقیقی انسان ها

حیات حقیقی انسان ها

«أَوَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُینَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یعْمَلُونَ.»[1]

عدم تساوی انسانهای نورانی و ظلمانی

خدای متعال در این آیه نورانی، از گروهی از انسان ها یاد می کند که آن ها را از مرگ بیرون آورده و به زندگی و حیات رسانده و برای آن ها نوری قرار داده که زندگی آن ها در بین مردم، زندگی در نور است.

در مقابل، کسانی هستند که در تاریکی ها غرق شدند و از این تاریکی ها بیرون نمی روند. خدای متعال درباره این دو گروه چنین می فرماید: آیا این دو دسته از انسان ها، مساوی هستند؟

هیچ انسانی نیست که تعلق و میلی به نور، حیات و برخورداری از این دو را نداشته باشد. به تعبیر دیگر، اگر خدای متعال ما را به نور و حیات طیبه دعوت می کند، در فطرت ما نیز، میل و علاقه و تعلق به این نور و حیات طیبه را قرار داده، وگرنه اگر خدای متعال در درون ما هیچ کششی، به سوی خودش و حیات طیبه ای که ناشی از درک ولایت خدای متعال است، قرار نمی داد، دعوت انبیا و فرستادن ایشان ثمری نداشت. هم چنان که ما به هدایت انبیا نیاز داریم، در درون ما نیز باید میل، کشش و جاذبه ای به سمت این هدایت وجود داشته باشد، وگرنه اگر انسان هیچ نوع میلی به سمت انبیا و راه آن ها نداشته باشد، این دعوت نیز نتیجه ای نخواهد داشت. از این رو، پاسخ به این سؤال، به خاطر فطرت همه انسان ها روشن است.

ماهیت حیات طیبه

ماهیت نور و حیات طیبه ای که خدای متعال به عده ای عطا می کند، چیست؟ اولاً این تعبیر در آیه، اصلاً مجاز و استعاره نیست، بلکه ناظر به معانی حقیقی است، چرا که این حیات طیبه است که مرتبه ای از مراتب حیات است. خدای متعال، روح های متعددی در عده ای می دمد که این ارواح آن ها را به حیات و زندگی می رساند و این حیات و زندگی در آن ها، آثار و برکات خاصی دارد. از جمله این که خدای متعال مؤمنین را با این انوار، نورانی می کند و این نور پیش روی آن هاست.

نکته دومی که اشاره شد، این بود که این نور و حیات از طرف حضرت حق تبارک و تعالی عنایت می شود، ولی حقیقتاً این نور بندگی و حیات طیبه، به نبی اکرم اسلام (ص) و سپس به اهل بیت (ع)  ایشان عنایت شده و اگر این حیات و نور بخواهد به شخص یا فرد دیگری، با هر درجه ای از کمال راه بیابد، از طریق اولیای معصوم و این چهارده نور پاک خواهد بود. در واقع، نازله ای از حیات طیبه نبی اکرم (ص) است و نوری که در وجود ایشان قرار داده شده، بر فرد نازل می شود. از این رو، می توان گفت آن حضرت، مبدأ حیات همه عوالم است.

مبدأ نور و حیات

درباره این نکته، روایات و آیات، تعبیرها و بیان های گوناگونی دارد. گاهی مبدأ نور وجود مقدس نبی اکرم (ص)، گاه ائمه اطهار (ع) تعبیر و تفسیر شده است. گاهی اولیای معصوم به عنوان مبدأ و سرچشمه حیات معرفی شده اند و گاه به عنوان آب گوارا، ماء نعیمی است که فطرت انسان نسبت به او تشنه است. همه معارف و حقایق از طریق این سرچشمه حیات به انسان ها نازل می شود.

وقتی خدای متعال تمثل نور خودش را بیان می کند، می فرماید تمثل این نور در مشکاتی است که درون این مشکات مصباحی است و این چراغ در زجاجه و حبابی قرار داده شده است. وقتی روایات این آیه را تفسیر می کنند، می فرمایند مشکات، قلب نبی اکرم (ص) است.

مصباح و چراغی که خدای متعال در این قلب نورانی برافروخته، آن حقیقت نبوت کامله و معارف و علومی است که خدای متعال به قلب حضرت نازل فرموده، سپس این معارف به صدر و سینه حضرت امیرالمؤمنین (ع) منتقل شده است. از این رو فرمود: زجاجه ای که این مصباح و چراغ در اوست، سینه امیرالمؤمنین (ع) است. این حدیث در توحید مرحوم صدوق و روضه کافی نیز آمده است.

سرچشمه حیات بشریت

مبدأ انوار در همه عوالم، وجود مقدس و نورانی امام است. هم چنین مبداء حیات طیبه هم وجود مقدس امام و اولیای معصوم (ع) هستند که در مواضع متعددی از قرآن، از وجود مقدس امام معصوم و علم او به آب نعیم وگوارا و امثال این موارد تعبیر شده است، مانند این آیه شریفه که «قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ».[2]

در روایات چنین آمده است: «أَبْوَابُکُمْ أَی الْأَئِمَّهُ أَبْوَابُ اللَّهِ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ[3] یا إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ قَالَ إِذَا غَابَ عَنْکُمْ إِمَامُکُمْ فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِإِمَامٍ جَدِیدٍ».[4] یعنی اگر صبح گشت و دیدید امام در بین شما نیست و پنهان شده، چه کسی امام و الطاف و مواهب او را به شما نشان می دهد؟ امام سرچشمه حیات شماست و مانند آب گوارایی است که فطرت تشنه شما را سیراب می کند. این گونه تعابیر در قرآن بسیار است.

ارتباط سرشت انسان با ولایت معصومین

در روایت داریم که «اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقاً».[5] اگر مردم بر آن راهی که خدا مقرر فرمود که طریقه بندگی خدای متعال و طریقه عبودیت اوست، استقامت می کردند و افت و خیز نداشتند، جاذبه های دنیایی، هوس ها، وسوسه ها و شیطنت ها، آن ها را از این راه دور نمی کرد و راه را بر آن ها نمی بست و ما آن ها را با آب گوارا سیراب می کردیم.

روایات نیز این آیه شریفه را به عالم سرشت تفسیر کردند و هم به عالم دنیا. همه این تفسیرها درست است، چون فرمودند اگر در آن عالم استقامت می کردند، ما طینتشان را با آب فرات عجین می کردیم که منظور آب ولایت معصومین و ماء الحیات است، یعنی سرشت آن ها با ولایت ائمه معصومین (ع) و این حیات طیبه آمیخته می شد و از همان جا، حیات را در آن ها می دمیدیم.

یکی از روایاتی که مسئله طینت و سرشت را بیان می کند، همین روایت نورانی است که دلالت بر این دارد، سرشت انسان، گاهی پاک و گاه ناپاک است، ولی این سرشت متأخر از انتخاب و اختیار انسان است. البته در این دنیا نیز همین گونه است، چون کسانی که در این صراط حرکت می کنند، باز هم ممکن است سرشت جدیدی برایشان حاصل شود که سرشت عالم آخرتشان در همین دنیا و در این مسیر معین و مقرر می شود. از این رو، در این دنیا سرشت انسان شکل می گیرد که تابع آن است که او چگونه در این دنیا عمل کند. روایات نیز همین معنا را بیان می کند. در روایت دیگری می خوانیم: «لَأَمْدَدْنَاهُمْ عِلْماً کَی یتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّهِ».[6] با علومی که آن ها از آستان ائمه می آموزند، قلوبشان را نورانی و با حقیقت ایمان، قلوبشان را سیراب می کردیم.

حقیقت حیات طیبه

در روایت دیگری می خوانیم: «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِیمَانَ».[7] این قلب و فطرت انسان، تشنه حقیقت ایمان است. خدای متعال می فرماید: اگر آن ها استقامت می کردند، ما حقیقت ایمان و نور آن را در قلب آن ها جاری می کردیم. این علم و حقیقت ایمان و ماء نعیم و آب گوارا، همان حقیقت وجود مقدس امام است که سرچشمه اوست، چرا که معارف و انوار ایمانی که از وجود او جاری می شود، قلوب مؤمنین را سیراب و زنده می کند. این همان حیات طیبه ای است که خدای متعال روزی مؤمنان می کند.

گروهی هستند که خدای متعال بر آن ها منت گذاشته و آن ها را به این نور، ولایت، ماء نعیم و سرچشمه حیات رسانده است. طبیعتاً انسان هایی که به این سرچشمه از حیات می رسند، شعبه ای از این حیات و نور در وجود آن ها جاری می شود که به سبب آن، به نور و حیات طیبه می رسند و پس از آن، زندگی شان با نور و در نور و زندگی شان در حیات طیبه است. در دنیا زندگی می کنند، ولی آنچه در دنیا مطالبه می کنند، دنیایی نیست، بلکه چیز دیگری است. حتی آن ها بالاتر از بهشت را در این دنیا جست وجو می کنند و دنبال چیزی بیش از بهشت در دنیا هستند.

چنین انسانی در دنیا بیکار نیست. از این رو، هیچ کس به اندازه مؤمنین در این دنیا مشغول نیست، چون مؤمنین خوب می دانند چگونه باید از این فرصت استفاده کنند، ولی آن ها چیزی را دنبال می کنند و آن را در شعاع نور الهی می بینند و با این حیات طیبه به آن میل پیدا می کنند و انگیزه حرکت به سمت او در آن ها پیدا می شود.

دیدگاه علامه طباطبایی (ره)

مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیر نورانی شان، درباره این آیه فرمودند: این آیه بیان دیگری است، از آیه ای که خدمتتان تقدیم شد. در آیه اول بحث از این بود که خدای متعال عده ای را به حیات و نور رسانده که به سبب آن در نور و حیات زندگی می کنند، اما در آیه بعد خدای متعال همین مطلب را با بیان دیگری به عنوان نتیجه مطلب قبلی بیان کرده اند، چون خدای متعال به صورت متفرع بر آیات قبل می فرماید: «فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً کَأَنَّما یصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ». [8]

در این آیه از یک سو، درباره مواردی مثل نور، هدایت و شرح صدر بحث شده و از سوی دیگر، از ضلالت، ضیق، تنگی صدر و سینه آدمی و رجس و ناپاکی سخن به میان آمده است.

به عبارت دیگر، یک طرف مؤمنینی هستند که خدای متعال به واسطه ایمانشان می خواهد آن ها را هدایت کند و طرف دیگر کسانی هستند که ایمان نیاوردند و به خاطر این که ایمان نیاوردند، خدای متعال رجس و ناپاکی را برای آن ها مقرر فرمود.

مطالب متعدد و نورانی دیگری نیز در این آیه شریفه بیان شده که یکی از آن ها این است که خدای متعال قصد هدایت عده ای را دارد و در مقابل نمی خواهد عده ای را هدایت کند و به تعبیر قرآن قصد اضلال آن ها را دارد، یعنی می خواهد آن ها سردرگم بمانند و راه به جایی نبرند. البته این هیچ اشکالی ندارد، کما این که عذاب کردن از سوی خدای متعال نیز اشکالی ندارد و با رحمت واسعه حضرت حق هم منافات ندارد. بنابراین، اضلال نیز با این سخن منافاتی ندارد، چرا که خدای متعال مبدأ هدایت همه عوالم است و در عین حال اضلال نیز دارد، اما پرسش این جاست که خداوند چه کسانی را هدایت و چه کسانی را اضلال می کند؟

بر اساس آیه نورانی «کَذلِکَ یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ».[9]  کسانی که بعد از دعوت خدای متعال، هدایت های الهی را نمی پذیرند و مؤمن نمی شوند، طبیعتاً گرفتار اضلال می شوند، سپس رجس و ناپاکی بر آن ها وارد می شود.

حقیقت نور و ضلالت در قرآن

اکنون با این پرسش ها مهم روبه رو می شویم که این نور چیست و این ناپاکی که خدای متعال برای کفار قرار می دهد، کدام است؟ پرسش دوم این است که شرح صدر و ضیق صدر و تنگی صدر و حرج بودن صدر به چه معناست و چه کسانی هستند که به این نور و هدایت می رسند و چه کسانی هستند که به نور نمی رسند؟

پاسخ پرسش نخست روشن است. کسانی که وقتی با دعوت الهی روبه رو می شوند، به آن ایمان می آورند. این افراد جزو گروه اول هستند، کما این که در روایات معصومین هست که از ایشان سؤال کردند آیا هدایت صنع ماست؟ فرمودند: نه، بلکه هدایت، صنع و کار خداست، چون وقتی هدایت از طرف خدای متعال بیاید، باید آن را بپذیرید و اگر نپذیرفتید، از هدایت محروم می شوید.

مراتب هدایت و دریافت آن

عده ای هستند که وقتی خداوند آن ها را به راه رستگاری دعوت می کند، آن را قبول می کنند که در پی آن، مرحله هدایت بعدی فرا می رسد: «وَ مَنْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ یهْدِ قَلْبَهُ»[10] یعنی کسانی که ایمان می آورند و هدایت اول را می پذیرند، خدای متعال قلبشان را به مراتب بالاتری هدایت می کند که این هدایت، یک مرتبه نیست، بلکه مراتبی دارد که هر کس مرتبه ای را قبول کند، به مرتبه بعد دست می یابد. از این رو، در روایتی نورانی از امام رضا (ع) هست که وقتی حضرت این آیه را تفسیر کردند، فرمودند: «مَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ بِإِیمَانِهِ فِی الدُّنْیا».[11] یعنی کسی که در دنیا مؤمن بوده، خدای متعال او را به سوی جنت و دار کرامت در آخرت هدایت می کند، چرا که او در دنیا ایمان داشته است. به عکس نیز می فرماید: «وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ دَارِ کَرَامَتِهِ».[12] خدای متعال می خواهد او را گمراه کند تا این راه به سوی بهشت و کرامت خدای متعال منتهی نشود، چرا؟ «لِکُفْرِهِ بِهِ وَ عِصْیانِهِ لَهُ فِی الدُّنْیا».[13] به خاطر این که چنین شخصی در دنیا، مسیر ایمان و بندگی خدای متعال را نپیموده است.

عده ای هدایت را می پذیرند و در دنیا مؤمنانه زندگی می کنند، ولی عده ای نمی خواهند در دنیا مؤمنانه زندگی کنند و می خواهند بر محور خودشان حرکت کنند. در نتیجه آن هایی که بر محور خدای متعال و محور اولیای الهی حرکت می کنند، که راهی که خدای متعال پیش روی آن ها قرار می دهد، راه کرامت و جنت خودش است و در مقابل، کسانی هستند که بر محور خودشان و شیطان و اولیای طاغوت حرکت می کنند، راهی که راه دار کرامت خدای متعال نیست، چرا که آن ها مستحق داشتن کرامت خدای متعال و شایسته دار کرامت خدای متعال نیستند.

معنای شرح صدر و تنگی صدر

شرح صدر و تنگی سینه چیست؟ این مطلب در روایات متعددی بیان شده است. حضرت امام رضا (ع) در روایتی نورانی، این مطلب را این گونه معنا کردند: «یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلتَّسْلِیمِ لِلَّهِ».[14]

خدای متعال به او شرح صدر و بسط وجود می دهد تا حقایق به او عطا شود و بتواند این حقایق را بپذیرد و تسلیم آن بشود و در مقابل آن ها، سرکشی و اظهار وجود نکند. به عبارت دیگر، وقتی حقی به قلب او نازل و به او عنایت می شود، ظرف وسیعی برای پذیرش این عنایات داشته باشد که هم بتواند در وقت نزول این عنایات و حقایق به قلب او، حقایق را بپذیرد و هم در مقابل آن ها تسلیم باشد.

تسلیم بودن در مقابل خدای متعال، به این است که وقتی ولایت خدای متعال نازل می شود، انسان اراده خودش را سد و سپر این ولایت نکند و مانع جریان نورانی نشود. این مقام بالایی است که باید بیش از این به آن پرداخته شود.

در مقابل انسانی است که وجود او بسته است و خیری در او وارد نمی شود. این وجود، وجود بازی نیست که خیرات و انوار در آن وارد شود و بعد بتواند این حقایق را بپذیرد و تسلیم شود.

آثار شرح صدر و تنگی صدر

سپس حضرت فرمودند: «غیر از لِلتَّسْلِیمِ لِلَّهِ وَ الثِّقَهِ بِهِ وَ السُّکُونِ إِلَى مَا وَعَدَهُ».[15] اعتماد به حضرت حق، آرام بودن در مقابل وعده های خدای متعال و اطمینان نفس، جزو آثار شرح صدر است که خدای متعال به بنده اش عطا می کند و به عکس آثار این تنگی سینه و ضیق، شک نسبت به خدای متعال و نسبت به وعده های او در قدم اول و بدگمانی و تردید نسبت به خدای متعال در قدم های بعد است که نتیجه آن، اضطراب است. در همین روایت نورانی، وجود مقدس امام رضا (ع) بیان کردند که چنین شخصی، نخست به شک می افتد، سپس نتیجه این شک، اضطراب و ناامنی و بی ثباتی است. به تعبیر قرآن، گویا این قلب می خواهد، از حنجره بیرون بیاید. چنین شخصی این گونه تحت فشار است.[16]

درباره شرح صدر نیز تعبیری وجود دارد که گویاتر از این تعابیر است. وجود مقدس رسول الله (ص) در جواب کسی که به حضرت عرض کرد، شرح صدر چیست، فرمودند: «نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ فَیشْرَحُ صَدْرَهُ وَ ینْفَسِحُ».[17] یعنی نورانیتی است که خدای متعال در قلب مؤمن قرار می دهد که به واسطه آن نور این وجود بسط پیدا می کند و سینه و صدر او که مقام رفیعی در وجود انسان است، همان مقام نزول و ظرف حقایق است. این صدر با نوری که بر او وارد می شود، بسط پیدا می کند و گشاده می شود.

بنابراین، شرح صدر، حاصل نورانیت صدر و انواری است که بر این قلب وارد می شود و این نور هم به مؤمن اختصاص دارد و نوری است که خدای متعال فقط در قلب مؤمن قرار می دهد.

ویژگی مؤمن حقیقی

از این رو، خداوند کسی را که می خواهد هدایت کند، مؤمن است و مؤمن، به تعبیر قرآن، به کسی گفته می شود که ولایت خلفای الهی و اولیای معصوم را پذیرفته باشد. از نگاه قرآن نتیجه می گیریم، کسی که ولایت امیرالمؤمنین (ع) را نپذیرفته، مؤمن نیست. بسیاری از روایات این گونه افراد را که به ظاهر اسلام را قبول می کنند، ولی ولایت و سرپرستی خدای متعال را قبول نمی کنند، چون می خواهند به ظاهر مسلمان باشند و بندگی کنند، ولی در باطن، ولایت حضرت حق را قبول نمی کنند، منافق می نامند.

منافق کسی است که در ظاهر خدای متعال را قبول دارد، ولی در باطن آن را قبول ندارد. کسی که ولایت خدای متعال را نمی پذیرد، ولو در ظاهر شهادتین بگوید و در ظاهر مدعی باشد که جز خدا، خدایی و جز او، الهی نیست. باید در مقابل او خاشع و متواضع و متذلل و در برابر همه تحیرها و تذلل ها، خاشع باشد و اراده خودش را تسلیم خدای متعال نکند. شخصی منافق است که سرسپرده و تسلیم ولایت خدای متعال نیست.

حقیقت نور در آیه نور

حضرت فرمودند: خدای متعال در قلب مؤمن نورانیتی قرار می دهد که شرح صدرش با این نور واقع می شود. بنابراین، اگر این نور آمد، انسان به شرح صدر می رسد و به هدایت دست می یابد، چون هدایت جز در سایه نور نیست، چرا که انسان در تاریکی به جایی هدایت نمی شود و هدایت از خصوصیات نور است. روایات این آیه را این گونه معنا می کنند: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ».[18] در ظلمت هدایت شکل نمی گیرد، چون ظلمت، همان حیرت و سردرگمی است. از این رو، به وسیله نوری که خدای متعال در قلب مؤمن قرار می دهد، هدایت شکل می گیرد.

این نور عبارت است از اعتماد، یقین، ثقه بالله و دیدن عالم بالاتر، تعلق به عالم بالاتر، جاذبه به سمت خدای متعال و… . همه این مورد ها، در این نور گنجانده و به مؤمن داده شده است و انسان به واسطه این نور، به عوالم بالا میل پیدا می کند و به وسیله این نور، عوالم بالا را می بیند. هم چنین این نور در انسان طلب را پدید می آورد. پس انسانی که به این نور می رسد، بیش از دنیا را مطالبه می کند. از این رو، این نورانیتی که خدای متعال برای مؤمن عطا می کند، برکات فراوانی دارد. مؤمن با این نور زندگی می کند.

نقطه مقابل این نور، تاریکی و به تعبیر قرآن، نقطه مقابل شرح صدر نیز، ضیق صدر و در حرج بودن صدر است که حضرت فرمودند: تنگی سینه، چیزی است و در حرج بودن قلب چیز دیگری. حرج سینه، سینه ای است که کاملاً بسته می شود و دیگر هیچ خیری در آن وارد نمی شود، چون همه راه های ورود خیرات بر او بسته می شود. خداوند در قرآن می فرماید: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ».[19]

خدای متعال راه های ورود خیرات انوار و هدایت ها را به این قلب می بندد و بر آن مُهر می زند. از این رو، انسان به رجس مبتلا می شود. انوار دیگری که او را به یقین، آرامش، امنیت، ثقه بالله و تسلیم بالله می رساند، در این قلب وارد نمی شود. او در تاریکی و در تنگی است و بعد هم در رجس و ناپاکی وارد می شود.

منظور از رجس و ناپاکی در قرآن

در روایات متعددی رجس به شک تفسیر شده است که فرمودند: شک نسبت به خدای متعال و حقایق عالم و وعده های خدای متعال و آیاتی است که خداوند نازل کرده که این عین رجس و ناپاکی است.

گاهی گفته می شود، شک خوب است، در حالی که شک چیز خوبی نیست و انسان هرگز نباید شک کند، بلکه انسان باید اهل یقین باشد. حتی اولیای کامل در امور عادی نیز شک نمی کردند. چهارده معصوم در امور عادی شک نداشتند، چه رسد به حقایق، چرا که شک ناشی از عدم نورانیت است و اگر گاهی مؤمن به آن مبتلا شود، ناشی از این است که هنوز به مرتبه کمال نرسیده است. وقتی انسان به مرتبه کمال برسد، دیگر شکی در او شکل نمی گیرد و اساساً اهل یقین هیچ گاه شک نمی کنند و در حقایق عالم به تردید و ریب مبتلا نمی شوند.

بنابراین، مؤمن همواره باید با یقین و اطمینان حرکت کند. انسان هایی که از آغاز تا انتها در یقین هستند، در لحظه ای شک نکردند، انسان های مخصوصی هستند که درجات خاصی از ایمان و یقین به آن ها داده شده و سرآمد آن ها چهارده معصوم اند. ائمه (ع) هیچ گاه از آغاز خلقتشان تردیدی در بندگی خدای متعال نکردند و همیشه در یقین بودند. البته در مورد بقیه افراد ممکن است درجاتی از شک وجود داشته باشد که انسان باید به طهارت برسد و اگر نتواند خودش را از شکوک و ریب ها برهاند، قطعاً فتنه در وجود انسان شکل خواهد گرفت.

راه نجات از فتنه ها

در روایت می خوانیم: «فَإِنَّ الشُّکُوکَ وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَنِ».[20] انسانی که مبتلا به شک است، گرفتار فتنه می شود و با یقین می تواند از فتنه ها نجات پیدا کند.

نورانیتی که خدای متعال در این آیه ذکر می کند، نورانیتی است که در آیه پیش مطرح شده است. این نور، همان نور امام (ع) است و چیزی جز نور خدای متعال نیست، چرا که بعضی از روایات انوار را در وجود معصوم منحصر می داند: «وَ اللَّهِ الْأَئِمَّهُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى یوْمِ الْقِیامَهِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی الْأَرْض».[21] این همان نوری است که قلب مؤمن را روشن می کند. به واسطه این نور، مؤمن به یقین و ثبات قدم و حیات طیبه و همه خیرات دست می یابد. حال اگر مؤمن به این مقام و نورانیت برسد، گرچه در دنیا زندگی می کند، ولی مشی او با نور است.

این مشی با نور، با مشیی که در نور نیست، چه تفاوتی دارد؟ به عبارت دیگر، زندگی در نور چه تفاوتی با زندگی در غیر نور دارد؟ این نور چه آثاری می تواند در بر داشته باشد؟

آثار شرح صدر در کلام نبوی

از حضرت سؤال شد شرح صدر چیست، فرمودند: نوری است که خدای متعال در قلب مؤمن نازل می کند، سپس سؤال شد: اثر این نور چیست؟ حضرت فرمودند: این نور سه اثر دارد: یکی «الْإِنَابَهُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ المَوْتِ».[22] یعنی قبل از این که مرگ به سراغ مؤمن بیاید، مؤمن آماده رفتن از دار دنیا و مهیای این مسافرت است، چون بار خودش را بسته و دست و پای خود را جمع کرده و برای رفتن به عوالم بالاتر آماده است که این آمادگی ناشی از این نورانیت است. دل بریدن از دار دنیا و دوری از تعلق آن، آماده شدن برای حرکت از دار دنیاست و تجافی از این دار هم اثر دیگری از این نور به شمار می آید. دیگری «الْإِنَابَهَ إِلَى دَارِالْخُلُودِ»[23] است، یعنی انسان میل به سمت دار الخلود پیدا می کند و وجود انسان رو به عالم بالا و رو به دارالخلود می رود که در بعضی از تعابیر، دارالخلود به مقام قرب خدای متعال تعبیر شده که بالاترین درجات بهشت است و میل به این دارالخلود نتیجه این نورانیت است، تا این نورانیت در وجود انسان شکل نگیرد، انسان متمایل به آن عوالم بالا، و دل کنده از دار دنیا، و آماده برای پرواز و رفتن از دار دنیا نمی شود. این نورانیت باید پدید آید تا انسان به سوی آن عوالم هدایت شود. انسان باید به این حیات طیبه برسد تا از دنیا فاصله بگیرد.

معنای زهد

اگر حیات اخروی در انسان دمیده شد، انسان برای عالم آخرت آماده می شود. به همین دلیل است که قرآن می فرماید: دنیا دار لهو و لعب است و آخرت دار حیات و دارالحیوان است. اگر کسی به آن حیات طیبه برسد و برای ورود به آن عالم آخرت آماده شود، دیگر لازم نیست او را ببرند. او خود آماده پرواز است و مشتاقانه با پای خودش به سمت عالم آخرت حرکت می کند. این همان چیزی است که گاهی در روایات ما از آن به زهد تعبیر می شود، چون زهد حاصل فراغت از دنیاست که ناشی از نورانیتی است که برای انسان، آمادگی بیرون رفتن از دنیا و بی قراری در دنیا و دل کندن از دنیا را به وجود آورده است.

زهد، نورانیتی است که انسان را به عالم آخرت و عوالم بالا متمایل می کند. بنابراین، فراغت از دنیا و زهد، سبب رغبت به عوالم بالا می شود که حاصل نورانیت و حیات طیبه است. از این رو، کسانی که به این مقام می رسند، گرچه در دنیا زندگی می کنند، ولی مشتاق دنیا نیستند، چون وابسته به دنیا نیستند و وابسته به عالم آخرت اند. آنان می توانند از دنیا بهره مند شوند، ولی دیگران نمی توانند از دنیا بهره مند شوند و از آن استفاده کنند.

انواع نگاه به دنیا و مواهب آن

عده ای معتقدند هر چه هست، در همین دنیاست و باید با تمام توان، غرق در این غرایز بود و هر چه بیشتر لذت ببریم. باید از دنیا بهره بیشتری ببریم، وگرنه زیان کاریم.

گروهی نیز بر این باورند اصلاً نباید از دنیا استفاده کرد، چون دنیا قابل استفاده نیست و باید آن را ترک کرد. عده ای نیز نظرشان این است که دنیا حلال و حرام دارد، پس باید از حلال دنیا استفاده کرد، ولی مقصودشان از استفاده، لذت بردن از دنیاست. می گویند اگر به حلال دنیا وابسته شوی، اشکال ندارد. آنان از بهره بردن از حلال، همان معنایی را می فهمند که دیگران از بهره مندی از حرام. منتهی می گویند این دایره، دایره ممنوعه نیست.

راه صحیح بهره بردن از دنیا

این نگاهی سطحی است و نمی توان آن را نگاه نادرستی دانست. البته از حلال دنیا می شود استفاده کرد، ولی نگاهی که صحیح است، نگاه دیگری است. باید از دنیا استفاده کرد. کسی که از دنیا استفاده نکند، زیان کار است، چون سرمایه انسان، همین دنیاست. در روایت داریم: «الدُّنْیا مَزْرَعَهُ الْآخِرَه».[24] کسی که برداشت نکند، خسارت کرده است. برخی بر این باورند که مَثَل ما مَثَل کسانی است که آن ها را به بیابانی بردند که پر از جواهرات بود و گفتند از این جواهرات بردارید. کسی برنداشت، یکی کم برداشت، یکی هم جیب هایش را پر کرد. وقتی صبح شد، به جواهرات نگاه می کنند تا ببینند چه چیزی برداشته اند. همه آن ها پشیمان اند. یکی از نام های قیامت «یوْمَ الْحَسْرَهِ»[25] است. یکی احساس می کند، چیزی برنداشته، دیگری احساس می کند، کم برداشته و کوتاهی و تنبلی داشته و باید از دنیا خوب استفاده می کرده است.

چه کسی می تواند از دنیا استفاده کند؟ بهره ای که باید از دنیا ببریم، چیست؟ این نکته مهمی است که بدانیم بهره بردن از دنیا، استفاده از جاذبه های آن نیست. لذت های غریزی، بهره بردن از دنیا نیست، گرچه مؤمن به این لذت ها هم می رسد، ولی این لذت ها بهره مندی از دنیا نیست، چون فانی اند و تمام می شوند، اما بهره ای که باید از دنیا برد، این است: «إِلاَّ وَجْهَهُ».[26]

در روایات این گونه معنا شده که کارهایی که متوجه خداست. «وَجْهَ اللَّهِ».[27]  بقا به بقای وجه الله است، ولی بقیه کارها فانی است. از این رو، باید از دنیا لذت برد، ولی باید دانست چگونه از دنیا بهره ببریم.

نگاه صحیح به بلاهای دنیوی

خدای متعال در باطن همه نعمت هاست و در باطن بلاها نیز شهدی قرار داده که مؤمن باید آن را بچشد، مثل زنبور عسل. خداوند در قرآن می فرماید: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ».[28] گاهی به زنبور عسل می گویند، اواب. اواب یعنی این که زنبور می رود و روی گل می نشیند و شهد گل را می چشد، ولی به گل وابسته نمی شود. او شهد را می چشد و بر می گردد. در متن همه نعمت های دنیا و همه لحظات دنیا، در همین دار بلا ـ چه بلا به نعمت باشد یا بلا به بیماری باشد، چه بلا به فقر باشد یا بلا به ثروت، بلایی که خدا رقم می زند، بلایی است که مختص مؤمن است ـ در متن بلاها، شهدی است که مؤمن باید لحظه به لحظه آن شهد را بچشد و به یاری آن، به سوی خدا بازگردد که همان لقا و قرب است. انسان باید از لذت در دنیا بهره ببرد و کسی که نتواند هر لحظه به خدا نزدیک نشود، و در دل هر نعمت، یک گام به سوی خدا بر ندارد، از لطف خدا محروم است.

کار مؤمن در دنیا، شکر و صبر است. خدای متعال انسان را با نعمت و نقمت مبتلا می کند. یکی صابر است و با قدم صبر به سوی خدا حرکت می کند، یکی شاکر است و با قدم شکر، به سوی خدا حرکت می کند. شکر یعنی توجه به نعمت و نعمت را از خدا دانستن که نعمت را به خودت و اسباب نسبت ندهی و تصادفی ندانی. نعمت از آنِ خداست و خدا به بنده عطا کرده. البته عطا نکرده که انسان مشغول نعمت شود. به تعبیر دیگر، مشغول شدن به آیات، نوعی شرک است.

علت خلقت انسان

خدای متعال ما را برای شرک و بت پرستی نیافریده است. خدا این نعمت ها را آفریده تا انسان به یاری این نعمت ها، به سوی خداوند متعال پیش برود. به تعبیر دیگر، اگر خدای متعال می فرماید: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ».[29] من جن و انس را نیافریدم، مگر برای بندگی. این دنیا، دار بندگی است. خداوند یکتا در جایی دیگر می فرماید: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».[30]  شما را آفریدم تا ببینم کدام تان «أَحْسَنُ عَمَلاً» هستید و بهتر عمل می کنید و خالص ترید و کدام یک جزو بهترین بنده ها به شمار می آیید.

راه رسیدن به مقام حمد

هر صحنه ای را که خدای متعال برای بنده ایجاد می کند، برای این است که او در این صحنه به بندگی برسد. حال انسان چه طور به بندگی می رسد؟ اگر انسان خودش و نعمت ها را دید و خودش را غرق در نعمت های خدا یافت و احساس کرد محیط به رحمت خداست و از درون و بیرون خداست که دارد او را سرشار می کند، به مقام حمد دست یافته است.

معنای صحیح بهره مندی از نعمت ها

انسان باید نعمت هایی را که خدای متعال به او عنایت کرده، به خدای متعال بازگرداند که این نشانه توحید و بهره مندی از نعمت است. بهره مندی از نعمت به این است که نعمت را به خدا برگردانیم. خداوند در قرآن می فرماید: «ما عِنْدَکُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».[31]  اگر انسان نعمت را به خدا برگرداند، باقی می ماند. اگر به خدا برنگرداند، نعمت با خود انسان، از بین می رود. بنابراین، بهره مندی از دنیا به این است که انسان در بلایای دنیا، به گونه ای رشد کند که خدا را پیدا کند و در خوشی دنیا هم به گونه دیگری خدا را بیابد.

نباید خوشی ها، خار راه او شود و بلاها او را زمین گیر کند. کسی که خوشی های دنیا او را می گیرد، نمی تواند از دنیا بهره مند شود، چون بهره اش همین لذت های فانی است و کسی که سختی های دنیا، دامن او را می گیرد، نمی تواند در دنیا رشد کند، چون بهره انسان از سختی ها، جز رنج نیست. انسانی که در دل سختی های دنیا شکوفا می شود، در دل خوشی های دنیا نیز شکوفا می شود و در هر دو صورت، خدا را پیدا می کند. به عبارت دیگر، در جایی صابر است و در جایی دیگر شاکر. در یک جا راضی است، در جایی دیگر حامل.

خداوند متعال در قرآن می فرماید: «یوْمَ لَا ینفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ».[32]  روزی که هیچ مال و فرزندی و نعمت دنیوی ای، برای احدی فایده ندارد.

وقتی کسی به خدا رو می آورد، با قلب سلیم رو به خدا می کند او صاحب قلب سلیم است. بعضی آیه «إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»[33]  را استثنای منقطع معنا کردند. یعنی هیچ چیز دیگری به درد نمی خورد و مال و فرزند، سودی ندارد و فقط قلب سلیم، به کار می آید، ولی این آیه، به گونه دیگری هم معنا شده که فقط یک دسته هستند که از نعمت های روز قیامت بهره مندند که آن ها کسانی اند که قلب سلیم دارند.

معنای قلب سلیم

در روایت، قلب سلیم را چنین معنا کرده اند: «یلْقَى رَبَّهُ وَ لَیسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاهُ».[34] قلب سلیم، قلبی است که وقتی به ملاقات خدا می رود، جز خدا در او نیست. حضرت در روایت توضیح دادند و فرمودند: «کُلُّ قَلْبٍ فِیهِ شِرْکٌ أَوْ شَکٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ».[35] قلبی که غیر خدا در آن است یا نسبت به حضرت حق، شکاک است، قلب سلیم نیست و به مقام یقین نرسیده است. قلبی نسبت به خدای متعال و وعده هایش شک دارد که نور یقین در آن شکل نگرفته است. قلبی که برای خدا شریکی در نظر دارد، به غیر خدا وابسته است و تعلق به غیر خدا دارد. این قلب، ساقط است و نمی تواند پرواز کند. تنها قلب سلیم است که می تواند پرواز کند و بالا برود و به مقامات برسد، چون ظرفیت رشد دارد.

علت دعوت انبیاء الهی به زهد از سوی خدا

در جایی دیگر حضرت فرمودند: «إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِی الدُّنْیا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَهِ».[36] این که خدای متعال، انبیای الهی را دعوت به زهد کرده، برای این است که قلوب در دنیا برای آخرت فارغ شوند و قلبی که فارغ از دنیاست و مشغول آخرت است، می تواند برای آخرت از دنیا بهره ببرد و از دنیا برای قرب خدا و لقای خدا بهره مند شود. چنین انسانی در دنیا متنعم است، ولی انسان های دیگر، نعمت را ضایع و کفران می کنند.

خداوند می فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ».[37] خدا هر چیزی برای انسان پیش آورد، انسان در دل آن خدا را پیدا می کند. در بلا می تواند شکر باشد و می تواند در فراوانی نعمت باشد. اگر انسان در بلا شاکر بود، خدا را پیدا کرده است و می داند اگر سنگ از آسمان به سرش خورده، تقدیر خدا و حکمت الهی بوده که قرب او نیز همین بلاست.

معنا و مصداق واقعی شاکر در بلا

اگر انسان دریافت خدای متعال بلا را می فرستد ـ البته خدا به اندازه ای بلا می فرستد که در حد توان آدمی است ـ و بلا را تحمل کند، از آن بهره خواهد برد. این مصداق شاکر در بلاست. البته شاکر در فراوانی نعمت هم باید به این صورت باشد که نعمت را از طرف خودش نداند و آن را به خدا برگرداند، چون او امانت دار نعمت خداست.

بنابراین، انسان می تواند در این میان رشد هم داشته باشد. اساساً بهره مندی از دنیا، یعنی این که انسان در همه صحنه های دنیا که صحنه ابتلاست، سربلند باشد، چرا که دنیا دار امتحان است و هیچ چیز دیگری جز امتحان خدای متعال در آن نیست و این از مهم ترین رموز موفقیت اولیای خداست که هیچ گاه نمی گوید این مسئله تصادفی پیش آمده است. چنین انسانی می داند همه پیش آمدها، امتحان و تقدیر خداست و خدای متعال، ناظر و شاهد است. این افراد خود را در منظر حضرت حق و مورد امتحان و سر کلاس امتحان های ریز و درشت می بینند. از این رو، همواره در امتحان ها تلاش می کنند به خدا برسند. این انسان از دنیا بهره می برد و منفعتی که از دنیا می برد، برایش در قیامت ماندگار است.

برخی این آیه را این گونه معنا کردند که فقط صاحب قلب سلیم است که از نعمت های دنیا در آخرت بهره مند می شود. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «یوْمَ لَا ینفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ».[38]  کسی که با قلب سلیم، به خدای متعال رو می آورد، از مال و فرزندش، در قیامت بهره مند می شود، چرا که صاحب قلب سلیم است. برای چنین انسانی، مال و فرزند، سرمایه به شمار می آید. با این سرمایه با خدا تجارت می کند. بنابراین، صاحب قلب سلیم، به دلیل فارغ بودن و زهدش، می تواند از دنیا برای خدا برداشت کند، ولی کسی که به دنیا وابسته باشد، نمی تواند از دنیا به سود آخرت برداشت کند، بلکه از دنیا برای دنیا برداشت می کند و چون برای دنیا برداشت می کند، نعمت را ضایع می کند و نمی تواند نعمت را به خدا برساند و وقتی به خدا نرساند، نعمت را ضایع می کند که در این حالت، نه فقط نعمت ضایع می شود، بلکه صاحب نعمت را نیز ضایع می کند.

تبیین معنای قرض

خدای متعال در قرآن با تعابیر مختلف، بارها هشدار داده است: «مَنْ ذَا الَّذی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیضاعِفَهُ».[39] کیست که بتواند سرمایه هایش را به خدا قرض و آبرو و مالش را به خدا بدهد؟

معنای قرض این است که نمی گیرم که پس ندهم، می گیرم که به شما پس بدهم. کیست که مالش را به من بدهد و من برایش نگه دارم، سپس به او پس دهم؟ کیست آبرویش را به من بدهد تا من آن را برایش نگه دارم و به او پس بدهم؟ کیست امکاناتی را که من به او دادم، به من بدهد تا من آن ها را برایش نگه دارم؟ نه این که تنها نگه دارم، بلکه مضاعف کنم و پس بدهم. ملائکه روی آن کار، و یک ذکر و تسبیح را به بهشت یا بوستان یا کاخ هایی بهشتی تبدیل کنند.

اینکه در آیات آمده، کیست سرمایه اش را به من قرض دهد، برای این است که ما نگهبان خوبی برای سرمایه ها نیستیم. ما خودمان نمی توانیم سرمایه مان را نگه داریم. پرسش اینجاست که چگونه می خواهیم سرمایه های خدا را نگه داریم؟ کسی که خودش را نمی تواند نگه بدارد، چگونه می تواند غیر خود را نگه دارد؟ چه کسی می تواند سرمایه هایش را به خدا قرض دهد؟ کسی که فارغ باشد، می تواند سرمایه هایش را قرض بدهد. کسی که به سرمایه ها وابسته است و سرمایه ها را دوست دارد، خودِ سرمایه را می خواهد و دیگر نمی تواند این ها را برگرداند.

شرط اساسی برای برگرداندن سرمایه های الهی

به تعبیر دیگر، کسی می تواند سرمایه ها را به خدا برگرداند که این سرمایه ها را نردبان رسیدن به خدا بداند و بداند، خدای متعال این مال را نداده که از آن لذت ببریم، بلکه این مال را داده تا به کمک آن به خدا برسیم و این آبرو را به ما داده تا به کمک آن به خدا برسیم. به طور کلی، هر امکانی که به ما دادند، برای این است که ما به سبب این امکانات به خدا برسیم، نه این که به امکانات داده شده، وابسته شویم، چرا که حتی حلال دنیا و وابستگی به آن هم آدم را زمین گیر می کند. اگر انسان این را نفهمد که سرمایه را برای این دادند که با این سرمایه به خدا برسد، می تواند این سرمایه را به خدا قرض دهد، وگرنه اگر کسی احساس کرد این مال را دادند تا از دنیا بهره ببرد، دیگر نمی تواند آن را به خدا قرض دهد.

کسانی می توانند سرمایه شان را به خدا قرض بدهند که نورانیت زهد، یقین، نورانیت ولایت ولی الله، به قلبشان راه یابد و به شرح صدر رسیده و به دنیا نظر نداشته باشند و به عالم بالا نظر کنند و درهای قلبشان را به سوی عالم ملکوت بگشایند.

خداوند یکتا در قرآن می فرماید: «فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ».[40] این افراد در وجودشان نور الهی تابیده است و به عالم انوار متصل شدند. بر اثر این نور، روزنه های ملکوت به روی آن ها باز می شود و می توانند ملکوت عالم را ببینند و از دنیا، برای ملکوت عالم و بالاتر از عالم آخرت، برای بهشت و بالاتر از بهشت، برداشت کنند.

نعمت های دنیا مختص شیعیان علی(علیه السلام)

یکی از برکات و آثار حیات طیبه، نورانیتی است که ناشی از ولایت ولی الله است و کسانی که به این حیات طیبه و ولایت دست می یابند، نور ولایت در وجودشان جاری می شود و تحت ولایت حق قرار می گیرند. این افراد کسانی هستند که از نعمت های دنیا، استفاده می کنند، چرا که بهره مندی از نعمت های دنیا، جز با ولایت امیرالمؤمنین (ع) ممکن نیست. از این رو، جز شیعه امیرالمؤمنین (ع) کسی از نعمت های دنیا بهره مند نمی شود. کافران خیال می کنند از نعمت های دنیا بهره مند شدند، ولی این نردبان رسیدن به عالم لقا و قرب را زیر پایشان خرد کردند. کافران تصور می کنند از نعمت های خیلی خوب بهره مند شدند.

خداوند می فرماید: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ».[41] او زنده شده، چرا که از دنیا برای آخرت خود استفاده می کند. وجود او از دنیا لبریز شده و به کمک آن نور ، عوالم بعد را می بیند و می فهمد در باطن این لقمه دنیا، شهدی است. این نوری را که به مؤمن دادند و شهدی که خدا در دل بلا و خوشی قرار داده، می بیند و آن شهد را می چشد و با این شهد به سوی خدا بازمی گردد. کافر خیال می کند دارد از دنیا بهره می برد. این در حالی است که کافر دارد نردبان ها را زیر پایش له می کند و شیشه عمرش را در دنیا می شکند.

زیان کارترین انسان ها از دیدگاه قرآن

کافر چه بهره ای از دنیا می برد، جز این که شیطان او را در تاریکی غرق می کند. شیطان و ولایت اولیای طاغوت، فضا را تاریک می کند که در فضای تاریک، تزیین فراوانی رخ می دهد. تنها در فضای روشن است که نمی شود دیگران را فریب داد. بنابراین، کسی که در تاریکی است و از تاریکی به سوی نور بیرون نرفته، در عرض فریب قرار می گیرد.

در این باره خداوند در قرآن کریم می فرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً».[42]  چه کسانی در عمل از همه زیان کارترند؟ کسانی که تلاش می کنند، ولی تلاششان سودی ندارد؟ خداوند می فرماید: «الَّذینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً»[43] همه کارشان برای دنیاست. اگر حرف می زنند، می خواهند که مشهور شوند. اگر می خورند فقط دنبال این هستند که سیر شوند و لذت ببرند و به شهوت برسند تا از خستگی نجات پیدا کننند. دوست می گیرند برای این که از او بهره دنیایی ببرند. ازدواج می کنند، برای خاطر دنیا. برای دنیا کار می کنند، بیشتر از این، از دنیا چیزی نمی خواهند. بعد هم که از او می پرسند، خیال می کند بهترین و سعادت مندترین آدم است.

به فضای تاریکی که تمدن تاریک غرب در پنج قرن گذشته ایجاد کرده است، دقت کنید. واقعاً وقتی انسان در این فضا قرار می گیرد، خیال می کند بهترین آدم است، چرا که خودشان را توسعه یافته و پیشرفته می دانند و دیگر ملت ها را عقب افتاده می شمارند. آن ها چه دارند؟ به راستی آن ها چیزی ندارند، چون حتی یک قدم برای آخرتشان برنداشته اند و از دنیا برای قرب خدا بهره ای نمی برند، ولی مؤمن در دنیا بیکار نیست.

مشغول ترین انسان، امیرالمؤمنین (ع) بود. چگونه 25 سال سکوت حضرت سپری شد؟ ایشان نخلستان هایی را آباد و قنات هایی را حفر کردند. تفاوت مؤمن در همین یک کلمه است که بیکار نیست. تلاش مؤمن به سوی بالاست. انسانی که پرواز می کند، رو به عالم آخرت است و همه کارهایش برای خداست.

ذکر مصیبت

«السَّلَامُ عَلَیکَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیکُمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِکُ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَینِ وَ عَلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ و علی اولاد الحسین وَ علی أَصْحَابِ الْحُسَینِ».[44]

«السَّلَامُ عَلَیکَ أَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِین أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِی ص».[45]

با این که بیش از همه مشتاق بود تا جانش را فدای امام حسین (ع) کند، با آن که بیش از همه دوست می داشت اولین کسی باشد که خونش پیش روی امام حسین (ع) بریزد، ولی از یک طرف می دانست چه قدر وجودش برای لشکر امام و برای حمایت از خیمه ها ضروری است، می دانست امام حسین (ع) دوست دارند او بماند. برای همین تا آخرین لحظات عاشورا، کنار امام حسین (ع) ماند تا آخرین لحظه که باید امام حسین (ع) اول برود یا قمر بنی هاشم، چون دیگر کسی نمانده بود.

از محضر امام حسین (ع) اجازه گرفت و عرضه داشت: «دیگر سینه من تنگ شده، اجازه می دهید به میدان نبرد بروم و از دشمن شما انتقام بگیرم؟» حضرت به او فرمودند: «تو فرمانده لشکر منی. بودن تو، یعنی بودن تمام لشکر و رفتن تو، یعنی رفتن تمام لشکر. اگر تو بروی و این پرچم روی زمین بیفتد، معنایش این است که کار تمام شده است.»

سپس به او دستور دادند، از شریعه برای کودکان آب بیاورند. حضرت به قصد جنگیدن نرفت. حتی در بعضی نقل ها شده است که ایشان به شکل کامل مسلح نبودند و فقط یک نیزه با خودشان برداشته بودند و یک مَشک آب.

ابتدا دشمن را موعظه و نصیحت فرمود. ایشان به سپاه دشمن گفت: «همه جوانان بنی هاشم و اصحابش را کشتید، زن و بچه ها در خیمه تشنه هستند، اجازه بدهید برای خیمه ها آب ببرم.» وقتی نپذیرفتند، ناچار شد حمله کند. چهار هزار نفر موکل شریعه را دور کرد و وارد شریعه شد. آب برداشت، ولی تشنه بیرون آمد.

حضرت از شریعه بیرون آمد، اما قصد جنگیدن با دشمن را ندارد و می خواهد تنها آب را به خیمه برساند. نقل شده است که حضرت، خودش را سپر مَشک آب می کرد که مَشک ها سالم به خیمه برسد. این فرمانده لشکر، به شکل فرار از دشمن، به طرف خیمه ها حرکت می کرد. لذا دشمن توانست به او نزدیک شود و دست راست و چپش را قطع کند. هنوز بند مَشک را به دندان گرفته و به طرف خیمه ها حرکت می کند، ولی یک لحظه پیش آمد که در میدان متحیر ایستاد و آب ها روی زمین ریخت. حضرت دست ندارد و دشمن از هر طرف به او حمله می کند. تیراندازها، تیربارانش کردند. تیر به چشمش اصابت کرد. سر را که فرود آورد تا تیر را بیرون بیاورد، دشمن با عمود آهنین او را هدف قرار داد. این همان صحنه ای است که نقل شده است.

یکی از علمای نجف و منبری های معروف نجف نقل می کند که یکی از علما پیغام آورد که در خواب قمر بنی هاشم را دیدم که فرمود به فلان آقا بگویید روضه مرا بخواند! چرا روضه مرا نمی خواند؟ عرض کردم: او خیلی متوسل به شماست! فرمود: نه، مقصودم این روضه است. تیرها به سینه من اصابت کرده بود و دست در بدن نداشتم.

من نمی دانم بر قمر بنی هاشم چه گذشت. این همان صحنه ای است که مادر بزرگ وارش برای آن دل می سوزاند. شاید می خواست همین مطلب را بیان کند که فرمود: عباسم، شنیدم عمود آهنین به فرق تو زدند. عباسم من باورم نمی شود، تو دست در بدن داشته باشی و دشمن آن قدر به تو نزدیک شود. حتماً ابتدا دست هایت را از بدنت جدا کرده بودند.

آری، امّ البنین! همین گونه است. عباس تو، دست جنگیدن با این ها را نداشت، وگرنه چه کسی می توانست، دست او را از بدن جدا کند، چه کسی می توانست، او را از اسب، به روی زمین بیندازد.

نمی دانم چگونه امام حسین (ع) به طرف علقمه آمد، ولی وقتی به علقمه رسید، صحنه ای را تماشا کرد. نقل است که فرمود: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی».[46]

از رهگذر خاک سر کوی شما بود     هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

حجهالاسلام  و المسلمین میرباقری

[1] انعام: 122.

[2] . الملک 30.

[3] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 24، 100، باب 37، أنهم علیهم السلام الماء المعین.

[4] . الکافی، شیخ کلینی، ج 1، 339، باب فی الغیبه …، ص 335.

[5] . الجن: 16.

[6] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 24، ص 28، باب 25، آخر فی أن الاستقامه إنما هی .

[7] . الکافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 220، باب أن الطریقه التی حث على الاستقام.

[8] . انعام: 125.

[9] . انعام: 35.

[10] . تغابن: 11.

[11] . وسائل الشیعه، شیخ حرعاملی، ج 1، ص 80، 18، باب استحباب الإتیان بکل عمل مشر.

[12] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 5، ص 200، باب 7، الهدایه و الإضلال و التوفیق.

[13] . همان.

[14] . وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج1، ص 80، 18، باب استحباب الإتیان بکل عمل مشر.

[15] . همان.

[16] . کَأَنَّما یصَّعَّدُ فِی السَّماءِ.

[17] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 65، ص 236، باب 24، الفرق بین الإیمان و الإسلام .

[18] . همان، ج 4، ص 15، باب 3، تأویل آیه النور …، ص 5.

[19] . بقره: 7.

[20] . همان، ج 91، ص 147، باب 32، أدعیه المناجاه…، ص 9.

[21] . الکافی، شیخ کلینی، ج 1،ص 194، باب أن الأئمه ع نور الله عزوجل… .

[22] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 65، ص 236، باب 24، الفرق بین الإیمان و الإسلام.

[23] . همان.

[24] . مجموعه ورام (تنبیه الخواطر)، ورام ابن ابی فراس، ج 1، ص 183، بیان ما یحمد من الجاه…، ص 183.

[25] . وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 14، ص 433، 38، باب کراهه ترک زیاره الحسین ع … .

[26] . قصص: 88.

[27] روم: 38.

[28] ص: 30.

[29] ذاریات: 56.

[30] . ملک: 2.

[31] . نحل: 96.

[32]. شعرا: 88 و 89.

[33] . شعرا: 89.

[34] الکافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 16، باب الإخلاص…، ص 15.

[35] . همان.

[36] . همان.

[37] . ابراهیم: 7.

[38] . شعرا: 88 و 89.

[39] . بقره: 245.

[40] . انعام: 125.

[41] . انعام: 122.

[42] . کهف: 103.

[43] . کهف: 104.

[44] . مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.

[45] . تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 65، 18، باب زیارته ع …، ص 54.

[46] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 45، ص 42، بقیه الباب 37، سائر ما جرى علیه بعد.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید