انتخاب راه بهشت و جهنم
تقسیم پایان قیامت به بهشت و جهنم در قرآن مجید، به این خاطر است که مردم در دنیا با اختیار و انتخاب خودشان به دو دسته تقسیم شده اند؛ زیرا در حساب پروردگار چنین تقسیمى وجود ندارد، او مردم را چنین تقسیم نکرده است، بلکه او با کتاب ها و پیغمبرانش مردم را به صراط مستقیم دعوت کرده، گروهى با آزادى و اختیار خودشان، صراط مستقیم و گروهى نیز راه ضلالت را انتخاب کردند. اگر حرکت در صراط مستقیم به اجبار خدا بود، بهشت نباید به وجود مى آمد؛ چون مزد و پاداش معنا نداشت. همه پاداش پروردگار مربوط به آن انتخاب، نیت و خواست آزاد مردم است.
اگر مردم را به اجبار در راه ضدّ صراط مستقیم مى انداخت، دوزخ و کیفر معنى نداشت؛ چون بشر در این زمینه مجرم و مقصِّر نبود. وقتى اراده اش را سلب کنند، بدون اینکه خودش دخالت داشته باشد، او را در زشتى بیاندازند، براى چه او را کیفر کنند؟ خداوند بزرگ در قرآن کریم خودش را حکیم معرفى مى کند. کیفر کسى که خودش در جرمش دخالت و اراده اى نداشته، بر حکیم، قبیح است و خدا کار قبیح نمى کند. همچنین پاداش به کسى که خودش در کار پاک، نیت و اراده اى نداشته است نیز صحیح نیست، پاداش چه چیزى را به او بدهند؟ «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبلِغَهُ فَلَوْ شَآءَ لَهَدَیکُمْ أَجْمَعِینَ».[1] بنابراین، نه هدایت و نه گمراهى، هیچ کدام اجبارى نیست. آیاتى که مى گوید: «إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَآءُ وَ یَهْدِى إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ».[2]، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَن یَشَآءُ وَ یَهْدِى مَن یَشَآءُ».[3] هر کسى را بخواهم هدایت مى کنم و هر کسى را بخواهم گمراه مى کنم، شما را به اشتباه نیاندازد تا تصوّر بفرمایید که این هدایت یا گمراهى، اجبارى است.
معنى آن این است که هر کسى خودش بخواهد و شایستگى نشان دهد، ما گوهر هدایت را به او مى دهیم تا جزء «یَهْدِى مَن یَشَآءُ» شود و هرکسى نیز هدایت را نخواهد، من به اجبار گوهر هدایت را در دامن کسى نمى اندازم؛ چون خودش گمراهى را مى خواهد. ما کارى به کارش نداریم، او خودش به طرف گمراهى مى رود. پس علّت تقسیم پایان قیامت به بهشت و دوزخ، تقسیم شدن مردم در دنیا به دو راه هدایت و ضلالت است.
طبقات بهشت و جهنم
چرا بهشت هشت طبقه و جهنم هفت طبقه دارد؟ علتش چیست؟ بهشتى ها که باید به یک بهشت و جهنمى ها نیز به یک جهنم بروند، پس هفت درب جهنم و هشت درب بهشت براى چیست؟ «4» علت هشت طبقه بودن بهشت، تقسیم شدن مردم مؤمن به هشت قسمت است. ایمان از نظر کیفیت داراى درجاتى است که ما این درجات را در امور مادى نیز زیاد مى بینیم؛ برق، برق است، از نیروگاه کابل کشیده و برق را از مولد آن مى آورند.
لامپ ها نیز مختلف هستند، همان نور را در خودش به اندازه ظرفیتش منعکس مى کند و نور مى دهد.
هدایت از منبع واحدى سرچشمه مى گیرد، آن هم خدا است. ولى مردم، به تناسب شدّت و ضعف وجود خود، نور هدایت را نشان مى دهند، مى گوید: من نماز مى خوانم و روزه مى گیرم و سر سال اگر بدهکار شدم، بدهى ام را مى دهم، دیگر حوصله کار دیگرى را ندارم؛ زیارت نمى رود، اهل نماز شب، دید و بازدید و کار خیر نیست، اما دیگرى مى گوید: من نمازم را مى خوانم و روزه مى گیرم و هفته اى دو روز نیز براى خدا روزه مى گیرم، یا در صندوق قرض الحسنه مى نشینم و کمک مى دهم، نیم ساعت به اذان صبح نیز بلند مى شوم و یازده رکعت نماز مى خوانم.
دیگرى از این مرحله نیز بالاتر مى رود، مى گوید: نماز مى خوانم، روزه مى گیرم و کار خیر مى کنم، حوصله به خرج مى دهم و تا جایى که بتوانم، هر کس که با خدا قهر است، با خدا آشتى مى دهم، دست مردم را مى گیرم، امر به معروف و نهى از منکر هنرمندانه مى کنم، همین طور به تناسب، این نور افشانىِ هدایت بالا مى آید تا به پخش نور از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى رسد.
ما با تناسب ظرفیت وجودى که داریم با همان نورى که داریم وارد محشر مى شویم، ما را تقسیم مى کنند، مى گویند: شما چند میلیون به طبقه اول بهشت بروید، شما چند میلیون به طبقه دوم، تا برسد به آن درجه عالى و اعلى که آنجا دیگر مشترى هایش خیلى کم هستند؛ صد و بیست و چهار هزار پیامبر و دوازده امام(علیهم السلام) اولیاى خاص پروردگار هستند؛ یعنى آن هایى که به تعبیر علماء «الاقرب فالاقرب». بودند. هر چه به پیغمبر (صلى الله علیه و آله) و ائمه نزدیک تر باشند، در همان جایى که مى روند که این ها مى روند، البته نه با درجه آن ها. باز در همان بهشت، زندگى این ها مادون زندگى انبیا و ائمه طاهرین(علیهم السلام) است.
تقرب به پیامبر(صلى الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام)
اگر بتوانید «الاقرب فالاقرب»را رعایت کنید، یعنى از گروه اول در بیایید و به گروه دوم بروید و از گروه دوم به گروه سوم، تا آدم به آن گروه مقربین برسد. آن نیز شرایطى مى خواهد. پیغمبر(صلى الله علیه و آله) مى فرمایند: از جمله شرایطش، «انّ أقربکم منى مجلساً یوم القیامه أحسنکم اخلاقاً».[4] نزدیک ترینِ شما در روز قیامت از نظر جایگاه، به من کسى است که اخلاقش بهتر باشد؛ یعنى هر که تلاش بیشترى براى اصلاح درون خود کند، تا حسد، حرص، بخل، کینه و ریا در وجود او پیدا نشود، با مردم، خانواده خوش برخورد است، بیشتر لبخند دارد تا اخم، اخلاق او نرم است، البته این ها موردى از موارد «الاقرب فالاقرب» است، مثل «الاعلم فالأعلم» مثلًا مى گوید: از چه کسى تقلید کنم؟ مى گوید: ما خیلى تحقیق کردیم، فلان آقا «اعلم» است و فلان فرد «فالاعلم»، یعنى بعد از «اعلم» است، زحمت کشیده تا خود را به آن درجه نزدیک کرده است. «الاعلم فالاعلم» یعنى این مرجع اعلم است و این فرد نیز بعد از او است؛ یعنى اگر مى خواهید در مسأله اى که مرجع شما احتیاط کرده است رجوع به مرجع دیگرى کنید، به او باید مراجعه کنید.
«الاقرب فالاقرب» هر چه آدم بتواند جلوتر برود، تا به مقام انبیا و ائمه(علیهم السلام) نزدیک شود، در همان بهشتى مى رود که آن ها را مى برند، البته با درجه نازل تر، یعنى به پیغمبران قصر مى دهند، به شما نیز قصر مى دهند، اما مصالح قصر شما با آن ها کمى فرق مى کند.
حکایت مرحوم کلباسى
این «الاعلم فالاعلم» مرا به یاد داستان شیرینى انداخت؛ روزگارى در اسلام، مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا کلباسى مرجع تقلید بود. روزى این مرجع بزرگوار به حمام رفته بود، در آن زمان در خانه ها حمام کم بود. حمام ها خزینه داشتند. مرحوم کلباسى ظاهراً اول وقت، نماز صبحش را خواند و بعد وارد حمام مى شود و وقتى مى خواست از حمام بیرون بیاید، مى بیند که کس دیگرى نیز در خزینه حمام هست، مرحوم کلباسى پایین پله ها ایستاده و خزانه نیز تاریک بود. فقط سایه اى مى دید که مکرر زیر آب مى رود و مى گوید نشد، دوباره زیر آب مى رود و بیرون مى آید و مى گوید نشد. مرحوم کلباسى او را صدا کرد، آمد، دید مرحوم کلباسى است و فهمیده است که او در غسل کردن دچار وسواس است.
دین اسلام گفته است یک بار زیر آب برو بعد بیرون بیا، تمام است. آن بار اول از دین است، بار دوم دیگر از دین نیست. مرحوم کلباسى به او گفت: مقلّد چه کسى هستى؟ دید اگر بگوید مقلّد حضرتعالى، ایشان مى گوید من در رساله ام نوشته ام که براى غسل، یک بار زیر آب برو و بیرون بیا، نه پنجاه بار. لذا گفت: حضرت آیت الله شیطان. گفت: چرا از من تقلید نمى کنى؟ گفت: مراعات «الاعلم فالاعلم» را مى کنم یعنى بعد از شما، ما باید در احتیاط هاى خود به شیطان مراجعه کنیم.
طبقات جهنم از دید قرآن
جهنم نیز داراى طبقات است. اینکه مى گوید: دوزخ، نه اینکه هر کس که مجرم است، همگى را در یک جا ببرند، طبقات آخر جهنم که متراکم ترین، سخت ترین و بدترین عذاب الهى را دارد، جایگاه منافقین است، آن هایى که در باطن دین ندارند، اما در ظاهر خودشان را دیندار نشان مى دهند. «إِنَّ الْمُنفِقِینَ فِى الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ».[5] طبقه ششم براى آن هایى است که جرمشان از طبقات هفتم، پنجم، چهارم، سوم و دوم سبک تر است. طبقه اول جهنم جاى مجرمین گدا و گرسنه است، این هایى که شاه، وزیر، استاندار و شخصیت مهمى نبودند، بلکه آفتابه دزد بودند و در عمرشان چند قالپاق ماشین و رادیو دزدیده اند، نماز و روزه نیز نداشتند، اما معاویه، در جرم مجرم بزرگى است که باید او را جایى ببرند که عذاب دردناک دارد؛ یعنى از شش طبقه دیگر عذابش سخت تر باشد.
دلقک دربار ناصرالدین شاه
شخصى اصفهانى در تهران به عروسى رفت. صاحب خانه به او گفت: آقا! شما چه کسى هستید؟ گفت: من مسافرم، از اصفهان آمده ام، جا ندارم، هنر خنداندن مردم را دارم. صاحب خانه گفت: من دو دسته مطرب و دلقک دعوت کردم که امشب در شب عروسى پسرم میهمان ها خوش باشند. گفت: اگر اجازه دهى، من نیز امشب برنامه اجرا کنم تا هنر مرا نیز ببینى. گفت: قبل از اینکه مطرب ها کارشان را شروع کنند، تو کار خودت را شروع کن. از ساعت هشت شب، تا دوازده شب، مردم نگذاشتند او پایین بیاید و دیگر نوبت به مطرب ها نرسید. دو سه جلسه دیگر نیز این گونه برنامه ها را اجرا کرد، خبر به گوش ناصرالدین شاه رسید، گفت: او را بیاورید تا من ببینم. وقتى او را نزد ناصرالدین شاه آوردند، شاه گفت: اسم تو چیست؟ گفت: کریم شیره اى، او شغلش در اصفهان شیره انگور فروشى بود. گفت: چند نمونه از هنرنماییت را به ما نشان بده ببینیم. چند نمونه نشان داد، تمام دربارى ها به خنده افتادند.
ناصرالدین شاه گفت: تو هر روز به دربار بیا! او یکى از مشهورترین دلقک هاى جهان است. در لباس دلقکى، درد مردم را به شاه منتقل مى داد؛ یعنى در انتقاد واقعاً آدم کم نظیرى بود. انتقاد را در دلقک بازى مى ریخت و درد مردم را به دربار مى رساند. روزى دست و پا و سرش را بسته بود، عصایى چوبى برداشت، لنگ لنگان به دربار رفت، شاه لحظه ورود به دربار، دید او ناله و گریه و آه و فریاد مى کند، گفت: کریم! چه شده است؟ چه کسى به تو حمله کرده است؟ گفت: قربان! چشمت روز بد نبیند، دیشب با کمال آرامش خوابیدم، در عالم خواب قیامت، دادگاه و میزان الهى و فرشتگان عذاب را دیدم، آمدند مرا گرفتند و گفتند: تو در تمام عمرت دلقک بازى درآوردى و باید به جهنم بروى. اعلى حضرت! مگر کسى زورش به کسى مى رسید؟ مرا به طبقه اول انداختند، هر چه گشتم جا نبود، گفتند: به طبقه دوم برو، آنجا نیز جایى که بمانیم نبود، به طبقه سوم رفتم، خلاصه طبقه به طبقه آمدیم تا مرا به طبقه هفتم انداختند. در آنجا صندلى خالى بود، خوشحال شدم، رفتم و روى آن نشستم، ملائکه دوزخ آمدند، به قدرى مرا زدند که من از خواب بیدار شدم، مى گفتند: اینجا جاى ناصرالدین شاه است، تو براى چه نشستى؟
خلاصه مرا در جهنم زدند، این گونه شدم. یعنى اى شاه! مواظب باش، با این کارهایت، تو جزء افراد طبقه هفتم جهنم هستى؛ یعنى رؤسا! شاهان! وکلا و وزراء! استاندارها! صندلىِ شما را در طبقه هفتم جهنم گذاشته اند. همین ها را در قیامت به سرشان مى زنند و مى گویند: «ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ».[6] تو بودى که در دنیا آقایى مى کردى، حالا چه مى کنى؟
سلمان فارسى از جمله اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه و آله)
بنابراین تقسیم بندى طبقات بهشت و جهنم معلوم شد که براى چیست؟ کسى مثل سلمان که هدایتِ حضرت حق را از وجود خودش بروز مى دهد، که پیغمبر(صلى الله علیه و آله) بر سر منبر به مردم بگوید: مهاجرین! انصار مدینه! چرا مى گویید که سلمان از ما است؟ سلمان نه از شما است، نه از آن ها، بلکه: «سلمان منّا اهل البیت».[7] این درجه است. او چه کارى کرد که به این درجه رسید؟ او ایرانى بود. قوم و خویش پیغمبر(صلى الله علیه و آله) نبود. از مؤمنین عرب کسى به این مقام نرسید. او چه کرد که «سلمان منّا اهل البیت» شد؟ از وقتى که مسلمان شد، با هیچ گناهى آشتى نکرد، هیچ خیرى را ترک نکرد، قرآن را با همه دل باور کرد، یعنى دید: «ذَلکَ الْکِتبُ لَارَیْبَ فِیهِ هُدًى لّلْمُتَّقِینَ».[8] واقعاً در قلبش نسبت به کتاب خدا تردید نداشت. خدایىِ محض بود. این «الاقرب فالاقرب» است؛ یعنى به قدرى این جاده را زیبا طى کرد و براى تجلى نور هدایت ظرفیت نشان داد، تا سلمان شد.
حمران بن أعین
شخصى به نام «حمران بن أعین» در مدینه بود که خانواده او در سابق شیعه نبودند، بعد آمدند و شیعه شدند، اما شما ببینید این ها چگونه شیعه شدند؟ خیلى عجیب است. حمران قبل از امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت. آفتاب تازه مى خواست طلوع کند، خبر مرگ حمران را براى امام ششم(علیه السلام) آوردند، امام(علیه السلام) طورى گریه مى کردند که شانه هاى ایشان تکان مى خورد. هنوز بیرون نیامده بودند که به تشییع جنازه او بروند، فرمودند: روز قیامت من و پدرم- امام محمدباقر(علیه السلام)- به محض اینکه وارد محشر شویم، اولین کارى که مى کنیم، نگاهى در محشر مى اندازیم تا ببینیم حمران کجا است، مى رویم، دستش را مى گیریم، در دستمان نگاه مى داریم، هر جا که خدا ما را برد، او را همراه خود مى بریم. این علت درجه بندى بهشت است.
دنیا، مزرعه آخرت
اینجا از روایت پیامبر(صلى الله علیه و آله) استفاده کنم که روایت خیلى نابى است. اى کاش این روایت به یاد همه جوان ها باشد، آنچه که از آخرت در قرآن و از طریق منبرها مى شنوید، تمامش ریشه در این زندگى دنیا دارد. وجود مبارک رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در این روایت مى فرمایند: «الدنیا مزرعه الآخره».[9] ببینید چه چیزى مى کارید؟ کاشته خود را در آنجا برداشت مى کنید، بدون آنکه اشتباهى در بیاید؛ کسى که زنا بکارد، در قیامت ازدواج درو نمى کند. پیغمبر(صلى الله علیه و آله) مى فرمایند: قیامت بستگى به این دارد که مردم در اینجا چه چیزى بکارند. قدیمى ها این شعر را مى خواندند:
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
محال است که کسى گندم بکارد، اما جو درو کند، اصلاً نظام عالم خیلى منظم است، هر دانه اى را به آن بدهى، همان را به شما پس مى دهد. این چند روزه زندگى را بیدار زندگى کنید، عمرتان را ضایع نکنید، انحراف نکارید که فردا عذاب درو کنید. خودتان را به کاشتن خوبى عادت بدهید. رفیقى داشتم که خیلى خوب بود، و نماز جماعتش به هیچ قیمتى ترک نمى شد. و به محض اینکه امام جماعت سلام نماز مغرب را مى داد، بلند مى شد و در تمام صف ها مى گشت، پول آب و برق مسجد را جمع مى کرد. وقتى از دنیا رفت، با قدم عبادت مرد؛ در انجام صله رحمت که عبادت خدا است. از تهران راه افتاده بود، همه فامیل را دید و بعد مرد، همانجا دفنش کردند. امام جماعت مسجد مى گفت: شبى خوابش را دیدم، به او گفتم: حالت چگونه است؟ چون طبق آیات قرآن، برزخ دنیایى بین این دنیا و آخرت است، هم روز دارد و هم شب، گفت: شب اول قبر به قدرى چراغ برایم روشن کردند، گفتند: این ها پول هایى است که براى روشن ماندن چراغ مسجد جمع کردى. چراغ، نور، روشنایى، کار خیر، نماز و روزه بکاریم و این کاشتن را ادامه بدهیم. ضدّ خدا نشوید، آتش نکارید که بعد باید آتش درو کنید.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
حجه الاسلام انصاریان
[1].انعام/آیه149 [2].رعد/آیه27 [3].همان [4].بحار الانوار(ط-بیروت)/ج101/ص310 [5].دخان/آیه 49 [6].بحار الانوار(ط-بیروت)/ج10/ص123 [7].همان [8].بقره/آیه2 [9].بحار الانوار(ط-بیروت)/ج67/ص225