سال دهم هجرت فرا رسید، در حقیقت این سال، سال وداع پیامبر و سال نتیجه گیری و تعیین رهبر و جانشین و سال کامل شدن دین و سال اتمام حجّت بود، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با زحمات شبانه روزی و طاقت فرسای خود، بار مسؤولیت بزرگ رسالتش را به پایان رساند و به بهترین وجه موفق گردید، زمینه پیروزی اسلام را در جهان ایجاد نماید و سرتاسر جزیره العرب تحت پرچم اسلام در آمد و میرفت که انقلاب اسلامی از مرزها صادر گردد و جهان گیر شود. اینک به طور فشرده نظری به ماجرای «حجّه الوداع» و «غدیر» میافکنیم:
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سال دهم هجرت از طرف خدا مأمور شد که شخصاً در مراسم حجّ شرکت کند و آن چه از احکام حجّ و هدف از حجّ هست به مردم ابلاغ نماید، و پیرایهها را از این عبادت سیاسی ـ عبادی دور سازد، و اعلام شد که آخرین حجّ (و آخرین سال عمر) پیامبر است، مردم از اطراف و اکناف در حجّ آن سال شرکت کردند، علی ـ علیه السلام ـ که به یمن رفته بود، با 34 قربانی و جزیهای که از مردم نجران گرفته بود، به پیامبر پیوست، در مدینه و طول راه، هفتاد هزار مسلمان به پیامبر پیوستند، و در مکّه بیش از صد هزار مسلمان، اجتماع کرده و حجّ را با پیامبر انجام دادند، ندای لبیک و شعار توحید، سراسر مکّه و عرفات و مِنی را فرا گرفت. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در عرفات و در فرصتهای مناسب دیگر برای مردم خطبه خواند و سخنرانی کرد و مطالب و دستورهای مهم اسلام را برای آنها بیان نمود، به خصوص پیروی از قرآن و سنّت را تأکید کرد و در آخر با انگشت شهادت به آسمان اشاره کرد و گفت: «خدایا شاهد باش که من پیامهای تو را به مردم ابلاغ نمودم[1].»
ماجرای غدیر خم و تعیین جانشین
پس از مراسم حجّ، مسلمانان آماده حرکت به بلاد و شهرهای خود شدند و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ عازم مدینه گردید. وقتی که کاروان پیامبر به سرزمین غدیر خُمّ (پنج کیلومتری جُحفه) رسید، جبرئیل از طرف خدا فرود آمد و آیه 67 سوره مائده را بر پیامبر نازل کرد:
«یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ؛ ای پیامبر آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به طور کامل به مردم برسان و اگر نکنی، رسالت او را انجام ندادهای، و خداوند تو را (از خطرات احتمالی مردم) حفظ میکند.»
بیابان غدیر در حقیقت چهار راهی بود که مردم حجاز را از هم جدا میکرد، راهی به سوی مدینه و راهی به عراق و راهی به مصر و راهی به یمن.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دستور توقف داد، اعلام کرد آنها که جلوتر رفتهاند برگردند و آنها که نرسیدهاند، برسند. جمعیتی بالغ بر 90 هزار و به قول بعضی 114 هزار و به قول بعضی دیگر 120 هزار یا 124 هزار نفر در آن بیابان سوزان، همه در انتظار بودند تا ببینند پیامبر میخواهد چه امر مهمّی را ابلاغ کند.
روز پنجشنبه 18 ذیحجّه بود که به دستور پیامبر منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر فراز آن رفت و پس از حمد و ثنا و مطالب دیگر… ناگهان خم شد دست علی ـ علیه السلام ـ را گرفت و بلند کرد و فرمود:
«فَمَن کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ؛
هر کس که من مولا و رهبر او هستم علی مولا و رهبر او است.»
این جمله را سه بار و به گفته بعضی چهار بار تکرار کرد، آن گاه در حق دوستان علی ـ علیه السلام ـ دعا و در حق دشمنانش نفرین نمود، سپس اعلام کرد که این موضوع را حاضران به غایبان برسانند.
پس از آن، مسلمانان به دستور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با شور و هیجان به حضور علی ـ علیه السلام ـ رسیده و مقام امامت و رهبری آن حضرت را پس از پیامبر به او تبریک و تهنیت میگفتند.[2]
به این ترتیب، آیین اسلام، توسط پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پس از تعیین جانشین، به طور کامل به پایان رسید، و آن چه بر عهده پیامبر اسلام گذاشته شده بود، انجام پذیرفت. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در خطبه غدیر به خصوص درباره دو چیز وصیت کرد، فرمود:
«من از میان شما میروم و دو چیز گرانقدر را در میان شما میگذارم اگر به آن دو عمل کنید هرگز گمراه نخواهید شد: اولی کتاب خدا، قرآن که به ریسمان وحی متّصل است و دومی عترت من (ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ)».[3]
این وصیت با عنوان «حدیث ثِقْلَین» معروف است که شیعه و سنّی آن را نقل کردهاند و از مسلمات تاریخ اسلام میباشد.
آن گاه آیه 3 سوره مائده نازل گردید:
«الْیوْمُ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً؛ امروز آیین شما را کامل و نعمت را بر شما تمام کردم و خشنود گشتم که اسلام دین شما باشد.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تکبیر گفت، در این هنگام مردم با شور و هیجان نزد علی ـ علیه السلام ـ آمده و او را به این مقام (رهبری پس از پیامبر) تبریک گفتند، از جمله افراد سرشناس یعنی ابوبکر و عمر به محضر علی ـ علیه السلام ـ آمدند و هر کدام جداگانه گفتند:
«بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یابْنَ اَبِیطالِبٍ، اَصْبَحْتُ وَ اَمْسَیتَ مَولای وَ مَوْلا کُلُّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ؛ آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد ای فرزند ابو طالب که صبح و شام کردی در حالی که رهبر من و تمام مردان و زنان مسلمان شدی.»[4]
عذاب فوری اعتراض کننده به رهبریت علی ـ علیه السلام ـ
قرآن در سوره معارج (هفتادمین سوره قرآن) در سه آیه آغاز آن، به ماجرای عذاب فوری اعتراض کننده به ماجرای غدیر و رهبریت حضرت علی ـ علیه السلام ـ اشاره کرده و میفرماید:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ـ لِلْکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعٌ ـ مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ؛ تقاضا کنندهای تقاضای عذابی (برای خود) کرد، که آن عذاب رخ داد، این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمیتواند آن را دفع کند، از سوی خداوندی که فرشتگانش به سوی آسمان صعود میکنند.»
بسیاری از مفسّران و محدّثان در ذیل این آیه چنین نقل کردهاند:
پس از ماجرای غدیر، و نصب رهبریت علی ـ علیه السلام ـ از جانب پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ، مردم از اطراف و اکناف، از آن باخبر شدند، یکی از کینه توزان لجوج به نام «نعمان بن حارث فهری»[5] به حضور پیامبر آمد و گستاخانه چنین گفت: «تو به ما دستور به گواهی به یکتایی خدا و رسالتت دادی، ما گواهی دادیم، سپس دستور به نماز و روزه و حجّ و جهاد و زکات دادی، همه این دستورها را پذیرفتیم، با این همه، راضی نشدی تا این که این جوان (اشاره به حضرت علی ـ علیه السلام ـ) را جانشین خود و رهبر ما پس از خود نمودی، آیا این دستور از ناحیه خودت است یا از ناحیه خدا؟»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، این دستور از ناحیه خدا است.»
نعمان که بسیار خشمگین بود، از پیامبر روی برگردانید و گفت:
«اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ؛ خدایا! اگر این سخن حقّ است و از ناحیه تو است، سنگی از آسمان بر ما بباران!»[6]
بیدرنگ سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و بر زمین در غلتید و کشته شد. اینجا بود که سه آیه بالا نازل شد.[7][1]. این خطبه در بحار، ج 21، ص 405 آمده است، در این خطبه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ 15 دستور مهم اسلامی را مطرح کرده است.
[2]. داستان مشروح غدیر، با مدارک بیشمار از کتب اهل تسنن در کتاب الغدیر جلد اول آمده است.
[3]. مسند احمد، ج 3، ص 17 و 59؛ صحیح مسلم، جلد 2، ص 38؛ صواعق، ص 91؛ تفسیر فخر رازی، ج 3، ص 24.
[4]. الغدیر، ج 1، ص 11 و 47.
[5]. در بعضی از عبارات، نام این شخص، نضر بن حارث بن کلده ذکر شده است (مجمع البیان، ج 10، ص 352).
[6]. باید توجه داشت که این عبارت در آیه 32 انفال آمده است که از سخنان کفّار است، و نعمان بن حارث در کلام خود، همان حرف کافران را به زبان آورده است.
[7]. مجمع البیان، ج 10، ص 325؛ الغدیر، ج 1، ص 239 تا 246 به نقل از سی نفر از علمای معروف اهل تسنّن.