تهذیب نفس؛ لازمه لقاءالله

تهذیب نفس؛ لازمه لقاءالله

لقاءالله؛ هدف آفرینش انسان

خداى تبارک و تعالى فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَهُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبَّى …»[1] از زمانى که انسان از مادر متولد مى شود تا به دوران شکوفایى عقل و قوه تمییز و تشخیص برسد، فقط با مسائل محسوس عالَم و با ظاهر زندگى مادى سر و کار دارد. در این خطّ سیر، یعنى از هنگام ولادت تا رسیدن به قوه تشخیص و تمییز و شکوفایى عقل، نفس رابطه شدید و اتصال سختى با مسائل دنیایى پیدا مى کند.

به عبارت واضح تر باید گفت که نفس با مسائلى که فقط در ارتباط با بدن است، سر و کار پیدا مى کند. مى دانیم بدن هم از هیچ برنامه اى به جز عوامل لذت خوشحال نمى شود؛ آنچه در طبع بدن هست، فقط لذت خواهى است؛ البته این لذت خواهى بدن ریشه در همان خواسته هاى نفسى انسان دارد؛ چون بدن با همه اعضایى که در اختیار دارد، فرمان بر نفس است.

بعد از اینکه انسان به قوّه تمییز مى رسد و خوب و بد را تشخیص مى دهد و عقل در وجود انسان تا حدّى شکوفا شد، پاى تکالیف الهى به میان مى آید.

وجود مقدّس حضرت مولا هم بنا نداشتند که انسان را از زمانى که متولد مى شود تا از دنیا بیرون مى رود، رهایش کنند، آزادش بگذارند و بنا هم نداشتند که زندگى انسان به بازى با ظواهر دنیا تمام شود. انسان، انسان است نه حیوان:

«أَیَحْسَبُ الاْءِنسانُ أَن یُتْرَکَ سُدى»[2]؛ آیا انسان گمان مى کند بیهوده و مهمل [و بدون تکلیف و مسئولیت] رها مى شود؟! انسان گمان مى کند که او را به طور آزاد رهایش کردم، کارى با او ندارم؛ تنها کارم این بوده که او را به دنیا بیاورم و روزى هم در لحظه اى او را از دنیا ببرم و از به دنیا آمدن تا خروج از دنیا دیگر کارى با او ندارم؟!

اگر این طور گمان کرده، این گمان درستى نیست؛ چراکه او انسان است. آرى، اگر حیوان بود عیبى نداشت؛ متولد مى شد و مى مُرد. بین ولادت و مرگ هم هرکارى مى خواست مى کرد. هرچه مى خواست مى خورد؛ هرجا مى خواست مى رفت؛ هرجا مى خواست مى خوابید؛ به هر شکلى که خودش میلش مى کشید شهوت رانى مى کرد؛ حیوانات هم همین کارها را مى کنند؛ کارى هم به آن ها ندارم. یک وقت از کنار زمین زارع و دهقانى، حیوانات ردّ مى شوند و دهانشان را هم باز مى کنند، هرچه دلشان مى خواهد مى خورند تا زارع یک مرتبه چشمش بیفتد، نهیبى بزند و کنارشان بزند؛ اما اینکه مال مردم را خورده اند یا زمین مردم را خراب کرده اند، خداوند متعال از آن ها حساب بکشد، نه؛ چرا حساب نمى کشد؟ چون آن ها نه خلیفه حق هستند، نه صاحب تمییز و نه صاحب عقل و نه صاحب وجدان و فطرت؛ بلکه بدنى متحرّک هستند.

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناکُمْ عَبَثاً …»[3] . آیا پنداشته اید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم، و اینکه به سوى ما بازگردانده نمى شوید؟ گمان کردید که من شما را بیهوده و بى هدف و بى نتیجه آفریدم؟ بدون علت و بدون حکمت آفریدم؟ این طور نیست.در آفرینش شما، خاک مرده اى را زنده کردم و هدفم این است که این خاک مرده، زنده شده و به من برسد؛ این هدف بسیار بزرگى است.

وقتى که خاک بودیم، خاک بودیم؛ کسى با ما کارى نداشت؛ این قدر لگد به سر ما کوبیدند و رد شدند و ما هم متوجه نشدیم؛ اما حالا که انسان شده ایم، اصلاً حق نداریم بگذاریم کسى به سر ما لگد بزند؛ تنها باید دست خدا روى دست ما باشد. حالا زنده شده ایم، خلقت ما هم که به اجازه خودِ ما نبود که بگوییم اگر از ما مى پرسیدى مى گفتیم که نه، ما را به دنیا نیاور؛ از ما که نپرسیدند؛ به اراده حکیمانه و عاشقانه و عالمانه خودش خاک را به این صورت زنده کرد. در این ظرف خاک عالى ترین سرمایه هاى هستى را قرار داد و مى گوید، با این عالى ترین سرمایه هاى هستى و به کار گرفتن عالى ترین سرمایه هاى هستى، عشقم این است که خودت را به من برسانى. انسان باید این انتظار و امید الهى را جواب بدهد و نباید این انتظار و امید حضرت دوست را نادیده بگیرد.

آخرین حرف این است که ما را براى خودش ساخته، ما زینت آفرینش حق هستیم؛ ما جمال حق هستیم؛ ما زیبایى خلقت هستیم و این زیبایى باید کمال و رشد پیدا بکند؛ این غنچه باید شکفته شود و شکفته شدن آن هم تنها در سایه مسائل الهى میسّر است. در ذهن ما باشد که ما انسان هستیم نه حیوان، چون انسان هستیم با ما کار دارند؛ ما رها شده نیستیم. زندگى ما هم باید بسیار دقیق باشد.

تقوی؛ لازمه ارتباط با امام زمان

دو نفر با همدیگر نشستند، صحبت کردند و گفتند: آیا دیدن امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) در زمان غیبت از محالات است یا از مسائل ممکن؟ هیچ دلیل عقلى و شرعى نداریم که از محالات باشد. هر چیزى در عالَم ممکن است، مگر چیزى که قدرت به او تعلّق نگیرد. آنچه در آفرینش، قدرت به آن تعلّق مى گیرد، از ممکنات است. دیدن ایشان هم از ممکنات است؛ آیا مى توان ایشان را دید؟ چه باید کرد که ایشان را ببینیم؟ گفتند: باید در اوج معرفت و تقوا قرار بگیریم. بنابراین، بیاییم با همدیگر حرکت کنیم تا خود را به اوج معرفت و تقوا برسانیم.

واقعاً هم هر دو خودشان را به اوج تقوا و معرفت رساندند و حرکت کردند و به مسجد الحرام آمدند. شبى در حال طواف مستحبى یک نفرشان دید که شخصى به کنارش آمد و دستش را گرفت، عجب دست گرمى دارد، آقا کجا شما را زیارت کرده ام؟ فرمود: اولین بار است که مرا زیارت مى کنى. من همان کسى هستم که هر دو نفر شما دنبال من مى گشتید.

گفت: فداى تو، تو حجّه بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه) هستى؟ فرمود: آرى. گفت: آقا رفیقم هم شما را مى بیند؟ فرمود: نه، او با ما مى آید، ولى مرا نمى بیند. گفتم: من شما را معرفى بکنم؟ فرمود: مرا نمى بیند. گفت: مگر آدم بدى است؟ فرمود : نه آدم خوبى است، ولى او لیاقت دیدن مرا ندارد. گفت: آقا جان چرا؟

فرمود: در راه که دو نفرتان مى آمدید، کنار یک زمین زراعت هر دو روى اسب سوار بودید. او خم شد یک دانه گندم را از خوشه چید تا ببیند رسیده است یا نه، بعد هم همان دانه را در همان زمین انداخت. دستى که به مال مردم دراز شده، چشمش دیگر لیاقت دیدن مرا ندارد. نه، لازم نیست مرا معرفى کنى.

کسى که به دلیل دست درازى به یک دانه گندم نتواند جمال بنده صالح را ببیند، آیا با این همه اعمال مى تواند جمال خود او را ببیند و به او برسد؟

على بن مهزیار مى گوید: بالاى عقبه طائف رسیدم تا نماینده اى که از طرف امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) دنبال من آمده بود، مرا خدمت ایشان ببرد. وقتى جاى حضرت را نشان داد، گفت این خیمه اى که وسط صحراست، مرکز زندگى ایشان است. بعد رو به سوى من کرد و گفت: اینجا جاى پرهیزکاران است؛ هر چشمى را راه نمى دهند؛ هر نفسى را راه نمى دهند؛ خودشان هم که ظاهر مى شوند؛ تمام نفوس خبیثه را از بین مى برند؛ دنیا پر از عدل و داد مى شود تا لایق دیدن ایشان باشد.

گسترش عدالت و پاکی در زمان ظهور

وقتى امام زمان ظاهر مى شود، با بودن ایشان دیگر ظلم و جورى نیست. الان چشم ایشان را دور دیده اند که ظلم به طور مارپیچى در دنیا حرکت مى کند؛ به گونه اى که من مى توانم ظالم باشم یا مى توانم ظلم کنم؛ ولى وقتى ایشان بیایند، خدا به دست ایشان و یارانشان تمام جهان را پاک مى کند.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: زمانى که ایشان بیاید، عرب با آن آتش شهوتش در زمان ایشان بسیار آرام مى شود. همچنین مى فرمایند: اگر زیباترین دختر با روى باز از بازار بغداد شترى را بار کند، یک طرف طلا و یک طرف نقره و این دختر زیبا با پاى پیاده تا شام پشت سر شتر برود، یک دوربین، بین این عرب ها بگردد؛ نه چشمى پیدا مى شود که او را نظر کند و نه دستى که به مالش دست بزند. این قدر دنیا پاک مى شود؛ به دست او و 313 تن از یاران اولیّه او که یک عرب هم بین آن ها نیست و تمام آن ها ایرانى هستند؛ چون ایران همیشه سعى کرده بهترین بندگان را براى خدا داشته باشد، بهترین فقیه را داشته باشد، بهترین مفسّر قرآن را داشته باشد، بهترین عارف را داشته باشد، عالى ترین اولیاى خدا را داشته باشد. شما به هر برنامه مثبتى که روى بیاورید، شاهکار انسانى آن برنامه مثبت ایرانى است. نباید دچار غرور شود، چون هرچه دارد از خدا دارد نه از خودش؛ کسى به خودش نبندد که چون ایرانى هستم، چنین هستم؛ این تعصّب ایرانیّت او، به قول خارجى ها، گرایش به ناسیونالیزمى کافرانه است. بلکه فقط باید بگوید: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبَّى»[4]؛ آنچه دارم مال مولایم است نه مال خودم.

قدرت و مالکیت حقیقی؛ تنها از آن خداوند

قرآن مى گوید: هُدهُد وقتى از مملکت سبا پیش سلیمان(علیه السلام) برگشت و درباره تخت بلقیس توضیح داد، سلیمان(علیه السلام) که در فلسطین حکومت مى کرد، به کسانى که در بارگاه نشسته بودند، فرمود: چه کسى مى تواند آن تخت را از مملکت سبا [5] به این جا بیاورد؟ قرآن مجید مى گوید: یک نفر بلند شد و گفت: اگر اجازه بدهید من آن تخت را مى آورم. پرسید: چه قدر طول مى کشد؟ جواب داد: از جایتان بلند شوید، قبل از این که بنشینید برمى گردم. این متن قرآن است؛ یعنى موجود اگر الهى شود، مى تواند این چنین قدرت پیدا کند.

دیگرى گفت: من تخت را به این جا مى آورم، قبل از این که پلک بالاى شما به پلک پایین برسد و این تخت گوشه بارگاه حاضر شد. سلیمان(علیه السلام) وقتى چشمش به تخت افتاد، نگفت: دولت من، حکومت من، قدرت من، خواسته من، اراده من، امر من، فرمان همایونى من؛ بلکه گفت: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبَّى»[6]؛مولایم این کار را کرد. ما غیر از خدا چیزى در عالَم نداریم و اگر سرى تکان مى دهیم، نمایشى از وجود هستیم؛ ما خودِ وجود نیستیم، بلکه سایه اى از وجود هستیم.

تمام این غرورهاى ما دروغى است؛ تکبّرهاى ما قلاّبى است، همه منیّت هاى ما بى پایه است، در عالم فقط یک وجود هست که حقّ است، بقیّه همه نمایش وجود هستند. چون ما مى توانیم درباره سه مسئله حرف بزنیم: وجود، عدم و نمود؛ یعنى آن چیزى که نمایش وجود را دارد، تمام عالَم، نقشی، نمایشى و هوایى از وجود هستند که تازه همین هوا و نقش هم هیچ چیزشان مال خودشان نیست:

«وَللّه ِِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ» [7]؛ و مالکیّت و فرمانروایى آسمان ها و زمین فقط در سیطره خداست.

«وَللّه ِِ مِیراثُ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضِ»[8]؛ و میراث آسمان ها و زمین فقط در سیطره مالکیّت خداست.

«یَاأَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللّه ِ وَ اللّه ُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ » [9]؛ اى مردم ! شمایید نیازمندان به خدا، و فقط خدا بى نیاز و ستوده است. هیچ چیزى و هیچ کس ندارد.

وضوی صحیح و نماز نیکو

خداوند ابن خضیب را رحمت کند، به علت اینکه نماز را نیکو به جا مى آورد و قرآن را نیکو تلاوت مى کرد. نماز نیکو چیست؟ پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مى گوید: نمازى نماز است که انسان وضویش کامل باشد؛ نه وضو از روى دل سیرى، وضوى زورى نباشد؛ وضویى که فقط یک دستى خیس کند و برود، نباشد؛ بلکه وضوى کامل باشد. بعد که مى خواهد وارد نماز شود، اول باید بگوید: «اللّه اکبر». حقیقت اکبریّت باید در نفس یک مرتبه روشن شود؛ عین کلیدى که انسان براى روشن کردن برق اتاق مى زند؛ این حقیقت در اول نماز روشن شود. در این صورت، مجموعه آفرینش از یک ارزن پیش انسان کوچک تر مى شود: «عَظُمَ الخالِقُ فى أنفُسِهِم فصَغُرَ ما دونَهُ فى أعیُنِهِم»[10]؛ یعنى انسان حالى پیدا مى کند که انگار عالَمى وجود ندارد و فقط خودش هست که مشغول نماز است و حق به نماز نگاه مى کند. «اللّه اکبر».

«بسم اللّه الرحمن الرحیم» به نام تو، به یاد تو، براى تو. اى مستجمع جمیع صفات کمال، اى رحمان! یعنى من علاقه به رحمانیّت دارم؟ این دل تو باید تجلّى گاه رحمانیّت حق باشد. دل باید به تمام مؤمنین حالت رحمت داشته باشد؛ از هیچ مؤمنى بدت نیاید؛ به قیافه ظاهر مؤمن نگاه نکنید که این خوش قیافه است و آن بد قیافه، این سیاه و آن سپید، این شهرى، آن دهاتی، این دولتى است و آن آزاد. فقط مؤمن براى تو مطرح باشد و رحمانیّت وجود مقدّس او درون را روشن کند. رحیم، یعنى خدایى که در قیامت فقط به مؤمن نظر دارد، با غیرمؤمن کارى ندارد. الان که رحیم مى گویى، یک مرتبه باید خودت را در دادگاه قیامت ببینى. ببینى آیا مولا تو را مى خواهد یا نمى خواهد؟ مى پسندد یا نمى پسندد؟ عشق به تو دارد یا خشم به تو؟ در رحیمیّت در «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، در دادگاه.

«الْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»[11]؛ یعنى به هرجا رسیدم، از نعمت تو رسیدم. پدر، مادر، دولت، ملت، مملکت، میز، پول، نان، قدرت و عبادت من، هیچ کدام استقلالى در رساندن من به این جایى که الان هستم، نداشته اند. فقط تو بودى، پس شکر مخصوص توست. بقیّه همه ابزار دست تو بودند، چه کاره بودند که من الان در مقابل کسى کمر خم کنم که مبادا مرا بیرون کنند یا نگه ندارند یا نانم قطع شود. آن ها چه کسى هستند؟ عالَم چیست؟ دیگران که هستند؟ تنها تویى، فقط باید شکر تو را انجام دهم: «الْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»[12]؛ اى همه کاره روز قیامت این جا حالا یک جزئى کار دست این و آن داده اى، اما قیامت که خودت فریاد مى زنى: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ»[13]؛ امروز دیگر که چه کاره است؟ «للّه ِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ»[14] خودم، فقط خودم هستم.

«إِیَّاکَ نَعْبُدُ»[15]؛ یعنى مرگ بر کافر، مرگ بر منافق، مرگ بر زندیق، مرگ بر فاسق، مرگ بر هواى نفس، مرگ بر شهوات، مرگ بر شیطان، مرگ بر ابلیس، مرگ بر ضدّ تو؛ فقط خودت براى من باشى، من مطیع تو هستم. براى هیچ کس دیگر ارزش قائل نیستم که از او اطاعت کنم. «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»[16] ؛ اى خدا فقیر هستم، شکسته ام، ندارم، ناقص هستم، چیزى ندارم؛ کمکم کن؛ چون همه کمک ها را تو باید برایم انجام بدهى.

«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»[17]؛ یعنى اى خدا، مرا در آمدن به سوى خودت شانه به شانه على(علیه السلام) قرار بده؛ همان جاده اى که على(علیه السلام) در آن رفت، مرا همان جا ببر؛ آخر پیش پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مى آمدند و مى گفتند که این «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ » نماز، یعنى چه؟ فرمود: یعنى على(علیه السلام)؛ صراط خدا على(علیه السلام) است؛ چون بعد از مرگ پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) هم به ادعاى ارتباط با پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) چند میلیون جاده تاکنون باز کرده اند؛ اما پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: بعد از مرگ من همه جاده ها کافرانه است؛ فقط راهى که على(علیه السلام) مى رود، درست است.

«صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»[18]؛ آن راهى که نعمت به راهروانش دادى، چه نعمتى؟ نعمت عشق خودت را؛ نعمت یاد خودت را؛ نعمت ذکر خودت را؛ منظور از این نعمت سیب و پرتقال نیست. این ها را کفّار بیش از ما دارند؛ آمریکا در و دیوارش پر از میوه است. «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالَّینَ» [19] نه مسیر راستى ها، نه مسیر چپى ها، فقط صراط مستقیم. گفت: نماز را نیکو به جا مى آورد. وقتى در نماز بود پیش خدا بود، براى خدا بود؛ واقعا با معشوقش حرف مى زد. خدا نماز را قسمت کرده است. در روایات دیده اید که بنده یک تکّه مى گوید: «الْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» [20]. تا انسان مى آید نفس بکشد، خدا جواب مى دهد که شکر تو را قبول کردم. «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»[21] خدا جواب مى دهد: آرى، بنده من همان را که مى گویى من هستم، با تو هم همان طور هستم، رحمانم، رحیمم. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ»[22].بى تردید مؤمنان رستگار شدند. آنان که در نمازشان [به ظاهر] فروتن [و به باطن با حضور قلب] اند.

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید وضو که مى گیرى یادت باشد آب که روى صورتت مى ریزى صرفاً پوستش را نشویی. پوست شستن که بى وضو هم مى توان پوست را شست. حضرت مى فرماید: چشمت را بشوى؛ بگو اى خدا دیگر این چشمم مال توست و جاى دیگر نمى رود. احتیاط این است که کناره هاى صورتت را هم بشویى؛ یعنى امام(علیه السلام) مى فرماید: گوشَت را هم از شنیدن آنچه خدا نمى خواهد، بشوى. بعد که دستت را مى خواهى بشویى، بگو: دستم را از خیانت، از غصب، از سرقت، از حرام، از زدن در گوش مظلوم، از اینکه عصبانى شوم سر صاحب مقامم قدمم را کج بگذارم، حقى را ناحق کنم، دیگر از همه چیز بشوى. واى بر وضوهایى که تاکنون گرفته ام؛ این وضو با غسلى که مرده شور به من مى دهد، چه فرقى مى کند؟ آنگاه که مرا غسل مى دهند، در هیچ چیزِ غسل نیستم؛ یا این طرف مى اندازند یا آن طرف، نه نیّت مى کنم و نه توجه به حقیقتش دارم. کس دیگرى مرا مى شوید و داخل چاله مى اندازد. این وضو، وضوى مرده هاست که من مى گیرم نه وضوى زنده ها.

امام حسن(علیه السلام) مى گفت: پدرم هر وقت مى خواست وضو بگیرد، رنگش مى پرید که گاهى من لب حوض مى دویدم، مى پرسیدم که بابا چه شده است؟! مى گفت: حسن جان مى دانى کجا مى خواهم بروم؟ این چه وضویى است؟ خدایا ما وقتى توبه مى کنیم، از عباداتمان هم باید توبه کنیم. ما را ببخش. محدود بودیم؛ کوچک بودیم؛ متوجه نبودیم که چه کار مى کنیم؟ تو لطفى به ما بکن و قدرتى به ما بده تا بنده خوبى باشیم؛ فردا شب، شب جمعه است؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه التماسى مى کند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أحسَنِ عِبادِکَ نَصیبا عِنْدَک»[23]؛ بنده خوبى باشیم.

پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: وضو نور مى آورد، نور هم وضو مى آورد؛ مگر من وضو گرفته ام که نور برایم بیاورد؟

«فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ» .[24]

گفت: نماز را نیکو به جاى مى آورد، قرآن را نیکو تلاوت مى کرد. نه قرائت، تلاوت یعنى چه؟ خواندن و فهمیدن و عمل کردن هر سه را روى همدیگر تلاوت مى گویند؛ بخوانم، بفهمم، بشوم؛ این مى شود تلاوت.

گفت: حالا دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) محال است؟ نه، چگونه مى توان او را دید؟ باید از ماوراى همه این حرف ها او را دید. باید از حجاب ها ردّ شد؛ حجاب نَفْس، حجاب هوا، حجاب حرام، حجاب تاریکى، حجاب اخلاق بد، حجاب رذایل، حجاب مفاسد، حجاب گناهان و… . بعضى از ما پشت چه حجاب هایى قرار گرفته ایم؟ چه موقع مى خواهیم این پرده ها را کنار بزنیم؟ یکایک آن ها را باید کنار بزنیم؛ چون خدا، نور، واقعیّات و… پشت این پرده ها هستند؛ مى گویند: امام غایب است. مردم مى گویند که پشت پرده غیب است؟ پرده غیبش چیست؟ همین هاست. این ها پرده غیب هستند. خدا غایب است. از ما غایب است؛ از خودش که غایب نیست. خودش که ظاهرترین ظاهرهاست: «یا مَنْ هُوَ اخْتَفى لِفَرْطِ نُورِه، الظاهِرُ الباطِنُ فى ظُهُورِهِ»[25] آشکارترین آشکارهاست؛ روشن ترین نورهاست.

پسرى داشت به پدرش مى گفت: دارى بقچه درست مى کنى، زمینه سازى مى کنى، کجا مى خواهى بروى؟ گفت : خانه خدا. گفت : مرا هم ببر. گفت : تو سیزده چهارده ساله هستى، نمى شود. گفت : اگر مرا نبرى، من مى میرم. باید مرا ببرى.

نمى دانست که مکّه چیست، بیت چیست، همین که پدرش گفت: خانه خدا، خیال کرد هرکس برود خانه خدا، خودِ خدا را هم مى بیند. این به عشق دیدن صاحب خانه سخت به سرش زده بود که مرا هم باید ببرى. پسرجان آخر الان وقت سفر تو نیست. گفت: نه، مرا هم باید ببرى. به هر زحمتى بود پدر را راضى کرد. مادر گفت : این بچّه را هم ببر، زیاد گریه مى کند.

به مسجد شجره آمدند و مُحرِم شدند. هر دو با احرام به مکّه آمدند، هر دو به در مسجد الحرام رسیدند، آنجا دعایى دارد. پدر صورتش را به دیوار گذاشت، بچه هم به دنبال پدر این کار را کرد: «الّلهُمَّ هذا البَلَدُ بَلَدُکَ والحَرَمُ حَرَمُکَ والعَبْدُ عَبْدُکَ والبَیْتُ بَیْتُک»[26]. از در مسجدالحرام که وارد شدند تا چشم پسر به بیت و به آن فضاى مسجد افتاد، نعره اى زد و روى زمین افتاد؛ پدر بالاى سرش نشست و دید که بچه مُرده است. بر سرش زد و واى بچّه واى خدا سر داد و گفت: من و این بچه که مهمان تو بودیم، بچه ام کجا رفت؟ صدایى شنید که بچه ات به عشق دیدن من آمد، تو به عشق دیدن خانه؛ هر دو نفر شما هم به هدفتان رسیدید؛ تو به عشق دیدن بیت آمدى، این هم بیت؛ او هم به عشق دیدن من آمد و به من رسید، دیگر چه مى خواهى؟

خوشا آنان که اللّه یارشان بى

که حمد و قل هو اللّه کارشان بى

خوشا آنان که دائم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بى[27]

عنایت الهى در مبارزه با نفس

با نفس باید کار کرد؛ نفس تا وقت شکوفایى عقل با ظواهر دنیا سر و کار دارد و به دنیا چسبیده است. پاى تکلیف که به میان مى آید، مى خواهند او را بِبُرند؛ نمى بُرد؛ اینجا نقطه «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَهُ بِالسُّوءِ»[28] است. خدا مى گوید بیا؛ دنیا مى گوید نرو؛ شهوت مى گوید نرو؛ مال مى گوید نرو؛ زن مى گوید نرو؛ مرد مى گوید نرو؛ مقام مى گوید نرو؛ چه زمانى مى توان رفت؟ «إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبَّى»[29] وقتى دست خودش دراز شود و دست ما را بگیرد. دست خودش چه زمانى دراز مى شود؟ قرآن دستش است؛ انبیا دست حق هستند؛ ائمّه دست حق هستند؛ ماه رمضان دست حق است؛ محرّم دست حق است؛ عاشورا دست حق است؛ جهاد دست حق است؛ حلال دست حق است؛ عبادت دست حق است؛ ما بیاییم دستمان را به دست خدا بدهیم؛ خدایى که دستش دراز است: «یا باسِطَ الیَدَینِ بالعَطِیَّهِ»[30]. او که دائم مى گوید: بنده من بیا عطاى خودم را به تو بدهم. بنابراین، من باید دستم را دراز کنم تا به من بدهد. این رَحْم خداست؛ قرآن رَحْم خداست؛ انبیاء رَحْم خدا هستند؛ ائمّه رَحْم خدا هستند: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَهُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبّى …». خدایا ماه رمضان در حال تمام شدن است، باز هم ما باید بمانیم؛ باز هم باید معطّل شویم؛ باز هم باید در آرزویمان همین جورى بمانیم؛ باز هم باید حرکت نکنیم؛ به تو نرسیم؛ تو را با جان و وجودمان لمس نکنیم.

حجت الاسلام و المسلمین  انصاریان

[1] . یوسف : 53.

[2] . قیامه: 36.

[3] . مؤمنون: 115.

[4] . نمل: 40.

[5] . الآن از فلسطین تا منطقه سبا اگر با هواپیما بروند، دو ساعت طول مى کشد.

[6] . نمل : 40.

[7] . آل عمران : 189.

[8] . آل عمران : 180.

[9] . فاطر: 15.

[10] . نهج البلاغه : خطبه متّقین.

[11] . فاتحه : 2.

[12] . فاتحه : 2 ـ 4.

[13] . غافر: 16.

[14] . غافر : 16.

. [15] فاتحه : 5.

. [16] همان

. [17] فاتحه : 6.

. [18]  فاتحه : 7.

. [19] همان

. [20] فاتحه : 2.

. [21] فاتحه : 3.

. [22]  مؤمنون : 1 ـ 2.

. [23]  إقبال الأعمال ، سید بن طاووس: 3/337.

. [24]  مؤمنون : 2.

. [25]  مکیال المکارم: 1/228.

. [26]  تهذیب الأحکام: 5/100.

. [27] دیوان اشعار باباطاهر.

. [28]  یوسف: 53.

. [29]  یوسف : 53 .

. [30] الذریعه: 1/499 شماره 2463.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید