چکیده
گستره و تسلط فرهنگ و تمدن غرب بر مشرق زمین و انفعال و تاثیرپذیرى برخى از مشرق زمینیان، بحث و کاوش در این باره را ضرورى مىسازد . به علاوه نسبت میان فرهنگ اسلامى و فرهنگ مدرن و سازگارى یا تضاد و ناسازگارى میان آن دو، شناخت مؤلفههاى جهانبینى مدرن را براى مسلمانان امرى مهم و حیاتى مىگرداند . این نوشتار در صدد تبیین رابطه میان اندیشه اسلامى و مدرنیسم است .
مقدمه
آشنایى با جهانبینى مدرن و تمدن و فرهنگ جدید غرب براى مشرق زمینیان از چند جهت ضرورى مىباشد:
1- تحول سریع و فراگیر فرهنگ غرب، دنیاى مدرن را از سدههاى پیشین تمدن مغرب زمین، به صورت چشمگیرى ممتاز ساخته است . این تحول فراگیر که به دنبال خویش، تکنولوژى و صنایع مختلفى را پدید آورده، سبب شد که بهرهورى انسان دنیاى مغرب زمین از جهان مادى بسیار راحتتر و گستردهتر شود . به سخن دیگر، قرار گرفتن دنیاى مادى در مرکز توجه تمدن غربى و به دنبال آن سعى و تلاش همه جانبه براى تسلط بر طبیعت، موجب گشت که انسان غربى، ابزار و تکنولوژى بسیار قوى و دقیقى را بوجود آورد و در این مسیر چنان قرین توفیق گشت که عصر مدرن را به صورت کاملى از اعصار سابق جدا نموده استبه طورى که گویا انسان جدیدى – از نوع دیگرى غیر از انسان نوع سابق – پدید آمده است .
مشاهده این پیشرفتها – اگر بتوان بهرهورى هر چه بیشتر از عالم طبیعتبدون توجه به معنویت را پیشرفت، نام نهاد – از سوى مشرق زمینیان و نیز ورود تکنولوژى و صنعت غرب به کشورهاى شرقى، سبب شد که بسیارى از متفکرین، کاملا تحت تاثیر تمدن مغرب زمین قرار گیرند و با تاثیرپذیرى کامل از آن و از دست دادن هویت اصلى خود، با اعتقاد به این که تنها راه صحیح ترقى بشریت، همان طریقى است که تمدن غرب و جهان مدرن پیموده است، سعى نمودند از آن دفاع کنند .
2- از سویى دیگر، دنیاى نوین غربى، با روحیه تکبر و قدرتمدارانه خود، فرهنگ و تمدن خود را از جهات مختلف بر فرهنگ و تمدن کشورهاى دیگر تحمیل نموده است . به اعتقاد آنها هیچ فرهنگى ارزش بقا ندارد و از این جهتبا توسل به شعارها و ابزارهاى مختلف سعى نمودند تا با رخنه در فرهنگ دیگران و استحاله آنها، همه دنیا را تابع فرهنگ خویش سازند . و در این مسیر از روشها و اهرمهاى مختلف اقتصادى، سیاسى و فرهنگى بهره مىبرند .
3- آنچه که بر ضرورت شناخت جهان مدرن و اندیشههاى بنیادین آن مىافزاید شرایط و وضعیتحاضر فرهنگ جهان اسلام بویژه وضعیت فرهنگى ایران اسلامى ما مىباشد . حضور غیر مشروع جهانبینى نوین با لوازم گوناگون آن در عرصههاى مختلف فرهنگ اسلامى ایران و نیز رشد فزاینده گرایش به آن جهانبینى، پژوهش دقیق و همه جانبه در شناخت اندیشههاى مدرن و بنیادهاى معرفتشناختى، انسان شناختى، هستى شناختى و اخلاقى آن را بیش از هر زمان دیگر لازم مىسازد .
آنچه که بر حساسیت و اهمیتبیش از پیش آن مىافزاید ویژگى اسلامى و هویت دینى فرهنگ ما مىباشد . از این رو باید بررسى نمود که آیا جهانبینى مدرن، با جهانبینى اسلامى سازگار است و یا این که بنیادهاى جهانبینى نوین، با جهانبینى اسلامى در تعارض است؟
آیا مىتوان از اسلام قرائت و تفسیر جدیدى ارائه نمود که با اندیشه مدرن در زیر یک سقف اعتقادى به حیات خویش ادامه دهند و براساس آن، قرائتها را از دین اسلام به قرائتسنتى و قرائت مدرن تقسیم نمود؟
آیا آموزههاى اخلاقى مدرن، نظامهاى اخلاقى رقیب و از جمله نظام ارزشى اخلاقى اسلام را از صحنه فردى و اجتماعى انسانها بیرون مىنماید و یا این که بدون تعارض با اخلاق اسلامى در کنار او در حیات فردى و اجتماعى مسلمانان حضور مىیابد؟
معرفتشناسى جهانبینى نوین، انسانشناسى نوین، اقتصاد مدرن و . . . که بر بنیادهاى خاصى استوار هستند نیز در معرض پرسش یادشده قرار دارند .
پاسخ دقیق به پرسشهاى یادشده و تبیین نسبت میان جهانبینى اسلامى و جهانبینى مدرن از مباحثبسیار اساسى و براى اندیشمندان اسلامى و حقیقت جویان نیز حیاتى مىباشد .
از این جهت، این نوشتار درصدد آن است تا با تبیین رابطه و نسبت میان دو جهانبینى مورد بحث، گامى در جهت روشن نمودن حقیقت مساله – در بضاعت اندک خود – بردارد .
بدیهى است که بحث پیرامون این مساله، بسیار گسترده است و پرداختن به آن در این مقال کوتاه میسر نخواهد بود . بدین جهت در این نوشتار سعى مىنماییم تا با تبیین برخى از اعتقادات جهانبینى مدرن و نیز مقایسه کوتاه آن با اندیشههاى اسلامى از مساله مورد بحث – هر چند به صورت اجمالى – ابهامزدایى نماییم .
نگاهى گذرا به اندیشه مدرن
در عرصه اندیشه بشرى، ابهام مفاهیم و الفاظ بکار رفته در بحث، از دامهاى مهلک و عقلسوزى است که با توسل به آن ظلمهاى بسیارى بر انسان و افکارش رفته است . از این رو تبیین مفاهیم کلیدى بحث و ابهامزدایى از آن و نیز تعیین معناى مورد بحث از میان معانى محتمل و مختلف الفاظ، ضرورت هر بحث و کاوش صحیح و دقیق مىباشد .
در این جا نیز، چهار مفهوم اصلى بحثیعنى: مدرن، مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون را از منظر اندیشمندان بویژه متفکرین غربى توضیح مىدهیم و گمان نگارنده آن است که در پرتو این تبیین، پرسش اصلى این نوشتار – یعنى نسبت میان جهانبینى اسلامى و جهان بینى مدرن – پاسخ خویش را به راحتى پیدا خواهد نمود .
1- مدرن (2)
واژه مدرن که در فارسى به معناى جدید است از جهت لغت، از ریشه لاتینى modo- » اخذ شده و به معناى -of today- یعنى امروزین یا امر بالفعل و حاضرى است که به جاى امر موجود در گذشته نهاده شده و مورد قبول همگان مىباشد . (3)
این واژه در استعمال عرفى خود، وصف اشیاء قرار مىگیرد، در این حالت، شىء مدرن، شىاى است که جایگزین شىء قدیمى شده است . از این رو اولین کشتى بادبانى که جایگزین کشتى دراز و کم ارتفاعى که با پارو رانده مىشد، گردید، روزى مدرن بوده است . همچنین کشتى بادبانى تندرو، قبل از کشتى بخار و کشتى بخار قبل از کشتىاى که با قدرت اتمى حرکت مىکند، روزگارى مدرن بودهاند . (4)
اما در اصطلاح، واژه مدرن به معنى شکل و صورت فرهنگى و اجتماعى خاصى مىباشد که اولا از جهت تاریخى، امر جدید و تازهاى است و ثانیا هر آنچه را که مبتنى بر سنت و دین مىباشد کنار زده و تنها عقل ابزارى جداى از وحى را پذیرفته است و بدین جهت کاملا از آداب و سنن قدیمى، امور وحیانى و دینى، سحر و جادو و خرافه و . . . بریده شده است .
علیرغم اختلافاتى که در زمینه شروع دوران مدرن، در میان اندیشمندان و متفکران غربى به چشم مىخورد، همگى بر این امر اتفاق نظر دارند که دوران قرون وسطا، دوران مدرن نبوده بلکه دوران مدرن پس از زوال و افول قرون وسطا آغاز شده است .
به اعتقاد نویسندگان غربى، جهانبینى قرون وسطایى، جهانبینى دینى و کاملا تحتسیطره دین بوده است (5) و انسان قرون وسطایى جهان مادى را همانند گهوارهاى مىدانسته که با دو طناب و از دو سر به امور دیگرى بسته شده و به آنها متصل بوده است; یعنى از یک طرف جهان مادى را به خداوند مرتبط و وابسته مىدانسته و از سویى دیگر آن را به معاد پیوند مىداده است . از این رو، انسان قرون وسطایى، هر پدیدهاى را در عالم ماده با توجه به ارتباط آن با مبدا و معاد، تفسیر مىکرده است .
براساس تفسیر دین حاکم در قرون وسطا – یعنى تفسیر مسیحیت – از انسان، آدم و حوا پس از خوردن از درخت نهى شده، دچار گناه شده و به هبوط و سقوط در زمین مجبور مىشوند . (6) آنها در زمین به ناچار براى رهایى از گرسنگى و تشنگى تلاش کرده و در زندگى مشترک خود، فرزندان و انسانهاى دیگرى را پدید مىآورند .
براساس گناه آدم و حوا، فرزندان آن دو – یعنى جمیع انسانها – داراى فطرت و ذاتى تبهکار و گنهکار شدهاند . (7) این ذات بد انسان، همیشه او را به سوى شر و گناه و ظلم سوق داده است و در نتیجه خود انسان نتوانسته استخویشتن را از گناه و بدبختى رهانیده و خود را اهل نجات سازد . به همین جهتخداوند خود، دستبه کار شده و در تاریخ انسان مداخله کرده است; یعنى شخص خداوند به صورت جسمانى و مادى در آمده و از مریم متولد شد تا این که چهره متجسد خداوند در سى سالگى توسط یحیى معمدان، تعمید یافته (8) و تبلیغ دین را آغاز مىکند و پس از سه سال تبلیغ، توسط کاهنان یهودى دستگیر شده و نزد پیلاطس – فرماندار اورشلیم – جهت محاکمه و سپس به سوى صلیب و مرگ، فرستاده مىشود . (9)
پیلاطس به تقاضاى کاهنان اعظم یهودى و مردم حاضر او را به اعدام محکوم مىکند و بدین ترتیب تراژدى مرگ عیسى در اواسط روز جمعه به وقوع مىپیوندد .
چون روز شنبه تعطیل بود، بعضى از زنهایى که همراه عیسى به اورشلیم آمده بودند در روز یکشنبه به بازار رفته و براى معطر کردن قبر عیسى ماده خوشبویى تهیه کرده و به محل قبر او مىآیند ولى وقتى که به نزدیک قبر مىرسند ملاحظه مىکنند که پوشش قبر باز شده و جسد عیسى در داخل قبر نیست .
در حقیقت عیسى به وعده خود عمل کرد و همان طورى که خود به یاران خویش فرموده بود او در روز سوم، صعود کرده و نزد پدر خود در آسمانها رفت .@#@ (10)
این واقعه غمناک و تراژدى تاریخى، یعنى کشته شدن فرزند خدا، در حقیقت فدیهاى است که خداى پدر با برنامه و طرح پیشینى و ازلى خود، جهت نجات بشریت انجام داده است . به بیان دیگر، عیسى با کشته شدن خویش، کفاره همه گناهان ذاتى بشریت را پرداخت کرده است . (11)
بدین جهت، هر کس که به عیسى ایمان آورد اهل نجات خواهد بود به طورى که نجات نیز منحصر به همین طریق مىباشد .
مسیحیها این اعتقاد خود را به بعضى از سخنانى که به عیسى نسبت داده مىشود مستند ساختهاند . در کتاب مقدس (عصر جدید) از قول عیسى نقل شده است:
«هیچ کس نمىتواند نزد پدر رود جز از طریق من» (12)
اما در حدود قرن سوم میلادى، بسیارى از مسیحیها، به جاى عیسى مسیح، کلیسا را مطرح ساختند و معتقد شدند که بیرون از کلیسا، نجات معنا ندارد . (13)
مطابق تفسیر فوق، سعادت و خوشبختى بشریت صرفا با پیروى از تعالیم کلیسا و دین مسیحیت میسر است و انسان در صورت عمل به وظیفهاش مىتواند به زندگى آسمانى امید بندد و در کنار خداوند و فرشتگان و قدسیان زندگى کند و الا عذاب ابدى و شکنجه و آتش نصیب او خواهد شد . (14)
علاوه بر انسان، جهان ماده و پدیدههاى طبیعى نیز در قرون وسطا با رویکردى دینى تفسیر و تبیین مىگشت .
بلاهاى طبیعى مانند سیلها، زلزلهها، طوفانها و نیز مریضیهاى عمومى به این سبب پدید مىآمده که بشر، در اعمال و رفتار خودش، به وظیفه دینى خود عمل نمىکرده و مرتکب گناه مىشده است . بدین جهت در نگاه قرون وسطایى، هدف و وظیفه اصلى علوم تجربى، شناخت جهان و شناخت اسرارى بود که خداى متعال در خلقت جهان بکار برده بود تا از این طریق بر خدا شناسیش بیفزاید . (15)
در یک سخن همه وجوه انسانى و طبیعى عالم با رویکردى دینى معنا پیدا مىکرد، و همه علوم تجربى و نیز تمام علوم انسانى مانند اقتصاد، روانشناسى، فلسفه و . . . رنگ و بویى دینى داشتهاند .
اما آنچه که در این مقام در خور و شایسته توجه مىباشد این است که چرا نزد اندیشمندان غربى، فرهنگ قرون وسطا و اندیشههاى حاکم بر آن، مدرن و نوین تلقى نمىشود؟
ممکن است در گمان عدهاى پاسخ پرسش مهم فوق این باشد که چون در طول دوران قرون وسطا – که تقریبا ده قرن به طول انجامید (16) – هیچ اندیشه جدیدى مطرح نگشت و همه متفکرین بعدى مقلدان اندیشمندان سابق بودهاند و بدین جهتبه دوران قرون وسطا، مدرن اطلاق نمىشود .
ولى روشن است که چنین پاسخى بسیار سطحى و معلول عدم دقت کافى است; زیرا نمىتوان باور کرد که در طول ده قرن، در اندیشه یک امت (که مشتمل بر کشورهاى مختلف اروپایى بوده است) هیچ اندیشه جدیدى مطرح نشده باشد . چنانچه شواهد تاریخى مختلف نیز برخلاف ادعاى فوق، گواهى مىدهد .
در قرن سیزدهم، اندیشههاى فلسفى و بویژه کلامى قرون وسطا شخصیتبسیار برجستهاى مانند توماس آکوئنیاس را به خود مىبیند که اندیشههاى کلامى جدیدى – نسبتبه متفکرین قبلى – ارائه کرده است .
به علاوه در ابتداى قرن هفتم، اسلام ظهور نموده و تمدن جدیدى را به بشریت عرضه کرده استبه طورى که با نفوذ به اروپا مردم آن سرزمین با تمدن اسلامى آشنا شدند و روشن است که این تمدن، کاملا جدید و با آموزه هایى مغایر با آموزههاى یهود و مسیحیتبوده است . از این رو پرسش یاد شده به صورت جدىترى اذهان متفکرین را به چالش مىکشاند که چرا به اندیشههاى جدید در قرون وسطا و نیز به اندیشههاى اسلامى، واژه مدرن اطلاق نمىگردد؟
عنایت و دقت کافى در پرسش فوق و پاسخى که اندیشمندان غربى به آن دادهاند ما را به این نکته بسیار مهم رهنمون مىسازد که در دیدگاه متفکرین غربى و نیز جهان مدرن، هر امر جدید و هر اندیشه نوینى، مدرن نمىباشد بلکه اندیشه مدرن، اندیشهاى است که داراى ویژگى خاصى و از هر گونه قیدى بویژه قیود دینى کاملا رها و آزاد باشد و تا زمانى که آموزههاى دینى و وحیانى بر اندیشهاى حکومت کند هر چند آن اندیشه نسبتبه اندیشههاى متفکرین سابق، اندیشه جدیدى باشد باز هم مدرن نخواهد بود . به همین جهت، تمدن جدید اسلامى که در قرن هفتم در صحنه حیات بشرى ظهور کرده است، جدید و مدرن نمىباشد .
بنابراین، ماهیت اصلى یک اندیشه یا فرهنگ مدرن آن است که آن اندیشه یا فرهنگ به هیچ روى تحت تاثیر آموزههاى دینى نبوده و از هر گونه قیود و اندیشه دینى رها و آزاد باشد، چنان که نویسنده مقدمه، کتاب «دین و مدرنیته» مىنویسد:
«جهان مدرن وقتى آغاز شده است که بشریت تلاش نموده است تا خود را از تاثیر دین رها و آزاد نماید .» (17)
در واقع، انسان مدرن، انسانى است که برخلاف انسان دینى و غیر مدرن که هر امرى را از یک سو به خداوند و از سوى دیگر به معاد مرتبط و متصل مىساخته است، او تیغى به دست گرفته و از یک طرف اتصال خودش را با مبدا قطع کرده و از طرف دیگر رابطهاش را با معاد بریده است . در دیدگاه انسان مدرن آنچه که شایسته توجه و هدف تلاشهاى نظرى و عملى انسان مىتواند واقع گردد همین دنیاى مادى است و بس .
انسان باید سعى نماید تا زندگى خویش را در این دنیا سامان دهد و در این مسیر از هر امرى که به نفع رفاه و خوشبختى همین دنیایى اوستبهره برد . بدین جهتباید به سراغ طبیعت و امور دیگر رفته و در صدد شناخت آن برآید ولى اولا نباید به هیچ منبع معرفتبخش دیگر – مانند کتب مقدس – توجه کند و فقط باید به معرفتى که از حس و مشاهده و عقل محاسبهگر او حاصل است اعتماد کند . در این رهگذر هیچ معرفتى از نقد مصون نبوده و هیچ کس نمىتواند ادعاى عدم خطاپذیرى کند . علاوه بر این براى معرفتبه هر ادعایى باید بتوان به صورت باز و معتبر، مبانى و علل آن ادعا را مورد بررسى و تحقیق قرار داد . از این رو اگر ادعایى مبتنى بر امور غیبى و مستند به آنها باشد هیچ گونه اعتبارى ندارد . (18) در واقع هیچ مرجع قابل اعتمادى غیر از عقل مبتنى بر حس و تجربه وجود ندارد و در جهان خارج نیز هیچ شىاى بالاتر و وراى آنچه عقل انسان با کمک حواس ظاهرى خود اثبات مىکند موجود نیست . (19) ثانیا هدف معرفت، رمزگشایى از معانى موجود در بافت و ساختمان جهان نیست تا از این طریق بخواهیم طبق طرح و هدف خداوند عمل کنیم بلکه معرفت عبارتست از هر آنچه که در ما قدرت پیشبینى و ضبط و مهار طبیعت را ایجاد کند، تا از این رهگذر بتوانیم زندگى مطمئنتر و شاید راحتترى داشته باشیم . و بدین ترتیب، ارزش معرفتیک ارزش ابزارى است . (20)
در رفتارهاى عملى و تعیین خط و مشى و ارزشهاى زندگى نیز انسان صرفا باید به خودش اعتماد کند و هیچ موجود دیگرى و یا هیچ منبع معرفتى دینى، حق دخالت در تعیین ارزشهاى زندگى را ندارد . و اگر چه ممکن است انسان در تشخیص خود اشتباه کند ولى ارتکاب اشتباه مستلزم و مجوز آن نیست که مرجع دیگرى از بیرون براى انسان جهتها و ارزشهاى زندگى را تعیین سازد . (21) به دیگر سخن، انسان معیار همه چیز است .(اومانیسم) (22)
انسان محور شده در دنیاى مدرن با نفى هرگونه موجود مجرد و ماورایى و در نتیجه نفى وجود روح مجرد براى انسان، در صدد تعیین ملاک در همه جهات نظرى و عملى است و در این جهت هیچ نیازى به منابع دیگر غیر از عقل خود ندارد . به عبارت دیگر به اعتقاد انسان مدرن، دین و آموزههاى دینى حق دخالت در هیچ یک از حوزههاى معرفتى بشر – اعم از نظرى و عملى – را ندارد . نکته دیگر این که همه چیز باید تبیین این دنیایى پیدا کند .(سکولاریسم) (23)
بنابراین به عنوان مثال در تعیین ملاکهاى اخلاقى نیز انسان باید صرفا سود دنیوى و مادى خود را در نظر گرفته و از آن جهت که یک وجود مادى صرف بوده و هیچ ارتباطى با مبدا و معاد ندارد در مورد آن داورى کند . از این رو هر چه که انسان در تشخیص خود خوب بداند و به دنبال آن بوده و آن را بخواهد خوب است و از هر چه که متنفر مىباشد آن امر بد است . به سخن دیگر مرجع تشخیص خوبىها و بدىها و تمام ارزشهاى اخلاقى، امیال و خواستبشر است، چنان که بنتام در این مورد مىگوید:
«خوب یعنى خواستنى و بد یعنى نخواستنى» . (24)
به همین جهت است که در بعضى از کشورها و جوامع مدرن عمل قبیح همجنس بازى یک فعل اخلاقى منفى و بد تلقى نمىشود; چون فعل بد، کارى است که مورد نفرت فاعل آن بوده و فاعل، آن را نخواهد ولى وقتى که فاعل یا فاعلانى آن را خواستهاند آن عمل خوب مىباشد . بدیهى استبراساس این معیار، هر عمل زشت و کثیفى که مورد خواست کسى واقع شود – تا مادامى که مضر به آزادى دیگرى نباشد – خوب است هر چند این عمل کاملا عملى ضد انسانى و به صورت تمام عیار حیوانى باشد .
نتیجه آن که دنیاى مدرن وقتى آغاز گشته است که انسان و خواستها و امیال او محور همه عالم شده و تمام تلاشهاى عملى بشر نیز نقش ابزارى داشته و هدف آن تسلط هر چه بیشتر بر عالم طبیعت و زندگى راحتتر و به سخن دیگر ارضاى هر چه بیشتر و بهتر امیال مادى بشر مىباشد . و به هیچ روى آموزههاى دینى و ماوراء طبیعى در حیطه حیات بشر دخالت ندارد . بنابراین مدرن شدن به معنى کنار زدن دین و رها شدن از دین و خدا و وحى و معاد است .
در نتیجه هر اندیشه و امر جدیدى، مدرن نمىباشد .@#@ از این رو اگر اندیشهاى تحت تاثیر دین بوده و حتى اگر در زمان قبل سابقهاى نیز نداشته بلکه در زمان حاضر مطرح شده باشد باز هم یک اندیشه سنتى است و اندیشه مدرن نمىباشد ولى برعکس اگر اندیشهاى، انسان و عالم ماده را محور همه امور قرار داده و در صدد نفى هرگونه مرجعیتى – چه دینى و چه غیر دینى – وراى عقل ابزارى معتمد بر حس بشر باشد چنین اندیشهاى مدرن است هر چند که در زمانهاى قبل نیز سابقه داشته باشد; به عنوان مثال، اندیشه انسان محورى در حدود دو هزار و ششصد سال قبل توسط سوفسطائیان مطرح شده است . این جمله پروتوگوارس مشهور است که:
«انسان مقیاس همه چیز است» . (25)
در عین حال این اندیشه، یک اندیشه مدرن بوده و توسط جهانبینى دنیاى مدرن کاملا پذیرفته شده است .
همچنین، همجنس بازى که در دنیاى جدید و جوامع مدرن به عنوان یک عمل مثبت تلقى مىشود – و منافى مدرن بودن نیست – عمل و رفتارى است که قرآن آن را به قوم حضرت لوط علیه السلام (یعنى چند هزار سال قبل) نسبت مىدهد . (26)
تامل در موارد فوق این نکته مهم را روشن مىسازد که قدیمى یا جدیدى بودن یک اندیشه یا رفتار دلالتبر مدرن بودن یا عدم آن ندارد بلکه ملاک مدرن بودن، بریدگى از هر چه غیر انسان است – مانند خدا و دین و سنتهاى دیگر – و محور قرار دادن انسان و امیال او مىباشد . و در یک کلام، دنیاى مدرن یعنى اعتقاد و باور به علم و عقل آدمى به جاى اعتقاد به حقیقت وحى و خداوند . (27)
2- مدرنیته (28)
براى واژه مدرنیته که در لغتبه معناى «تجدد» و جدید شدن مىباشد در اصطلاح تعریفهاى گوناگونى ارائه شده است که در اینجا به برخى از تعریفهاى بیان شده اشاره مىنماییم:
الف) مدرنیته، اعتقاد به این امر است که انسان، موجودى مختار، آزاد و عاقل بوده و مىتواند سرنوشتخود را تحت کنترل خود درآورد . (29)
ب) مدرنیته یعنى روزگار پیروزى خرد انسانى بر باورهاى سنتى (اسطورهاى، دینى، اخلاقى، فلسفى و) . . . ، رشد اندیشه علمى و خردباورى (اسیونالیته)، افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه نقادانه همراه با سازمانیابى تازه تولید و تجارت، شکلگیرى قوانین مبادله کالاها و به تدریجسلطه جامعه مدنى بر دولت . (30)
به این صورت نیز مىتوان مدرنیته را تعریف نمود که:
مدرنیته (جدید شدن) عبارت است از یک جریان و تحول در زمینههاى فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى، علمى و . . . که با محوریت انسان و تکیه بر آزادى همه جانبه او و نیز اعتماد به عقل بشرى و اصالت دادن به فرد، در صدد تحلیل همه اشیاء اعم از طبیعت، ماوراء طبیعت، ارزشها . . . برآمده است و با اندیشه تغییر و نو کردن دائمى حیات همه جانبه انسانى، هر آنچه که در مقابل او واقع شود – مانند دین، آداب و رسوم و سایر سنتها را – نفى مىکند .
3- مدرنیسم (31)
این واژه که در لغتبه معناى «تجدد گرایى» است در اصطلاح، جهانبینىاى است که براساس آن، مدرنیته و مؤلفههایش تبیین و توجیه مىگردند . برخى از مهمترین ویژگیهاى این جهانبینى که در زبان اندیشمندان غربى به صورتهاى گوناگون بیان شده است عبارتند از:
1- از لحاظ معرفتشناختى، مشاهدهگرایانه (32) و آزمایشگرایانه (33) و تجربىگرایانه (34) است . به عبارت دیگر، یگانه راه وصول به معرفتحقیقى را مشاهده، آزمایش و تجربه حسى ظاهرى مىداند . (35)
2- فقط به عقل ابزارى، جزیى و استدلالگر قائل است . (36) و یگانه شانى که این عقل دارد این است که گزارههایى را که حاصل مشاهده، آزمایش و تجربه حسى ظاهرىاند در قالب استدلالهاى منتج منطقى بریزد و نتایج جدیدى ارائه کند تا با شناخت جهان، در پیشبینى حوادث آینده سعى کند و به دنبال آن، جهان طبیعت را ضبط و مهار سازد . (37) از این رو چنین عقلى در باطن خود، عقل عملى است .
3- مادیگرایانه (38) است; یعنى به عوالمى غیر از عالم ماده و مادیات قائل نیست . (39) این موضوع وجود شناختى البته نتیجه گریزناپذیر دو ویژگى قبلى است; چون بنابر این که فقط از راه مشاهده، آزمایش و تجربه حسى ظاهرى بتوان، به معرفتحقیقى دستیافت و عقل نیز، کارى جز سر و سامان دادن به مواد خامى که از آن راه بدست آمده است نداشته باشد طبعا به تدریج آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه استبا «واقعیت» و «موجود» یکسان و معادل گرفته مىشود و لازمه این معادله هم چیزى نیست جز این اعتقاد که آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست، موجود نیز نمىباشد .
یا لااقل لا ادریگرى (41) دارد . (42)
5- انسانگروانه (43) است; یعنى خدمتبه انسان را یگانه و نخستین هدف مىداند . و به عبارت دیگر انسانیت را در جایگاه خداوند مىنشاند و معتقد است که همه چیز و همه کار باید در خدمت انسان باشد . (44)
6- آزاد اندیش (45) است; یعنى مخالف هر گونه تعبد نسبتبه هر شخص است و هیچکس را فوق سؤال و چون و چرا نمىداند و از همه دلیل و برهان مطالبه مىکند . (46)
7- به لحاظ اخلاقى عاطفهگرا (47) است; یعنى احساسات و عواطف را خاستگاه همه افعال اخلاقى و یگانه داور خوبى و بدى و درستى و نادرستى اخلاقى مىداند . (48)
4- مدرنیزاسیون (49)
مقصود از مدرنیزاسیون – یا متجدد سازى – فعالیتى آگاهانه و اختیارى در جهت تحقق و پیاده کردن مؤلفهها و فرهنگ مدرنیته در جوامعى است که فاقد آنها هستند .
فعالیت و فرایند متجدد سازى، مستلزم تغییراتى در زمینههاى اقتصادى، سیاسى و اجتماعى در کشورهاى توسعه نیافته با نایتبه مدل و الگوى پیشرفته و پیچیدهتر سازمانهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى کشورهاى غربى مىباشد .
این فرایند از طریق تئوریهاى جامعه شناختى، مورد مطالعه و تعریف دقیق قرار گرفت و براساس این تئوریها، جوامع به دو نوع تقسیم شده است:
جامعه سنتى (که مىتوان آن را به تعبیر دیگر جامعه «روستایى» ، «عقب مانده» یا «توسعه نیافته» نامید) و جامعه مدرن (یا «جامعه شهرى» ، «توسعه یافته» یا «صنعتى» .) همچنین مطابق این تئوریها، ساختارهاى اجتماعى جوامع مختلف براساس قوانین عمومى و مشابه خاصى، حرکت کرده و داراى روند دائمى پیشرونده است و بدین جهت، تمام جوامع از یک روند تاریخى مشابهى – یعنى گذر از یک نوع به نوع دیگر – تبعیت مىکنند . بر این اساس، چنین فرض شده است که جوامع سنتى باید تابع الگویى باشند که جوامع غربى آن را به کار بستهاند و در حقیقت، تئوریهاى متجدد سازى در صدد آن هستند که سازمانهاى جوامع غربى و متغیرهاى این جوامع صنعتى را مشخص کرده تا آنها را در کشورهاى توسعه نیافته به اجرا در آورند .
(51) (Moderniztion = Westernization) و پیشفرضهاى زیربنایى متجدد سازى عبارتند از: سکولاریسم، ماتریالیسم، فردگرایى و اعتقاد به پیشرفت از طریق علم تجربى و تکنولوژى . (52)
رویکردى اجمالى به اسلام
در اینجا صرفا به بعضى از مؤلفههاى دین اسلام اشاره مىشود:
1- در دین اسلام، خداوند به عنوان موجودى ماوراى طبیعى و مجرد و خالق یگانه جهان هستى و بىنیاز مطلق، مورد پذیرش واقع شده و وجود خداوند امرى غیر قابل شک تلقى شده است . قرآن، از زبان پیامبران نقل مىکند که:
«قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض» (53)
یعنى: فرستادگان آنها در جوابشان گفتند آیا در خدا که آفریننده آسمان و زمین استشک مىتوان کرد؟
2- جهان، ماهیت «از اویى» دارد; یعنى واقعیت جهان واقعیت «از اویى» است . فرق است میان آن که چیزى از چیزى باشد بدون این که تمام واقعیتش «از اویى» باشد; مانند فرزند نسبتبه پدر و مادر، که از آنهاست ولى واقعیت وجودیش غیر از واقعیت اضافه و نسبتش به پدر و مادر است . اما جهان ماهیت از اویى دارد; یعنى به تمام واقعیتش، انتساب به حق است، واقعیتش و اضافه و نسبتش به حق یکى است و در حقیقت معنى مخلوق بودن همین است . همچنین این جهان ماهیتبه «سوى اویى» دارد; یعنى همان طور که از اوست، به سوى او هم هست . پس جهان در کل خود یک سیر نزولى را طى کرده و نیز در حال طى کردن یک سیر صعودى به سوى اوست:
«انا لله وانا الیه راجعون» (54) یعنى: همه از آن خدا هستند و به سوى او باز مىگردند .
«الا الى الله تصیر الامور» (55) یعنى: همانا اشیاء به سوى خداوند، صیرورت مىیابند .
3- جهان داراى نظام متقن على و معلولى، سببى و مسببى است . فیض الهى و قضا و قدر او به هر موجودى تنها از مسیر علل و اسباب خاص خود او جریان مىیابد .
علاوه بر این، نظام على و معلولى به علل و معلولات مادى و جسمانى منحصر نیست . جهان در بعد مادى خود نظام على و معلولیش مادى است و در بعد ملکوتى و معنوى خود، نظام على و معلولیش غیر مادى مىباشد . و میان دو نظام نیز هیچگونه تضادى نیست و هر کدام مرتبه وجودى خود را احراز کردهاند . ملایکه، روح، لوح، قلم، کتب سماوى و ملکوتى وسائط و وسایلى هستند که به اذن پروردگار، فیض الهى از طریق آنها جریان مىیابد .
4- جهان به صورت یک پارچه، یک واقعیت هدایتشده استبه طورى که تمام ذرات جهان در هر مرتبهاى که هستند از نور هدایتبرخوردارند، غریزه، حس، عقل، الهام و وحى، مراتب هدایت عامه جهانند:
«قال ربنا الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى» (56)
یعنى: موسى به فرعون گفت: پروردگار ما آن است که به هر چیزى آن نوع خلقتى که شایستهاش بود عطا و سپس آن را هدایت کرد .@#@
5- بعد از این جهان، جهانى دیگر است، و آن جهان، جهان ابدیت و جهان پاداش و کیفر اعمال است .
تقریبا دو هزار آیه در قرآن (یعنى یک سوم قرآن) در مقام بیان جهان آخرت و کیفیت اثبات معاد و دفع شبهات نسبتبه آن و کیفیت نعمتها و عذابهاى اخروى است .
در بعضى از آیات قرآن به پیامبر دستور مىدهد که نسبتبه وقوع قیامت قسم یاد کند:
«زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبؤن بما عملتم وذلک على الله یسیر» (57)
یعنى: کافران گمان کردند که هرگز برانگیخته نمىشوند بگو به خداى من سوگند البته برانگیخته و سپس به آنچه عمل کردهاید خبر داده مىشوید و این بر خدا بسیار آسان است .
6- در دیدگاه اسلامى انسان داراى روح مجرد است:
«و قالوا اذا ضللنا فى الارض انا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون، قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم ثم الى ربکم ترجعون» (58)
یعنى: گویند آیا پس از آن که ما در زمین نابود شدیم باز از نو زنده خواهیم شد؟ بلى در حقیقت آنها به دیدار خدایشان کافرند . بگو فرشته مرگ که مامور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مىگردید .
روح انسان یک حقیقت جاودانه است و انسان نه تنها در قیامتبه صورت زنده محشور مىشود، در فاصله دنیا و قیامت از نوعى حیات که حیات برزخى نامیده مىشود و از حیات دنیوى قویتر و کاملتر استبهرهمند مىباشد . در قرآن، حدود بیست آیه به حیات انسان در حال پوسیدگى بدن در فاصله مرگ و قیامت دلالت دارد . (59)
7- میان اعمال و رفتار دنیوى انسان و زندگى و حیات اخروى او رابطه مستقیمى وجود دارد:
«بلى من کسب سیئه واحاطتبه خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنه هم فیها خالدون» (60)
یعنى: آرى هر کس اعمالى زشت اندوخت و کردار بد بر او احاطه پیدا کرد چنین کس اهل دوزخ است و در آن آتش به عذاب جاوید گرفتار است – و آنهایى که ایمان آوردند وکارهاى نیک و شایسته کردند آنان اهل بهشتند و در بهشت جاوید همیشه متنعم خواهند بود .
8- عقل انسان در این دنیا براى هدایت او و سعادتمند ساختنش کافى نبوده و به پیامبران نیاز دارد:
«کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه وما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین ءامنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم» (61)
یعنى: مردم (در آغاز) یک دسته بودند سپس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى که به سوى حق دعوت مىکرد با آنها نازل ساخت تا در میان مردم در آن چه اختلاف داشتند داورى کند، تنها کسانى که کتاب را دریافت داشته بودند و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف کردند . خداوند آنهایى را که ایمان آورده بودند به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى کرد . و خداوند هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت مىکند .
در موردى قرآن، انکار نزول وحى بر انسان را مستلزم عدم شناختخداوند مىداند:
«و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء قل من انزل الکتاب الذى جاء به موسى نورا وهدى للناس» (62)
یعنى: آنها خدا را درست نشناختند که گفتند: خدا هیچ چیز بر هیچ انسانى نفرستاده است . بگو: چه کسى کتابى را که موسى آورد نازل کرد؟ کتابى که براى مردم نور و هدایتبود .
9- از نکات یاد شده، بدست مىآید که انسان براى سعادتمند شدن و رهایى از جهالت و بطلان و بندگى هوى و هوس و شیطان باید به خداوند ایمان آورد و به تمام دستورهاى او از نماز، روزه و . . . عمل کند و در اخلاق نیز تابع ارزشهاى الهى باشد نه هوى و هوس گذراى خود .
و در یک سخن، انسان براى این که از سطح حیوانیتبیرون آمده و انسان واقعى شود کاملا باید به دستورهاى سعادت آفرین الهى که در اسلام نازل شده است گوش فرا داده و در حقیقت تسلیم محض باشد . و اگر در موردى دستورهاى الهى و پیامبر (ص) با هوى و هوس انسانى سازگار نگردید نباید تابع هوى و هوس خود گردد بلکه باید تسلیم فرامین خداوند و رسولش باشد:
«و ما کان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضى الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبینا» (63)
یعنى: هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشند و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است .
به همین جهت قرآن روح دین را، تسلیم و عبد خداوند بودن و اسلام مىداند و غیر آن را – هر چه باشد – باطل مىانگارد:
«ان الدین عند الله الاسلام» (64)
یعنى: همانا دین نزد خداوند، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است .
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه وهو فى الآخره من الخاسرین» (65)
یعنى: و هر کس جز اسلام (تسلیم در برابر فرمان حق) آیینى براى خود انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران است .
نتیجه بحث
هر چند که در بیان جهانبینى مدرن صرفا به تعاریف اکتفا شده و نیز در بیان جهانبینى اسلامى نیز تنها به برخى از اصول اسلام اشاره کردیم ولى اندک تاملى در مباحثبیان شده، مربوط به جهانبینى مدرنیته و نیز مباحث اجمالى پیرامون اسلام، کاملا روشن مىسازد که مبانى و مؤلفههاى جهانبینى مدرن، به طور صریح و آشکار با جهانبینى اسلامى در تعارض است .
چگونه اعتقاد به خداوند به عنوان یک موجود مجرد و ماوراء طبیعى و نیز اعتقاد به ملائکه با اندیشه ماتریالیستى دنیاى مدرن و منحصر نمودن هستى در موجودات مادى سازگار است؟
چگونه حصر معرفتبه معرفتهاى تجربى در اندیشه مدرن با ادعاى ضرورت نیاز بشر به معارف وحیانى که از ناحیه خداوند ارسال مىشود مطابق مىباشد؟
ادعاى جهانبینى مدرن که انسان محور همه عالم است و معرفتهاى نظرى و عملى و ارزشهاى اخلاقى تابع امیال و خواهشهاى اوستبا ادعاى دین اسلام که انسان باید خواهشها و امیال خود را محور ارزشها ندانسته و تابع صرف و تسلیم محض و عبد خداوند باشد در تعارض آشکار است .
و در نهایت این که وقتى به اعتراف صریح و آشکار اندیشمندان غربى، دنیاى مدرن وقتى آغاز شده که بشریتسعى کرده است تا خود را از تاثیر دین و آموزههاى آن رها سازد و وقتى اساس و مبناى دنیاى مدرن، مساوى گرفتن موجود با مادى بودن و نفى خداوند و تشکیک در او مىباشد به سهولت روشن مىشود که:
ادعاى این که باید از اسلام، قرائت مدرن ارائه کرد و اسلام را با مدرنیته و جهانبینى مدرن سازگار ساخت، در واقع مستلزم نفى کلى دین و اساس اسلام – یعنى خدا ، وحى ، ملائکه ، آموزههاى دینى و عبودیتخداوند – است .
به عبارت دیگر ترکیب: اسلام مدرن، پارادوکس غیر قابل حل بوده و سعى و تلاش در مدرن کردن اسلام، جز تمناى محال، امر دیگرى نیست .
توجه تفصیلى به مؤلفههاى جهانبینى مدرن، تعارض آن را با مبانى اسلامى بیشتر آشکار ساخته و ادعاى فوق را به صورت کاملترى روشن و اثبات مىسازد که این مهم را به مقال و مجال دیگر واگذار مىکنیم .
البته این نتیجهگیرى به معناى انکار نکات مثبت تمدن غرب نیست و نیز بدان معنى نیست که از دیدگاه نویسنده، اسلام با پدیدههاى نوین و مدرن مطلقا ناسازگار است.
پىنوشتها:
1) پارادوکس اسلام مدرن
2. MODERN
3. Lawrenc CAhoone, From Modernism to postmodernism, (Blachwell), 1996,P.11.
4) Alex Inkeles, a model of modern man, in Moderinty critical concepts, v.2, (Routledge). 1999. P.94.
5) ر . ک: والتر ترنر، استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلى، انتشارات حکمت، 1377، ص 22 .
6. The Fall of man
7) نامه به مسیحیان روم، باب 5/12- 20 و نامه اول به قرنتس، باب 15/22
8) متا، باب 3/13- 16 و لوقا، باب 3/21 .
9) مرقس، باب 14/43- 72 و باب 15/1 و متا، باب 26/47 تا آخر و باب 27/1- 2 .
10) مرقس، باب 16 و متا، باب 28 .
11) نامه به مسیحیان روم، باب 3/25 و باب 4/25 و باب 5/1- 6، و نامه اول به قرنتس، باب 1/13 و 18 و 23 تا آخر .
12) یوحنا، باب 6/14.
No one comes to the Father except through me
13. Extra ecclesian nulla salus.
PHilip L.QuiNN, Religious Pluralism, in Routledge Encyclopedia of philosophy, v.8, (ed. Edward craig, London and new yourk), 1998.pp.4 – 260.
14) گروه نویسندگان زیر نظر ماروین پرى – تاریخ جهان، تحول اندیشه، تمدن و فرهنگ جهان، ترجمه عبدالرحمن صدریه، انتشارات فردوس، چاپ اول، 1377، صص 205- 204 .
15) ر . ک: هرمن رندال، سیر تکامل عقل نوین، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، تهران، 1376، ص 274 .
16) برتر اندراسل – تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، نشر پرواز، چاپ پنجم، 1365، ج 1، ص 429 .
17. RALPH MCINERNY, Modernity and Religion, (London), 1994. p.ix.
18.@#@ Paul Kurtz, toward a new Enlighttenment. (Ed, by Vern L. Bullough and timoth J. madigan), 1994, P.51.
19. Hussain nassr, Traditional Islam in the modern world, (London and new york). 1987. P.101.
20. West David, An Introduction to continental philosophy, (First Published by polity press). 1996, P.13.
21. Will Kymlicka, liberalism, community and culture, (Oxford, new york), 1989, PP. 12-13.
22. Humanism
23. Secularism
24) آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس فجر، نشر مرکز، چاپ سوم، 1377، ص 202 .
25) فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه یونان و روم، انتشارات سروش، تهران، چاپ دوم، 1368، ص 106 .
26) عنکبوت/35- 28 .
27) خوسه ارتگااىگاست، انسان و بحران، ترجمه احمد تدین، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1376، ص 126 .
28. Modernity
29. Alex Inkeles, Amodel of modern man, in Modernity critical concepts, v.2, ( Routledge). 1999, P.1.
30) ر . ک: بابک احمدى، مدرنیته و اندیشه انتقادى، نشر مرکز، چاپ اول، 1373، صص 11- 9 .
31. Modernism
32. Observationalistic
33. Experimentalistic
34. Empiristic
35) ر . ک: برتر اندراسل، پیشین، ج2، ص732 و والتر ترنر، استیس، پیشین، صص 104- 102 .
36. Rationalism
37. Hussain Nassr, ibid.
38. Materilistic
39. Paul Kurtz, ibid, P.P 1-50
40. Atheism
41. Agnosticism
42. Paul Kurtz, ibid, P.P 1-50
43. Humanistic
44) در این زمینه مانند موارد سابق کتاب بسیار فراوان است و حداقل مراجعه کنید به:
Tony Davies, Humanis, (First Published, London and new york), 1997, P.105
45. Free thinking
46. John mon Fasani, Humanism Renassance, in Encyclopedia of philosophy, v4, ( Routledge, London and new york), 1998, PP. 30-599.
47. sentimentalistic
48) آنتونى آربلاستر، پیشین، ص 202 .
49. Modernization
50. Westernization
51. (John L. Esposito, Islam and secularism, the Twenty – First century, (new york university press), 2000,p.1
52. Louis J.contor, modernization and Development, in the Oxford Encyclopedia of the modern Islamic world, v.3 (ed. John L.Esposito, New York – Oxford), 1995, P.123.
53) ابراهیم/10 .
54) بقره/156 .
55) شورى/53 .
56) طه/50 .
57) تغابن/7 .
58) سجده/11- 10 .
59) در ذکر موارد ششگانه فوق از نوشتههاى شهید مطهرى بهره بردم . ر . ک: شهید مطهرى، مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، انتشارات صدرا، قم، صص 228- 221 .
60) بقره/82- 81 .
61) بقره/213 .
62) انعام/91 .
63) احزاب/36 .
64) آل عمران/19 .
65) آل عمران/85 .
محمود نبویان – مجله رواق اندیشه، ش7