اخیراً به نوشته ای با عنوان «خرد برتر از دین است»[1] بر خورد کردم که از مطالب قابل تأمل خالی نبود ، بر خود لازم دیدم به نقد و بررسی مطالب مذکور بپردازم .
مقدمتاً باید عرض کنم که در آغاز و شروع هر مبحثی که طرفینی است ابتدا باید مبنای طرفین مشخص باشد زیرا اگر محدوده بحث معین نباشد و گفتگو به جوانب و شاخ و برگ موضوع کشیده شود بحث به نتیجه نخواهد رسید چون ممکن است اختلاف طرفین از ریشه و مبنائی باشد.
این را عرض کردم تا به مشکلی که ما در این بحث داریم اشاره کرده باشم و آن اینکه نگارنده در نوشتار خویش جملات و عباراتی دارد که مبنای ایشان را مبهم بیان می کند زیرا مثلا از طرفی به دفاع از دین پرداخته و گفتار ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ را مبنای استدلالات خویش قرار داده و از طرف دیگر اصول مسلم دینی را که هم شیعه و هم اهل سنت بر آن اتفاق دارند (مثل عصمت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ) زیر سئوال برده و آنها را نپذیرفته است، لذا این عدم تشخیص در مبنا ما را درنحوه نقدمان بر گفتار ایشان دچار مشکل می کند، اما با توجه به نوع بیان و گفتار کلی ایشان می توان این گونه برداشت کرد که فردی معتقد به اصل صحت دین اسلام هستند و شاید در نحوه و کیفیت آن شبهاتی دارند، لذا ما بنا بر این مبنا با ایشان بحث کرده و در صدد نقد گفتارشان هستیم، به عبارت دیگر بحث را درون دینی کرده و به آن می پردازیم.
نگارنده به حدیثی از حضرت ـ علیه السلام ـ استدلال کرده و گفته که حضرت در حدیثی که در اصول کافی آمده فرموده اند «خرد برتر از دین است» و در صدد این برآمده که عقل را مقدم و بالاتر از دین قرار دهد و دین را کوچکتر و پدیده ای نو با سابقه ای کمتر از عقلانیت بر شمرد.
ایشان درگفتار خود هیچ توضیحی نداده که مراد از خرد چیست؟ آیا مراد عقل ناقص بشری است که مغلوب هواهای نفسانی گشته و حجاب دنیای مادی آن را فرا گرفته، به طوری که بسیار خطا می کند و موجبات خسران و زیان انسان را فراهم می کند و…؟
یا اینکه مراد عقل سلیم فطری است که دچار خطا و اشتباه نمی شود، که مخصوص اولیای الهی و مرتبطان با وحی است.
همچنین مشخص نکرده است که مراد از دین چه دینی است؟ آیا مراد ادیان الهی و آسمانی است یا ادیان زمینی را نیز در بر می گیرد؟
تمام اینها مجهولاتی است که باید روشن بیان می کردند که ایشان توضیحی نداده اند، حال ما هستیم و روایت (بر فرض وجود چنین روایتی)، آیا برداشتی که ایشان از حدیث دارند برداشت صحیحی است؟ یا اینکه مراد حضرت غیر از برداشتی است که نگارنده کرده است؟ آیا احادیث دیگری هستند که مراد حضرت را توضیح داده باشند؟
مدعای ما این است که استنباط ایشان از این حدیث صحیح نیست و حضرت در صدد این نیست که یکی از این دو را برتر از دیگری بداند. و شاید منشأ ایشان از این برداشت، این بوده که بین عقل ناقص و عقل سلیم انفکاک قائل نشده، و همچنین بین ادیان الهی و ادیان زمینی که گرفته شده از عقول ناقص بشری هستند. انفکاک قائل نشده است.
ما نمی توانیم قبول کنیم عقلی را که محصور هواهای نفسانی بوده و ناقص و محدود می باشد و خود در تحیر بوده و به دنبال کشف مجهولات است، اصل و اساس طریق و کمال خویش قرار دهیم و دستوراتی هم که منشأ این عقل باشد قابل قبول نیست زیرا آنها هم ناقص و محدود هستند.
ما معتقدیم که بین خرد به معنای عقل سلیم و بدون خطا و دین الهی هیچ منافاتی وجود ندارد و این دو مکمل هم هستند و می گوئیم هیچ آموزه ای از آموزه های ادیان الهی (که تحریف نشده اند) منافاتی با قوه خرد ندارند. این نه اینکه گفتار من نوعی باشد بلکه گفتار همان ائمه ـ علیهم السلام ـ است که شما به گفتارشان استناد کرده اید که بیان خواهم کرد.
لذا اگر بخواهیم عقل سلیم را با دین و ادیان زمینی. مقایسه کنیم عقل سلیم مقدم و برتر است یا بر عکس اگر عقل ناقص بشری را با ادیان الهی در تقابل هم قرار دهیم ادیان مقدمند، پس نباید راه را گم کرد: و با ادغام و عدم تفکیک، واژه ای را به دل خواه معنا کرد و تفکر خود را غالب کنیم.
حضرت که می فرمایند: «خرد برتر از دین است» در صدد بیان این معنا هستند که دین باید عقلانی پذیرفته شود یعنی باید قائل به اعتقاد دینی بود و نباید همچون ایمان گرایان اندیشیدکه ایمان و دین را مبرا از استدلال و عقل می دانند پس از نگاه حضرت و بزرگان دینی نباید تقلیدی دینی را پذیرفت و دیندار بود بلکه باید با استعانت از قوه عقل و خرد دیندار بود.
لذا با این توضیحی که بیان کردیم روشن شد که حضرت به ما می آموزند که اعتقادات دینی ای ارزشمند است که پایه های آن را اصول مستحکم عقلی تأئید کرده باشد. و به عبارت دیگر دین بدون عقل را فاقد ارزش شمرده اند.
باز تأکید می کنم مراد از عقل عقول ناقص بشری نیست و هر کسی نمی تواند ملاکات صحیح یک ارزش را تشخیص دهد و به حق بودن یا ناحق بودن آن قضاوت کند بلکه عقولی که در این مسیر ورزیده و توانا شده اند می توانند قضاوتی داشته باشند آن هم در چهار چوب توانائی و وسعتی که در آن زمینه پیدا کرده اند و ما معتقدیم (با توجه به اینکه ثابت می کنیم امام باید معصوم باشد و هیچ نقصی در هدایت بشریت نداشته باشد و لذا باید از هر حیث از جمله علم کامل باشد) که فقط امام و پیشوای جامعه دارای علم کامل، آن هم به اذن خداوند می باشد (که مجال بحث در این زمینه نیست).
حال می گوئیم این عقل و دین از هم انفکاک ناپذیر بوده و لازم ملزوم هم اند که موید ما هم روایات بسیاری است که از باب نمونه چند روایت را ذکر می کنیم.
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمودند: «اساس الدین العقل؛ پایه و اساس دین عقل است».[2]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «من کان عاقلا کان له دین و من کان له دین دخل الجنه؛ عاقل کسی است که دین داشته باشد و کسی که دین داشته باشد داخل بهشت می شود».[3]
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمودند: «اساس الدین بنی علی العقل و فرضت الفرائض علی العقول؛ اساس و ریشه دین بر عقل بنا شده است و فرائض و دستورات الهی بر اساس عقول انسان ها واجب می شوند».[4]
پس این روایات عقل و دین را مکمل هم قرار داده اند و هرگز در صدد بیان برتری عقل بر دین نیستند بلکه دین بدون عقل را مذمت می کنند هر چند خود این روایات بحث های مفصلی دارند که مجال بیان آنها نیست، لذا برداشت ایشان را قبول نداریم و این گونه استنباطی که بخواهیم برتری برای عقل قائل شویم را نمی پسندیم.
مبحث بعدی که نگارند بسیار بر آن تأکید کرده و آن را مورد هجوم و انتقاد قرار داده بحث نقدپذیری تمام انسان ها از جمله پیامبران و امامان ـ علیهم السلام ـ می باشند و به عبارتی دیگر معصوم بودن آنها را نپذیرفته و آن را ساخته و اختراع عده ای بنام شیعه نسبت داده است می داند.
در آغاز باید عرض کنم که باز مشکلی که در این بحث هم پیش روی داریم این است که باز ایشان محدوده و میزان نقدپذیری را معین نکرده اند چون از طرفی به بزرگی از پیامبر و امامان آنها را یاد کرده و از طرف دیگر حتی اتهام قتل را نسبت به آنها روا دانسته است (با توجه به داستانی که از امام سجاد ساخته اند) لذا به نظر می رسد ایشان دایره نقدپذیری آن بزرگواران را بسیار وسیع دانسته و حدو مرز مشخصی را ذکر نکرده است.
پس ما با این نگاه و همچنین توجه به دیدگاه ایشان نسبت به اسلام که آن را پذیرفته اند مباحثمان را آغاز می کنیم و به عبارت دیگر از نگاه دین و درون دینی با ایشان بحث می کنیم.
آنچه که تعجب مرا بر می انگیزاند این است که چگونه نگارنده بدون توجه به این همه ادله عقلی و نقلی که بر عصمت آن بزرگواران وارد شده، عصمت آنها را ساخته ذهنیت عده ای خاص می دانید عصمتی که تمام مسلمین (اعم از شیعه و سنی) به دلائل مختلف برای پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ) لازم و تمام شیعیان و بزرگان هم به دلائل فراوان آن را برای ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ لازم دانسته اند.
لذا ما برای استحکام دلائلی که بر عصمت اقامه می کنیم هم به دلائل عقلی می پردازیم و هم دلائل نقلی را بیان می کنیم (با توجه به اینکه ایشان خود به روایات ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ استناد کرده اند لذا نمی توانند دلائل نقلی را نادیده بگیرند).
اما دلائل عقلی بر عصمت بسیار است که ما از باب نمونه یک دلیل عقلی را بیان می کنیم:
یکی از اهداف و اغراض الهی از خلقت بشر تعلیم و آموزش و همچنین تربیت و راهبری انسان ها در مسیری است که آنها را به کمال برساند و انبیاء و اولیاء الهی را هم برگزید تا به هدفش جامه عمل بپوشانند و ایشان را انتخاب نمود تا بشر را به سوی حقائق و وظائفی که بیان کرده است راهنمائی کنند. حال اگر خود آنها پایبند به دستورات الهی نباشند و به گونه ای رفتارشان مناقض با گفتارشان تلقی شود اعتماد مردم از آنها سلب شده دیگر مطیع دستورات و گفتار آنها نخواهند بود و در نتیجه هدف ایشان (که همان غرض خداوند است) به طور کامل محقق نخواهد شد لذا حکمت و لطف الهی اقتضاء دارد که پیامبران و امامان افرادی پاک و معصوم باشند و حتی کارناشایست و سهو و نسیانی نباید از آنها سر زند تا مردم گمان نکنند که ادعای سهو و نسیان را بهانه ای برای ارتکاب گناه قرار داده اند.
و از طرف دیگر با توجه به علم خداوند عقل نمی پذیرد و احتمال نمی دهد که واسطه ای را برگزیده که خطا و نسیان در او باشد و با توجه به حکمتش نمی توان پذیرفت که نخواسته پیام خود را مصون نگه دارد یا نخواسته آن را به مردم برساند.
علاوه بر ادله عقلی دلائل نقلی بسیاری که دلالت بر عصمت پیامبران و امامان می کنند وجود دارد که بیان همه آنها خود کتابی مفصل را می طلبد و ما به یک دلیل آن هم از قرآن بسنده می کنیم.
آیه 124 سوره بقره: که در این آیه خداوند بعد از بیان مقام امامت برای حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ می فرماید: «لا ینال عهدی الظالمین» این مقام (امامت و رهبری جامعه) مقامی است که به ظالمین نمی رسد، با توجه به این که ظلم در آیه به صورت مطلق آمده و هر کسی که ظلمی از او سر بزند ولو یک ظلم و حتی بسیار کوچک (چه این ظلم شرک باشد و چه معصیت) را شامل می شود.
پس انسان گنه کار که مصداق ظالمین در آیه شده است نمی تواند مقام امامت مردم را داشته باشد لذا کسی که امام است باید گنه کار نباشد و معصوم از خطا باشد امام وظیفه هدایت مردم را به عهده دارد و اگر خود راه غیر صحیح و کج رود نیازمند به این است که دیگران او را هدایت کنند در حالی که خداوند هدایت کننده و هدایت شده را در مقابل هم قرار داده و فرموده: «أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى» آیه می رساند که هادی نباید مثل مهدی محتاج به هدایت دیگران باشد بلکه باید خودش راه را پیدا کند و به گمراهی نرود و این همان عصمت است. (این ادله بنابراین است که شما رسالت و امامت این بزرگان را قبول دارید اگر غیر از این بود ما ادله بسیار محکمی بر رسالت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ امامت و ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ داریم که با توجه به مسلمان بودن شما لزومی به بیان آنها ندانستیم).
پس عصمت لازمه امامت و رهبری است و لذا پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ که وظیفه سنگین رسالت پیام الهی و وظائف بزرگ دیگری را بر عهده دارد باید معصوم باشد تا وظیفه خود را به نحو احسن بجا آورد، و چرا وقتی می شود این رسالت عظیم را به بهتر و محکمترین و مطمئن ترین طریق به سرانجام رساند اسرار داشته باشیم که طریق غیر از این باشد، و به تبع ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ هم که ادامه دهند راه آن بزرگوارند باید همین مصونیت را داشته باشند لذا این عصمت ساخته پرداخته ذهن شخص یا گروه خاصی نیست برای اثبات این ادعا کافی است نگارنده سری به روایات و احادیث بشماری که از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از همان اوائل بعثتشان وارد شده بزنند تا به حق مطالب پی برده و بی اساس بود اتهامات یقین پیدا کند، بنده (که شیعه هستم) در این زمینه چند منبع (از منابع بیشماری که در کتب اهل تسنن در این مورد (عصمت ائمه ـ علیهم السلام ـ) آمده می پردازیم، تا حقانیت عصمت آن بزرگان حتی از زبان غیر شیعه ثابت شود:
1. حدیث پرآوازه ثقلین که در اکثر کتب معتبر اهل سنت آورده شده[5] که توجه به دو نکته در آن اندیشه حق جویان را به عصمت اهل بیت رهنمون می سازد، یکی آنکه این حدیث کتاب و عترت را کنار یکدیگر قرار داده و آنها را محور هدایت به شمار آورده است (ما أن تمسکتم به لن تضلّوا ابدا)، نکته دیگر آنکه در این حدیث بر جدائی ناپذیری قرآن و عترت تأکید کرده و فرموده: « لن یفترقا»، اگر اهل بیت ـ علیهم السلام ـ معصوم از خطا و اشتباه نبودند پیروی از آنان همواره موجب هدایت نمی گردید و جدائی ناپذیر بودن آنان از قرآن معنای روشنی نمی یافت.
2. برای داوری میان انسان های عادی چیزی جز حق را نمی توان محور ارزیابی قرار داد باید ابتدا حق را شناخت تا میزان حقانیت اشخاص بر اساس نزدیکی و دوری به این محور سنجیده شود (اعرف الحق تعرف اهله)[6] تنها کسانی خود معیار حقند و حق برگرد آنان می چرخد معصومانند و علی ـ علیه السلام ـ به گواهی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از این گروه است آنجا که می فرماید: «علی مع الحق و الحق مع علی»[7] و «الهم ادر الحق مع علی حیث دار».[8]
3. پیروی از اهل بیت ـ علیهم السلام ـ مایه رستگاری است زیرا احادیث بسیاری از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به آن اشاره کرده از جمله حدیث «مثل اهل بیتی مثل سفینه نوح»[9] که رستگاری ابدی را با پیروی از آنها پیوند می زند یا در حدیثی که فرمودند: «هر کس می خواهد زندگی و مرگش هم چون حیات و ممات من باشد… ولایت علی ـ علیه السلام ـ و فرزندانش را برگزیند زیرا آنان هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به گمراهی نمی کشانند» جز معصوم چه کسی می تواند این گونه هدایت مطمئنی داشته باشد.
4. فرمودند: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها»[10] از این روایت جز عصمت همه جانبه آن حضرت تفسیر دیگری بر نمی آید.
این ادله را به ادله قرآنی و ادله عقیله (که فقط یک دلیل قرآنی و عقلی را بیان کردیم) ضمیمه کنید (و علل دیگری که ما بیان آنها را لازم ندانستیم) و به نظر می رسد جز با عناد نمی توان آنها را نپذیرفت (هر چند ما روایات سرشماری را که در منابع تشیع وجود دارد بیان نکردیم).
عجب اینکه ایشان گفته است اعتقاد به عصمت جز کاستن از ارزش آن بزرگواران فایده ای دیگر ندارد (هر چند این تفکر نشأت گرفته از این عقیده است که شأن و منزلت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان در صورتی بالا می رود که در جهاد اکبر و مبارزه با نفس اماره موفق بوده و در غالب اوقات راه و هدف درست را شناخته و از آن پیروی کرده باشد) که باید عرض کنم که اولا دست یابی پیامبران و امامان به کمالات ویژه ای چون عصمت، بی دلیل نبوده و در شایستگی های اکتسابی آنان ریشه دارد، بنابراین عصمت پیامبران و امامان از گناه افزون بر فواید دیگر، در بعد عملی و در شایستگی های اکتسابی آنان ریشه دارد، بنابراین عصمت پیامبران و امامان از گناه افزون بر فواید دیگر، در بعد عملی از انسان دستگیری می کند و نمونه کاملی را از کسانی که از بند شیطان رسته و به خدا پیوسته اند فرا روی آدمیان قرار می دهد دوما نباید معصومان را چون ماشین خودکاری بدانیم که بدون سنگ اندازیهای شیطان، راه درست را پیش می گیرد و فارغ از هر گونه مانعی، در طریق مقصود ره می سپرند، بلکه آنان نیز درگیر با شیطانند، هر چند همواره در این جهاد اکبر پیروز میدان اند.
لذا این مقام نه اینکه از ارزش آن بزرگواران نمی کاهد بلکه عین کمال و ارزش است، از طرف دیگر عدم عصمت برای آنها خود می تواند توهین به مقام انسانیت و بشر باشد زیرا تکریم بشریت به این است که همواره هادی و راهنمائی کامل و معصوم را در پیش روی خود ببینند تا فطرت نهادینه آنها شکوفا گشته و طریق حق و کمال را طی کنند.
این امری است فطری و هر کسی دوست دارد راهنما و استادی برجسته داشته باشد نه کسی که این مقام را نداشته باشد. و لذا ما صرف داشتن امامی برای خویشتن را موجب عزت نفس و مایه افتخار می دانیم لذا شما نباید این مقام را ضد ارزش (چه برای خود آنها و چه برای بشریت) بدانید.
لذا ثابت شد که پیامبر و امام باید معصوم باشند چون وظیفه خطیر رهبریت جامعه را به عهده دارند.
البته ایشان در لابلای گفتارشان مطالب بسیاری را بیان کرده اند که به نظر می رسد با توضیحی که درباره این دو مطلب (خرد و عصمت) بیان کردیم دیگر شبهات نیز جواب داده شده اند. هر چند بسیاری از مطالب از جمله نسبتهائی که به آیت الله خامنه ای داده اند یا بحث شفا بودن آب دهان روضه خوان و… اساساً باطل بوده و حقیقت ندارند و ما این اتهامات را قبول نمی کنیم و اصولا اعتقادی به آنها نداریم. دین ما مقام و کرامت انسانی را ارج نهاده است. و لذا اصول و اعتقادات ما روشن است و ایشان نیز بهتر بود انتقادات و اشکالاتی که آورده اند مستند و از زبان بزرگان ما باشد نه اینکه از هر کسی هر حرفی شنیدند به شیعه نسبت دهند.
به امید اینکه خداوند همه ما را در طرق صحیح و راه مستقیم خویش قرار دهد.
[1]. کاظمی، سلامت، مقاله «خرد برتر از دین است»، سایت سکولاریسم نو .
[2]. مستدرک الوسائل، محدث نوری، چاپ، موسسه آل البیت، قم، سال 1408ق. ج1، ص84.
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، چاپ دارالکتب الاسلامیه، تهران، سال 1365ش، ج1، ص11.
[4]. مستدرک، همان چاپ، ج11، ص208.
[5]. کنز العمال، ج5، ص290، و ج1، ص185 و 172، مولف: المتقی الهندی، چاپ: موسسه الرساله، بیروت، لبنان، در 16 جلد، ناشر: موسسه الرساله، بیروت، لبنان، و المعجم الکبیر، ج3، ص65، مولف: مولف، سلیمان ابن احمد بن أیوب اللخمی الطبرانی، چاپ داراحیاء التراث العربی، نوبت سوم در 25 جلد، ناشر، مکتبه ابن تمیمیه، القاهره ( و در منتخب مسند عبد بن حمید بن نصر الکسی و مسند ابن جعد بن عبید و… آمده است.
[6]. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج1، ص28، مولف: محمد عبد الرووف المناوی ـ چاپ اول 1415ق، ناشر: دارالکتب العلمیه، بیروت در 6 جلد.
[7]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص19، ناشر: دارالکتب الأسلامی، العربیه، عیسی، البابی الحلبی و شرکاه، سال 1387ش، در 2 جلد.
[8]. شواهد التنزیل عبد الله ابن احمد معروف به حاکم حسکانی، ج1، ص246، چاپ اول، 1411ق، 2 جلد، ناشر: مجمع أحیا الثقافه الأسلامیه، التابعه لوزاره الثقافه، و الأرشاد الأسلامی این حدیث در سنن ترمزی و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر و لنزل العمال و… آمده است.
[9]. معجم الأوسط، ج4، ص10، وج5، ص355، مولف، سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی الطبرانی در 9 جلد ناشر، دارالحرمین این حدیث در المعجم الکبیر و مسند الشهاب و الجامع الصغیر و و کنز العمال و الدر المنثور و… آمده است.
[10]. کنزالعمال، ج12، ص111، مولف: المتقی الهندی، در 16 جلد، چاپ و ناشر، موسسه الرساله، بیروت، لبنان ( این حدیث در کنز العمال، ج12، ص11 و المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص167و الصواعق المحرقه، ص175، و… آمده است.
مهدی مرادیان