پاسخ قاطع

پاسخ قاطع

حدود چهل و اندی سال قبل پس از بروز جنگ جهانی دوم و سرانجام شکست آلمان پیروزی انگلستان (که جزء متفقین بود) جمعی از معتمدین نقل کردند: مرحوم حاج مهدی بهبهانی که از تجار و محترمین عراق و سوریه بود و آثار خیری در حرم مقدس نجف اشرف و زینبیه دمشق داشت ، و مورد احترام علما و مراجع بود، از طرف نوری السعید نخست وزیر آن روز عراق به محضر مبارک آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (که در داستان قبل سخنی از او به میان آمد) شرفیاب گردید، و گفت : سفیر کبیر انگلستان قصد شرفیابی به خدمت شما دارد. آیت الله اصفهانی فرمودند: مرا به سفیر کبیر انگلستان چه کار؟ مرحوم حاج مهدی بهبهانی عرض کرد: آقا، نمی شود، عواقب وخیم دارد، لطفا اجازه بفرمائید به محضر شما بیایند. آیت الله اصفهانی (برای حفظ صلاح مسلمین) اجازه داد، ساعت معینی بنا شد نورالسعید (نخست وزیر عراق) همراه سفیر کبیر انگلستان به خدمت آیت الله اصفهانی ، خصوصی مشرف شوند. آقای اصفهانی فرمود: اجازه می دهم در صورتی که مانند سایر مردم ، عمومی و علنی به اینجا بیایند، آنها قبول کردند. مرحوم آیت الله اصفهانی ، علما و بزرگان را به منزل دعوت کرد، و در آن ساعت معین ، نخست وزیر عراق و سفیر انگلستان به خدمت آیت الله اصفهانی در یک مجلس علنی و عمومی شرفیاب شدند. سفیر انگلستان در کنار آقا نشست و پس از تعارفات معمولی و احوال پرسی ، عرض کرد: دولت انگلستان نذر کرده که اگر در این جنگ (جهانی دوم) به آلمانی ها پیروز گردد، یک صد هزار دینار (معادل دو میلیون تومان آن روز) به خدمت شما تقدیم کنند تا در هر راهی که صلاح بدانید مصرف نمائید. آیت الله اصفهانی فکری کرد و سپس فرمود: مانعی ندارد (علماء و بزرگان مجلس همه خیره شده بودند و سخت متحیر که ببینند آقا، در این نیرنگ و دام بزرگ چگونه روسفید بیرون می آید). سفیر کبیر انگلستان ، چکی معادل صد هزار دینار از کیف خود بیرون آورد و به آیت الله اصفهانی داد، آقا آن را گرفت و زیر تشک گذارد. (روشن بود که از این عمل آقا همه حاضران و علماء ناراحت شدند و قیافه ها درهم فرو رفت). ولی ناگهان لحظه ای بعد دیدند، آقا به سفیر فرمودند: در این جنگ ، بسیاری از افراد (و مسلمین هند و…) آواره شدند و خسارات زیاد به آنها وارد شده ، یک چک صد هزار دیناری از جیب بغل خود درآورد و ضمیمه چک سفیر کرد و به او داد، و فرمود: این وجه ناقابل است از طرف من به نمایندگی از مسلمین به دولت مطبوع خود بگوئید این وجه را بین خسارت دیدگان تقسیم کنند و از کمی وجه معذرت می خواهم . سفیر کبیر انگلستان وجه را گرفت و با کمال شرمندگی از جا برخاست و دست آقا را بوسید و بیرون رفت و به نوری السعید (نخست وزیر عراق) گفت : ما خواستیم با این کار قلب رئیس شیعیان را به خود متوجه کنیم و شیعیان را استعمار کرده و بخریم ، ولی پیشوای شما ما را خرید و پرچم اسلام را بر بالای کاخ بریتانیا به اهتزاز درآورد آری این است یک نمونه از کیاست و تدبیر ضد استعماری یک مرجع تقلید عظیم شیعه در مقابل نیرنگ مرموز نماینده استعمار پیر انگلیس ، که با کمال متانت انجام شد.


داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید