نکته اول: نزول قرآن به زبان عربی1 یک امر طبیعی است؛ چون لازمه تخاطب و گفتگو، استفاده از ابزار تخاطب، یعنی زبان مخاطبان است. در اعجاز قرآن همین بس که با اینکه مخاطبان قرآن عرب هستند، دعوت به تحدی (به مبارزه طلبیدن) میکند.2
کسی میتواند همانند قرآن کلام صحیح و بدیع بیاورد که اولاً به آنچه در جهان موجود است، آگاهی نسبی داشته باشد. ثانیاً، توانایی ساختن الفاظ و قرار دادن آن برای معانی را داشته باشد. ثالثاً، بتواند آن معانی دانسته شده را با الفاظ مناسب به کار برد و به مخاطب خود برساند. از این سه ویژگی، انسان فقط به تولید الفاظ و قرار دادن آنها برای معانی قادر است (یعنی گزینه دو) و در دو شرط دیگر عاجز است. هر چند مردم در بین خود الفاظی را برای گفتگو بیان میکنند، اما مهم در نظم و ترتیب و فصاحت و بلاغت… معنای بلند آن است. این مانند این است که شخصی بگوید: چرا فلانی با اینکه شمشیری را ساخته است، نمیتواند در جنگ پیروز شود؛ در حالی که پیروز شدن بر دشمن علاوه بر ابزار (شمشیر) شجاعت و دلیری و اراده و قدرت و… لازم است.3 بنابراین، گرچه ادبیات، رشد میکند ولی این برای همانندآوری قرآن کافی نیست.
نکته دوم: “صرفه”، در لغت، به معنای “بازگرداندن چیزی” است4 و در اصطلاح علوم قرآن به این معنا است که خداوند عرب را از معاوضه با قرآن، منصرف نموده است و خرد و اندیشه آنها را ناتوان کرده است. یعنی هرچند معارضه با قرآن برای آنها مقدور بود و میتوانستند همانند آن را بیاورند، ولی مانع خارجی (اراده خداوند)، آنان را منع نموده است. از این رو، قرآن مانند سایر معجزات است.5
این نظریه، از اوائل قرن سوم از سوی “نظّام معتزلی”” (م221ق) مطرح شد و دارای طرفدارانی اندک بوده وهست. غالب اندیشمندان، به ویژه علمای شیعه از قرن چهارم، با آن به مخالفت پرداختند.
همه قائلان به نظریه صرفه در تبیین این موضوع یکدستان نیستند؛ از صرفه، سه تبیین متفاوت ارائه شده است:
1ـ خداوند، داعی و انگیزه آنان را از معارضه با قرآن سلب نموده است، با اینکه اسباب و زمینه چنین هماوردی فراهم بوده است.
2ـ با وجود انگیزه، خداوند با قهر، آنان را از این معارضه بازداشته است.
3ـ خداوند، علومی را که برای آفریدن کلامی چون قرآن موردنیاز است، از آنها سلب نموده است. این نظریه خود به دو تبیین تقسیم شده است:
الف) خداوند مطلقاً قدرت و علوم لازم را، برای آفریدن کلامی چون قرآن به انسان نداده است.
ب) امکان داشتن این علوم، برای آنها وجود داشت؛ ولی خداوند آنها را از آموختن آن دانشها بازداشته است.6
در میان این سه نظریه، نظریه سوم (بخش الف) را، علماء شیعه میپذیرند، اما باقی نظریهها را منکر هستند. “آیت الله خویی” میفرماید: “صرفهای که آن را عدهای برگزیدند، اگر به این معناست که: خداوند با این که قدرت دارد انسان را به آوردن مانند قرآن توانایی بخشد، ولی این قدرت را به هیچ انسانی نداده است، به این معنا صحیح است، ولی اختصاص به قرآن ندارد”.7 همچنین خداوندف قدرت دارد به انسان توانایی ببخشد تا از گِل، انسانی بسازد، ولی این قدرت و توانایی را به بشر نداده است. در نتیجه، علماء شیعه، قول “صرفه” (غیر از نظریه سوم بخش الف) را نمیپذیرند.
نکته سوم: اکثر دانشمندان و علماء علوم قرآن و تفسیر، اعجاز قرآن را ذاتی میدانند و به ویژگیهایی چون فصاحت و بلاغت بسیار والای آن، نظم بدیع، اخبار به غیب، بلندی معنا، و عمق مطالب، گونه گون بودن مطالب و… به عنوان وجوهی از اعجاز قرآن اشاره میکنند. “جلال الدین سیوطی به 35 وجه در اعجاز قرآن اشاره کرده است. اگر در سوره “اسراء 88؛ یونس، 38؛ هود،13” مسئله تحدی و مبارزه طلبیدن را مطرح میکند و میفرماید: “اگر نسبت به قرآن تردید دارید، کل قرآن یا ده سوره یا حتی یک سوره، همانند؛ قرآن را بیاورید”؛ هدف این سوره، الفاظ محاورهای بین مردم نیست؛ بلکه نظم و نثر و فصاحت و بلاغت و معنای بلند آن است که هیچ کس قادر بر جمع آن نیست.
پیام اجمالی این آیات این است که مردم با صرف تمامی نیروی خویش و کمک گرفتن از یکدیگر، حتی جنیان، در آوردن همچون قرآن، عاجز هستند. خداوند امر به اجتماع میکند، اگر قرار بر این بود که خداوند عقلشان را عاجز می کرد، با معجزه بودن قرآن همخوانی نداشت. قدرت انسان در آوردن یک کلمه یا مثل کلمهای از قرآن، اقتضاء نمیکند همانند قرآن را بتوانند بیاورند، کسی که قدرت به ماده را دارد، دلالت ندارد، که قدرت بر ترکیب را هم دارد.9
“علامه طباطبایی” میفرماید: “گرچه بشر برای ارائه معانی، الفاظی را وضع کرده است و در مقام تفهیم، آنها را به کار میبرد؛ لیکن ارائه مفاهیم قبلی با جمیع خصوصیاتش از حیث لوازم تا مقدمات، مقارنات و… در قالب جملات زیبا، امری است که مربوط به بلاغت و فن بیان است نه الفاظ. به علاوه بشر با قدرت محدود خود، قادر نیست به جمیع خصوصیات معانی و الفاظ واقف شود، بلکه خداوند سبحان است که به تمام خصوصیات واقف است و همچنین علم بلاغت، دارای مراتبی است.”10
نکته چهارم: اگر الفاظ قرآن، اعجاز ذاتی نداشت و همانند کلام عادی و محاورهای اعراب بود، نباید برخورد اعراب با نزول این آیات، از روی تحیر و تعجب حکایت نماید، در حالی که خودشان دارای اشعار ونثر بودهاند. چیزی که اعراب را به تعجب واداشته، فصاحت و نظم و نثر و معنای بلند آن است، تا جایی که “ولید بن مغیره” میگوید: “به خدا سوگند! که از محمد کلامی شنیدم که کلام انسان و جن نیست، کلام او دارای شیرنی و حلاوت و نغمههای مناسب است… کلامی که هیچ چیز بر آن برتری ندارد.”11 و این در حالی است که خودش از شعرای به نام عرب بوده است.
بهترین دلیل بر اعجاز قرآن این است که بعد از گذشت “14” قرن از نزول آن و رشد فکری و فرهنگی مردم، هیچ کس نتوانسته است به اندازه یکی از سورهای کوچک قرآن (با تمام خصوصیات) بیاورد. چون قرآن اعجاز ذاتی دارد نه فقط الفاظ ظاهری. انسانها در تمام کارهای خود دارای اختیار هستند، حتی در آوردن قرآن، لذا خداوند سدّی را در راه انسانها قرار نداده است، تا سلب اختیار شوند.
اگر قرآن دارای الفاظ ساده و بدون معانی و تأویلات میبودف دیگر نمیتوانست تمام احتیاجات همه بشر را در تمام زمانها در خود جای دهد. امام علی علیه السلام در توصیف قرآن میفرماید:”ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه”12 ” قرآن، ظاهری زیبا و دلانگیز و باطنی ژرف و عمیق دارد؛ شگفتیهای آن بیپایان و معانی دوراز اندیشه بشریاش تمامناشدنی است.
پینوشتها:
1 – ابراهیم، 4.
2 – محمدتقی مصباح یزدی؛ قرآن شناسی، (قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چ1، 1376) ج1، ص 95-108.
3- آیت الله جوادی آملی، قرآن در قرآن، (قم، نشر اسراء، چ1، 1378) ج1، ص 6-165.
4 – لسان العرب، ابن منظور، ج7، ص 328، بیروت، دارالحیاء تراث العربی.
5 – الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، تحقیق از محمد ابوالفضل ابراهیمی، قم، رضی، ج4، ص7.
6 – محمد هادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، (قم: مؤسسه نشر اسلامی) ج4، ص 128.
7 – آیت الله خویی، البیان فی تفسیر القرآن، (بیروت: دارالزهراء، ص 83)
8 – ر.ک: جلال الدین السیوطی، معترک الاقران فی اعجاز القران، (بیروت: دارالکتب مکتبیه،) ص387.
9 – آیت الله خویی،، منبع پیشین، ص83.
10 – علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، (قم، رجاء، 1363)، ج1، ص 69.
11 – مجمع البیان، الفضل بن حسن طبرسی (قم: مرعشی نجفی) ج5، ص 387.
12 – محمد تقی علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت ج2، ص 284.