انّ الدین عند اللّه الاسلام.(آل عمران/19)
لقد منّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.(آل عمران/164) وأنزلنا الیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است که چند مطلب را بیان کنیم و بعد درباره ارزش حدیث و علم حدیث در شریعت خاتم الانبیا و تاریخ حدیث در دو مکتب (مکتب اهل بیت و مکتب خلفا) بحث کنیم. پیوند وحی و حدیث
اسلام، نظامی است که پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان و برای اینکه او را به درجه کمال انسانیّت خود برساند، تشریع فرموده و این شریعت را از حضرت آدم- علیه السلام – تا نبی خاتم- صلی الله علیه و آله – به اندازه نیازمندی جوامع بشری نازل نموده است: بر حضرت آدم- علیه السلام -، «صحف» آدم را به اندازه نیاز چند خانوار و «صحف» ادریس را بر حضرت ادریس- علیه السلام -، به اندازه حاجت یک آبادی کوچک و به همین ترتیب… تا زمان حضرت نوح- علیه السلام – که مردم شهرنشین شدند، متناسب با نیاز مردم شهرنشین (که برای مثال، معاملات ربوی دارند). قرآن کریم درباره شریعت می فرماید: «شرع لکم من الدین ما وصّی به نوحا».[1] البته بین شرایع، اختلاف نیست و در چند آیه بعدش می فرماید: «وان من شیعته لابراهیم» [2]و به ما می فرماید: «فاتّبعوا ملّه ابراهیم حنیفا»[3]؛ به پیامبر- صلی الله علیه و آله – هم می فرماید: «واتّبع ملّه ابراهیم حنیفا»[4]. شرایع آسمانی، تناقضی با هم نداشته، بلکه در تکامل بوده اند. در شریعت خاتم الانبیا، بعد از آنکه پیامبر- صلی الله علیه و آله – در روز غدیرخم، علی- علیه السلام – را از جانب خدا به جانشینی تعیین کرد، آیه نازل شد: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا».[5] مثل تکامل شریعت از حضرت آدم- علیه السلام – تا حضرت خاتم- صلی الله علیه و آله -، مثل علوم ریاضی دبستان و دبیرستان و دانشگاه است. منتهی در شریعتهای گذشته، همه شریعت در همان کتاب آسمانی شان بوده است: چه صحف آدم- علیه السلام -، چه صحف ادریس- علیه السلام – و چه تورات موسی- علیه السلام – و… تمام پیامبران صاحب شریعت، وصی در شریعت داشته اند و من در جلد دوم کتاب «عقائد الاسلام من القرآن الکریم»، سلسله اوصیا را از زمان حضرت آدم- علیه السلام – تا زمان حضرت خاتم- صلی الله علیه و آله – آورده ام و تأکید کرده ام که هیچ پیامبری بی وصی نبوده است و تا وصی هر پیامبر صاحب شریعتی زنده بوده، کتاب آن شریعت هم سالم بوده است. وصی آدم، شیث- علیه السلام – معروف به هبه اللّه بوده است. وصی نوح، سام بود؛ وصی موسی، الیسع بود و وصی عیسی، شمعون. همین طور همه پیامبران، اوصیایی داشتند. اوصیا از خودشان شریعتی نداشتند. تا اوصیای انبیای صاحب شریعت در قید حیات بوده اند، آن شریعت و آن کتاب آسمانی، محفوظ بوده است. وصی پیامبر صاحب شریعت که وفات می کرد، آن کتاب آسمانی، از سوی زورمندان آن امّت، دستخوش تحریف و کتمان می شد. کسانی که خودشان را پیروان حضرت موسی بن عمران- علیه السلام – می دانستند، تورات را تحریف می کردند و آن قسمت از تورات را که مخالف هوای نفسشان بود، تحریف یا کتمان می کردند؛ در شریعت عیسی بن مریم- علیه السلام – هم همین طور. در کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران، نسخه هایی از «تورات» و «انجیل» موجود است که به ظهور پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله – بشارت داده اند. زورمندان، در هر شریعت، بدعتها و غلوهایی وارد می کردند؛ چنان که از قرآن کریم برمی آید: «رهبانیه ابتدعوها»[6]و «لاتغلوا فی دینکم»[7]. در شریعت عیسی- علیه السلام – نبوده است که عیسی ـ العیاذ باللّه ـ پسر خداست.وقتی با یک شریعت چنین رفتار می شد، تجدید شریعت،لازم می آمد. شریعتی که موسی بن عمران- علیه السلام – در «تورات» آورده بود، در زمان عیسی بن مریم- علیه السلام – دیگر نبود و ربوبیّت ربّ العالمین، اقتضا می کرد تا با فرستادن پیامبر دیگری تجدید شریعت شود. البته شرایع، نه تنها تناقضی با هم نداشته اند، بلکه تکامل می یافته اند؛ ولی تحریف می شده اند؛ «یحرّفون» و «یکتمون» در قرآن هست. حکمت ربّ العالمین، مقتضی شد تا شریعت خاتم الانبیا تا ابد بماند، وگرنه انسانها که تغییر فطرت نمی دهند. فطرت زورمندان این امّت (خلفا وحکام و…) با فطرت زورمندان امّتهای گذشته فرق نکرده است. اینها هم اگر می توانستند، کتاب آسمانی خاتم الانبیا را تغییر می دادند و هرچه را مخالف هوای نفس آنها بود، تحریف یا کتمان می کردند و آن وقت، قرآن از ارزشی که الآن ما به آن ایمان داریم (و معتقدیم همه اش از جانب خدا آمده) می افتاد. لذا برای رسیدن شریعت خاتم الانبیا به امّت، دو گونه وحی نازل شده است: 1) وحی قرآنی، 2) وحی بیانی. وحی قرآنی و وحی بیانی
وحی قرآنی، آن است که همه الفاظش از خداست و آن، قرآن کریم است که در آن، اصول شریعت اسلام آمده است. در قرآن کریم آمده است: «أقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل».[8] همه مسلمانها نماز صبح را دو رکعت، نماز مغرب را سه رکعت، نماز ظهر و عصر و عشا را چهار رکعت به جا می آورند. امّا کجای قرآن آمده؟ آیا اجماع مسلمانهاست؟ این را از که گرفتیم؟ از پیامبر؟ پیامبر- صلی الله علیه و آله – از کجا گرفته؟ « ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی».[9] در قرآن،خطاب به پیامبر- صلی الله علیه و آله – آمده: «وأنزلنا الیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم».[10] آیات دیگر هم هست که مخاطبش پیامبر- صلی الله علیه و آله – است و برای ما نیست: «کهیعص»، «الم»، «حم». وحیی بر پیامبر- صلی الله علیه و آله – نازل می شد تا ایشان، آنچه را از این قرآن و از این ذکر حکیم برای ما مردم آمده، بیان کند. بیان آن حضرت می شود حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله -. وحی دوم، وحی بیانی، به همراه همان وحی اوّل می آمده است. مثلا در روز غدیرخم، همزمان با نزول آیه: «یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته»[11] با وحی بیانی آمده است: «یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک فی علی».[12] پس «فی علی» حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – است. رکعات نماز هم همین طور است. این منشأ حدیث در شریعت خاتم الانبیاست. منشأ حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله -، وحی خداست: «ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی»[13]. بالاتر از این هم داریم: «لو تقوّل علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من أحد عنه حاجزین»[14]؛ یعنی اگر پیامبر ما از خودش چیزی بگوید و به ما نسبت بدهد، مانعش خواهیم شد و رگ قلبش را خواهیم زد و کسی از شما هم نمی تواند جلوگیری کند. در این وحی بیانی که بر پیامبر- صلی الله علیه و آله – نازل می شده، آن اموری که مخالف هوای نفس سیاستمداران، زورمندان و خلفایی چون معاویه و یزید بوده، آمده است. برای مثال، در قرآن آمده است: «والشجره الملعونه فی القرآن»[15] تفسیرها را بخوانید، قاطبه مفسّران، حدیث آورده اند که شجره ملعونه، بنی امیّه است. اگر در قرآن آمده بود که شجره ملعونه همان بنی امیّه است، آن یزیدی است که ذرّیه پیامبر- صلی الله علیه و آله – را قتل عام کرد و دختران او را اسیر کرد، آن یزیدی که سه روز، اهل مدینه را بر سربازانش مباح کرد که هرچه می خواهند بکنند و در مسجد پیامبر- صلی الله علیه و آله – خون جاری شد، آن یزیدی که رو به کعبه می ایستاد و نماز می خواند و بعد، لشکر او کعبه را به منجنیق می بستند و می گفت: «اجتمعت الطاعه والحرمه و غلبت الطاعه الحرمه… اینجا اطاعت از خلیفه با حرمت خانه خدا تزاحم دارد؛ امّا اطاعت مقدّم است»، اگر در قرآن چیزهایی وجود داشت که مخالف سیاست و حکومت او بود، همان کار زورمندان سابق را می کرد و قرآن دچار تحریف و کتمان می شد. آیات قرآن را هتک می کردند، تحریف می کردند، کتمان می کردند و قرآن، دیگر از حجیّت می افتاد: «انّا نحن نزّلنا الذکر وانّا له لحافظون».[16] خداوند، این کتاب آسمانی را که باید تا ابد حجیّت داشته باشد، بدین وسیله حفظ کرد که آنچه صراحتا مخالف هوای نفس زورمندان و خلفا بود، در این قرآن نیامد؛ بلکه در حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – به امّت رسید. ما باید بفهمیم مقام حدیث در این امّت چیست. در سوره تحریم، خطاب «و ان تظاهرا علیه» در «ان تتوبا الی اللّه فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه»[17] چه کسی است؟ اینجا که خدا لشکر کشی می کند: «فانّ اللّه هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین والملائکه»، صالح المؤمنین چه کسی است؟ در آخر همین سوره که می فرماید: «قد ضرب اللّه مثلا للّذین کفروا امرأه نوح و امرأه لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من اللّه»،[18] داستان چیست؟ عایشه و حفصه چه کرده بودند؟ من در کتاب «السقیفه»ام که هنوز چاپ نشده، داستان آن را نوشته ام که این دو در خانه پیامبر- صلی الله علیه و آله – چه کرده بودند که آیاتی به این شدّت نازل شد. ان شاء اللّه اگر «السقیفه» چاپ بشود، می فهمید که در خانه پیامبر- صلی الله علیه و آله – چه می گذشته و آیا داستان رم دادن شتر پیامبر در واقعه عقبه به این جاها ارتباط داشته، یا نه.[1] . شوری، آیهٌ13.
[2] . صافّات، آیهٌ 83.
[3] . آل عمران، آیهٌ 95.
[4] . نساء، آیهٌ 125.
[5] . مائده، آیهٌ 3.
[6] . حدید، آیهٌ 27.
[7] . نساء، آیهٌ 171.
[8] . اسراء، آیهٌ 78.
[9] . نجم، آیهٌ 4.
[10] . نحل، آیهٌ44.
[11] . مائده، آیهٌ67.
[12] . بحارالأنوار، ج37، ص155و 189.
[13] . نجم، آیهٌ 4.
[14] . حاقّه، آیهٌ 44.
[15] . اسراء، آیهٌ 60.
[16] . حجر، آیه 9.
[17] . تحریم، آیهٌ4.
[18] . تحریم، آیهٌ10.
@#@ خدا کند من بتوانم این کتاب را چاپ بکنم! مختصرا عرض می کنم که ابن حزم ـ که از بزرگان علمای مکتب خلفاست ـ در «المحلّی»، جزو کسانی که شتر پیامبر- صلی الله علیه و آله – را رم دادند، نام ابوبکر و عمر و عثمان را می برد. شیعه نگفته است؛ آنها گفته اند. داستانهایی بود که اگر در قرآن می آمد، نمی گذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ کرد به اینکه شریعت خاتم الانبیا (به تعبیر من) در دو وحی آمده است: وحی قرآنی و وحی بیانی. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالا با این بیان، بعضی از احادیث را هم می توانیم بفهمیم (که مثلا منظور از اینکه نام علی ـ ع ـ در وحی بوده، چیست). مرحوم حاجی نوری کتابی دارد به نام: «فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الأرباب». احسان ظهیر هم کتابی نوشته به نام: «الشیعه والقرآن». حاجی نوری در باب یازدهم کتابش، آنچه روایت در مکتب خلفا بوده است که از آنها می توانسته استفاده کند که قرآن تحریف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنین روایتهایی را از مکتب اهل بیت- علیهم السلام – آورده است. احسان ظهیر در کتاب «الشیعه والقرآن»، فقط روایتهایی را که حاجی نوری از مکتب اهل بیت- علیهم السلام – آورده، ذکر کرده است. مهمترین سبب کشتار شیعیان پاکستان به دست وهّابی های این کشور تا به امروز، این دو کتاب است. من سه جلد کتاب در جواب حاجی نوری و احسان ظهیر نوشتم که جلد اوّلش «الشیعه والقرآن» است. جلد دومش که به نام «بحوث تمهیدیه» است، بیان اصطلاحات قرآنی است که امروزه از دست ما رفته و تا آن اصطلاحات را نفهمیم، روایتی را که آن اصطلاحات را دارد، نمی فهمیم. در این جلد، تمام احادیثی را که در مکتب خلفا درباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسی کرده ام. جلد سومش هم تمام شده که چاپ نشده است؛ در این جلد، تمام روایاتی را که حاجی نوری از مکتب اهل بیت- علیهم السلام – آورده و به آنها استناد کرده که قرآن تحریف و کم و زیاد شده، از لحاظ متن و سند بررسی کرده ام و به توفیق الهی ثابت کرده ام که سندش چیست و متنش چیست. ان شاء اللّه چاپ می شود و می بینید که قسمتی از مشکل، به دلیل نفهمیدن روایت است و قسمت دیگری به خاطر اشکال در قرائت حدیث. پس شریعت اسلام با دو وحی نازل می شده است: وحی قرآنی و وحی بیانی که با وحی قرآنی تنها، ما به شرایع اسلامی (همچون نماز،روزه و حج) نمی توانیم برسیم.این، فرق بین شریعت خاتم الانبیا و سایر شرایع است؛ چرا که در سایر شرایع، همه شریعت در کتاب آسمانی شان بوده (و کتاب آسمانی آنها تحریف شده). در شریعت اسلام ـ چون بنا بوده تا ابد بماند ـ اصول شریعت در کتاب آسمانی و وحی قرآنی است و شرح و بیانش در حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – است. سرگذشت حدیث پیامبر
حالا ببینیم با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – چه کردند. آیا آن کارهایی که زورمندان امّتهای گذشته با اصل کتاب آسمانی خود می کردند، در این امّت هم زورمداران ( یعنی خلفایی که حدیث مخالف با هوای نفسشان را تحمّل نمی کردند)،با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – کرده اند؟ اگر بخواهم شواهد همه مصادر را بگویم، وقت می گیرد. در «مسند» احمد، در «سنن» دارمی و بعضی کتابهای دیگر هست که عبداللّه بن عمرو بن عاص می گوید قریش (یعنی مهاجران) به من گفتند: «تکتب کلّما تسمعه من رسول اللّه و رسول اللّه بشر یتکلّم بالغضب والرضا؟…[1] آیا شما هر چه از پیامبر- صلی الله علیه و آله – می شنوید، می نویسید، در حالی که پیامبر- صلی الله علیه و آله – هم بشری است مانند همه افراد بشر و در حال غضب یا در حال رضا، حرفی می زند؟». یعنی پیامبر، یک جایی از ابوذر خوشش آمده، می گوید: «ما أظلت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجه أصدق من أبی ذر»[2]؛ یک جا هم از عمّار خوشش آمده، فرموده: «عمّار مع الحق»[3]؛ در یک قضیّه ای هم از حکم بن ابی العاص بدش آمده، لعنش کرده! آن وقت، این چه کاری است که شما همه اینها را می نویسی؟!(پس قریش در زمان پیامبرـ ص ـ هم دیگران را از نوشتن حدیث ایشان، نهی می کردند).[4] عبداللّه بن عمرو بن عاص می گوید:اعتراض قریش را نوشتم و از پیامبر- صلی الله علیه و آله – پرسیدم. فرمود: «ا کتب فوالذی نفسی بیده ما خرج من فی الاّ حقّ».[5] پس منع نشر حدیث از زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله – شروع شده است. پیامبر- صلی الله علیه و آله – در مرض وفاتش گفت: «ائتونی بدوات و قرطاس أکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعده».[6] واقعا عجیب است. برای هیچ پیامبری این پیشآمد، روی نداده است. عمر در آنجا شعاری داد که 133سال، این شعار ماند: «حسبنا کتاب اللّه»![7] پس از خواهش پیامبر، بین صحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بیاورند. عمر دید الآن می آورند و نوشته می شود؛ گفت: «انّ الرجل لیهجر».[8] این، جنگ با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – است. گفتند: برویم بیاوریم. پیامبر- صلی الله علیه و آله – فرمود: «أو بعد ماذا؟…پس از چنین حرف و حدیثی؟». کسی که در روی پیامبر- صلی الله علیه و آله – بگوید: «او هذیان می گوید»، بعد از پیامبر- صلی الله علیه و آله – هم می تواند سه چهارتا از آن شهود کذایی بیاورد تا شهادت بدهند که پیامبر- صلی الله علیه و آله – در حال احتضار، هذیان می گفته و چنان چیزی نگفته و ننوشته است. این بود که رسول خدا فرمود: «قوموا عنّی لاینبغی عند نبی التنازع».[9] بعد از پیامبر- صلی الله علیه و آله – واقعا درد آور است. در احوال ابی بکر در «تذکره الحفّاظ» ذهبی هست که بعد از اینکه با ابوبکر بیعت شد، گفت: «لاتحدّثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بیننا وبینکم کتاب الله، أحلّوا ما أحلّ وحرّموا ماحرّم».[10] این، سیاست مکتب خلفاست. حق هم داشتند این طور بگویند. اگر احادیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – بود، آنها دیگر نمی توانستند خلافت کنند. باید جلوگیری می کردند. نکته ای که ناگفته ماند، اینکه پیامبر- صلی الله علیه و آله – هر آیه ای که نازل می شد، به هر کس آن را تبلیغ می کرد، بیانی را هم که از جانب خدا بر او وحی شده بود، برای وی می گفت؛ تبلیغ کامل می کرد. تبلیغ پیامبر خاتم، ناقص نبود. اگر می فرمود: «أقم الصلاه لدلوک الشمس»،[11] این با وحی غیر بیانی آمده بود. در کنار این وحی، جبرئیل گفته بود که طریقه وضو گرفتن، چنین است و طریقه نماز، چنین. این از چیزهای مهمّی است که بیان می کنم و گره هایی را در شناخت حدیث، باز می کند. ابن مسعود می گوید: «هفتاد سوره از دهان پیامبر- صلی الله علیه و آله – فرا گرفتم». مثلا وقتی آیه نازل می شد که: «والشجره الملعونه»، پیامبر به او می فرمود که اینها بنی امیّه هستند. بدین گونه، مصاحف صحابه، با بیانی که از پیامبر- صلی الله علیه و آله – در تفسیر قرآن شنیده بودند، نوشته می شد. ابن مسعود، آنچه از این بیانها شنیده بود، نوشته بود و آن یکی دیگر، مصحف دیگری و… دقیقا یادم نیست. شاید در «مسند أحمد» آمده که پیامبر- صلی الله علیه و آله – در مسجد، «کان یعلّمنا عشر آیات، عشر آیات»؛ یعنی پیامبر- صلی الله علیه و آله – ده آیه ده آیه به ما تعلیم می کرد، «حتّی نعلم فیها من العلم والعمل».[12] مثلا اگر از داستان پیامبران ذکری گذشته بود، داستان آن پیامبر را می گفت؛ یا اگر آیه مربوط به قیامت بود، این را که روز قیامت چگونه است، بیان می فرمود. اگر درباره احکامی مانند وضو و نماز و تیمّم بود، عمل را یاد می داد. پس پیامبر – صلی الله علیه و آله – هیچ آیه قرآنی را تبلیغ نفرموده، مگر آنکه وحی بیانی هم با آن بوده است و همراه آن به امّت،ابلاغ شده است. وحی بیانی، همان حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – برای ماست. این وحی های بیانی پیامبر- صلی الله علیه و آله -، مخالف با سیاست خلفا بوده است. به عنوان نمونه، در باب آیه «یا أیها الذین آمنوا لاترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی» در «صحیح بخاری» آمده است که منظور، ابوبکر و عمر بودند.[13] خوب، این با سیاست خلفا درست درنمی آید؛ یکی دوتا هم نیست. پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دو نوشته قرآنی داشت: یکی آنچه که هر کسی می شنید و همه صحابه می نوشتند؛ دیگری آنچه بر پیامبر- صلی الله علیه و آله – نازل می شد و آن حضرت هر یک از صحابه کاتب را که در دسترس بودند، می طلبید و آن وحی قرآنی و وحی بیانی (هر دو) را در هرچه که داشتند، می نوشتند. من تا 28 کاتب وحی در تاریخ نبی اکرم دیده ام؛ نه اینکه اینها کتّاب النبی باشند. کاتب پیامبر- صلی الله علیه و آله – غیر از علی- علیه السلام – کسی نبوده است. بلکه اینها کسانی بودند که پیامبر- صلی الله علیه و آله – آنها را برای نوشتن وحی می طلبید و هر کدام از آنها آنجا حاضر بود، برای رسول خدا می نوشت. وحی الهی، گاهی روی تخته یا کاغذ نوشته می شد؛ گاهی روی پوست؛ گاهی روی کتف گوسفند و گاو و شتر . این نوشته ها در خانه پیامبر- صلی الله علیه و آله – بود. پیامبر- صلی الله علیه و آله – به علی- علیه السلام – وصیّت کرد که وقتی از کفن و دفن من فارغ شدی، اینها را جمع آوری کن. جمع کردن اینها هم این طور بود که حضرت امیر- علیه السلام – تخته ها و پوستها را سوراخ می کرد و از میانشان نخ می دوانید.[1] . سنن أبی داوود، ج2، ص176؛ مستدرک الحاکم، ج1، ص106.
[2] . مسند أحمد، ج5، ص197؛ مستدرک الحاکم، ج3، ص342 و344.
[3] . کنز العمّال، ج13، ص539.
[4] . برای اطلاع بیشتر: علوم حدیث، ش5، ص8 (مقالهٌ «منع تدوین حدیث»، محمد علی مهدوی راد).
[5] . سنن أبی داوود، ج2، ص176؛ مستدرک الحاکم، ج1، ص106.
[6] . صحیح مسلم، ج5، ص76؛ صحیح البخاری، ج1، ص54؛ مسند أحمد، ج1، ص355.
[7] . صحیح البخاری، ج7، ص9.
[8] . با تفاوتهایی در الفاظ: صحیح البخاری، ج4، ص31؛ صحیح مسلم، ج2، ص16؛ مسند أحمد، ج1، ص355؛ تاریخ الطبری، ج3، ص193؛ کامل ابن أثیر، ج2، ص320.
[9] . صحیح البخاری، ج1، ص37 و برای اطلاع بیشتر بر منابع: المراجعات، تحقیق حسین الراضی، تتمّه.
[10] . تذکره الحفاظ، ج1، ص5.
[11] . اسراء، آیهٌ 78.
[12] . مسند أحمد، ج5، ص410؛ تفسیر الطبری، ج1، ص27؛ کنزالعمّال، ج2، ص346؛ بحارالأنوار، ج92، ص106. برای اطّلاع بیشتر، ر.ک: القرآن الکریم و روایات المدرستین، السیدمرتضی العسکری، شرکه التوحید للنشر، تهران، ج1، ص157.
[13] . صحیح البخاری، طبع البغا، ج4، ح4109و ج6، ح6872 در شأن نزول این آیه(حجرات/ 2).
@#@ ایشان این کار را از صبح چهارشنبه شروع کرد (چون تجهیز پیامبر اکرم تا شب چهارشنبه طول کشید) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با کمک قنبر، این مصحفی را که در آن، تمام قرآن و تمام وحی بیانی بود، به مسجد پیامبر- صلی الله علیه و آله – برد. با در دسترس بودن چنین مصحفی دیگر امکان نداشت ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و… خلیفه بشوند. خلفا رو به روی امیرالمؤمنین ایستادند وگفتند: «ما قرآن گرد آورده تو را لازم نداریم. ما قرآن داریم». راست هم می گفتند و قرآن(وحی قرآنی) را داشتند. حضرت فرمود: «دیگر این قرآن را نمی بینید» و آن قرآن، الآن نزد حجه بن الحسن(عج) است و این، همان کتابی است که در احادیث آمده است وقتی حضرت حجّت ظاهر می شود، می دهد تا اصحابش ـ که ایرانی اند ـ آن را در مسجد کوفه درس بدهند. ما می بینیم از شیخ طوسی تا امروز، علما و فقهای نجف، ایرانی بوده اند. کتاب جدیدی که روایات ما می گویند حضرت حجّت(عج) می آورد، این است. حال ببینیم که با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – چه کردند. ابوبکر دستور داد تا قرآن را مجرّد از وحی بیانی بنویسند. این جمع آوری، در زمان ابوبکر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزد حفصه گذاشت و شروع کرد به منع کردن از نشر حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله -. عمر با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – چه کرد؟ اوّلا از روایت حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – منع کرد. به عنوان مثال، سه نفر در خارج مدینه، حدیث روایت می کردند. آنها را به مدینه آورد و حبس کرد و اجازه نداد از مدینه خارج شوند. در شرح احوال عمر در «تاریخ طبری» آمده و در مقدمه «سنن» ابن ماجه هم آمده که قرّه بن کعب می گوید عمر، ما را برای امارت کوفه تعیین کرد و با ما تا بیرون مدینه آمد. گفت: «می دانید برای چه شما را بدرقه کردم؟». گفتیم: «برای اینکه ما صحابی پیغمبریم». گفت: «وان مع ذلک لحاجه الی قریه لهم دوی بالقرآن کدوی النحل لاتشغلوهم بحدیث رسول اللّه».[1] نوشته اند که از قرّه درباره حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – می پرسیدند. می گفت: «عمر، نهیمان کرده است». این نهی کردن تا به حدّی رسید که (من در جلد اوّل و دوم «معالم المدرستین» نوشته ام و در سیره عمر بن خطاب در «تاریخ طبری» هم آمده) ابوموسی اشعری می گوید: عمر، هر کسی را که به عنوان والی به جایی می فرستاد، همراه او تا بیرون مدینه می رفت و به او سفارش می کرد که مبادا از پیامبر- صلی الله علیه و آله -، حدیث روایت کند! ثانیا منع کرد که کسی تفسیر قرآن بپرسد. فقط به چند نفری در مدینه اجازه داد تا حدیث روایت کنند. این چند نفر، عبارت بودند از: ام المؤمنین عایشه (که من در جلد دوم «أحادیث أمّ المؤمنین عائشه» ثابت کرده ام کسی در تاریخ اسلام به قدر او بر پیامبر خدا دروغ نبسته است) و کعب الاحبار یهودی (که وقتی بیت المقدس فتح شد، می خواست به آنجا برود. عمر، او را در مدینه نگه داشت و سخنران رسمی دربار خلافت شد). چند نفر دیگر هم بودند که به آنها اجازه داده بود و حدیث روایت می کردند. سایر صحابیان را از نقل حدیث پیامبر، ممنوع کرده بود. تمیم داری که از راهبان نصارا بود، سخنگوی رسمی قبل از نماز جمعه شان بود. اینها حدیث روایت می کردند و کس دیگری در زمان عمر، حق حدیث روایت کردن نداشت. ثالثا تفسیر قرآن را هم منع کرده بود. این داستانی که می آورم، در چند کتاب اهل سنّت هست و من در «معالم المدرستین» ذکر کرده ام.کسی به نام صبیغ بن عسل تمیمی از اشراف قبیله تمیم بود که در اسکندریه قرآن تفسیر می کرد و از اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله – که در آنجا بودند، تفسیر قرآن می پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر کرد. عمر گفت: «او را نزد من بفرستید». عمر، او را نشاند و با عذق (خوشه خرمایی که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود، آن قدر به سر او زد که وقتی بلند شد، خون از دامن پیراهن عربی اش به زمین می چکید. برای بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه او را روی زمین خوابانید؛ صد تازیانه به پشت او زد که وقتی بلند شد، از پشتش خون جاری شده بود. دفعه سوم که او را آوردند، گفت: «یا أمیرالمؤمنین! ان کنت قاتلی فقتلا جمیلا؛[2] می خواهی مرا بکشی، خوب، آرام بکش»! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسی اشعری فرستاد و منع کرد که کسی با او حرف بزند. به مسجد که وارد می شد، از گردش پراکنده می شدند. آنجایی که در مسجد می ایستاد، کسی پهلوی او نمی ایستاد. بعد آمد نزد ابوموسی و شکایت کرد. ابوموسی وساطت کرد و آزاد شد. سند این مطالب را از مکتب خلفا در کتابم آورده ام. پس این چنین از نشر حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – جلوگیری کردند. از این بالاتر هم هست…. در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابی بکر در «طبقات» ابن سعد داریم که عمر، بالای منبر، اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله – را قسم داد که هر که حدیث از پیامبر- صلی الله علیه و آله – نوشته، بیاورد. خوب، اصحاب نمی دانستند که چه کار می خواهد بکند. از صحابه، هر که حدیث از پیامبر- صلی الله علیه و آله – نوشته بود، آورد. وقتی آوردند، همه را در آتش سوزانید.[3] پس احادیث پیامبراکرم به این صورت جمع شد که از حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله -، آنهایی ماند که عایشه و تمیم داری و کعب الاحبار، شفاها روایت می کردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برایش معیّن کرده بودند چه حرفهایی بزند؛ غیر از تفسیر آیاتی که درباره جهنم و بهشت و اینها بود، چیز دیگری نمی گفت. این، رفتار عمر بود با احادیث مکتوب. دیگر چیزی از احادیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – نمانده بود، مگر آنهایی که نزد صحابه، در مصاحف (یعنی قرآنهای با تفسیر) بود. در باره جمع آوری قرآن در جلد دوم «القرآن الکریم و روایات المدرستین» نوشته ام که عمر، قرآنی دید که در حاشیه اش بیان پیامبر- صلی الله علیه و آله – است؛ آنجا را با قیچی برید؛ حدیث پیامبر(وحی بیانی) را جدا کرد که نماند. عمر که مرد، عثمان، آن قرآن بی وحی بیانی (قرآن جمع آوری شده بی تفسیر) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روی آن نوشتند و شش نسخه از آن را به مکه، یمن، دمشق، حمص، کوفه و بصره فرستاد. یک نسخه را هم در خود مدینه نگاه داشت. قرآنی را که آوردند (نسخه حفصه)، غلط املایی داشت. عثمان گفت: «فیه لحن ستقیمه العرب بألسنتها».[4] معنای این جمله، درست فهمیده نشده است.لحن، یعنی غلط املایی. مسلمانها آن غلطهای املایی را هم تا امروز نگاه داشته اند. این قرآنی که امروز بین مسلمانها هست، همان قرآنی است که عثمان استنساخ کرده است. این که گفته اند عثمان قرآن را جمع کرده، من ثابت کرده ام که اشتباه است. قرآن در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله – با وحی جبرئیل جمع شده است: «إنّ علینا جمعه و قرآنه… ثم إنّ علینا بیانه».[5] اوّلین بار، قرآن را خدا در سینه پیامبر- صلی الله علیه و آله – جمع کرد و هر سال، ماه رمضان، جبرئیل با پیامبر- صلی الله علیه و آله – قرآنی را که نازل شده بود، مقابله می کردند ودر سال وفات پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دو بار مقابله شده است. قرآن را در زمان خود پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دهها و بلکه صدها صحابی نوشته بودند و هزارها نفر حفظ کرده بودند و هیچ کم و زیاد نشده است. چیزی که هست، حدیث ( یعنی تفسیر بیانی) را حذف کردند و این قرآنی که در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است؛ نه این که عثمان قرآن را جمع کرده باشد.قرآن را پیامبر- صلی الله علیه و آله – و ابوبکر و عمر هم جمع نکردند؛ خدا جمع کرده است. این روایتها (که جمع را به دیگران نسبت می دهند)، همه دروغ است و من ثابت کرده ام. جلد دوم «القرآن الکریم و روایات المدرستین» را بخوانید (باب «جمع القرآن»)، مثلا اینکه «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت»[6] در آیات «نساء النبی» آمده است، حکمتی دارد که الآن مجال نیست که من بگویم چرا این آیه باید در اینجا بیاید؛ به دستور خدا آمده است. یک آیه قرآن، جا به جا نشده و یک کلمه قرآن، تغییر پیدا نکرده است.روایات تحریف را هم باید بگویم یا اصلا صحّت ندارند یا معنای آنها را نفهمیده ایم. جا به جا شدن یک کلمه قرآن، مانند این است که بگوییم چشم را می شود به جای گوش گذاشت؛ امکان ندارد؛ معنا تغییر می کند. سوره های قرآنی وزن دارند. من وزنشان را درک کرده ام؛ ولی نمی توانم بیان کنم. سوره های قرآن، مثل شعردر دوره قبل از خلیل بن احمد هستند؛ وزن دارند؛ امّا هنوز مردم به درستی نمی دانند و یا درک نمی کنند. یک کلمه قرآن، کم و زیاد یا پس و پیش نشده است. هر کلمه در جایگاه خودش بین سایر کلمات قرار گرفته و با دیگر کلمات و با کلّ آیه و سوره، هماهنگ است. بنابراین، احادیث را جمع کردند و سوزانیدند و قرآن تنها شد. فقط یک نفر مصحفش را نداد و او عبداللّه بن مسعود بود. در زمان عثمان هم جمع آوری مصاحف، شدت پیدا کرد. صحابیانی که علیه عثمان قیام کرده بودند، از قرآن استفاده می کردند. عبداللّه بن مسعود که قاری قرآن بود، در کوفه با ولید (والی آنجا) با هم اختلاف داشتند. ابن مسعود، آیه: «إن جاءکم فاسق بنبأ.[1] . مستدرک الحاکم، ج1، ص102.
[2] . الدر المنثور، ج2، ص7.
[3] . طبقات ابن سعد، ج5، ص140.
[4] . الدرّ المنثور، ج2، ص246.
[5] . قیامت، آیات 17 و 19.
[6] . احزاب، آیهٌ 33.
@#@..»[1] را می خواند و می گفت که این آیه درباره ولید نازل شده است. لذا عثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانید، مگر ابن مسعود که مصحفش را نداد و چه ها که بر سرش نیامد! این قرآنی که نزد ماست، همان قرآنی است که بر پیامبرخاتم نازل شده و هیچ کم و زیاد و جا به جایی (در کلمات) ندارد. فقط کاری که کردند، وحی بیانی را از آن جدا کردند و بعد، کتابت حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – را هم منع کردند. فقط در زمان خلافت ظاهری امیرالمؤمنین (سالهای 36ـ40هجری) و زمان عمر بن عبدالعزیز (سالهای 99 و 100 هجری) کتابت حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – مجاز بود. بعد که عمر بن عبدالعزیز را هم خود بنی امیّه سم دادند و کشتند، دوباره نوشتن حدیث ممنوع شد، تا سال 143هجری. در «تاریخ الخلفا»ی سیوطی (در احوال ابوجعفر منصور) و در «تاریخ الاسلام» ذهبی آمده است که اجازه نوشتن حدیث، در عصر منصور داده شد. سیره و حدیث و تفسیر و… از آن زمان نوشته شد. پس احادیث رسول خدا به مدت 130سال، سینه به سینه نقل شده است. حدیث پیامبر در خلافت علی- علیه السلام – و معاویه
حضرت امیر- علیه السلام – دو کار کرد: یک خدمت قرآنی کرد که علم نحو را برای حفظ قرآن وضع کرد. کار دیگر حضرت امیر- علیه السلام – این بود که به هشتصد صحابی دستور داد که حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله – را روایت کنند و این احادیث صحیحی که در «صحیح» بخاری و مسلم و جاهای دیگر هست، از زمان حضرت امیر- علیه السلام – است. مثلا در «صحیح» بخاری آمده که پیامبر- صلی الله علیه و آله – به علی- علیه السلام – گفت: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ أنه لا نبی بعدی».[2] معاویه که حاکمیّت پیدا کرد، دید معارف اسلام و فضای عالم اسلام، علیه اوست و احادیث در بیان فضیلت حضرت امیر- علیه السلام – زیاد منتشر شده است. لذا دستور داد که هیچ حدیثی درباره ابوتراب علی- علیه السلام – و فرزندانش نقل نشود. حالا چه کار کردند؟ یک نمونه از تناقضهای پدید آمده در حدیث را بیان می کنم(و برای مطالعه نمونه های بیشتر به جلد اوّل کتاب من: «أحادیث أمّ المؤمنین عائشه» و ترجمه اش: «نقش عایشه در تاریخ اسلام» مراجعه کنید). در روایات مکتب خلفا در «تفسیر طبری» و «تاریخ طبری» هست که وقتی «وأنذر عشیرتک الأقربین»[3] نازل شد، پیامبر- صلی الله علیه و آله – دستور داد بنی عبدالمطّلب آمدند و به ایشان فرمود: «أیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر فیکون خلیفتی و وصیی و وزیری؟». هیچ کس قبول نکرد. علی- علیه السلام – که آن موقع نوجوان بود، گفت: «أنا یا رسول اللّه». حضرت، او را بلند کرد و فرمود: «هذا أخی و خلیفتی و وصیّی و وارثی فیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوه». بنی عبدالمطّلب بلند شدند و رفتند و ابوطالب را مسخره کردند که: «ان ابن أخیک یأمرک أن تطیع ابنک». ابو هریره می گوید که وقتی آیه «وأنذر عشیرتک الأقربین» نازل شد، پیامبر- صلی الله علیه و آله – بر کوه صفا بالا رفت و فرمود: «یا بنی عبدمناف! یا بنی عبدالمطّلب! یا صفیه بنت عبدالمطّلب! یا فاطمه بنت محمد! یا عائشه بنت أبی بکر! انی لا أملک لکم من اللّه شیئا».[4] ابوهریره در سال فتح خیبر با کشتی که جعفر بن ابی طالب و یاران او را را از حبشه آورد، به یمن و از آنجا به مدینه آمده بود. اینها در فتح خیبر به سپاه اسلام رسیدند که پیامبر- صلی الله علیه و آله – هم از اخماس خیبر به آنها داد. ابو هریره در زمان نزول «و أنذر عشیرتک الأقربین»، کجا بود که این قضیه را روایت بکند؟ حضرت زهرا(س) در سال پنجم بعثت به دنیا آمده است. این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است. در این سال، حضرت زهرا(س) و عایشه به دنیا نیامده بودند. امام جعفر صادق- علیه السلام – می فرماید: «کذب علی رسول اللّه رجلان وامرأه» و در جای دیگر، حضرت، اسم می آورد: ابوهریره و انس بن مالک و «امرأه» (که روشن است)[5]. این سه تا را در نظر داشته باشید. خرابکاری که این سه نفر در حدیث پیامبر کردند،کسی نکرده است (ر.ک: الکافی، ج3، ص342؛ التهذیب، ج2، ص321). این احادیث دروغی که امروز داریم، بیشتر در زمان معاویه وضع شده است. این مختصری بود از تاریخ روایت حدیث در مکتب خلفا.
حدیث پیامبر در مکتب اهل بیت- علیهم السلام – امّا در مکتب اهل بیت- علیهم السلام -، اولا ما یک «جامعه» داشتیم که وصفش در «معالم المدرستین» آمده است. آنچه بر پیامبر- صلی الله علیه و آله – وحی می شد، آخر شب، علی- علیه السلام – نزد ایشان می آمد و پیامبر- صلی الله علیه و آله – بر او املا می کرد. به او فرمود: «بنویس!». عرض کرد: «آیا می ترسید که فراموش کنم؟». فرمود: «نه، نمی ترسم؛ چون از خدا خواسته ام که تو چیزی را فراموش نکنی؛ امّا برای شریکان خودت بنویس». عرض کرد: «شریکان من چه کسانی اند؟». حضرت- صلی الله علیه و آله – به امام حسن- علیه السلام – ـ که طفل کوچکی بود ـ اشاره کرد و فرمود: «این فرزندت، اولین آنهاست». سپس به امام حسین- علیه السلام – ـ که اوهم طفل بود ـ اشاره کرد و فرمود: «دومی آنها این فرزند است و نه تن از نسل او».[6] حضرت امیر- علیه السلام – نیز اسامی آنها را ـ که پیامبر اکرم املا کرد ـ روی پوست شتر نوشت. حضرت علی- علیه السلام – آنچه را به حضرت رسول- صلی الله علیه و آله – وحی می شد، در «جامعه» می نوشت. گفته اند «جامعه» هفتاد ذراع بوده و هفده نفر از صحابه ائمه- علیهم السلام – تا حضرت رضا- علیه السلام – آن را دیده اند. ائمه- علیهم السلام – از «جامعه» و از مصحف علی (آن قرآنی که وحی بیانی هم داشت و نزدشان بود)،[7] برای اصحابشان روایت می کردند و اصحاب می نوشتند، تا وقتی شد: «اصول چهارصدگانه» و شاید بعدا بیشتر هم شد. اصلها کتابهای بسیار کوچکی بوده اند. دو تای آنها الآن در دانشگاه تهران به نام «اصل عصفری» وجود دارد. پیشنهاد می کنم که سعی کنید در کار حدیث، این «اصول اربع مأه» را یکی یکی تحقیق کنید و ببینید کجا رفته است. بزرگترین خدمت، این است. البته باید «کافی» و «استبصار» و «تهذیب» و… را هم تحقیق کرد و آن هم مهم است. اوّلین کسی که اصول اربع مأه را جمع آوری کرده، شیخ کلینی(م359ق) است که چند اصل را در «کافی» گرد آورده است.کلینی، بیست سال از این شهر به آن شهر، از این ده به آن ده، از نیشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسیده، جمع کرده است. دومین کسی که اصول را جمع کرده و خوب هم جمع کرده، شیخ صدوق است (که گویا متوفّای سال 383قمری است). ایشان بیش از دویست جلد کتاب دارد. بعد از ایشان هم شیخ طوسی(م460ق) است که در «استبصار» و «تهذیب» جمع کرده است. مطلب مهم، این است که علمای ما از زمان شیخ صدوق، با حدیث، دو گونه رفتار می کردند. یک رفتار خاصّی با احادیث فقهی داشتند. شیخ صدوق در بیش از دویست جلد کتابش از کسانی روایت کرده است که در «من لایحضره الفقیه» از آنهاروایت نمی کند. شیخ طوسی در «تبیان» خود از کسانی چون عایشه و عبداللّه بن زبیر روایت می کند که از آنها در «استبصار» و «تهذیب»، روایت نمی کند. فقهای ما ـ رضوان اللّه تعالی علیهم ـ و بویژه آخرینشان: آیه اللّه بروجردی و آیه اللّه خویی، در احادیث فقهی، سندا و متنا تحقیقاتی کرده اند که بشر، بیش از آن نمی تواند بکند و من با بحث علمی اثبات کرده ام که اگر کسی بخواهد به احکام اسلامی (که پیامبر اکرم آورده) برسد، جز آنکه به کتب فقهای شیعه رجوع کند، راهی ندارد. ولی متأسفانه در غیر احادیث فقهی، تحقیق کافی نشده است.به عنوان نمونه، شیخ طوسی، داستان «إفک» را نقل می کند و می گوید درباره عایشه است و عایشه را تبرئه می کند. این مطلب، از «تبیان» شیخ طوسی به «مجمع البیان» رفته، به «تفسیر ابوالفتوح رازی» رفته، به «تفسیر گازر» رفته، و…. در صورتی که آیات «افک» در تبرئه ماریه نازل شده است از افکی که عایشه و دار و دسته اش به او زدند. اولین کسی که تا به امروز، در احادیث غیر فقهی ما تحقیق کرده، علاّمه شوشتری ـ ره ـ است که در «الأخبار الدخیله» و در جاهای دیگر، کارهای روشمندی کرده است. شاید سید مرتضی عسکری هم کارهایی کرده باشد. نیاز ما به احادیث آداب و اخلاق و عقاید، خیلی زیاد است. امّا من اگر بخواهم خرابکاری هایی که در کتابهای غیر فقهی ما شده ـ نه در کتابهای فقهی ـ بگویم، یک جلسه مفصّل دیگر، وقت می خواهد. یک روایاتی هست که من آنها را «روایات منتقله» نامگذاری کرده ام. اصل روایت منتقله، در مکتب خلفا بوده و از آنجا به کتابهای شیخ صدوق و به «تبیان»طوسی و… وارد شده، تا مثلا به «منتهی الآمال» حاج شیخ عباس قمی«ره» رسیده است. در احادیث سیره پیامبر- صلی الله علیه و آله – هم تحقیق شایسته و کافی صورت نگرفته است. وقتی هنوز «بحار الأنوار» در ایران چاپ نشده بود، من در کاظمین بودم. تصمیم گرفتیم که یک گروه علمی تشکیل بدهیم و «بحار» را تصحیح و چاپ کنیم. گروه علمی تشکیل شد: من بودم؛ شیخ محمد رضا شبیبی (رئیس مجمع علمی عراق و از علمای شیعه) بود؛ دکتر مصطفی جواد و دکتر صاحب زینی هم بودند. گفتم از سیره پیامبر- صلی الله علیه و آله – شروع کنم. به یک احادیثی رسیدم که امکان نداشت صحّت داشته باشند؛ مثلا اینکه زمین روی شاخ گاو است، گاو روی یک ماهی و.[1] . حجرات، آیهٌ 6.
[2] . صحیح مسلم، ج7، ص120.
[3] . شعراء، آیهٌ 214.
[4] . با اندکی تفاوت در الفاظ: سنن النسائی، ج6، ص247؛ مسند أحمد، ج2، ص350؛ صحیح البخاری، ج4، ص161.
[5] . بحارالأنوار، ج2، ص217؛ الایضاح، ص541؛ الخصال، ص190، ح263 .
[6] . بحار الأنوار، ج36، ص232.
[7] . نیز ر.ک: علوم حدیث، ش3، ص41 (مقالهٌ «صحیفهٌ امیرمؤمنان ـ ع ـ قدیم ترین سند حدیثی»، محمد صادق نجمی).
@#@..! راوی این چه کسی است؟ ابوالحسن البکری. رفتم مصادر مرحوم مجلسی را مطالعه کردم و دیدم علامه مجلسی در مصادر کتابش، ازدویست و پنجاه و چند مصدر شیعه نام می برد و از نود و چند مصدر سنّی من دیدم علاّمه مجلسی می فرماید که ابوالحسن البکری شیعه بوده و دو دلیل دارد: یکی اینکه این (حدیث) را در دهه ربیع المولود «فی محضر من العلماء» می خوانده اند (معلوم می شود در آن وقت در اصفهان، دهه ربیع المولود می گرفتند). یکی دیگر اینکه او استاد شهید ثانی بوده است. دلیل اوّل که برای ما حجّت نیست. در مورد دلیل دوم هم من رفتم مطالعه کردم. معلوم شد این آقا استاد شهید ثانی در روایت بوده و آن هم در اجازه روایتی که سنّی به شیعه می داد. باز مطالعه کردم؛ دیدم ابوالحسن البکری دو تا داریم: یکی در شام بوده و یکی در مصر. یکی احمد است و یکی محمد است. این روایت، مال آن مصری است که معروف است به وضّاع بودن و سه تا کتاب دارد: یکی درباره مولد پیامبر- صلی الله علیه و آله – و یکی در باب مقتل علی- علیه السلام -؛ کتابی هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته که تا «منتهی الآمال» رفته است. پس احادیث این آقایان در کتابهای ما این چنین وارد شده است. در بین علمای شیعه از گذشته تا به امروز،کسی به قدر مجلسی به حدیث خدمت نکرده است. خدماتی را که این علما کرده اند، نباید کم بشماریم و ما هرچه داریم از اینها داریم. چیزی که هست، علمای شیعه همدیگر را احترام می کنند؛ امّا از یکدیگر تقلید نمی کنند. ما تقلید نمی کنیم. ما در زمینه احادیث سیره، احادیث تفسیر قرآن، احادیث عقاید، احادیث اخلاق و آداب، و… محتاجیم به همان کارهایی که فقهای ما در سایر احادیث کردند. یک نمونه ای از محکم کاری علمای گذشته بگویم.
نمونه ای از دقّت شیعه در نقل و ضبط از جمله علمایی که در حدیث کار کرده اند و من آنها را درک کردم، مرحوم جدّم آقا میرزا محمد عسکری تهرانی، خاتمه المحدّثین بود. ایشان شاگرد آقا میرزا حسن شیرازی و سومین عالم سامرّا بود. آقا میرزا محمد تهرانی، مستدرک «بحار» نوشته بود که فقط اجازات آن،پنج مجلّد بود که مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سید محسن امین از کتاب اجازات ایشان استفاده کردند. کتاب اجازات «بحار» هم چهار مجلّد است. من بخشهایی از دو روایت اجازه ای را از رو می خوانم تا ببینید علمای ما در نقل و ضبط حدیث، در گذشته چگونه بودند. این دو اجازه که آنها را در جلد اول «القرآن الکریم و روایات المدرستین» از کتاب اجازات «بحارالأنوار» نقل کرده ام، آنجا با خطّ خود مرحوم مجلسی چاپ شده است. 1) در اجازه شیخ فخرالدین محمد، فرزند علاّمه حلّی (م771ق) به شیخ محسن بن مظاهر آمده: و أجزت له ایضا أن یروی عنّی مصنّفات الشیخ أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی و من ذلک کتاب «تهذیب الأحکام». فإنّی قرأته علی والدی درسا بعد درس و تمّت قرائته فی جرجان سنه اثنی عشر و سبع مأه، عنّی عن والدی ثمّ والدی قرأه علی والده أبی المظفر یوسف بن علی و أجاز له روایته ثمّ یوسف المذکور قرأه علی الشیخ معمّر بن هبه اللّه بن نافع الورّاق وأجاز له روایته ثمّ الفقیه معمّر المذکور قرأه علی الفقیه أبی جعفر محمد بن شهرآشوب و أجاز له روایته ثم شهرآشوب قرأه علی مصنّفه أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی و قرأه جدّی مره ثانیه. می بینید که شیخ فخرالدین محمد، این کتاب را از دو طریق (درسی بعد از درس دیگر) تا برسد به مؤلف، اجازه داده است. 2) یک روایت دیگر، اجازه ای است از مرحوم مجلسی بر کتاب «کافی» که من آن را در همان کتاب، عینا چاپ کرده ام. این نسخه از کتاب «کافی» در کتابخانه آستانه قدس رضوی است. من قسمتی از اجازه را برایتان می خوانم: بسم اللّه الرحمن الرحیم… وفّقه اللّه تعالی للارتقاء علی أعلی مدارج الکمال فی العلم و العمل،… سماعا و تصحیحا و تدقیقا و ضبطا فی مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادی الأولی من شهور سنه ثلاث و ثلاثون بعد الألف من الهجره. و در جای دیگر این اجازه می گوید: أنهاه المولی الفاضل البارع الذکی الألمعی، مولانا محمد شفیع التویسرکانی، سماعا تصحیحا تدقیقا ضبطا فی مجالس آخرها بعض أیّام شهر ذی القعده سنه ثلاث و ثمانین بعد الألف من الهجره. یعنی همین طور که کتاب «کافی» را تا هر جا می خوانده،مجیز برای او (در حاشیه)، اجازه ای می نوشته است. بعد می فرماید: أجزت له ـ دام تأییده ـ أن یروی عنّی کلّما صحّت لی روایته و اجازته بأسانیدی المتصله الی أصحاب العصمه… اجازه روایتی نزد علمای گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروز است. این طور نبوده که (از جمله مثل خودم که از شیوخ: مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم جدّم، اجازه روایتی دارم و گاهی هم اجازه روایتی می دهم)،با یک تعبیر کلّی بگویند «أجزت له أن یروی عنّی ما صحّت للروایه». نه؛ آنچه درست بر مجیز خوانده شده بود، می گفت این را من اجازه دادم (و اجازه ام از طریق فلان و فلان، تا به مؤلّف کتاب می رسد). این، شیوه علمای ما در علم روایت در گذشته بوده است؛ ولی از زمانی که جدال بین اخباری ها و اصولی ها پیش آمد، بیشتر کار ما شده است غور و تحقیق در احادیث فقهی. دیگر احادیث را چنان که شایسته است، روایت نمی کنیم و اجازه روایت نزد ما، آن اجازه روایت سابق نیست. امّا از آنچه در مکتب خلفا دیده ام، یک مورد را بگویم. در یکی از منابع اهل سنّت آمده بود که یکی از علمایشان (در خانه ای از اهل علم)، یک بچّه قنداقه ای در گهواره دید. گفت: «می ترسم این بچّه به درس من نرسد! من به این کودک، اجازه دادم از من روایت کند».[1] بنابراین، فرق بین حدیث در مکتب خلفا و مکتب اهل بیت- علیهم السلام – بسیار بوده است.[2]
[1] . القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج1، ص313.
[2] . متن سخنرانی علاّمه سید مرتضی عسکری که در تالار اجتماعات مدرسهٌ عالی دارالشفا ارائه شده است.
علامه عسگری_ فصلنامه علوم حدیث، ش12