قرآن میفرماید: « وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیرا» (سوره فرقان، آیه 38)
«و نیز قوم عاد و اصحاب رس و طوایف دیگر، بسیاری بین اینها، همه را به کیفر کردارشان هلاک ساختیم.» خداوند در این آیه، هلاک کردن قوم عاد و ثمود و اصحاب رس را متذکر میشود و درباره اصحاب رس که چه قومی بودند و چرا و چگونه به هلاکت رسیدند و عاقبت آنها چه شد، در میان مورخان و مفسران اقوال فراوانی هست.
مرحوم طبرسی در مجمعالبیان و فخررازی در تفسیر کبیر و آلوسی در روح المعانی از جمله احتمالاتی که نقل کردهاند این است که آنها مردمی بودند که در انطاکیه شام زندگی میکردند و پیامبرشان «حبیب نجار» بود.[1]
در عیون الاخبار الرضا از امام علی بن موسی الرضا از امیرالمؤمنان حدیثی طولانی درباره اصحاب رس نقل شده که به اختصار بیان میشود.[2]
آنها قومی بودند که درخت صنوبری را میپرستیدند و به آن «شاه درخت» میگفتند و آن درختی بود که «یافث بن نوح» بعد از طوفان کاشت. آنها دوازده قریه آبادی داشتند که در کنار نهری به نام رس بود این شهر بنامهای آبان، آذر، دی، بهمن، اسفند، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، که ایرانیان نام ماههای سال خود را از آن گرفتهاند.
آنها به خاطر احترام خاصی که به آن درخت میگذاشتند بذر آن را در مناطق دیگر کاشتند و نهری برای آبیاری آن اختصاص دادند به گونهای که آشامیدن آب آن نهر را بر خود و چهارپایان ممنوع کرده بودند و حتی اگر کسی از آن میخورد او را به قتل میرساندند و می گفتند این مایه حیات خدایان ماست. آنها در هر ماه از سال روزی را در یک شهر که نام همان ماه بود، عید میگرفتند و به کنار درخت صنوبر که بیرون شهر بود میرفتند و حیواناتی را به عنوان قربانی سر میبریدند و به آتش میافکندند وقتی دود از آن بلند میشد سر به سجده برده و گریه و زاری میکردند. عادت و سنت آنها چنین بود که دوازده روز پشت سر هم عید میگرفتند و آنچه در توان داشتند قربانی میکردند و در برابر درخت سجده میکردند، احترام آنها به درخت صنوبر به جایی رسید که آن را به عنوان خدای خود قرار دادند هنگامی که در کفر و بتپرستی فرو رفتند خداوند پیامبری را از بنیاسرائیل به سوی آنها فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند یگانه و ترک شرک دعوت کند. اما آنها ایمان نیاوردند.
وقتی پیامبر آن ها ملاحظه کرد که پند و موعظه در آنها اثری نمیکند، از خدا تقاضا کرد که درخت را خشک کند تا آنها مأیوس شوند و دست بردارند. دعای او مستجاب شد. روز عید که همه از خواب برخواستند؛ دیدند درخت خشکیده است. گویا سالهاست که خشک شده است در حالی که شب سرسبز بود. بعضی از روشنفکران گفتند این قدرت خداوند آسمان و زمین است. بعضی گفتند این پیامبر سحر و جادو کرده و درخت ما را خشک کرده است. تصمیم به قتل او گرفتند و او را در جعبه آهنی که سرش گشاد و پایین آن تنگ بود قرار دادند و آزار دادند تا سحر خود را باطل کند (بعضی میگویند که او را در چاهی انداختنتد و سر آن را بستند و سرش نشستند و پیوسته ناله او را شنیدند تا جان داد. آن حضرت در لحظات آخر عمر خود دعا کرد: خدایا خودت میبینی من برای آنها خیر خواهم ولی آنها با من چه کردند خودت انتقام من را از آنها بگیر. دعایش مستجاب شد. در همان روز که عید بزرگ برپا میشد و همه جمع بودند باد تندی شدید و سرخ رنگ شروع به وزیدن گرفت و چنان آنها را بلند میکرد و به یکدیگر میزد که هر دو هلاک میشدند. زمین را زیر پای آنان چنان گرم کرد که مانند آهن سرخ می شده است و این تندباد سخت آتشین مانند قبه حمراء بالای آنها خیمه زده و آنها را فرو گرفت و بدنهای آنها مانند آهن در آتش آب شده و بکلی از بین رفتند.[3]
پی نوشت ها:
[1] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 15، ص 92، به نقل از اعلام قرآن، ص 149.
[2] . ابن ابی حدید، شرح نهجالبلاغه، مطبوعاتی هدف، ج 10، ص 94.
[3] . عیون اخبار الرضا، طبق نقل و تلخیص: طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، قم، انتشارات اسراء، ج 15، ص 237.