اگر مرگ و زندگی در دست خداوند است، نظریه­ های پزشکی که می­گویند انسان اگر واجد این خصوصیات باشد، طول عمرش این مقدار است و یا فلان انسان تا این مدت می تواند زندگی کند، چه می شود؟

اگر مرگ و زندگی در دست خداوند است، نظریه­ های پزشکی که می­گویند انسان اگر واجد این خصوصیات باشد، طول عمرش این مقدار است و یا فلان انسان تا این مدت می تواند زندگی کند، چه می شود؟

ابتدا لازم است معنا و مفهوم قضا و قدر را توضیح دهیم. قضا در لغت به معنای: محکم کردن، تمام کردن، خاتمه دادن می‌باشد،[1] قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر یعنی: حکم، اندازه چیزی، سرنوشت.[2] قضا و قدر در کاربرد شرعی آن: قضا یعنی حتمیت اشیاء و حوادث،[3] آنجا که یک شئ حتماً موجود می‌شود و یک حادثه حتماً اتفاق می‌افتد. و هنگامی که فرمان چیزی را صادر کند تنها می‌گوید: موجود باش، و آن، فوری موجود می‌شود؛ «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».[4] قدر: یعنی خصوصیات و صفات یک شئ، یعنی این که شئ در چه زمان و مکان معینی و با چه کیفیات و خصوصیات رخ می‌دهد.[5] قضا و قدر را می‌توان بر نظام علی و معلولی جهان منطبق کرد. قضا منطبق می‌شود بر وجوبی که یک شئ (معلول) از ناحیه علت تامه‌اش بدست می‌آورد.[6] وقتی خداوند می‌خواهد یک شئ موجود شود، آن شئ حتماً موجود خواهد شد. لذا علت تامه آن را فراهم می‌کند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحله‌ وجوب برسد. قدر منطبق می‌شود بر تک‌تک شرائط و عللی که باید در کنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شکل گیرد.[7] یک بچه که می‌خواهد به دنیا بیاید اگر قضا الهی بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً‌ به دنیا می‌آید اما این بچه چون یک موجودی است که در عالم ماده پا به عرصه وجود می‌گذارد باید شرائط زیادی دست به دست هم دهند؛ پدر خاص، مادر خاص، زمان معین، مکان معین و… به این شرائط قدر الهی و به این که خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معینی در زمان و مکان مخصوصی با شکل و شمایل خاصی متولد شود تقدیر الهی گویند.
پس قضا و قدر الهی چیزی بیرون از نظام علی و معلولی عالم نیست، که این نظام خودش نیز به تدبیر الهی ایجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طریق علل و معالیلی که آفریده، جاری می‌کند.
توضیح قضا و قدر در این‌باره:
انسان طبق روایات، دو اجل دارد: اجل حتمی و اجل مشروط. در این آیه «… ثمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» به این دو اجل اشاره شده، اجل مسمّی همان اجل معین و حتمی است؛ اجل (غیر مسمّی) اجل مشروط است.[8] اجل حتمی اجلی است که تخلف از آن ممکن نیست ولی اجل مشروط و مبهم بسته به شرط یا شروطی می‌باشد. اگر آن شرائط محقق نشود اجل نیز محقق نخواهد شد، البته ممکن است اجل مسمّی و مشروط در یک زمان با هم اتفاق افتند، ممکن است زمان فرا رسیدن آنها متفاوت باشد که در این صورت آنچه اتفاق می‌افتد و تحقق می‌یابد اجل مسمّی است.[9] اجل مشروط، مشروط به شرائطی است که توسط انسان فراهم می‌شود. با تحقق یا تخلف از آن شرائط اجل تغییر می‌کند. مثلاً عمرکسی 50 سال مقدر شده است به شرطی که بعضی گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از این شرط تخلف کرد، عمر او کوتاه‌تر می‌شود یا عمر کسی 40 سال مقدر شده به شرطی که کارهای خیر از او سر نزند ولی اگر او اهل احسان شد یا کارهای خیر معینی را انجام داد عمر او بیشتر می‌شود. یا در مورد سؤال عمر کسی 100 سال معین شده به شرطی که در حفظ جان خود کوتاهی نکند مقررات رانندگی را رعایت کند، اگر مریض شد تحت درمان قرار گیرد. روی همین اساس است که در حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است: «کسانی که به خاطر گناهان خود می‌میرند تعدادشان از آنها که به عمر طبیعی زندگی می‌کنند بیشتر است»[10] کسانی که به خاطر کارهای نیک خود زندگی می‎کنند تعدادشان از آن‌ها که به عمر طبیعی زندگی می‎کنند بیش‌تر است.
بنابراین، قضا و قدر الهی در مورد مرگ و تلاشی که انسان در حفظ جان خود می‌کند منافاتی با هم ندارند، تنها در صورتی تلاش انسان در حفظ جان خود با قضا و قدر الهی منافات داشت که تلاش و عملکرد او هیچ تأثیری در زمان مرگ و کیفیت آن نداشته باشد و کاری باشد بر خلاف سلسله علل و معالیلی که خداوند مقرر داشته است، ولی همان طور که گفتیم، خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوه عملکرد او را در مدت زندگی‌اش در مسأله مرگ او دخیل کرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در این مسئله قرار داده است.
با توجه به مطالبی که گفته شد، در پاسخ به سوال مطرح شده می توان گفت که:
ـ نظریات اطبا و پزشکان در مورد زمان مرگ و تعداد و اندازه طول عمر انسان ها بر اساس بررسی علل و عوامل طبیعی و زیست شناسی است که فقط در حد امکان و احتمال می توانند درست باشند. تأثیر این علل و عوامل در کوتاهی و یا طولانی بودن عمر انسان با این مطلب که همه چیز در دست خداوند است، منافات ندارد. چون توحید افعالی خداوند که بر اساس آن می گوئیم همه چیز در دست خداوند است، تنها استقلال تأثیر عوامل طبیعی را نفی می کند، به گونه ای که عوامل مستقلی در کنار خداوند باشند. اما اگر در طول تأثیر خداوند باشند، چنانکه حق همین است، منافاتی ندارد.
شاهد مطلب این است که خداوند می تواند کاری کند که تأثیر علل طبیعی را از آن ها سلب نماید؛ چنان که آتش را بر ابراهیم ـ علیه السلام ـ سرد نمود و در مورد ما می تواند تمامی پیش بینی­های اطبا را باطل نماید و نتیجه عکس گردد. علاوه بر این که، نظریات اطبا هم چیزی بیش از این نیستند که به دلیل فلان عامل، چنان نتیجه ای بدست می آید، اما این خداوند است که آن عامل را علت آن پدیده قرار داده است. پس باز هم، همه چیز در دست خداوند است.
ـ این که همه چیز در دست خداوند است، با تلاش برای نجات مان نیز منافاتی ندارد، چون خداوند دوست ندارد که  اراده اش را از غیرمجاری طبیعی اعمال نماید. خداوند این علل و مجاری را قرار داده است تا از آن طریق در دنیا زندگی کنیم. اگر این قوانین طبیعی را رعایت نکنیم زندگی برایمان غیر ممکن می شود. علاوه بر این که، خود خداوند به ما دستور داده که از جانمان محافظت کنیم: «با دست خود، خود را هلاک نکنید»[11] و «هر کس عمدا دست به خودکشی بزند ـ از سر ستم ـ بزودی او را در آتش خواهیم افکند و خداوند بر این کار توانا است»[12]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
2. محمد تقی مصباح یزدی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق.
3. جعفر سبحانی، سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه، انتشارات توحید.
4. محمد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی.

پی نوشت ها:
[1] . ابن اثیر، النهایه، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1364، ج 4، ص 78.
[2] . احمد سیاح، فرهنگ بزرگ جامع نوین، تهران، انتشارات اسلام، ج 2، ص 1280.
[3] . ر.ک: مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31.
[4] . بقره/ 117.
[5] . ر.ک: مطهری، همان، ص 31.
[6] . ر.ک: طباطبایی، همان، ص 293.
[7] . ر.ک: همان.
[8] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه: سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت ـ علیهم السلام ـ ، ج 1، ص 202.
[9] . طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوی، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، چاپ چهارم، 1370، ج 7، ص 13.
[10] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دار احیاء تراث عربی، چاپ دوم، 1403ق، ج 5، ص 140.
[11]. بقره/ 195.
[12]. نساء/ 29 – 30.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید