نویسنده:آیت الله جعفر سبحانى(مدظله العالی)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در سال دهم هجرت براى انجام فریضه و تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت کرد. این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) عزیز مصادف شد و از این جهت آن را <حجه الوداع > نامیدند. افرادى که به شوق همسفرى و یا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بیست هزار تخمین زده شده اند.
مراسم حج به پایان رسید و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) راه مدینه را, در حالى که گروهى انبوه او را بدرقه مى کردند و جزکسانى که در مکه به او پیوسته بودند همگى در رکاب او بودند, در پیش گرفت . چون کاروان به پهنهء بى آبى به نام <غدیرخم > رسید که در سه میلى <جحفه > قرار دارد, پیک وحى فرود آمد و به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان توقف داد.پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند و بازماندگان فرا رسند.
کاروانیان از توقف ناگهانى و به ظاهر بى موقع پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در این منطقهء بى آب , آن هم در نیمروزى گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده و زمین تفتیده بود, درشگفت ماندند. مردم با خود مى گفتند: فرمان بزرگى از جانب خدا رسیده است ودر اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مأموریت داده است که در این موقع نامساعد همه را از حرکت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ کند.
فرمان خدا به رسول گرامى طى آیهء زیر نازل شد:
<یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس > (مائده : 67
<اى پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم), آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانى رسالت خداى را بجانیاورده اى ; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ مى کند>.
دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت مى کند:
اولاً: فرمانى که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) براى ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطیر و عظیم بود که هرگاه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) (بر فرض محال )در رساندن آن ترسى به خود راه مى داد و آن را ابلاغ نمى کرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود, بلکه با انجام این مأموریت رسالت وى تکمیل مى شد.
به عبارتى دیگر, هرگز مقصود از <ما انزل الیک > مجموع آیات قرآن و دستورهاى اسلامى نیست . زیر ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم ) مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نکند رسالت خود را انجام نداده است و یک چنین امربدیهى نیاز به نزول آیه ندارد. بلکه مقصود از آن , ابلاغ امر خاصى است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده مى شود و تاابلاغ نشود وظیفهء خطیر رسالت رنگ کمال به خود نمى گیرد. ینابراین , باید مورد مأموریت یکى از اصول مهم اسلامى باشد که با دیگر اصول و فروع اسلامى پیوستگى داشته پس از یگانگى خدا و رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مهمترین مسئله شمرده شود.
ثانیاً: از نظر محاسبات اجتماعى , پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) احتمال مى داد که در طریق انجام این مأموریت ممکن است از جانب مردم آسیبى به او برسد و خداوند براى تقویت ارادهء او مى فرماید: <و الله یعصمک من الناس >.
اکنون باید دید از میان احتمالاتى که مفسران اسلامى در تعیین موضوع مأموریت داده اند کدام به مضمون آن نزدیکتر است .
محدثان شیعه و همچنین سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است و طى آن خدا به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مأموریت داده که حضرت على (علیه السلام ) را به عنوان <مولاى مؤمنان > معرفى کند.
ولایت و جانشینى امام پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از موضوعات خطیر و پر اهمیتى بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد و خوددارى از بیان آن , مایهء نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنین جا داشت که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گرامى , از نظر محاسبات اجتماعى و سیاسى , به خود خوف و رعبى راه دهد, زیراوصایت و جانشینى شخصى مانند حضرت على (علیه السلام ) که بیش از سى و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى که ازنظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود. گذشته از این , خود بسیار از بستگان همین افراد که دور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم ) را گرفته بودند در صحنه هاى نبرد به دست حضرت على (علیه السلام ) ریخته شده بود و حکومت چنین فردى برمردمى کینه توز بسیار سخت خواهد بود.
به علاوه , حضرت على (علیه السلام ) پسر عمو و داماد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و تعیین چنین فردى براى خلافت در نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصب فامیلى حمل مى شده است .
ولى به رغم این زمینه هاى نامساعد, ارادهء حکیمانهء خداوند بر این تعلق گرفت که پایدارى نهضت را با نصب حضرت على (علیه السلام ) تضمین کند و رسالت جهانى پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) خویش را با تعیین رهبر و راهنماى پس از او تکمیل سازد.
اکنون شرح واقعهء غدیر را پى مى گیریم :
آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت مى تابید و گروه انبوهى که تاریخ تعداد آنهارا از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) خدا فرود آمده بودند و در انتظارحادثهء تاریخى آن روز به سر مى بردند, در حالى که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده , نیمى بر سر و نیم دیگر را زیرپا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس , طنین اذان ظهر سارسر بیابان را فرا گرفت و نداى تکبیر مؤذن بلند شد. مردم خود را براى اداى نماز ظهر آماده کردند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه , که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطرنداشت , بجا آورد و سپس به میان جمعیت آمد و بر منبر بلندى که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت و باصداى بلند خطبه اى به شرح زیر ایراد کرد:
<ستایش از آن خداست . از او یارى مى خواهیم و به او ایمان داریم و بر او توکل مى کنیم و از شر نفسهاى خویش وبدى کردارهایمان به خدایى پناه مى بریم که جز او براى گمراهان هادى و راهنمایى نیست ; خدایى که هر کس راهدایت کرد براى او گمراه کننده اى نیست . گواهى مى دهیم که خدایى جز او نیست و محمد بندهء خدا و فرستاده ءاوست .
هان اى مردم , نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم . و من مسئولم و شما نیز مسئول هستید. دربارهء من چه فکر مى کنید؟
یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: گواهى مى دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کردى و نسبت به ما خیر خواهى و نصیحت کردى و دراین راه بسیار کوشیدى خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ، وقتى مجدداً آرامش بر جمعیت حکم فرما شد, فرمودند:
آیا شما گواهى نمى دهید که جز خدا, خدایى نیست و محمد بندهء خدا و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اوست ؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخیر بدون شک فرا خواهد رسید و خداوند کسانى را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: آرى , آرى , گواهى مى دهیم .
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه دادند:
من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار مى گذارم ; چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ ناشناسى پرسید: مقصود ازاین دو چیز گرانبها چیست ؟
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست . به کتاب او چنگ بزنیدتا گمراه نشوید. و ثقل اصغر عترت و اهل بیت من است . خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیر از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم , بر کتاب خدا و عترت من پیشى نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.
در این موقع پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دست حضرت على (علیه السلام ) را گرفت و بالا برد, تا جایى که سفیدى زیر بغل او بر همهء مردم نمایان شد و همه حضرت على (علیه السلام ) را در کنار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دیدند و او را به خوبى شناختند و دریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله اى است که مربوط به حضرت على (علیه السلام ) است و همگى با ولع خاصى آماده شدند که به سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گوش فرا دهند.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
هان اى مردم , سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آنان کیست ؟
یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ دادند: خداوند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) او بهتر مى دانند.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه دادند:
خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها اوز خودشان اولى و سزاوارترم . هان اى مردم , <هر کس که من مولا و رهبر او هستم , على (علیه السلام ) هم مولا و رهبر اوست >.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) این جمله آخر را سه بار تکرار کرد و سپس ادامه داد:
– بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او, پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) این جمله را چهار بار تکرار کرد.
پروردگارا, دوست بدار کسى را که على (علیه السلام ) را دوست بدارد و دشمن بدار کسى را که على (علیه السلام ) را دشمن بدارد. خدایا, یاران على (علیه السلام ) را یارى کن و دشمنان او را خوار و ذیل گردان . پروردگارا, على (علیه السلام ) را محور حق قرار ده .
سپس افزود: لازم است حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلع کنند.
هنوز اجتماع با شکوه به حال خود باقى بود که فرشتهء وحى فرود آمد و به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داد که خداوند امروز دین خود را تکمیل کرد و نعمت خویش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت .
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً> (سورهء مائده , آیهء 3.
در این لحظه , صداى تکبیر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بلند شد و فرمودند:
خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید و از رسالت من و ولایت على (علیه السلام ) پس ازمن خشنود شد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از جایگاه خود فرود آمد و یاران او, دسته دسته , به حضرت على (علیه السلام ) تبریک مى گفتند و او را مولاى خود ومولاى هر مرد و زن مؤمنى مى خواندند. در این موقع حساس بن ثابت , شاعر رسول خدا, برخاست و این واقعهء بزرگ تاریخى را در قالب شعرى با شکوه ریخت و به آن رنگ جاودانى بخشید. از چکامهء معروف او فقط به ترجمهء دو بیت مى پردازیم :
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت على (علیه السلام ) فرمودند: برخیز که من تو را به پیشوایى مردم و راهنمایى آنان پس از خود برگزیدم . هر کس که من مولاى او هستم , على (علیه السلام ) نیز مولاى او است . مردم ! بر شما لازم است از پیروان راستین و دوستداران واقعى على (علیه السلام ) باشد.
فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا
آنچه نگارش یافت خلاصهء این واقعهء بزرگ تاریخى بود که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده است . درکتابهاى شیعه این واقعه به طور گسترده تر بیان شده است . مرحوم طبرسى در کتاب احتجاج خطبهء مشروحى از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى کند که علاقه مندان مى توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
واقعهء غدیر هرگز فراموش نمى شود
ارادهء حکیمانهء خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعهء تاریخى غدیر در تمام قرون و اعصار, به صورت زنده دردلها و به صورت مکتوب در اسناد و کتب , بماند و در هر عصر و زمانى نویسندگان اسلامى در کتابهاى تفسیر و حدیث و کلام و تاریخ از آن سخن بگویند و گویندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه دربارهء آن داد سخن دهند و آن را ازفضایل غیر قابل انکار حضرت على (علیه السلام ) بشمارند. نه تنها خطبا و گویندگان , بلکه شعرا و سرایندگان بسیارى از این واقعه الهام گرفته اند و ذوق ادبى خود را از تأمل در زمینهء این حادثه و از اخلاص نسبت به صاحب ولایت مشتعل ساخته اند و عالیترین قطعات را به صورت هاى گوناگون و به زبانهاى مختلف از خود به یادگار نهاده اند.
از این جهت , کمتر واقعهء تاریخى همچون رویداد غدیر مورد توجه دانشمندان , اعم از محدث و مفسر و متکلم وفیلسوف و خطیب و شاعر و مورخ و سیره نویس , قرار گرفته است و تا این اندازه دربارهء عنایت مبذول شده است .یکى از علل جاودانى بودن این حدیث , نزول دو آیه از آیات قرآن کریم دربارهء این واقعهء است و تا روزى که قرآن باقى است این واقعهء تاریخى نیز باقى خواهد بود و از خاطرها محو نخواهد شد.
جامعهء اسلامى در اعصار دیرینه آن را یکى از اعیاد مذهبى مى شمرده اند و شیعیان هم اکنون نیز این روز را عیدمى گیرند و مراسمى را که در دیگر اعیاد اسلامى بر پا مى دارند در این روز نیز انجام مى دهند.
از مراجعه به تاریخ به خوبى استفاده مى شود که روز هجدهم ذى الحجه الحرام در میان مسلمانان به نام روز عیدغدیر معروف بوده است , تا آنجا که ابن خلکان دربارهء مستعلى (علیه السلام ) بن المستنصر مى گوید: در سال 487هجرى در روز عیدغدیر که روز هجدهم ذى الحجه الحرام است مردم با او بیعت کردند . و العبیدى دربارهء المستنصر بالله مى نویسد: وى در سال 487هجرى , دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود که درگذشت . این شب همان شب هجدهم ذى الحجه , شب عید غدیر است .
نه تنها ابن خلکان این شب را شب عید غدیر مى نمامد, بلکه مسعودى و ثعالبى نیز این شب را از شبهاى معروف در میان امت اسلامى شمرده اند.
ریشهء این عید اسلامى به خود روز غدیر باز مى گردد, زیرا در آن روز پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به مهاجرین و انصار, بلکه به همسران خود, دستور داد که بر على (علیه السلام ) وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلت بزرگى تبریک بگویند. زید بن ارقم مى گوید: نخستین کسانى از مهاجرین که با على (علیه السلام ) دست دادند ابوبکر, عمر, عثمان , طلحه و زبیر بودند و مراسم تبریک وبیعت تا مغرب ادامه داشت .
در اهمیت این رویداد تاریخى همین اندازه کافى است که صدو ده نفر صحابى حدیث غدیر را نقل کرده اند. البته این مطلب به معنى آن نیست که از گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند, بلکه تنها در کتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم مى خورد. درست است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء کرد, ولى گروه زیادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند و از آنان حدیثى نقل نشده است . گروهى از آنان نیزکهاین واقعه را نقل کرده اند تاریخ موفق به درج آن نشده است و اگر هم درج کرده به دست ما نرسیده است .در قرن دوم هجرى ، که عصر <تابعان > است ، هشتاد و نه تن از آنان ، به نقل این حدیث پرداخته اند.
راویان حدیث در قرنهاى بعد همگى از علما و دانشمندان اهل تسنن هستند و سیصد و شصت تن از آنان این حدیث را در کتابهاى خود آورده اند و گروه زیادى به صحت و استوارى آن اعتراف کرده اند.
در قرن سوم نود و دو دانشمند, در قرن چهارم چهل و سه , در قرن پنجم بیست و چهار, در قرن ششم بیست , درقرن هفتم بیست و یک , در قرن هشتم هجده , در قرن نهم شانزده , در قرن دهم چهارده , در قرن یازدهم دوازده ,در قرن دوازدهم سیزده , در قرن سیزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند.
گروهى نیز تنها به نقل حدیث اکتفا نکرده اند بلکه دربارهء اسناد و مفاد آن مستقلاً کتابهایى نوشته اند.طبرى , مورخ بزرگ اسلامى , کتابى به نام <الولایه فى طریق حدیث الغدیر> نوشته , این حدیث را از متجاوز از هفتادطریق از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است .
ابن عقده کوفى در رسالهء <ولایت > این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است .
ابوبکر محمد بن عمر بغدادى , معروف به جعانى , این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل کرده است .تعداد کسانى که مستقلاً پیرامون خصوصیات این واقعهء تاریخى کتاب نوشته اند بیست و شش نفر است .
دانشمندان شیعه دربارهء این واقعهء بزرگ کتابهاى ارزنده اى نوشته اند که جامعتر از همه کتاب تاریخى <الغدیر> است که به خامهء تواناى نویسندهء نامى اسلامى علامهء مجاهد مرحوم آیت الله امینى نگارش یافته است و در تحریر این بخش از زندگانى امام (علیه السلام ) از این کتاب شریف استفاده فراوانى به عمل آمد.
پینوشتها:
1- جحفه در چند میلى <رابغ > بر سه راه مدینه واقع است و یکى از میقاتهاى حجاج است .
2- مرحوم علامهء امینى نام و خصوصیات این سى تن را در اقر نفیس خود <الغدیر> (ج 1 ص 196ا 209 به طور مبسوطبیان کرده است . که در میان آنان نام افرادى مانند طبرى , ابو نعیم اصفهانى ت , ابن عساکر, ابواسحاق حموینى , جلال الدین سیوطى به چشم مى خورد و از میان صحابهء پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از ابن عباس و ابو سعید خدرى و براء بن عازب نام برده شده است .
3- فقال له قم یا على (علیه السلام ) فاننى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
4- خصوصاً بر اعرابى که همواره مناصب مهم را شایستهء پیران قبایل مى دانستند و براى جوانان , به بهانهء اینکه بى تجربه اند,وقعى قائل نبودند. لذا هنگامى که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) عتاب بن اسید را به فرماندارى مکه و اسمامه بن زید را به فرماندهى سپاه عازم به تبوک منصوب کرد از طرف جمعى از اصحاب و پیروان خود مورد اعتراض قرار گرفت .
5- احتجاج طبرسى , ج 1 صص 84ـ 71 چاپ نجف .
6- آیات 3و 67سورهء مائده .
7و8- وفیات الاعیان , ج 1 ص 60و ج 2 ص 223
9- التنبیه و الاشراف , ص 822
10- ثمار القلوب , ص 511
منبع: فروغ ولایت