نویسنده: دکتر محمّد ابراهیم آیتی
خطبه ها و سخنرانی های اهل بیت عصمت و طهارت که از دستبرد تحریف و تبدیل محفوظ و مصون مانده و در کتابها نوشته شد، و به ما رسیده است در کار بررسی تاریخ عاشورا بسیار ارزنده و مورد استفاده است و به وسیله همین اسناد مقدس تاریخی است که امروز با گذشتن بیش از سیزده قرن تاریخ عاشورای سال 61 هجری کاملاً بر ما روشن است و باید به ارزش واقعی این اسناد زنده و ارزنده توجه داشت، چه اگر این خطبه ها ثبت نمی شد و این سخنرانی ها به ما نمی رسید، یا تحریف شده آن به دست ما می رسید نه تنها راهی به واقع نداشتیم، بلکه امری را که واقع نشده و حقیقت نداشته به عنوان واقع می پذیرفتیم. وخدا می داند که چه آثار سوء بر اسناد تحریف یافته بار می شد.
امروز می توان واقعه کربلا را از روی خطبه های امام و اهل بیت که در مکه و بین راه حجاز و عراق و کربلا و کوفه و شام و مدینه ایراد کرده اند، و از روی سخنانی که در پاسخ پرسش های این و آن گفته اند، و از روی اشعاری که خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خوانده اند، و از نامه هایی که میان امام و مردم کوفه و بصره رد و بدل شده، و نامه ای که یزید به ابن زیاد نوشته، و نامه هایی که ابن زیاد به یزید و عمر بن سعد نوشته، و نامه های عمر بن سعد که به ابن زیاد، و نامه ابن زیاد به حاکم مدینه که همه آنها در تاریخ های معتبر ثبت شده و به دست آیندگان هم خواهد رسید و همیشه محفوظ خواهد ماند از روی این مدارک می توان واقعه عاشورا را با تمام جزئیات که روی داده، شرح و توصیف کرد، و هیچ نیازی به مدرک و مأخذ دیگری نیست. روزی که یزید به ابن زیاد نامه می نوشت و او را به فرماندهی عراقین منصوب می داشت و درباره مسلم بن عقیل می نوشت که خبر یافته ام که مسلم به کوفه آمده تا در میان مسلمین ایجاد اختلاف کند.
ثبت تاریخی رسوا می کند
یزید می خواست با این جمله مسلم را در تاریخ اسلام با قیافه مردی ماجراجو و فتنه انگیز نشان دهد، هیچ نمی دانست که تاریخ هم نامه او را به همین عبارت رسوا ضبط می کند، و هم پاسخی را که مسلم به این نامه داد یعنی همان سخنی را که در جواب ابن زیاد گفت و این نامه و نامه نویس را هم رسوا کرد. روزی که مسلم را دستگیر و بر ابن زیاد وارد کردند ابن زیاد با درشتی و تندی به مسلم گفت: پسر عقیل مردم این شهر آسوده خاطر بودند پس تو آمدی و میان ایشان تفرقه افکندی و ایشان را به جان هم انداختی، این همان مطلبی بود که یزید درباره مسلم نوشته بود و ابن زیاد چیزی بر آن نیفزود و همان را به مسلم گفت، این هم در تاریخ ثبت شده. اما مسلم پاسخ آن نوشته و این گفته را داد تا در آینده تاریخ مردم هم آن را بخوانند و هم این را و آنگاه قضاوت کنند و انصاف دهند.
مسلم گفت: این گونه نیست و من خود به این شهر نیامده ام که مردم را پراکنده سازم و در میان ایشان ایجاد اختلاف و ناسازی کنم، مردم این شهر خودشان به استناد نامه هایی که به ما نوشته اند می گویند که پدرت زیاد نیکانشان را کشت و خونشان را ریخت و چون بیدادگران و زورگویان دنیا با ایشان رفتار کرد، ما آمدیم تا عدالت را برقرار سازیم. و مردم را به حکم قرآن مجید دعوت کنیم. آیا می شد یزید و ابن زیاد کاری کنند که آنچه درباره مسلم نوشتند و گفتند در تاریخ بماند. اما آنچه مسلم گفت و با جمله ای کوتاه قیافه زننده حکومت زیاد را که یکی از جباران عراق بود نشان داد در تاریخ نماند و کسی آن را نشنود و ننویسد و آیندگان از آن بی خبر بمانند، و واقعاً باور کنند که مسلم فتنه انگیز و خون ریز و مفسده جو و تفرقه انداز بود؟ این کار امکان پذیر نیست.
تاریخ نیرومند و قدرتمند است
یزید می توانست امام را بکشد و یاران او را شهید کند و اهل بیت او را اسیر و گرفتار سازد اما نتوانست حکم تاریخ را تغییر دهد و با قیافه ای جز آنچه داشته است برای خود در تاریخ جایی باز کند.
تاریخ بسیار نیرومند و با قدرت است و امکان پذیر نیست که امانت و درستی و صراحت خود را از دست بدهد و تاریخ هوس ها و آرزوهای این و آن شود خوبی ها و بدی ها را ثبت می کند، نوشته ها، گفته ها، موعظه ها، زورگویی ها، محبت ها و ستم ها را همه را با کمال امانت در جای خودش قرار می دهد. و اگر جز این بود و می شد که قیافه ها در تاریخ جابجا شود و در صحنه تاریخ فرعون با قیافه نبوت موسی (علیه السلام) ظاهر شود و موسی (علیه السلام) در قیافه مردی مدعی خدایی، دیگر خدا بر بندگان خود چه حجتی داشت و دستاویز بندگان خدا در شناختن حق و باطل چه بود؟ موجب اطمینان خاطر مردان فداکاری از قبیل اباعبدالله (علیه السلام) که در راه خدا جان می دهند و فداکاری می کنند و کشته می شوند همین امانت تاریخ است و می دانند که خدای متعال احدی را بر تاریخ چیره نساخته است و تاریخ بر هر نیک و بد چیره است و همه را می شناسد و از گفتار و کردار همگی نیک باخبر است و کسی نمی تواند نیک و بد خود را از تاریخ پوشیده دارد و فصلی از زندگی خود را نهفته از تاریخ برگزار کند.
البته تاریخ بسیار با احتیاط و مآل اندیش است و با فاصله دور یا نزدیکی قیافه های واقعی را نشان می دهد و قیافه ها ی تغییر یافته و جابجا شده را به صورت واقعی و سرجای خودش باز می گرداند، و با کمال شکیبایی و دور اندیشی به حساب هربی حسابی می رسد.
ابن زیاد و تحریف عاشورا
ابن زیاد برای آنکه مردم را از جریان واقعه کربلا رسماً باخبر سازد به مسجد اعظم کوفه رفت و سخنانی گفت که اگر امانت و صراحت تاریخ نبود نام حسین بن علی (علیه السلام) به عنوان یک مرد دروغگو در تاریخ اسلام برده می شد. عبیدالله در حضور چندین هزار مسلمان عراق و بالای منبر مسجد اعظم کوفه چنین گفت:
« الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله، و نصر امیرالمؤمنین یزید و حزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسین بن علی و شیعته »(1).
یعنی شکر خدا را که حق و اهل حق را پیروز کرد و امیرالمؤمنین یزید و دار و دسته او را یاری فرمود و دروغگوی پسر دروغگو یعنی حسین بن علی و شیعیان او را کشت. راستی اگر در اینجا تاریخ با ابن زیاد قدری مساعدت می کرد در همین مجلس و پای همین منبر جواب او را نمی دادند. ممکن بود این سخنرانی که در مسجد مسلمانان و در حضور مسلمانان و به وسیله امیر مسلمانان ایراد شده است برای بعضی و تا مدتی ایجاد شبهه کند، و این فکر اگر چه در مردم کم تحقیق و کم شعور پیدا شود که مبادا واقعیت همین باشد و اینان راست گفته باشند و حق با این مرد باشد که بر منبر و در خانه خدا به این محکمی، خدا را بر این پیشامدی که شده شکر می کند معلوم می شود واقعاً بخیر گذشته و خوب کاری شده که حسین بن علی (علیه السلام) را کشته اند. اما تاریخ در اینجا هم از هوشیاری خود استفاده کرد و پیش از آنکه یک نفر از مسجد بیرون رود و جواب این یاوه ها را نشنود جواب آن را به وسیله یک مرد مسلمان از جان گذشته تحویل تاریخ داد. شیخ مفید و طبری می نویسند: هنوز گفتار عبیدالله به پایان نرسیده بود که عبدالله بن عفیف ازدی غامدی (2) از جا برخاست.
یاوه گویی ابن زیاد
در این مورد که ابن زیاد یاوه گویی را از حد گذراند از جای برجست و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو تویی و پدرت و کسی که تو را به حکومت عراق فرستاده و پدرش، آیا پسران پیغمبر را می کشید و دم از راستگویی می زنید. ابن زیاد که تصور می کرد قدرت او بر تاریخ هم حکومت می کند گفت او را بیاورید غوغایی به پا شد و دیگر آنچه را این مرد با بصیرت گفته بود نمی شد ناگفته و ناشنیده گرفت. این مرد بزرگوار جان بر سر این گفتار نهاد و به دستور ابن زیاد کشته و به دار آویخته شد اما یک صحنه از تاریخ را روشن ساخت و صفحه ای از تاریخ عاشورا را با خون خود نوشت. این هوشیاری و فراست تاریخ همیشه کار خود را کرده و می کند و در هر موقعی که دستی برای تحریف تاریخ از آستین بیرون آمده است، در همان جا در فکر چاره کار افتاده و سندی قاطع و صریح و کافی برای نشان دادن واقع به وجود آورده است.
قیام کربلا گواه قدرت و صراحت تاریخ است
ما بسیاری از قضایا را در همین تاریخ مربوط به شهادت ملت ها خوانده ایم و شنیده ایم اما کمتر در فکر این بوده ایم که هوشیاری و اسنادی تاریخ را در نظر بگیریم و راستی بر درایت و لیاقت تاریخ در نشان دادن قیافه های واقعی و حوادث تاریخی آفرین بگوییم. هر سطری از تاریخ قیام اباعبدالله (علیه السلام) گواه قدرت و صراحت و شجاعت تاریخ است و باید به این حساب توجه کرد که حتی پس از شهادت امام و مردن یزید در حدود نزدیک به هفتاد سال تمام قدرت اسلامی به دست خلفای بنی امیه بود و فقط چند سال ابن زبیر در حجاز خلافت کرد و تازه او هم در دشمنی با اهل بیت کمتر از بنی امیه نبود، در عین حال صراحت و شجاعت تاریخ اجازه نداد که در طول این مدت چهره تابناک تاریخ عاشورا را تغییر دهند و قیافه ای تاریک جای آن را بگیرد.
ابن زیاد به سر مقدس امام نگاه می کرد و می خندید و با چوبی که در دست داشت به دندانهای امام می زد. اما نمی دانست که تاریخ نه تنها چوب او و خنده او و لاابالیگری و اخلاق او را ثبت خواهد کرد. بلکه مردی از اصحاب رسول خدا را برای همین روز ذخیره کرده و او را به کوفه سکونت داده و امروزه هم او را به مجلس ابن زیاد آورده و پهلوی ابن زیاد جا داده تا چوب و خنده و فساد اخلاق او را پاسخ دهد و این مجلس صورتی پیدا کند که قابل ثبت در تاریخ باشد.
زید بن ارقم در برابر ابن زیاد
زید بن ارقم یکی از اصحاب رسول خدا و پیری سالخورده بود نگاهی به ابن زیاد کرد و گفت: چوب خدا را از این دولب بردار، به خدایی که جز او خدایی نیست، بارها لب های رسول خدا را روی این لب ها دیده ام. این سخن را گفت و صدا به شیون برداشت. البته ابن زیاد در آن موقع به گفتار این پیر سالخورده صحابی اهمیت نمی داد و نمی توانست بفهمد که این صورت مجلس ها همه ضبط تاریخ می شود و نامه تاریخ کم و زیادی را فروگذار نمی کند و همه را به حساب می آورد. از اینروی زید را با تندی و درشتی از مجلس خود راند و او را تهدید به قتل کرد و گفت: معلوم است که در اثر پیری شعور خود را ازدست داده ای و گرنه بر این فتح خدایی نمی گریستی؟ تاریخ همه این جزئیات را ضبط کرد تا فردا بدانند که ابن زیاد شعور خود را از دست داده بود نه زید بن ارقم. زید بن ارقم نیک می دانست که قطع نظر از حساب ثواب و عقاب هیچ مسلمانی بر هرزگی های ابن زیاد آفرین نخواهد گفت، و هر مسلمانی تا مسلمان است و رسول خدا را به پیامبری می شناسد با فرزندان وی از در تجلیل و احترام و ادب خواهد در آمد. اما ابن زیاد می پنداشت که می شود هم مسلمان بود و هم فرزندان رسول خدا را کشت، هم مسلمان بود و هم بانیان اسلام را دروغگو دانست، هم خون عزیزان اسلام را ریخت و هم در تاریخ اسلام با قیافه مسلمانی ظاهر شد.
واقعیت تاریخ در سخنان زینب (س)
اکنون نوبت آن رسیده که بار دیگر سخنان زینب کبری را در مجلس یزید بررسی کنیم و آن سند زنده تاریخی را از روی منابع قرن سوم (3) بخوانیم هر چند سخن در امانت و شجاعت تاریخ دامنه یافت. پس از آن که یزید اشعار کفرآمیزی از عبدالله بن زبعری سهمی، که در موقع کافر بودن خود گفته بود خواند و اشعاری هم از خود برآن افزود و صریحاً گفت که می خواهم انتقام پدران خود را که در حال بت پرستی به دست یاران محمد کشته شده اند از فرزندان محمد بگیرم، زینب دختر علی (علیه السلام) برخاست و زبان به سخن گفتن گشود و فصلی جدید در تاریخ خلافت سه سال و چند ماهه یزید بازکرد و گفت: صدق الله و رسوله یا یزید « ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوأی أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن »(4).
یزید خدا و رسولش راست گفته اند که عاقبت گناه کردن و دروغ دانستن آیات خدا مسخره کردن آنهاست. یعنی اگر امروز آیات خدا را تکذیب می کنی و با نظر استهزاء به آنها می نگری و چنان که روزی بت پرستان مکه به شهادت جمعی از مسلمانان در جنگ احد خوشحال شدند و شعرخوانی به راه انداختند تو هم از شهادت فرزندان رسول خدا خوشحال شده ای و شعر می خوانی و دم از انتقام گرفتن از رسول خدا می زنی می دانی چرا اینطور شده ای و چرا به اینجا رسیده ای؟ از بس گناه کرده ای کارت به اینجا کشیده است، هر کس راه گناه را در پیش گیرد و در گناه کردن اصرار ورزد به حکم قرآن مجید روزی آیات خدا را تکذیب خواهد کرد و کار او به جایی خواهد رسید که آنها را مسخره کند و آنگاه مستحق عذاب خدا گردد.
سپس گفت:
« أظننت یا یزید انه حیث اخذت علینا باطراف الارض و اکناف السماء، فاصبحنا نساق کما یساق الاساری، ان بنا هواناً علی الله، و بک علیه کرامه و ان هذا لعظم خطرک عنده، فشمخت بانفک، و نظرت فی عطفک، جذلان فرحاً، حین رایت الدنیا متسقه لک، و الامور متسقه علیک و قد امهلت و نفست و هو قول الله تبارک و تعالی « و لا یحسبن الذین کفرو أنما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادو اثماً و لهم عذاب مهین »(5).
شهادت و اسارت خواری نیست
یزید مگر گمان برده ای که ما با شهادت و اسیری خوار و زبون شده ایم؟ و چون راههای زمین و آسمان را بر ما بسته اید، و چون اسیران ما را از این جا به آن جا می برید، دیگر خدا لطف خویش را از ما باز گرفته است؟ و گمان برده ای که تو با کشتن مردان حق بزرگ و بزرگوار گشته ای؟و خدا با لطف و عنایتی خاص به تو می نگرد؟ و بدین جهت و از روی این گمان غلط از خود باور کرده ای، و با خوشحالی و سرمستی تکبر فروش شده ای؟چو دیده ای که دنیا برای تو روبه راه گشته است، و امور بر وفق مراد تو می گذرد، و کارها برای تو روبه راه شده است، از این است که مغرور شده ای، و سخن خدا را از یاد برده ای که می گوید: مردمان کافر گمان نکنند که اگر مهلتی به آنها می دهیم این مهلت بخیر آنهاست آنان را تنها برای آن مهلت می دهیم که بیشتر گناه کنند و برای ایشان عذابی است که خوار و زبونشان خواهد کرد.
زینب کبری بعد از این جمله ها یزید را به یاد حادثه ای آورد که روز فتح مکه در سال هشتم هجرت در مکه روی داد و رسول خدا بر همه مردان و آزادشدگان مکه منت گذاشت و آزادشان ساخت، و یزید خود فرزند همان آزادشدگان بود. هم پدرش معاویه و هم جدش ابوسفیان وهم مادر معاویه از آزادشدگان روز فتح مکه بودند که رسول خدا از همه گذشته ها صرف نظر فرمود و با بزرگواری و گذشت عمومی همگی را آزاد و آسوده ساخت و فرمود: « اذهبوا فانتم الطلقاء » بروید که همه شما آزاد هستید. دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قسمت دوم خطبه خود خاطره آن روز را عنوان سخن قرار داد و گفت:
« أمن العدل یا ابن لاطلقاء تخد یرک نساءک و اماءک، و سوقک بنات رسول الله صلی الله علیه وآله، قد هتکت ستورهن، و أصحلت صوتهن، مکتئبات تخدی بهن الاباعر و یحدوابهن الاعادی من بلدالی بلد لایراقین و لایؤوین، یتشوفهن القریت والبعید، لیس معهن ولی من رجالهن »(6).
عدالت و انصاف کجاست؟
ای پسر آزادشدگان،عدالت کجا انصاف کجاست؟زنان و کنیزان خود را پرده نشین داری اما دختران رسول خدا را بی کس و بی پناه برشترهای تندرو نشانده ای، و به دست دشمنان سپرده ای تا از شهری به شهری برند.
سپس گفت:
وکیف یستبطّی بغضنا من نظر الینا بالشنف و الشنآن، و الإحن و الأضغان، اتقول: « لیت اشیاخی ببد شهدوا » غیر متأثم ولا مستعظم و انت تنکث ثنا یا أبی عبدالله بمنحصر تک، و لم لاتکون کذلک وقد نکأت القرحه واستأصلت الشافه باهراقک دماء ذریه رسول الله صلی الله علیه و آله، و نجوم الارض من آل عبدالمطلب، و لتردن علی الله و شیکاً موردهم، و لتودَّن أنک عمیت و بکمت، و أنک لم تقل « فاستهلواوأهلوا فرحاً »(7).
یزید چگونه با ما کینه توزی نکند آن کس که بدیده افکار و دشمنی به ما می نگرد، با کمال بی باکی و بدون آن که خود را گنهکار بدانی می گویی ای کاش نیکان من که در بدر کشته شدند امروز حاضر بودند، آنگاه با چوبی که در دست داری به دندانهای اباعبدالله (علیه السلام) می زنی، چرا چنین نباشی و حال آنکه آنچه می خواستی انجام دادی، و ریشه های فضیلت و تقوی را از جا کندی، و خون فرزندان رسول خدا را ریختی، و ستارگان فروزان روی زمین را از فرزندان عبدالمطلب در زیر ابرهای بیداد و ستمگری پنهان کردی، اما به زودی نزد خدا می روی، بر پدرانت وارد می شوی، و تو را نیز به جای آنها می برند، و آنگاه آرزو خواهی کرد که ای کاش کور و لال شده بودی و نمی گفتی جای نیاکانم خالی تا خوشحال و پای کوبی کنند.
بارخدایا، حق ما را بگیر
چون سخنان دختر امیرالمؤمنین به اینجا رسید دعا کرد و گفت خدایا حق ما را بگیر، و از کسانی که برما ستم کردند انتقام بکش. پس به یزید فرمود: به خدا که پوست خود را کندی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد می شوی و خواهی دید که فرزندان او در بهشت برین جای دارند، همان روزی که خدا عترت رسول خود را از پراکندگی برهاند و همه را در بهشت فراهم سازد، و این وعده ای است که خدای متعال در قرآن مجید داده « ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربهم یرزقون »(8) گمان مکن که شهدای راه خدا مرده اند چه آنان زنده اند و نزد خدا روزی داده می شوند.
یزید ! روزی که داوری با خدا باشد و محمد صلی الله علیه وآله دادخواهی کند و اعضا و جوارح تو برتو گواهی دهند آن روز پدرت که تو را بر مسلمانها مسلط ساخت به سزای خود خواهد رسید، و آن روز دانسته خواهد شد که ستمکاران چه مزدی می برند و جای چه کس بدتر و دار و دسته که زبون تر است. با این که من به خدا قسم ای دشمن خدا و ای پسر دشمن خدا را کوچک می شمارم و قابل توبیخ و سرزنش نمی دانم، اما چکنم چشم ما گریان و سینه ما سوزان است و با توبیخ و سرزنش تو شهدای ما زنده نمی شوند، حسین من کشته شد و طرفداران شیطان ما را نزد نابخردان می برند تا از مال خدا مزد خود را بر بی احترامی نسبت به خدا بگیرند.
خون ما از دست اینان می چکد
خون ما از دستهای اینان می چکد و گوشت ما از دهان ایشان می ریزد و پیکرهای پاک شهیدان در اختیار گرگان و درندگان بیابان نهاده شده، اگر امروز از کشتن فایده کردی فردای حساب، به زیان آن خواهی رسید، روزی که جز عملت چیزی را به دست نیاوری، روزی که تو بر پسر مرجانه فریاد زنی و او بر تو فریاد زند، روزی که تو و پیروانت در نزد میزان عدل الهی به جان هم افتید، روزی که به بینی بهترین توشه ای که پدرت برای تو فراهم ساخت آن بود که فرزندان رسول خدا را بکشی، به خدا من جز از خدا نمی ترسم و جز نزد وی شکایت نمی برم، مکر خود را به کار بر، و کوشش خود را دنبال کن و هرچه می توانی جان بکن، به خدا قسم ننگ و رسوایی کاری که بر ما انجام دادی هرگز قابل شستشو نیست.
دختر فاطمه زهرا (علیه السلام) خطبه خود را به شکرگذاری پروردگار خاتمه داد و چنین گفت: شکر خدایی را که عاقبت کار سروران جوانان بهشت را به خوشبختی و آمرزش ختم کرد و بهشت را جای آنان قرار داد از خدا می خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خویش به ایشان بیشتر عنایت کند، چه خدا برهر کار توانا است.
این بود خطبه ی زینب دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مجلس یزید و این گونه خطبه ها سخنانی نبوده که براثر تحریک عواطف و ناراحتی های روحی و فشار مصیبت گفته شود، سخنانی است که روی نقشه دقیق و منظمی هر قسمت در جای خود و در حدود لزوم گفته شده و حق را برای همیشه روشن ساخته است.
پی نوشت ها :
1- ارشاد مفید ج 2ص 116 فصل 71.
2- عبدالله بن عفیف ازدی از شیعیان علی (علیه السلام) بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل از دست داده بود چشم راست او هم در جنگ صفین از بین رفته بود کار این مرد مسلمان نابینا آن بود که همه روزه صبح به مسجد کوفه می رفت و تا شام به نماز و عبادت سرگرم بود و شب به خانه باز می گشت.
3- گذشت که خطبه حضرت زینب علیهما السلام را گوینده محترم رحمه الله از نسخه بلاغات النساء ابی الفضل احمد بن ابی طاهر بغدادی متولد در 204 و متوفی 280 نقل فرموده است.
4- الروم (30): 10.
5- بلاغات النساء ص 35.
6- احتجاج، ج 2، ص 307.
7- بحار الانوار، ج 45، ص 134.
8- آل عمران (3): 169.
منبع مقاله :
آیتی، محمد ابراهیم؛ (1388) بررسی تاریخ عاشورا، [بی جا]: مؤسسه انتشاراتی امام عصر (عج)، چاپ پنجم