جلوه هایی از پایداری و استقامت در سیره عملی و قولی سالار شهیدان (1)

جلوه هایی از پایداری و استقامت در سیره عملی و قولی سالار شهیدان (1)

نویسنده:دکتر احمد بهشتی

چکیده

دراین نوشتار سعی کرده ایم با جدا کردن استقامت طبیعی و استقامت ارادی، استقامت مورد قبول کتاب و سنت را از استقامت های دیگر جدا و متمایز سازیم؛ سپس با توجه به اینکه همه امامان (علیهم السلام) در شجاعت و علم و استقامت برابرند، به تحلیل گفتار و رفتار سیدالشهداء(ع) که مظهر استقامت ذاتی و ارادی و الهی خداوند است و اصحاب و یاران با وفایش نیز از آن الهام گرفته اند و بزرگ ترین حادثه تاریخ را پدید آورده اند. پرداخته وبه اندازه توان و مجال در این میدان بیکران قلم زده ایم.(1)

مقدمه

بدون شک، هر گونه پایداری و استقامتی، مطلوب و ممدوح نیست. هر موجودی به طور طبیعی بهره ای از پایداری و استقامت دارد. حکمت آفریدگار اقتضا می کند که مخلوقات خود را در حد لزوم از این صفت کمال برخوردار سازد. بعضی از اجسام بر حسب کاربردی که دارند، از مقاومت ویژه ای برخوردارند؛ چنانکه در فلزات و احجار، محسوس و ملموس است. درختان در برابر سرما و گرما مقاومت عجیبی دارند و کمتر اتفاق می افتد در برابر سرما و گرما و بادهای شدید، از پا درآیند. جانوران نیز با همه اختلافاتی که دارند، هر کدام به نحوی از مقاومت لازم برخوردارند.
به طور کلی به برکت نیروی مقاومت و توان استقامت است که نوع مخلوقات، استمرار وجود پیدا می کنند و کمتر اتفاق می افتد که در عالم وسیع آفرینش، انواع آنها دستخوش زوال و فنا شوند. افراد (هر نوع نیز) تا آنجایی که لازم است، مقاومت می کنند و قبل از رسیدن به کمال مطلوب، از ادامه هستی باز نمی مانند.
هنگامی که فردی از یک نوع، به کمال مطلوب خود نائل می شود، دستخوش زوال می شود و افراد دیگری از همان نوع، جایگزین او می شوند و بقای نوع را تضمین می کنند؛ دراین میان آن افرادی که در نیمه راه یا زودتر دستخوش موت و انقراض می شوند، بسیار کم و ناچیزند.(2)
انسان نیز به لحاظ مقاومت و پایداری طبیعی، تفاوتی با دیگر مخلوقات ندارد.

تفاوت انسان با سایر مخلوقات عالم طبیعت

پایداری و استقامت انسان، هم به طور طبیعی و هم به اراده و اختیار است؛ بنابراین گذشته از اینکه این موجود دو پا، بر حسب ساختار و شرایط ویژه زندگی از مقاومتی طبیعی برخوردار است، لازم می شود که در راه ایده و مسلک و عقیده نیز پایداری کند و ضعف و سستی و تلون را از خود دور سازد. نکته مهم این است که استقامت و پایداری انسان ها یا در راه حق است یادر راه باطل؛ چه اینکه بسیار بوده اند کسانی که در راه ایده ی باطل تا سر حد مرگ پیش رفته اند و خود را قربانی کرده اند.
در برخی از جنگ ها هیچ یک از دو طرف، بر حق نبوده اند، بلکه هر دو به بیراهه رفته و جان خود را در راه هدف های باطل و اغراض نفسانی تلف کرده اند. اگر به دیده شرعی و توحیدی به اینها بنگریم، باید درباره آنها بگویم: «القاتِلُ وَ المَقتُولُ فِی النّارِ» : هم قاتل در دوزخ است و هم مقتول. هر دو گروه، مقاومت کرده و در راه ایده مادی یا دینی با تمام نیرو ایستاده و مرگ را بر زندگی ترجیح داده اند، ولی بینش عقلی ناب و نگاه دینی و خدایی برای هیچ کدام ارزش و اعتباری قائل نیست؛ چرا که هر کدام پیروز شده اند، باطلی را قوت بخشیده و حقیقتی را پایمال کرده اند. به وسیله جنگ های قدیم ایران و روم ـ که می گویند هفتصد سال طول کشید ـ و از جنگ های جهانی اول و دوم و بسیاری از جنگ های دیگر ـ که همگی صحنه نمایش مقاومت و فداکاری و احیاناً ایثار بوده ـ کدام ظلم دفع شده و کدام عدل، به اجرا درآمده و کدام باطل، محور و کدام حقیقت، احیا گشته است؟ اینگونه جنگ ها معلول جاه طلبی و حرص و آز و طمع قدرت و
سلطنت و استبداد بوده و هر دو طرف جنگ در این مسیر گام برداشته و کامکار یا ناکام شده اند در این جنگ ها دلاوری های بسیاری به نمایش گذاشته شده و بسیاری به آن افتخار کرده اند؛ ولی همه آنها تعصب آمیز بوده؛ آن هم تعصبی کورکورانه و نژاد پرستانه و خودخواهانه!
اما جنگ هایی که برای دفاع از حق و دفع ظلم و جور بوده اند، وضع دیگری دارند. در این جنگ ها نمی توان به طور مطلق هر دو طرف جبهه را محکوم یا ستایش و تقدیس کرد. اگر این جنگ ها را مقدس می نامیم و اگر قیامی را مورد ستایش قرار می دهیم و اگر پایداری و استقامتی را آموزنده و الهام بخش می شماریم، به اعتبار و ملاحظه آن طرفی است که هدفش والا و مورد پسند عقل و شرع است.
آنان که در جنگ های صدر اسلام، تحت فرمان پیامبر خدا می جنگیدند و آنان که در بصره و صفین و نهروان به یاری امام علی(ع) برخاسته بودند و آنان که در کربلا،امام حسین(ع) را یاری کردند. در پیشگاه خداوند، مأجور و ممدوحند و همواره به مسلمانان درس استقامت در راه خدا و پایداری در راه اسلام داده اند.

پایداری از دیدگاه قرآن

از دیدگاه قرآن کریم، آن استقامتی ممدوح و دارای ارزش است که الهی و ربانی باشد. دیگر استقامت ها اگر نگوییم ضد ارزش و مذموم است، ارزشمند و در خور مدح هم نیست.
قرآن کریم هم استقامت ممدوح را تعریف کرده و هم آثار و برکات آن
را توضیح داده است. در این باره می فرماید:«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَئکهُ أَلا تخَافُوا وَ لا تحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالجَْنَّهِ الَّتى کُنتُمْ تُوعَدُونَ»(3)آنان که گفتند : پروردگار ما خداوند است، سپس پایداری کردند، ‌فرشتگان بر آنها نازل می شوند و [به آنها می گویند] نترسید و محزون نباشید و شاد باشید به بهشتی که وعده داده شده اید.
طبق این آیه، استقامت باید مبنای الهی و ربانی داشته باشد، نه مبنای نفسانی و شیطانی. پایه نخستین استقامت ممدوح قرآنی الوهیت و توحید ذاتی ناب و پایه دوم آن، ربوبیت و توحید افعالی ناب است. آنان که از توحید ناب محرومند و منکر خدا یا مشرکند، در خور این نیستند که از استقامت مورد تأیید قرآن کریم برخوردار باشند و آنان که ربوبیت توحیدی را وداع گفته و اسیر ارباب متفر شده و ذات یکتای «الله» را مالک مطلق و مدبرحقیقی، بلکه یگانه تدبیر کننده نمی شناسند، هراندازه در راه هایی که انتخاب کرده اند، پایداری و استقامت ورزند، از سعادت دورتر و به شقاوت نزدیک تر می شوند. اینان سرانجامی جز خوف و حزن و دوزخ نخواهند داشت؛ ولی آنان که به استقامت الوهی و ربوبی روی آورده اند، با تشویق نیروهای غیبی و با امداد فرشتگان، ترس و حزن از نهادشان رخت بر می بندد و به مژده بهشت عنبر سرشت و سعادت جاودانی و حیاط پر نشاط و پایدار خدایگانی، سرمست و شاد و به خانه و جایگاه آباد، راهنمایی می شوند.
این مژده ها و تشویق ها به جای خود؛ بالاتر از آن، این است که از مبادی غیب و از حضرت غیب الغیوب، ندای «فَاستَقِمْ کَمَا أُمِرْت وَ مَن تَاب مَعَک»(4)
گوش جانشان را می نوازد. آن خدای بزرگ که رب مطلق است، اینان را به برکت ربوبیت مطلقه ی خویش، تا رسیدن به اوج استقامت، مدد می رساند؛ چرا که مقتضای حکمت و عنایت اوست که هیچ مخلوق مستعدی را به حال خود رها نکند و آنها را از فیض آثار و نتایج استقامت، بی بهره و نصیب نگذارد. اینجاست که در درجه ی نخست، پیامبرش را مأمور به استقامت می کند و در درجه ی بعد، همراهان و رهپویان مکتبش را، به ویژه آنان که همراه و همگام اویند.
با رحلت پیامبر (ص)، دوران انقطاع وحی فرا می رسد و با نقش گرفتن مهر زیبای خاتمیت بر نوبت و رسالت او،‌ همه ی اوصاف کمالیه ای که انسان های آینده و نسل های متوالی بعد از آنها الهام گیرند، در وجود امامان معصوم (علیهم السلام) که خلفای راستین و امنای واقعی دین خدایند، متجلی می شود؛ به همین جهت است که امام کاظم(ع)به برادرش علی بن جعفر(ع) فرمود: «نَحنُ فِی العِلمِ وَ الشَّجاعَهِ سَوآءٌ وَ فِی العَطایا عَلی قَدرِ ما نُؤمَرُ»(5): ما در علم و شجاعت برابریم و در داده ها به اندازه ای که مأموریت داریم[عمل می کنیم].
بنابراین، همان طوری که شخص پیامبر گرامی اسلام، مظهر واقعی پایداری و استقامت و شجاعت و مجری فرمان «فَادعُ وَ استَقِم»(6) است و باید دعوت و استقامت را توأم با یکدیگر، به مرحله ی اجرا گذارد، امامان نیز که همه نورند و نور خدایند و نورشان در دل های مؤمنان از خورشید نیم روز، درخشنده تر و فرزونده تر است، و آنهایند که دل های مؤمنان را روشنی و فروغ می بخشند و آنهایند که هر که را خدای متعال از نور ایشان محروم
ساخته است، دل هایی سیاه و سینه هایی تاریک و جهان هایی کدر و روان هایی تیره و ظلمانی دارند،‌(7) همان راه را ادامه می دهند و با استقامتی تام و تمام که از پرتو استقامت بی مانند رسول معظم و پیغمبراعظم، مایه گرفته و متجلی شده است، مردم را به شاهراه استقامت و راه هموار مقاومت و طریق صلابت، رهنمون می شوند.
امام حسین(ع) یکی از امامانی است که در علم و شجاعت و طاعت با یکدیگر برابرند، ولی نوع مأموریت آنها متفاوت است. اگر امام مجتبی(ع) صلح می کند، صلابت و استقامت و طاعت خود در این مقوله به نمایش می گذارد. مقاومت امام حسین(ع) درواقعه ی عاشورا و پایمردی امام سجاد(ع) در اسارت و توانمندی امام باقر و امام صادق(ع) در بسط و ترویج معارف اسلام و شجاعت و استقامت امام کاظم(ع) در تحمل زندان های تنگ و تاریک و پایداری امام رضا(ع) در تحمل دوران سخت ولایتعهدی تحمیلی و صبر و شجاعت و حلم دیگر امامان در برابر خلفای عباسی و سپری کردن دوران غیبت کبرا متجلی می شود.
امام حسین(ع) در سال سوم از هجرت(8) و به قولی در سال چهارم (9) متولد شد و در سن 57 سالگی (10) در روز دوشنبه، دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. هنگامی که زهرای مرضیه (سلام الله علیها) باردار بود، جبرئیل نازل شد
و به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: فاطمه فرزندی به دنیا می آورد که امت تو او را می کشند.(11)

سالار شهیدان و پایداری

زندگی ابا عبدالله الحسین(ع) را باید به دو دوران قبل از امامت و بعد از امامت ـ که از سال 50 تا 61 هجری ادامه داشته است ـ تقسیم کرد. در دوران قبل از امامت، مادامی که هنوز کودک بود، تحت حضانت و تربیت جد گرامی و پدر و مادر بود و به این ترتیب، زیر سایه ی بهترین مربیان عالم، دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد عرصه ی بلوغ و قبول مسئولیت شد. در این دوران تا قبل از دوره ی امامت تحت فرمان پدر بزرگوارش امام علی(ع) و برادر والامقامش، امام حسن مجتبی(ع) انجام وظیفه می کرد و هر گز از خط اطاعت آنها خارج نمی شد. او تلخی دوران مبارزات مادر و مصیبت هایی که بر او وارد می شد را چشید و شاهد بود که طی مدت 25 سال- که دوران خانه نشینی پدر بود ـ بر آن حضرت چه گذشت و در دوران پنج ساله ی خلافت او، همچون سایه ای به دنبالش حرکت می کرد و در جنگ های جمل و صفین و نهروان و در فتنه ی ناکثان و قاسطان و مارقان او را از صمیم قلب یاری و همراهی می کرد تا سرانجام امیرمؤمنان به دست یکی از خوارج در محراب مسجد کوفه ضربت خورد و او شاهد بود که چگونه خلیفه ی به حق پیامبر خدا، شهد شهادت نوشید و امت اسلامی را برای همیشه داغدار کرد.
از سال 40 تا 50 هجری ـ که برادرش حسن(ع) به امامت رسید ـ او همچنان
راه اطاعت بدون قید و شرط را با اخلاص و وفاداری می پیمود و الحق که در این راه استقامت می ورزید و اطاعت از امامان معصوم را با پایداری و عزم راسخ ادامه می داد. استقامت و پایداری او هم قبل از دوران امامت، جلوه ای زیبا و بی نظیر دارد و هم بعد از تکیه زدن او براریکه ی امامت و عهده داری مقام والای رهبری و ولایت.
هنگامی که به واسطه ی سستی و عهد شکنی مردم، امام مجتبی(ع)به خاطر مصلحت امت وحفظ خون مردم، پیمان صلح را امضاء کرد، معاویه در محفلی که حسنین (علیهم السلام) حضور داشتند، به ساحت مقدس امام علی(ع) اهانت کرد. امام حسین(ع) برخاست که او را پاسخ گوید، ولی به امر برادر بزرگوارش بر زمین نشست. آن گاه امام مجتبی(ع) به معاویه گفت : منم حسن و پدرم علی است. تویی معاویه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه و مادر تو هند است. جده ی من پیامبرخدا و جده ی تو حرب است. جده ی من خدیجه و جده ی تو فتیله (یا نثیله) است. خدا لعنت کند هر که گمنام تر و حسبش پست تر و کفرش قدیم تر و نفاقش بیشتر و حقش بر اسلام کمتراست. همه اهل مجلس گفتند : آمین.(12)
معاویه اصرار داشت که بعد از انعقاد پیمان صلح از امام حسن(ع) بیعت بگیرد؛ ولی امام مجتبی(ع) به معاویه فرمود: دست از او بدار. او بیعت نمی کند تا کشته شود و کشته نمی شود، تا همه ی اهل بیت او کشته شوند و اهل بیت او کشته نشوند، تا اهل شام را نکشند.(13)
حضرتش با همه ی استواری و پایداری و شجاعت، حاضر نشد با بنی امیه
ـ که عایشه را تحریک کرده بودند و از دفن جسد امام مجتبی(ع) در حجری نبوی ممانعت می کرد ـ در گیر شود؛ چرا که امام مجتبی(ع) وصیت کرده بود که نباید بر سر دفن پیکرش خونی ریخته شود.(14)
آری شخصیت والا مقامی چون سالار شهیدان نه تنها در اطاعتش، اهل مقاومت و استقامت است، بلکه در رهبری وامامتش نیز چنین است و هرگز از مسئولیت و وظیفه تخلف نمی کند و بر خلاف رضای خداوند گامی بر نمی دارد.
در وجود مقدس او چکیده و ماحصل استقامت و پایداری همه ی انبیا و اولیای الهی، به ویژه نیای گرامیش ـ پیامبر بزرگ اسلام ـ تحقق و تبلور یافته است. اکنون دوران ده ساله ی امامتش را در دو مرحله مورد مطالعه قرار می دهیم : یکی در مرحله ی مواجهه با معاویه ودیگری در مرحله ی مواجهه با یزید.

مرحله ای اول

او که پس از شهادت برادر، وارث یگانه ی سریر امامت و مسند نشین بی بدیل او رنگ ولایت و ادامه دهنده ی راه و رسم نبوت و پرچمدار اجرای برنامه های رسالت و خاتمیت است، همواره بر سر معاویه فریادهایی کوبنده و نهیب هایی توفنده برمی آرود و او را بر تخلفات و عصیان ها و ستمگری هایش مورد ملامت قرار می داد. او تا معاویه زنده بود، پیمان صلح برادر را محترم می شمرد و با تذکرات مخلصانه و محکوم کردن رفتارهای نابخردانه ی معاویه سعی می کرد مردم را آگاهی بخشد وزمینه ی قیام را در مقابل یزید که ولایتعهدی و خلافتش نقض صریح پیمان صلح بود، فراهم
سازد. هنگامی که معاویه دو تن از شیعیان مخلص و مجاهد را به قتل رسانید، امام حسین(ع) در نامه ای پرخاشگرانه او را مورد نکوهش قرار داد و رفتار ددمنشانه او را محکوم کرد. یکی از آنها عمروبن حمق بود که برای نخستین بار در تاریخ اسلام سرش را بریدند و برای معاویه بردند. او کسی بود که امیرالمؤمنین(ع) به او می گفت : کاش در لشکرم، صد نفر مثل تو بود.(15)
پس از شهادت جانسوز عمرو، امام شهیدان به معاویه نوشت :«آیا تو همان نیستی که عمروبن حمق، صحابی رسول خدا را کشتی؟! همان بنده ی صالحی که از کثرت عبادت، زرد و لاغر شده بود؟ آن هم بعد از آنکه چنان با عهدهای محکم و امان نامه های قوی، او را مطمئن کرده بودی که اگر چنان اطمینانی به پرنده ها می دادی، از قله ی کوه ها نزد تو می آمدند؛ ولی تو عهد خود را سبک شمردی و بر خدای خود گستاخی کردی و او راکشتی.»(16)
دیگری حجربن عدی بود. هنگامی که معاویه او و همراهانش را در نزدیکی دمشق به قتل رسانید، بسیاری از این رفتار زشت معاویه برآشفتند. زمانی که معاویه بر عایشه وارد شد، پرسید : چرا ا و را کشتی؟ پاسخ مزورانه اش این بود که برای مصالح امت. عایشه گفت : از پیامر خدا (ص) شنیدم که فرمود :«سیَقتَلُ بِعَذراءَ اَناسٌ یغضِبُ اللهُ لَهُم و اَهلُ السَّماءِ» (17): به زودی در مرج عذرا مردانی کشته می شوند که خدا و اهل آسمان به خاطر آنها خشمگین می شوند.
بعد از شهادت حجر و یارانش، معاویه در موسم حج با سالار شهیدان
دیدار کرد. معاویه گفت : شنیده ای با شیعیان پدرت (حجر و اصحابش) چه کردیم؟ فرمود : چه کردید؟ گفت : آنها را کشتیم و کفن کردیم و بر آنها نمازگزاردیم وبه خاک سپردیم. حضرت لبخندی زد و فرمود: ما اگر شیعه ی تو را بکشیم، آنهارا کفن نمی کنیم و بر آنها نماز نمی گزاریم و به خاک نمی سپاریم.(18)
در عین حال، سید و سرور و رهبر شهیدان در ضمن همان نامه ای که در ارتباط با شهادت مظلومانه ی عمرو بن حمق نوشته است، سندی زنده از مقاومت و پایداری و ستم ستیزی خود به یادگار گذاشت و معاویه را برای همیشه در پیشگاه خداوند و در محضر وجدان های سلیم و عواطف پاک انسان های کریم، محکوم و مطرود و منفور معرفی کرد. او نوشت : «مگر تو قاتل حجر و دیگر نمازگزاران نیایشگر نیستی که ستم ستیزی می کردند و بدعت ها را زشت می شمردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسیدند؟! آری آنها را از پی آنکه سوگندهای محکم یاد کرده ومیثاق های مؤکد اعلام کرده بودی که آنها را گرفتار نکنی و با آنها از در کینه توزی وارد نشوی، به قتل رساندی.»(19)
در همان نامه ی تاریخی بود که امام شهیدان ورق دیگر از اوراق ننگین فسادها و تبهکاری ها و بدعت های معاویه را رو کرد. او کسی بود که از زمان خلافت عمر، برخی از مأموریت ها را با موفقیت انجام داده بود و به همین
جهت،‌ عمر آرزو می کرد که او قریشیِ باشد و ابوسفیان به گونه ای کنایه آمیز، او را منسوب به خود معرفی کرد. سرانجام برای پیشبرد سیاست شیطانی خود، او را فرزند ابوسفیان و برادر خویش معرفی کرد و بدعتی جدید در عالم اسلام پدید آورد.
قاعده ی فقهی به یادگار مانده از پیامبراکرم (ص) این است که : «الوَلَدُ للفِراشِ و للعاهِرِ الحَجَرُ»(20): فرزند از آن بستر شوهر است و زناکار را باید حد زد و جز حد زنا نصیبی و سهمی ندارد.
به همین جهت، امام(ع) به معاویه نوشت : آیا تو همان نیستی که زیاد را فرزند ابوسفیان پنداشتی؟ حال آنکه پیامبر خدا فرزند را از آن شوهر اعلام کرده و برای زناکار مقرر کرده بود که او را سنگ بزنند و سنگسارش کنند؟!
بزرگ ترین جنایت در خیره سری معاویه این بود که برخلاف شرایط صلح، یزید را به جانشینی خود برگزید و برای او از اشخاص سرسپرده و بی اراده، بیعت گرفت؛ از این رو حضرتش به وی نوشت :
باید بدانی که خداوند کشتن افراد را از راه تهمت، و دستگیری اشخاص را از روی بدگمانی، و امارت بخشیدن به پسرک شرابخوار و سگباز را فراموش نخواهند کرد. گویی تو ازاین امت نیستی و این امت از تو نیستند. می بینم که خود را هلاک و دینت را تباه کرده ای.(21)
او نه تنها به صورت شفاهی و کتبی بر معاویه می خروشید و مقدمات انقلابی عظیم در سایه ی استقامتی بی بدیل را فراهم می کرد، بلکه در هر فرصتی با بیانات شیوا و بیدارگرانه ی خود، رفتار زشت و بیداد گرانه ی امویان
را محکوم و راه انقلاب را هموار و وظایف مسلمانان ـ بویژه اصحاب پیامبر ـ را بیان می کرد.
او و امام مجتبی(ع) را به سختی می توان از نظر علم و عمل و تاکتیک و مقاومت و سیاست و اهداف عالیه ای که دنبال می کردند، از یکدیگر تفکیک می کرد. قطعاً اگر امامت سیدالشهداء(ع) جلو می افتاد، همان کاری را می کرد که برادرش کرد و اگر امامت امام مجتبی(ع) بعد از او واقع می شد، همان کاری را می کرد که برادرش حسین(ع) کرد. اینکه از سال 50 تا 60 هجری به همان شیوه مبارزاتی برادر عمل کرده و همچون وی، انحرافات و تخلفات را متذکر می شده، بهترین شاهد این مدعاست. به گفته ی یکی از نویسندگان فرهیخته، آنها از نظر فضیلت و قداست و تقرب به خدا و رسول و علم بیکران، آن چنان بر قله ی عظمت نشسته اند که رسیدن به کنه آن برای عقل و خرد متعارف ممکن نیست.(22)
حضرتش در سفر حج شخصیت های سابقه دار عالم اسلام را جمع کرد و ضمن سخنرانی مفصلی وظایف و مسئولیت های سنگین آنها را گوشزد فرمود.
از دیدگاه حضرت، مجاری امور و احکام به دست عالمانی سپرده شده است که امین خداوند بر حلال و حرام شریعت شمرده می شوند؛ ولی با کمال تأسف، آنها از زیر بار مسئولیت سنگین خود شانه خالی کرده و از حق فاصله گرفته اند. آنها اگر آزار و اذیت ها را تحمل می کردند و تکالیف الهی خود را زیر پا نمی گذاشتند، کار به جایی نمی رسید که در تعیین مقدرات امت، نقشی نداشته باشند و شعبده بازان سیاست، همه چیز را به بازی بگیرند و شُبَهات را ملاک عمل قرار دهند و ضعیفان را پایمال و مستضعفان را
لگدکوب سازند. سیاست بازان حرفه ای و سردمداران هوای نفس و شهوت، در همه جا گستاخی می کنند و فرمان خدا را زیر پا می نهند و بر منابر لاف و گزاف می گویند و بی شرمانه تاخت و تاز می کنند. آری عالمان وظیفه نشناس، حق ضعفا را تضییع می کنند و در مطالبه ی حقوق خود اصرار می ورزند. اینان از پایمال شدن عهود الهی ناراحت نیستند؛ ولی اگر ببینند که به نیاکان شان توهین می شود، غیرتمندانه به میدان می آیند ودفاع می کنند. آیا سزاوار است که در بلاد اسلامی کوران و افراد ناتوان مورد بی مهری واقع شوند و سران و بزرگان امت، مهر خموشی بر لب زنند و در صدد دفاع از حقوق آنها بر نیایند؟ چرا امر به معروف و نهی از منکر، فراموش شده و چرا منکر به جای معروف و باطل به جای حق نشسته و علمای امت و امنای ملت، سکوت کرده اند.(23)

پی‌نوشت‌ها:

1. آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
راز را گر می نیاری در میان
درک ها را تازه کن در قشرآن
(مولانا جلال الدین محمد)
2. سبزواری می گوید: وَ القَسرُ لا یکُونُ دائما کما لم یکُ بِالدَکثَرِ فَلینَحسِما (حاج ملا هادی سبزواری؛ شرح غرر القواعد؛ ص 133).
3.فصلت :30.
4. هود:112.
5.اصول کافی؛ ج1، ص 275.
6. الشوری:15.
7. امام باقر(ع) در تفسیر آیه «والنور الذی اَنزلنا» (التغابن:) فرمود: «النورُ واللهِ نورُ الاَئمهِ… هم والله ُ نورُ اللهَ…لنورُ الاِمامِ فی قلوبِ المُؤمنین اَنوَرُ مِنَ الشمسِ المضیئهِ بالنهار و هم والله یُنَوِّروُن قلوب المؤمَنین…» (اصول کافی؛ ص 194).
8. خلاصه الوفاء باخبار دارالمصطفی؛ ص 165.
9. اصول کافی؛ ج1، ص 463.
10. به قولی 55 و به قولی 59 سالگی.
11.پیشین؛ ص 464.
12. سفینه البحار؛ ص 254 -255.
13. بحارالانوار؛ ج44، ص 57.
14. سفینه البحار؛ ج1، ص 253.
15. لَیتَ انُّ جَندی مِأه مِثلَکَ (همان؛ ج 2، ص 260).
16. جمله پایانی بسیار کوبنده است : «ثم قتلتهُ جُراَهً علی رَبِّک وَ استِخفافاً بذالِک العَهدِ» (همان).
17. همان؛ ج1، ص 226.
18. سفینه البحار، ج1، ص 226.
19. ألست القاتل حُجراً أخاکنده ً و المُصَلینَ العابِدین الذینَ کانوا ینکِرون الظلم و یستعظمونَ البِدَعَ و لا یخافونَ فی الله لومَهَ لائم ثمَّ قتلتهم ظلماً و عُدواناً مِن بعد ما کنتُ اَعطَیتَهُم الاَّیمانَ المُغَلّظَهَ و المواثیقَ المؤکدَهَ و ان لا تأخَذَهُم بِحَدَثٍ کان بینکَ و بینَهُم ولا بإحسنَهِ تَجِدُها فی نفسِکَ عَلیهِم(همان).
20. همان، ج2، ص 294.
21. بحارالانوار؛ ج9، ص 214.
22.المقرم عبد الرزاق؛ ص 96.
23. تحف العقول عن آل الرسول؛ ص 168-169.

منبع: نشریه کنگره امام حسین(ع) و مقاومت،جلد 1.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید