نویسنده: عباس قره گوزلویی
بررسی جریانات سیاسی – مذهبی حاکم بر جامعه عصر امام حسین (ع) و نقش خواص در به وجود آمدن حادثه کربلا
اتفاق افتادن هر رخدادی در عالم ماده، نیاز به پیش زمینه ها و پیش درآمدهای مخصوص به خودش دارد. به عبارت بهتر هر معلولی متوقف بر علتی است که منحصر به فرد می باشد. اینکه چه شد حماسه عاشورا با همه اتفاقات و فجایعی که از زبان حضرت زینب (س) همه اش زیبا بود، اتفاق افتاد مفصل تر از مجال این نوشتار است اما آنچه واضح است اینکه قطعاً عللی دست به دست هم دادند و سالیانی گذشت تا نتیجه اش شکل گرفتن حماسه عاشورا با همه تفاصیلش شد. بنابراین با توجه به این مسئله این پرسش پیش می آید که اگر دوباره همان اسباب یا مشابه آن فراهم شود آیا عاشورایی دیگر تکرار خواهد شد، یا اینکه چطور می شود که عاشورا خلق می شود؟ چه می شود که جانبازان صفین، اصحاب رسول الله (ص) و کسانی که روزی در رکاب امیرالمومنین (ع) شمشیر می زدند، در مقابل فرزندش که امام زمان و حجت خدا روی زمین است قیام کنند؟ و کار بدانجا می رسد که ریش سفیدان امت، سیاسیون و صحابه پیامبر (ص) در مقابل فرزند او که هدفی جز هدف رسول الله (ص) نداشت می ایستند و او را تا حد ممکن تحت فشار قرار می دهند و در نهایت به همراه اهل بیتش به شهادت می رسانند.
پیروان آیین رسول خاتم (ص) یک بار در قضیه کربلا به سختی مورد امتحان واقع شدند و درآن چیزی جز روسیاهی در پرونده اعمالشان (جز اندک شیعیان خاص) ثبت نکردند. مطمئنا نفس حادثه عاشورا قابل تکرار نیست ولی از آنجا که رخداد کربلا به معنای اوج مظلومیت رهبری شیعه است که در آن امام معصوم (ع) در رویارویی با پیروان آیینش به شهادت می رسد، جای این پرسش را در ذهن باقی می گذارد که آیا ممکن است در برهه ای دیگر از زمان، دوباره حجت خدا و رهبری شیعه چنان تنها و بی یاور شود که به قربانگاه رود؟ اگر حماسه کربلا را به عنوان مرگ ارزش های یک جامعه به دست خویش تعبیرکنیم، این سوال پیش می آید که در چه زمانی جامعه به مرحله مرگ ارزش ها می رسد؟ و آیا ممکن است جامعه فعلی روزی به این مرز نزدیک شود و آن روز چه حادثه ای رقم خواهد خورد؟
مرگ ارزش ها و جریانات مذهبی
برای روشن تر شدن بحث و اینکه در فاصله زمانی رحلت رسول الله (ص) تا شهادت امام حسین (ع) در کربلا چه اتفاقی افتاد و چه شد که کار به اینجا رسید لازم است از علل آن، که جریانات سیاسی – مذهبی حاکم بر جامعه، بی تدبیری و بی بصیرتی خواص و فریب خوردگی و دنیا پرستی عوام بود، بیشتر سخن گفت.
حماسه کربلا دقیقاً پنج دهه بعد از رحلت رسول خدا (ص) به وقوع پیوست. در هنگامه رحلت پیامبر (ص) و در آخرین روزهای عمر پر برکت ایشان عده ای با شعار«حسبنا کتاب الله» به منظور کنار زدن شخص امیرالمومنین علی (ع) و تصرف جایگاه آن حضرت و ایجاد انحراف در خط رهبری جامعه پس از رسول الله (ص) به میدان آمدند و سرانجام پس از ارتحال آن حضرت و اجتماع در سقیفه، اولین مرحله عملیاتی خود را با حذف فیزیکی حضرت علی (ع) از صحنه مدیریت کلان جامعه اجرا نمودند و در نتیجه غاصبانه بر جایگاه خلافت تکیه زدند.
پس از آن بود که در تمام 50 سال فاصله پس از ارتحال پیامبر (ص) تا شهادت امام حسین (ع) به منظور گسترش فساد و رسیدن به مقاصدشان چند گزاره را در دستور خویش قرار دادند و تمام سیاست های خود را براساس آن تنظیم کردند. ابتدا سعی در به انزوا بردن علی (ع) و اجرای جریان «ولی ستیزی» نمودند، سپس به انکار الهی بودن منشاء ولایت آن حضرت و دیگر ائمه و اجرای برنامه «ولایت ستیزی» پرداختند و در انتها هم به انکار اصلی دین و نظام دینی و پیاده سازی جریان «دین ستیزی» دست زدند.
نمونه های فراوانی برای هر کدام می توان ذکر کرد. به عنوان مثال سردمداران سقیفه در جریان پروژه «امام ستیزی» پس از کنار زدن حضرت علی (ع) از مسند رهبری جامعه باز هم بر دامنه فعالیت هایشان در جهت مقابله با آن حضرت افزودند تا جایی که عملاً هیچ کار مهمی از امور حکومتی را به ایشان واگذار نکردند و هر زمان احساس می کردند که امر ولایت و حکومت به خاطر اقبال مردم به سوی علی (ع) رو کرده، با اتخاد سیاستی خاص از حرکت آن جلوگیری به عمل آوردند تا جایی که خلیفه دوم در آستانه مرگش شش نفر را به عنوان نامزدهای خلافت برگزید که حضرت علی (ع) نیز در ظاهر یکی از آنان به شمار می رفت ولی با قرار دادن شرایط خاص، از ابتدا مشخص بود چه کسی از آن شورا بیرون خواهد آمد.
در پیاده سازی جریان انکار الهی بودن ولایت ابتدا دست به انکار فضائل و مناقب آن حضرت زدند و سپس به تحریف حقایق و برگزیدن نام خلیفه رسول الله (ص) به جای ولی الله برای خود نمودند و چنین وانمود می کردند که خلافت لباسی است که خداوند بر تن آنها پوشانده. برای این منظور، شخص ابوبکر تمام احادیثی را که خودش از رسول الله (ص) نقل کرده بود آتش زد و در زمان خلیفه دوم نیز علاوه بر ممنوعیت تدوین حدیث، نقل حدیث هم با شدت بیشتری ممنوع گردید و کسانی مثل ابوذر را که حاضر به انجام این دستور نمی شدند تبعید کردند؛ و این عمل تا جایی شدت پیدا کرد که به طور آشکارا احادیثی که درباره انتصاب امیرالمومنین علی (ع) روایت شده بود، مانند حدیث غدیر را تحریف و دستکاری می کردند.
با اجرای آرام جریان «امام ستیزی» و انکار الهی بودن ولایت کم کم فضا آماده پیاده سازی جریان «دین ستیزی» و مدفون کردن اسلام شد؛ هدفی که از ابتدا در سیاست های آنها موجود بود و برای رسیدن آن هر کاری می کردند. ظهور بدعت ها در دین و ترک سنت پیامبر (ص) با اجتهادهای بی پایه و اساس خلفا و امرا در مقابل نصوص و مسلمات دین، ظهور سبک زندگی های اشرافی و نحوه ظالمانه حکومتداری به همراه ترویج انواع شبهه های اعتقادی، همه و همه در جهت دستیابی به همین هدف صورت گرفت؛ غایتی که اکنون و امروز نیز در رگه هایی از جریانات اجتماعی و سیاسی دیده می شود؛ جریان های ولایت ستیز و دین ستیزی که مخصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی نمود بیشتری پیدا کرده اند و دقیقاً با همان تاکتیک ها و گزاره ها به دنبال حذف دین از صحنه اجتماعی و زندگی مردم هستند. بهانه هایی از قبیل برداشت نو، قرائت جدید، اجتهاد و فقه ابتکاری حرفه های تازه ای نیستند که الان به گوش می رسد بلکه این نوع بهانه ها در طول تاریخ دستاویز کسانی بوده که برای لغزش و گمراهی خود دنبال بهانه ای می گشتند تا تحریف یا بدعتی در دین ایجاد کنند و اجتهادی در مقابل نصّی.
پافشاری زمامداران سقیفه در اجرای این جریانات در طول پنج دهه، جامعه آن روز را چنان به مرحله ای از مرگ ارزش ها رساند که بدون کمترین دغدغه ای شاهد شهادت امام حسین (ع) بودند و لرزه ای هم در آنها به وجود نیامد بلکه شگفت انگیز تر آنکه پس از دعوت از آن امام بزرگوار، خود شمشیر به رویش کشیدند و در مقابل ایشان قد علم کردند.
نقش عوام و خواص
پس از بررسی جریانات یاد شده در قبل از حماسه کربلا اینک این سوال پیش می آید که نقش عموم جامعه و منتخبان و خواص آنان در هنگامه وقوع اتفاقات عاشورا و در آن نزدیکی چه بوده و جامعه آن روز گرفتار چه آفت هایی بوده؟
در جامعه ای که جای ارزش ها با ضدارزش ها عوض شده باشد، خواص قدرت دفاع از حق را از کف می دهند؛ یعنی با وجود اینکه حق و اهل آن را می شناسند انگیزه ای برای دفاع از آن ندارند و با خالی کردن میدان ها و چه بسا پیوستن به دسته مخالفان باعث سیطره و استیلای باطل برجامعه شوند. عوامل مهمی چون دنیازدگی، جاه طلبی، بی بصیرتی، بی تدبیری، حسادت، کینه های گذشته و… در این میان سهم بیشتری از بقیه دارند.
در آن روزگار دنیاپرستان و جاه طلبان چند گروه بودند. عده ای با وعده و وعیدهای عبیدالله بن زیاد به جنگ امام حسین (ع) آمدند، عده ای با تهدید های او و عده ای هم آمده بودند تا در آن بحبوحه و شلوغی غنیمتی حاصلشان شود.
پست ترین نوع دنیا طلبی هم در رفتار کسانی متجلی شد که از ترس قطع شدن سهمیه هایشان از بیت المال و تهدیدات حکومت به جدال با حسین بن علی (ع) پرداختند.
عده ای نیز که در اثر کهولت سن محاسنشان سفید شده بود می گفتند: ما با حسین کاری نداریم بلکه به خاطر کینه ای که از پدرش علی داریم به اینجا آمده ایم. در این میان توده مردم چنان سردرگم می شوند که قدرت تشخیص حق از باطل را از دست می دهند و به جای دفاع از حق، به پیروی از خواص به باطل روی آورده و تا سرحد مرگ از آن دفاع می کنند. آنان در این جریانات در دنیا طلبی ها، کج اندیشی ها و بدفهمی ها و جهل خویش فرو می روند و انگشت به دهان به سرنوشتشان می نگرند. در باب دنیاطلبی عوام در دوران زندگانی امام حسین (ع) هم همین بس که ایشان در وصف آنان این چنین فرموده که: «مردم بندگان دنیایند و دین لقلقه زبان هایشان و تا وقتی از آن دفاع و حمایت می کنند، که از نظر زندگی در رفاه و آسایش باشند. وقتی به بلایی مبتلا شوند و مورد آزمایش قرار گیرند، دینداران اندک خواهند بود. (تحف العقول ص245)
خلاصه کلام اینکه با بررسی مختصر تاریخ و تحلیل شرایط آن روزها، شاخص ها و ملاک هایی به دست می آید که در تبیین مسیرحرکت امروز جامعه بسیار مهم جلوه می نماید و نشان می دهد که جامعه و مردم در چه وضعیتی در مقایسه با دوران صدراسلام قرار دارند و درچه راهی حرکت می کنند. آیا این راه آنان را به سعادت و نیکی رهنمون می سازد یا…
بی بصیرتی خواص
بی بصیرتی خواص یکی از عوامل تأثیر گذار در جریان کربلا بود. مثلا قره بن قیس حنظلی یکی از این خواص است که علی رغم شهرتش به حسن رای، چون بصیرت کافی نداشت نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشیده و به جبهه حق بپیوندد. او که از جانب عمر سعد مأمور شده بود از امام بپرسد که چرا به اینجا آمده، وقتی حبیب بن مظاهر او را دید به امام گفت: او مردی موسوم به حسن رای است و گمان نمی کردم که او در میان سپاه عمرسعد باشد. در هر صورت پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام، حبیب بن مظاهر رو به او کرد و گفت: وای بر تو ای قره! از امام بحق روی می گردانی و به سوی ظالمان می روی؟ او گفت: حالا بگذار پیام ابن سعد را ببرم. بعد از آن با خود فکر می کنم تا ببینم چه صلاح است! اما رفت و دیگر برنگشت. از این قبیل افراد میان کوفیان زیاد پیدا می شد.
منبع: نشریه همشهری آیه شماره 8