نویسنده:حسن رضایىمهر
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدّمه
نهضت عاشورا با تمام درسها و عبرتهاى آن، پیامدار شکوه و عظمت آن بزرگمرد الهى، یعنى سید جوانان اهل بهشت، حضرت حسین بن على علیهالسلام است. اینکه نهضت بىمثال عاشورا هنوز که هنوز است بر تارک جهان مىدرخشد و روز به روز بر تجلّى آموزههاى آن براى تشنگان حقیقت و طالبان سعادت افزوده مىشود، چیزى نیست مگر موهبتى برخاسته از عظمت شأن و بلندى مقام آن امام همام و نشانههاى وجودى او. و از این روست که این نهضت مقدس با نام حسین علیهالسلام زنده است.
نهضت عاشورا در بردارنده مشخصهها و ابعاد مختلف شئون بشرى است، به گونهاى که سالهاى سال است که فکر بشر را جلب خود کرده و انسان امروز، هر روز از آن واقعه، ابعاد جدیدترى را مىیابد و تشنهتر از همیشه به بررسى ابعاد و آموزههاى آن مىپردازد، این است که مسلمانان باید در فراگیرى درسها و عبرتهاى عاشورا، بذل همت کرده و در طریق رسیدن به سعادت، آنها را چراغ راه خویش قرار دهند.
از آنرو، که شخصیت وجودى حضرت سیدالشهدا و قیام الهى او مشتمل بر جلوههاى متنوعى از هدایت انسانهاست و همین امر سبب جلب افکار اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به این حقیقت بوده است، هر کس از زاویهاى به بررسى و تحقیق درباره شخصیت و سیره و سنّت او نشسته و در این میان به نتایج مفیدى هم دست یازیده است. از جمله مسائل مورد بحث در زمینه عبرتگیرى از حماسه عاشورا، بررسى موقعیت عوام و خواص در این حادثه است؛ مسئلهاى که رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره کرده و تذکر دادهاند. آنچه در پى مىآید، نگاهى به موقعیت خواص و عوام در عصر امام حسین علیهالسلام و موضعگیرى آنها در قبال حادثه عاشوراست.
معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنکه انسان مدنى بالطبع و نیازمند زندگى اجتماعى است، همواره تکامل و تعالى خود را در همبستگى با جامعه مىبیند و عموما فرآیند تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى را در جامعه به عنوان یک حقیقت مىپذیرد و از اینروست که در مطلق جوامع بشرى، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذارى بر دیگران و نیز تأثیرپذیرى از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم مىشوند. در این میان، گروهى که تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتى از افراد جامعه را تشکیل مىدهند، به لحاظ خصوصیاتى که دارند ـ یعنى اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل مىپردازند و به همین دلیل پیشکسوتان جریانهاى اجتماعى هستند ـ «خواص» نامیده مىشوند. از دیدگاه جامعهشناختى، خواص، گروهى اجتماعى هستند که دیگران در ارزشیابى خود، آنها را ملاک و معیار قرار مىدهند. در اعمال و رفتار خود از آنها الهام گرفته و رأى و دیدگاه آنها را، مبناى داورى و عمل خود قرار مىدهند. از اینروى، به آنها گروههاى مرجع یا داورى یا استنادى گفته مىشود.(1)
رهبر معظم انقلاب در یک تقسیم جامعهشناسانه، از این گروه اینگونه یاد مىکنند: «[خواص] کسانى هستند که از روى فکر و فهمیدگى و آگاهى و تصمیمگیرى کار مىکنند؛ یک راهى را مىشناسند و دنبال آن راه حرکت مىکنند… خواص یعنى کسانى که وقتى عملى انجام مىدهند، موضعگیرى مىکنند و راهى را که انتخاب مىکنند از روى فکر و تحلیل است. مىفهمند و تصمیم مىگیرند و عمل مىکنند.»(2)
پس کسانى که در برخورد با حوادث اجتماعى، اهل بصیرت و آگاهىاند و خود تصمیم گیرندهاند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده مىشوند.
نقش خواص در شکلگیرى فرایندهاى تاریخى
حوادث گذشته که چیزى جز محتواى تاریخ نیست، گنجینه عبرتگیرى آیندگان و سرمایهاى گرانسنگ براى نوع بشر است. مطالعه و بررسى این حوادث و پیامدهاى آنها، براى انسان در نوع تفکر و تصمیمگیرى و برخورد با قضایاى پیش آمده امرى ضرورى است.
با یک نگاه جامعهشناختى نسبت به جوامع پیشین، در مىیابیم که هر جامعهاى در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجریه کرده است و در واقع، همین دو گروهند که منشأ تحولات تاریخى در دورههاى مختلف بودهاند؛ به گونهاى که هر پدیده تاریخى، حاصل نوع عملکرد این دو طایفه و تعامل آنهاست. اکنون با توجه به مرجعیت خواص براى عوام و تأثیرپذیرى گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملکرد و نوع تفکر این دو دسته در انعقاد و شکل گیرى فرایندهاى تاریخى، امرى حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملکرد آنهاست که مىتواند جامعه و حتى تاریخ را سعادتمند کرده و یا به تباهى و انهدام بکشاند. عنصر اصلى در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حرکت خواص، به دنبال خود حرکت عوام را مىآورد… یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مى دهد؛ گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهى مىغلتند… اگر خواص، در هنگام خودش، کارى را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا مىکند و حسین بن علىها به کربلا کشانده نمى شوند.»(3) «وقتى ه خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آنچنان مىشوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مىکند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مىشوند حاکمیت باطل را قبول کنند.»(4) بدیهى است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستاى آنچه که به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروى مىنمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فکرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و سایر شئونات، مقتداى عوام هستند. نتیجه چنین عملکردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجهاى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شکلگیرى حادثه عاشورا
پیدایش هر حادثهاى در جوامع بشرى در مرتبه اول معلول عملکرد خواص آن جامعه است که طبیعت چنین عملکردى، تأثیرپذیرى عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوى یا پاىبند به حقند و یا روى گردان از حق. بدیهى است هر یک از این اقسام مىتواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهاى تاریخى، اجتماعى و سیاسى مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بکشاند.
حادثه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یکى از حوادثى بود که نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اکنون، به بررسى وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا مىپردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیهالسلام
در یک تقسیمبندى مىتوان خواص دوره امام حسین علیهالسلام را به چند دسته تقسیم کرد:
1. بقایاى اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعدى و انس بن مالک.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسیب بن نجبه فزارى و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانى در سرزمین عراق که شامل بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى مىشوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. کارگزاران بنىامیه از قبیل عماره بن عقبه بن ولید و ابن زیاد.
اکنون با توجه به عملکرد خواص عصر امام حسین علیهالسلام در قبال حادثه عاشورا، مىتوان آنها را به دو گروه تقسیم کرد:
1. کسانى که از همکارى با امام علیهالسلام به علل و دلایلى بازماندند و توفیق حضور در رکاب او را نیافتند.
2. کسانى که زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام علیهالسلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضعگیرى مىتوان به اقسامى به شرح ذیل تقسیم کرد:
الف) کسانى که به حقانیّت امام علیهالسلام قایل بودند، اما قدرت همراهى و یارى او را نداشتند. از این گروه مىتوان به جابربن عبدالله انصارى، صحابى بزرگ پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى انصارى مکنّى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلىاللهعلیهوآله و از دوستداران خاندان پاک آن حضرت است… جابر خود گوید: «رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله خود شخصا در بیست و یک غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شرکت داشتم، وى در بدر و اُحد شرکت ننمود، ولى به مسلمانان آب مىداد که پدرش به علت خردسالى او را از نبرد باز مىداشت. جابر در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده و او نخستین کسى است که امام حسین علیهالسلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین کسى از یاران رسول الله صلىاللهعلیهوآله بود که درگذشت. وى نسبت به خاندان رسالت ارادتى شایان داشت که حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر علیهالسلام باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.»(5) وى در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از اینرو، نتوانست با امام علیهالسلام در کربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند که به علت کهنسالى و بیمارى یا علل و مصالح دیگر، از حضور در کربلا بىنصیب ماندند.(6)
ب) کسانى که قایل به حقانیت امام علیهالسلام بودند و در عین توانایى، با او همراه نشدند. یکى از این افراد، عبیداللهبن حر جُعفى است. وى از هواداران عثمان بود که پس از کشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت على علیهالسلام به جنگ ایستاد.(7) او شاعر نیز بوده است و در بین مردم کوفه شخصى شناخته شده به حساب مى آمد، هرچند سابقه مثبتى نداشته است.(8) عبیدالله بن حر جعفى در حالى که مىتوانست امام را یارى دهد، چنین کارى نکرد؛ زیرا وقتى امام علیهالسلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمهاى دیدند. سؤال فرمودند که خیمه کیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفى است. امام علیهالسلام کسى را فرستاد تا او را به همکارى دعوت کند، اما او جواب منفى داد و گفت: «من از کوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینکه با حسین علیهالسلام نباشم، چون در کوفه یاورى ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام علیهالسلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وى رفت و پس از سلام، او را براى خروج بر علیه یزید دعوت کرد، ولى عبیدالله همان جواب را تکرار نمود. چون امام از هدایت و رستگارى او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتى به تو مىکنم و آن اینکه تا مىتوانى خود را به مکان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى؛ زیرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش کسى برسد و به یارى ما شتاب نکند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(9)
سرانجام، عبیدالله امام علیهالسلام را یارى نکرد، در حالى که توانایى چنین امرى را داشت.
از خلال کلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعارى که پس از شهادت امام از او نقل شده است، مىتوان دریافت که او منکر حقانیت حرکت امام نبوده، بلکه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتى که امام او را به توبه دعوت کرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من مىدانم که هر کس از فرمان تو پیروى کند به سعادت ابدى و خوشبختى ابدى نایل شده است، ولى من احتمال نمىدهم که یارى من به حال تو سودى داشته باشد.
او، همچنین در اشعارى که در حسرت نپیوستن به امام سروده است، مىگوید:
فیالک یا حسره ما دمت حیّا تَرَدَّدُ بین صدرى و التراقى
حسینٌ حین یطلب نصر مثلى على اهل العداوه و الشقاق
حسین حیث یطلب بذل نصرى على اهل الضلاله و النفاق
لو انّى اواسیه بنفسى لنلت کرامه یوم التلاقى
آه از حسرت و تأسف سنگینى که تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حرکت است. آنگاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یارى مىطلبید؛ آن گاه که مىخواست براى نابودى اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آرى، اگر آن روز از راه جان، یارى و مواساتش مىنمودم، در روز قیامت به شرافتى بس بزرگ نایل مىشدم.(10)
اعتقاد به اینکه امام علیهالسلام بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام کرده و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، کاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند که این امر، به تنهایى، علت رستگارى نیست، بلکه حرکت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، داراى مراتب است. مثلاً افرادى مانند سلیمان بن صردخزاعى و مسیب نجبه فزارى (از سران شیعیان کوفه) که معتقد به حقانیت امام علیهالسلام بودند و حتى از او دعوت رسمى به عمل آورده بودند، با این حال، از یارى آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولى آنچه اهمیت دارد، عمل است که هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوى بودند.
ج. کسانى که نسبت به حقانیت امام علیهالسلام توقف کرده و یا از منکران بودند و بدین روى از یارى او خوددارى کردند.
عبدالله بن عمر را مىتوان یکى از این افراد دانست. «وى سال سوم بعثت، در مکه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده که بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت کرد و در سال 73 یا 74 ه. ق. در سن 84 سالگى در مکه از دنیا رفت.»(11)
در همان روزهاى اول ورود امام حسین علیهالسلام به مکه، عبدالله بن عمر که براى عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام علیهالسلام آمد و چنین گفت: اى اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت کردهاند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان مىدهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مىترسم در صورت مخالفت با او کشته شوى و گروهى از مسلمانان قربانى گردند و از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم که مىفرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یارى او بردارند، به ذلّت مبتلا مىگردند.» اکنون پیشنهاد من به شما آن است که همانطور که همه مردم با یزید بیعت کردهاند، تو نیز بیعت کنى و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسى.(12)
امام علیهالسلام پس از دادن پاسخ او فرمود: اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یارى ما دست برمدار.
اما این سخنان نورانى در او تأثیر نکرد و آخرالامر از جمله کسانى شد که با یزید بیعت کرد.(13) او بیعت خود را با یزید اینگونه توجیه مىکرد: «اگر این کار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مىکنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس از اینکه مردم مدینه علیه یزید خروج کردند و بیعتش را شکستند، وى فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت کردیم و از پیغمبر شنیدم که فرمود: روز قیامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود که اینان جفاکارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرک به خدا نقض بیعت است. مبادا یکى از شما بیعت خود را بشکند که میان من و او رابطه قطع خواهد شد.(14)
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على علیهالسلام نیز یکى از خواصى بود که در عین اعتقاد به حقانیت على علیهالسلام و باطل دانستن دشمنانش، سکوت کرد و امام را یارى نکرد.(15) او در واقع، از قاعدین(16) بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملکردش و روى آورى به یزید و پاىبندى به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر صلىاللهعلیهوآله که هر کسى از یارى و نصرت حسین علیهالسلام دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقفکنندگان در حقانیت امام دانستن بسى جاى تأمل دارد؛ زیرا او آشکارا به یزید اعلام وفادارى نمود و براى او تبلیغ کرد و به بیعت خود استوار ماند.
یکى دیگر از کسانى که در حقانیت امام تردید داشته و یا منکر آن بوده است، و به همین دلیل در رکاب امام علیهالسلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وى بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به کثرت عبادت وصف مىکنند. وى از سرسختترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود که پدرش را از على علیهالسلام برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت… سعید بن جبیر روایت کرده که روزى عبدالله، به عبدالله بن عباس روکرد و گفت: چهل سال است که دشمنى شما اهلبیت را در دل خویش جا دادهام و آن را پنهان مىدارم.»(17) او نیز که از مخالفتکنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مکه پناهنده شد. وى از جمله کسانى بود که مىخواست امام حسین علیهالسلام در مکه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه اى براى توفیق او نبود.(18) وى هر چند که گاهى به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام مىداد، اما چون هواى خلافت را در سر مىپروراند و در فکر سقوط حکومت یزید بود، خود را رقیب جدّى امام علیهالسلام مىدانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلکه به شکست او نیز بىمیل نبود. از اینرو، از شهادت امام علیهالسلام کمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعاى خلافت کرد و گروهى با او بیعت کردند تا اینکه در سال 73 هجرى در دوره خلافت عبدالملک به دست نیروهاى حجاج بن یوسف که براى سرکوبى او به مکه هجوم آوردند، کشته شد.»(19)
زمینهسازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت که در لشکرگاه امام علیهالسلام طریق سعادت را مىپیمودند و خواص باطل و منفى که در مقابل امام علیهالسلام صف کشیده بودند. هر یک، گروه زیادى از عوام را پشت سر داشتند. از آنروى که بحث ما پیرامون آسیبشناسى خواص جبهه باطل و ارزیابى آنهاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پى مىگیریم.
متأسفانه، شمار خواص منفى و منحرفى که در زمینهسازى و پیدایش حادثه عاشورا و راه اندازى عوام بر علیه امام تأثیر بسزایى داشتهاند، کم نبودند. حضور قبایل مختلف کوفه و کوفیان در لشکرکشى علیه امام حسین علیهالسلام ، گواه این مطلب است. عوامل انحراف اینگونه خواص ـ چنان که خواهد آمد ـ امورى از قبیل راحتطلبى، دنیاپرستى، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیلهاى و جعل حدیث بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، براى بررسى آسیبها و دلایلى که باعث لغزش و انحراف آنها شده است و نیز عبرتگیرى از عاقبت سیاه آنان، امرى پسندیده و بلکه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر دورهاى از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامى، امرى نه چندان سخت، بلکه کوششى مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویاى حوادث گذشته و آینه اعمال و عملکردهاى گذشتگان است. اینک به بعضى از خواص منفى و تأثیرگذار در ایجاد زمینهها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره مىشود:
1. شریح قاضى
شریح بن حارث، قاضى معروف کوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنى بود و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در ایام عبدالله بن زبیر که سه سال این کار را ترک کرد، در ایام حج دست از این کار کشید و تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجرى ـ که عمرش بیش از صد سال بود ـ خانهنشین شد.(20)
چهره شریح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربارِ ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته مىشود و [معلوم است که دشمنان] همیشه براى کوبیدن حق، از چهرههاى مذهبى و موجه که مردم حرفشان را مىپذیرند، استفاده مىکنند [و[ شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء استفادهاى از موقعیت او به نفع حکومت جور انجام گرفت.»(21)
رهبر معظّم انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه براى کشتن فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «شریح قاضى که جزو بنىامیه نبود، کسى بود که مىفهمید حق با کیست؛ مىفهمید اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح کردند، سربازان و افراد قبیلهاش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح قاضى گفت: برو به اینها بگو هانى زنده است. شریح دید که هانى مجروح است. هانى بن عروه گفت: اى مسلمانها این چه وضعى است (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمىآیند مرا از اینجا نجات دهند؟ شریح قاضى گفت: «مىخواستم بروم و این حرفهاى هانى را به مردم بگویم، اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نکردم.» جرأت نکردم یعنى چه؟ یعنى ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مىداد تاریخ عوض مىشد.»(22)
اگر او واقعیت را به مردم مىگفت، شاید هانى کشته نمىشد و مسلم تنها نمىماند و حادثه کربلا به وجود نمىآمد.
2. عمربن سعد
عمربن سعد یکى از شخصیتهاى باطل و مؤثر در تحقق حادثه کربلا بود. او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود.(23) پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حکمرانى رى را به او داده بود. وقتى که ابن زیاد از رسیدن امام علیهالسلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر کرد که اول به کربلا برود و با حسین بجنگد و پس از آن، به رى برود، در غیر این صورت خبرى از ایالت رى نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملک رى مردد شد و سرانجام دنیاپرستى و ظواهر دنیوى و حکمرانى رى را بر کشتن فرزند پیامبر صلىاللهعلیهوآله ترجیح داد و به کربلا رفت. در کربلا، در موقعیتهاى مختلف امام سعى کرد او را از جنگیدن منصرف کند، ولى وى نپذیرفت و در روز عاشورا اولین تیر را خودش به سوى لشکرگاه امام حسین علیهالسلام روانه کرد.(24)
چنان که در کتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به کشتن امام علیهالسلام کراهت داشت و این بدین دلیل بود که خوبمىدانست حسین علیهالسلام کیست؛ احادیثپیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این سخن حضرت على علیهالسلام را که «واى بر تو اى عمر بن سعد چگونه خواهى بود در روزى که بین بهشت و جهنم مخیّر شوى و تو جهنم را اختیار کنى»(25) اما با این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم کشاند و به عنوان فرماندهى لشکر ابن زیاد، اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به خاک و خون کشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین بن نُمیر یکى دیگر از خواص لشکر ابن زیاد بود. وى از سران امویان و از قبیله کنده بود که همواره با امام دشمنى داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه بود. در ایام یزید نیز بر عدهاى از سپاه فرماندهى داشت. او در دوران قیام مسلم بن عقیل در کوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود که قیس بن مسهر، فرستاده امام حسین علیهالسلام را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس به شهادت رسید. وى هنگامى که عبدالله بن زبیر در مکه بر ضد یزید سر به مخالفت برداشته بود، بر کوه ابوقبیس منجنیق نهاد و کعبه را هدف قرار داد.(26) در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شرکت داشت. او از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سرکوبى نهضت توابین حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 هجرى) به دست ابراهیم اشتر کشته شد. وى در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین علیهالسلام حمله کردند.(27)
4. شَبَث بن رِبعى
شَبَث بن رِبعى یکى از خواص کوفه و از طایفه بنى تمیم است. «از متعینین [شناخته شده و صاحب نفوذ [کوفه و ابتدا در مسلک یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم یا با صعصعه بن صوحان به نزد معاویه فرستاد که وى را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگى سخن گفت و در جنگ صفین در رکاب حضرت بود، ولى هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز مى داشتند.»(28)
او از جمله کسانى بود که براى امام حسین علیهالسلام دعوتنامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یکى از نیروهاى پیاده لشکر عمر سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعى از چهرههاى متلوّن تاریخ بود. در قتل حسین بن على علیهالسلام شرکت داشت… و پس از عاشورا، به شکرانه و خوشحالى از کشته شدن حسین علیهالسلام ، مسجدى در کوفه تجدید بنا کرد. او پس از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسین بن على علیهالسلام پرداخت و رئیس پلیس مختار شد. او در کشتن مختار نیز حضور داشت.(29)
خدا نترسى و به دنبال آن دنیاپرستى چنین افرادى بود که سیر تاریخ را منحرف کرد، عوام را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و آنها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد. رهبر معظّم انقلاب در گوشهاى از سخنان خود با اشاره به این مطلب، فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مىترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مىشد [اما] آنها آمدند مردم را متفرق کردند. عوام متفرق شدند.»(30)
5. حدیثسازان
وجود متنفذان و خواصى که کارشان جعل حدیث بود، یکى دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به شمار مىآید. آنان که به نفع دستگاه حکومتى اموى جعل حدیث مىکردند، نه تنها قیام امام حسین علیهالسلام را غیر مشروع جلوه مىدادند و آن را خروج بر خلیفه مسلمانان قلمداد مىکردند، بلکه عوام را نیز به دنبال خود کشیده، آنها را تحریک به جنگ بر علیه امام مىکردند. فضاى بیمار سیاسى کوفه نیز چنین نغمههاى شومى را پذیرا مىشد و به همین علت بود که از عوام تا خواص، از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نکردند. اینک به یکى از این احادیث ساختگى، که راوى آن بشیر بن عمرو انصارى است، بنگرید: حمد بن عبدالرحمان مىگوید: نزد بشیر بن عمرو انصارى رفتم در حالى که یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید مىگویند که یزید بهترین فرد براى مدیریت جامعه نیست، بعد مىافزاید: و من هم این را قبول دارم، اما اگر رهبرى یزید پذیرفته شود بهتر از آن است که اختلاف پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر صلىاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: “لا یأتیک فى الجماعه اِلاّخَیْر” یعنى: از ناحیه جماعت، چیزى غیر از خیر نصیب شما نمىشود. بر طبق این حدیثى که بشیر بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى که جامعه یزید را قبول کرد، مخالفان او نباید حرفى بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصى بدکاره و نالایق بوده، ولى تا زمانى که نماز مىخواند و جماعت و جمعه اقامه مىکند، دیگر نباید علیه او قیام کرد… و هر کس بر خلاف این جریان حرکت کند، باید او را کشت.»(31)
خلاصه آنکه، زمینهسازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف کوفه بودند که جماعتى مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، کثیربن شهاب، شمربن ذى الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى که قبایل خود را با خود به جنگ بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از طرفداران سنتى بنىامیه نبودند، اما حبجاهومالوریاست همهآنهادرصفبنىامیه قرار داده بود.
طرفداران بنىامیه، یعنى همان عثمانیان افراطى نیز، از زمینهسازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مىآیند. یکى از آنها عماره بن عقبه بن ولید بود که به یزید نامه نوشت و عزل نعمان را از ولایت کوفه درخواست کرد. از پیامدهاى این درخواست، آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همکارى با مسلم بن عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله هانى بن عروه بود که همه اینها زمینه پیدایش حادثه کربلا را فراهم آورد.
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالاً از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث نظرى و فکرى؛ زیرا عوام حاضر در لشکر کفر از حیث اعتقادى پیرو خواص و بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملى؛ یعنى همه آنها به پیروى از سران خود و به دستور آنان، زینتدهنده لشکر عمر سعد بر علیه امام علیهالسلام بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه کربلا
خواص، در هر جامعهاى به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل تقسیم مىشوند. خواص حق نیز دو دستهاند: دستهاى که به هنگام انتخاب بین دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن چشم مىپوشند و گروهى که جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا مىفروشند؛ یعنى در عین اینکه حق را شناخته و در مواقعى از آن طرفدارى هم کردهاند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله، دنیا و متاع آن قرار دادهاند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف است؛ یعنى چه علل و عواملى باعث مىشود که این دسته از خواص از حق عدول کرده و به گونهاى تغییر موضع دهند که نسبت به دین یا بىتفاوت بوده و یا در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام کم نیستند افرادى که وقتى افشاى حق و یارى آن لازم بود، کتمانش کردند و حتى در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام افرادى مانند طلحه، زبیر و… که اینگونه عمل کردند، هیچ گاه از تاریخ اسلام محو نخواهد شد. بسیارى از خواص کوفه که مسلم و پس از او، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام را تنها گذاشته و حتى با آنها به جنگ برخاستند، کسانى بودند که حقیقت را مىدانستند و حق و باطل بر آنها مشتبه نبود. از این روى، آنچه مهم است بررسى عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است که در این نوشتار به برخى از علل انحراف خواص در صحنه کربلا اشاره مىشود
1. دور شدن از معنویت
یکى از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگى از معنویت بود که منشأ آن را باید پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله دانست؛ چرا که هدف اصلى رسالت انبیا نزدیک کردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است. پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز انقلاب جهانى خود را بر اساس معنویت بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوى خداى بىهمتا آغاز کرد و با تکیه بر همین عنصر اساسى به درهم کوبیدن آثار شرک و گمراهى پرداخت و مردم را از بىراهه بتپرستى به صراط مستقیم خداپرستى هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سورههاى آخرین قرآن، که عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بودهاند، شکل گرفت. در سایه همین برنامه انسانسازى بود که تربیت یافتگان پیغمبر صلىاللهعلیهوآله ، جلوههاى بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدانگونه که خود را فرمانبردار حقیقى اوامر الهى مىدانستند و در انجام دستورات دینى به مسابقه مىپرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخى از جوانان براى اینکه قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا کنند، روى پنجه پاى خود مىایستادند و هرگاه نوجوانى اجازه میدان رفتن مىیافت، نوجوان دیگرى براى آنکه او هم خود را به میدان برساند مىگفت: من هم چون او قادرم بجنگم و براى اثبات این مدعى حاضر به کشتى گرفتن و مسابقه با او هستم.(32)
تفسیر مجمعالبیان ذیل آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ» (حشر: 9) یکى از شأن نزولهاى گفته شده درباره این آیه را این چنین بیان مىکند: مرد فقیرى خدمت پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسیده عرض کرد: گرسنهام مرا سیر کن، حضرت دستور فرمودند تا از منزل طعامى براى آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامى موجود نبود. آن حضرت فرمود: «چه کسى امشب این مرد را مهمان خود مىکند؟» مردى از انصار اعلام آمادگى کرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندکى طعام و آن هم براى کودکان خود، چیزى نداشت، سفارش کرد غذا را براى مهمان بیاورند و به همسرش گفت: کودکان را به هر نحو که ممکن است خواب کن. سپس زن و مرد در تاریکى بر سر سفره نشستند و بدون آنکه چیزى از غذا را در دهان خود بگذارند، دهان خود را تکان مىدادند. مهمان هم گمان مىکرد آنها هم همراه او غذا مىخورند. بدینسان، به مقدار کافى غذا خورد و سیر شد و آنها هم شب را گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر صلىاللهعلیهوآله آمدند، آن حضرت نگاهى به آنها کرد و تبسمى نمود و بدون اینکه به آنها چیزى بگوید، آیه مذکور را تلاوت فرمود و آنها را در مورد ایثار و از خودگذشتگىاى که کردهاند، ستایش کرد.»(33) این است نمونهاى از معنویتى که آن حضرت در امت خود نهادینه کرده بود.
اما پرسش مهمى که در اینجا مطرح مىشود آن است که چه شد که پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله این معنویت به افول گرایید و دوباره جامعه مسلمانان بسترى براى احیاى امور غیر ارزشى گردید و سالهاى سال، جامعه اسلامى را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است که علت اصلى این عقبگرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جستوجو کرد، بخصوص خواص که جلودار عوامند. وقتى خواص با روى آورى به دنیا، اسیر دست بسته مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یک سرى احکام خلاصه کنند، روح معنویت که در توجه به خدا پیدا مىشود، خود به خود از بین مىرود و آنجاست که ماجراى سقیفه به راحتى و بدون هیچ دغدغهاى شکل مىبندد و سفره خواران این ولیده نامبارک تا سالها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمىشوند تا آنجا که اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مسلخ شهادت بروند.
نقطه اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا که وى آشکارا به مبارزه با دین خدا برخاست، حاکمیت وسیع اسلام را تصرف کرد. از سویى، مردم هم که به فرمایش حضرت على علیهالسلام در خطبه 210 «معالملوک و الدنیا» هستند، گوهر گرانمایه معنویت را به بهانههاى سخیف فروختند و آنگونه شد که خواص آن زمان در عین اینکه حسین علیهالسلام را مىشناختند و حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله را در حق او و برادرش شنیده بودند که: «الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.(34)
البته نباید فراموش کرد که افول معنویت، خود معلول یک سرى علل و عواملى بود که پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خواص و بزرگان جامعه اسلامى و به تبع آن، در پیروان آنها به وجود آمد. امورى مانند دنیاگرایى و روى آورى به مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مهمتر از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلى خود، منشأ رخت بربستن معنویت و در نتیجه، پیدایش حوادث تلخى گردید که به عنوان لکههاى سیاهى در تاریخ روشن اسلام، ابدى شدند که ذکر چند مورد از آنها به صورت گذرا، خالى از فایده نیست.
الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله : یاد خدا سبب نورانیت دل و صفاى باطن است؛ آنجا که مىفرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه باشید تنها با یاد خداست که دلها آرامش مىیابد. و ذکر خدا باعث دورى از معصیت و گناه مىشود؛ چنان که مفاد آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت: 45)؛ همانا نماز، از بدىها و زشتىها دور مىکند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفاى باطن و بالاخره راهیابى به قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانى که انسان در یاد و ذکر خداست و روح و جان خود را به توصیهها و ارشادات نبویه، مزیّن کرده است، از گمراهى در امان است و از سویى، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احکام و فرامین الهى، که توسط حضرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به بشر ارائه گردید، چیزى جز گمراهى نیست: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى»(طه: 124)؛ هر کس ا ذکر و یاد من اعراض کند به دو مصیبت گرفتار مىآید: یک مصیبت دنیوى که زندگى بر او تنگ و سخت مىگردد و یک مصیبت اخروى که روز قیامت کور و نابینا برانگیخته مىشود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است که پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله مردم به عقب برگشتند، دلها از یاد خدا غافل شد و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعى بود که در چنین وضعیتى، جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثرى از معنویت باقى نماند تا آنجا که جامعه از تحمل وجود وصىّ رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد. حضرت على علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «زمانى که خداوند رسول خود را قبض روح فرمود، گروهى به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهى حضرت رسول پشت کرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهى قدم نهادند) و راههاى گمراهى آنان را هلاک ساخت و بر آراء و اندیشههاى نادرست خود اعتماد نمودند (احکام را از پیش خود نادرست بیان کرده و مردم را به پیروى از آن وادار مىنمودند) و از غیر رحم و خویش (رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ) متابعت نمودند و از سبب هدایت و رستگارى ـ یعنى اهلبیت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله که مأمور به دوستى آن بودند ـ دورى کردند.»(35)
آیا این کلمات نورانى، چیزى غیر از اعراض خواص و به تبع آنها، امت را از یاد خدا و پشت کردن به سیره و سنّت پیامبر تداعى مىکند؟!
آیا از بیان شریف امام حسین علیهالسلام در وصیتنامه خویش به هنگام خروج از مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدّى و ابى على بن ابیطالب»؛(36) همانا من از مدینه خارج شدم براى اصلاح مفاسد امت جدّم و براى امر به معروف و نهى از منکر و مىخواهم سیره جدم و پدرم را زنده کنم) چیزى غیر از عقب گرد خواص و عوام از ارزشهاى دینى برداشت مىشود؟ آیا خروج به منظور احیاى سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام کاشف از انقطاع خواص جامعه از ذکر خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهى از منکر، که از اهداف حرکت امام علیهالسلام است، حاکى از ترک معروف و رواج منکر در میان مسلمانان بخصوص خواص آنها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام علیهالسلام براى امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله چه توجیهى را برمىتابد؟
آنچه به وضوح از این کلمات نورانى امام استفاده مىشود آن است که خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین آسیبهایى بودند و گرفتارى در دام چنین آسیبهایى بود که یا آنهارا از یارىامامبازداشتویا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و ظواهر آن: اولین و مهمترین عامل انحراف خواص در صحنه کربلا و بلکه در تاریخ بشریت، دنیاپرستى و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امرى موجب اعراض از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در آن حد از کمال و بلندى است که معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح مىدهد؛ زیرا کمال خویش را در او مىبیند. بدیهى است اگر معبود و معشوق آدمى، خداى تعالى باشد، جز به او و رضاى او نمىاندیشد و اگر دنیا باشد، جایى براى عشق خدا و پرستش او باقى نمىماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته آنچه مذموم است دنیاپرستى است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددى دلالت دارد.(37) و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانى و سرآغاز هر گناهى دانسته شده است.(38) از اینرو، دنیاپرستى اصلىترین لغزش خواص در هر عصرى است که باید مورد توجه اکید مسلمانان قرار گیرد تا در دام آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهمترین عامل انحراف خواص، دنیاپرستى و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهى گذرا به موضعگیرى طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایى خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در معرکه انتخاب دین یا دنیا و حق یا باطل، حق را رها کردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودى در مروج الذهب درباره دنیاگرایى این دو تن، چنین مىنویسد: «در دوران عثمان، گروهى از صحابه به ساختن خانهها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یکى از آنها بود. او خانهاى در بصره ساخت که تاکنون (سال 332 ه . ق) معروف است. خانههایى نیز در مصر و کوفه و اسکندریه بنا نهاد. دارایى او بعد از وفاتش پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و کنیز بود. طلحه نیز خانهاى در کوفه در محل کناسه ساخت که به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضى هم بیشتر گفتهاند. او در ناحیه شراه بیش از این درآمد داشت. خانهاى در مدینه ساخت که آن را با آجر و گچ و شیشه بنا کرده بود.»(39)
بدیهى است اینگونه غرق مظاهر دنیا شدن، از طلحه و زبیر، انسانهایى مىسازد که پس از سابقه طولانى در دفاع از حق و پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، در مقابل حق قرار گرفته و با پشت کردن به وصایاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر علیه على علیهالسلام لشکر به راه مىاندازند.
نمونه این دنیاپرستى، آنچنان که گذشت، عمربن سعد بود که عشق به دنیا و مقامات دنیوى او را به دینفروشى و مبارزه با فرزند پیامبر صلىاللهعلیهوآله کشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند: «وقتى که خواص طرفدار حق در یک جامعه ـ یا اکثریت قاطعشان ـ آن چنان مىشوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مىکند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مىشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمىایستند و از حق طرفدارى نمىکنند و جانشان را به خطر نمىاندازند. وقتى این طور شد ـ اولش با شهادت حسین بن على علیهالسلام با آن وضع، آغاز مىشود و آخرش هم…»(40)
2. عدم بصیرت
چنان که گذشت، یکى از ویژگىهاى خواص مثبت، بصیرت است. بصیرت یعنى روشنبینى، و به معناى قوه قلبى است که به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همانطور که نفس به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را مىبیند.(41) از این روى، عدم بصیرت، همان عدم ملکه روشنبینى است. عدم بصیرت بدترین و خطرناکترین کورى است؛ چرا که کورى چشم دل است. حضرت على علیهالسلام فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمى البصیره»؛(42) نداشتن چشم از کوردلى و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتى از حضرت على علیهالسلام وارد شده است که: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیره»؛(43) نابینایى آسانتر از کوردلى است.
یکى از عوامل انحراف خواص در صحنه کربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنى آنچه باعث شد تا سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت برسد و اهلبیت او با آن وضع به اسارت بروند، و سایر ظلمها و جنایاتى که به وقوع پیوست، ناشى از بىبصیرتى خواصى بود که در زمان امام حسین علیهالسلام و در صحنه کربلا حاضر بودند و نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهى است مراد از بصیرت، روشنبینى و آگاهى قلبىاى است که انسان را به خدا نزدیک کند نه مطلق آگاهى و دوراندیشى و داشتن رأى صائب؛ چرا که بین بصیرت و راى صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و مىتوان گفت: هر بصیرى (به معناى یاد شده) از حسن رأى و نظر صائب قطعا برخوردار است، اما اینگونه نیست که هر کسى ـ مثلاً ـ داراى حسن رأى بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممکن است از قدرت تصمیمگیرى و حسن رأى برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیک نکند، بلکه در مقابل خدا قرار گیرد و آن زمانى است که در عین اینکه متصف به این صفت است، اما از آن، در جبهه مقابل حق استفاده مىکند، چنان که عمرو بن عاص از زیرکى و حسن رأى برخوردار بود، ولى در کنار معاویه به مقاتله با حضرت على علیهالسلام پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله کسانى که مىتوان او را جزء خواص منفى حاضر در صحنه کربلا به حساب آورد، قره بن قیس حنظلى است. وى علىرغم شهرتش به حسن رأى، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا که از طرف عمر سعد مأمور شده بود از امام علیهالسلام بپرسد که براى چه به اینجا آمده است. حبیب بن مظاهر گفت: او مردى موسوم به حسن رأى است و من گمان نمىکردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام علیهالسلام ، حبیب بن مظاهر به او رو کرد و گفت: واى بر تو اى قره! از این امامِ بحق روى مىگردانى و به سوى ظالمان مىروى؟ بیا و یارى کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافتهاى. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر مىکنم تا ببینم چه صلاح است.(44) و آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان کوفیان کم نبودند.
3. تعصبات قبیلهاى
تعصب از حیث لغت، جانبدارى کردن است؛(45) یعنى حمایت از کسى که متعصب نسبت به او علاقه و ارادتى دارد. از اینرو، هر تعصبى مردود نیست؛ چرا که تعصب اگر عقلایى و بر حق باشد، امرى معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایى نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امرى ناپسند و مورد مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیلهاى جاهلى نیز از این قسم است. امام زینالعابدین علیهالسلام در زمینه این نوع تعصبات مىفرماید: «عصبیتى که صاحبش به واسطه آن گنهکار مىشود آن است که کسى بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند، ولى دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلکه اگر کسى قوم خود را بر ستم کمک کند، آن از جمله عصبیت است.»(46)
«پس از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، با احیاى ارزشهاى جاهلى، دوباره تعصبهاى نژادى و قبیلهاى جان گرفت و ارزشهاى الهى قربانى ارزشهاى جاهلى شد. در سقیفه مسائل نژادى و ناسیونالیستى حرف اول را زد. در شوراى شش نفرى عمر، مسئله نژاد تعیینکننده بود. در حکومت عثمان بستگان پدرى او حرف اول را مىزدند و راز لغزش برخى از کارگزاران امام على علیهالسلام نیز همین بود.»(47) در قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیلهاى در میان خواص و سران لشکر کوفه بسیار مشهود است. در کوفه کم نبودند سران و بزرگان قبایلى که طرفدار معاویه و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومى، بسیارى از این قبایل به آنها اقتدا کردند. گواه روشن بر اینکه تعصبگرایى جاهلانه، عاملى مهم در انحراف خواص و پیروى از آنها در صحنه کربلا بوده است، آن است که روز نهم محرم وقتى شمر ملعون دید که عمر سعد مهیاى قتال است،
قصد کرد که حضرت عباس علیهالسلام و برادرانش را از راه قومىگرى تحریک کرده و به لشکر عمر سعد ملحق کند، از اینرو، با صداى بلند گفت: «کجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا که مادر این چهار برادر امالبنین، از قبیله بنىکلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بود.(48) شمر مىخواست بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روى باید به ما ملحق شوید و از همین جهت هم در امانید، که با پاسخ کوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ که بریده باد دستهاى تو و لعنت باد بر امانى که تو براى ما آوردى…(49)
بازتاب قیام امام حسین علیهالسلام در عملکرد خواص پس از شهادت
نهضت عاشورا که در راه احیاى دین و ویران کردن اساس ظلم در نوع خود بىنظیر است، منشأ تأثیرات عمدهاى در نحوه عملکرد خواص، بلکه قاطبه مسلمانان در حوزههاى مختلف مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، حکومتى و سیاسى بوده است. عمده نهضتهایى که پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام حسین علیهالسلام بودهاند؛ چرا که پیش از هر کس، خواص و سران این نهضتها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این قیام الهى را بر فکر و عمل خواص که موجب پیدایش قیامهاى گوناگونى بوده است، بررسى کرده و به نمونههایى از عملکرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشکار پس از شهادت حسین بن على علیهالسلام با والى کوفه و حکومت یزید را مىتوان مبارزه علنى یکى از خواص و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدى دانست؛ چرا که پس از شهادت امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر کوفه نشست و به نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهدا علیهالسلام پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ او را داد و در حالى که ابن زیاد مست پیروزى ظاهرى خود بود و بر اریکه ظلم و عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح کرد. به همین دلیل، ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند. او در حالى که نابینا بود با راهنمایى دخترش مبارزه دلیرانهاى را آغاز کرد تا اینکه او را دستگیر کردند و به شهادت رساندند. شجاعت و بىباکى او در دفاع از حق و خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و فریادگرى او بر علیه ظلم و بىدینى، نسیمى بود که از شجاعت و بىباکى حضرت سید الشهدا علیهالسلام در دفاع از حق و مبارزه تمام عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.(50) نقش عبدالله بن عفیف به عنوان یکى از خواص شیعه و زهّاد روزگار کوفه، آن چنان بود که عوام حاضر در مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهاى مخالفت با دستگاه اموى در دل آنها کاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یکى از پیامهاى عاشورا قیام حرّه یا قیام مردم مدینه است؛ چرا که علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزى امام حسین علیهالسلام بود. این قیام مشتمل بر پیامى گرانسنگ بود و آن اینکه براى از بین بردن دستگاه ظلم و کفر حتى از جان خود و فرزندان خود باید گذشت و رنج و غم اسارت اهلبیت علیهمالسلام را متحمل گردید. و در مرتبه دوم، افشاگرىهاى اهلبیت علیهمالسلام و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحى بود که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام پدید آورد. مسعودى در واقعه حرّه اینگونه مىنگارد که پس از شهادت امام حسین علیهالسلام ظلم و جور یزید فزونى یافت و آشکارتر گردید. آنهایى که از اوضاع مطلع بودند [خواص [مردم را از وضعیت نامیمون یزید و حکام او آگاه کردند. مردم همه با روحیه طاغوتستیزى که از نهضت عاشورا دریافت کرده بودند، اقدام کرده و عثمان بن محمد بن ابىسفیان والى آن زمان مدینه را و مروانبن حکم و سایر امویان را از مدینه بیرون کردند. در حالى که امام سجاد علیهالسلام درمدینه بودند، مردم با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. خبر به یزید رسید و او سپاهى بزرگ را به فرماندهى مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.(51) وقتى به سنگستان مدینه ـ که معروف به حره واقم است ـ رسیدند، اهل مدینه براى دفع آنان از شهر خارج شدند و بین آن دو جنگ سختى در گرفت. جماعت بسیارى از مدینه کشته شدند تا اینکه تاب مقاومت براى آنها نماند، از اینرو، به مدینه گریختند و به روضه مطهره حضرت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله پناه بردند. لشکر شام نیز وارد مدینه شدند و با اسبهاى خود داخل روضه منوره شدند و اسبهاى خود را در مسجد جولان دادند و چنان از مردم کشتند که روضه و مسجد پر از خون شد.(52)
از خواصّى که در آگاه کردن مردم و راهاندازى این قیام، تأثیر بسزایى در بین توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابى عمرو مخزومى و عبدالله بن حنظله غسیلالملائکه هستند؛ چرا که وقتى از طرف حاکم مدینه، عثمان بن محمد بن ابىسفیان، به نمایندگى از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاده شدند تا از نزدیک خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمتهاى او بهرهمند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وى تشویق کنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بىدینى و فساد و فحشا و سگبازى و شرابخوارى یزید، با ذکر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند. «عبداللهبن حنظله گفت: من از نزد شخصى برگشتهام که اگر هیچ کس با من یارى و همکارى نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت… به دنبال این جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و بنىامیه را از شهر بیرون کردند.»(53)
نکته قابل توجه آنکه قیام مردم مدینه منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین علیهالسلام علیه بىعدالتى و ستمگرى رژیم فاسد اموى شکل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخههاى مختلف قریش تشکیل مىشد و اگر چه عناصر اصلى آن شیعى بودند، اما قیامى شیعى نبود؛ چرا که رهبرى شیعه على بن الحسین علیهالسلام نسبت به آن بىتفاوت بود و در یَنْبُعْ ساکن بود.(54)
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین علیهالسلام : یکى از نابترین نهضتهاى شیعى قرن اول قیام توابین بود. توابین کسانى بودند که علىرغم دعوت از امام حسین علیهالسلام ، در کارزار عاشورا به یارى آن حضرت نپرداختند. از اینرو، به شدت خود را ملامت مىنمودند. امام که به دعوت آنها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسید و آنها از جا تکان نخوردند.(55) این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنکه انتقام خون امام حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند. به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤساى خود یعنى سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدى، عبدالله بن وال تمیمى و رفاعه بن شدّاد بجلى، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشکیل دادند… به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفه بن یمان و شیعیان دیگر نوشت و از آنان یارى خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در سال شصت و یک هجرى آغاز شد… تا آنکه شب جمعه پنجم ربیعالثانى 65، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوى تربت پاک امام حسین علیهالسلام روانه شدند [و گریه و زارى و توبه کردند سپس [قبور شهدا را ترک گفته و به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینى به نام عین الوَرده با سپاه شام که فرماندهى آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شکست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعه به شهادت رسیدند.(56)
اندیشه سیاسى نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره رهبرى سیاسى امت اسلامى» واگذارى حکومت به خاندان رسولاللّه بود که عزت و مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا هنگامى که توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروى از خاندان پیامبر فراخواندند، چون که آنان براى حکومت بر بنىامیه شایستهتر بودند.»(57)
تأثیر قیام امام علیهالسلام بر تفکّر سیاسى خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب حسین علیهالسلام ، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین کربلا، اثر دیگرى نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیدارى وجدان در کلیه افرادى بود که مىتوانستند به یارى حسین بشتابند و نشتافتند… این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف، گناهکار را به جبران گناه و جرم خود وادار مىکرد و از طرف دیگر، کینه و عداوت مسببان ارتکاب چنین گناه را به دل مىگرفتند و این همان پدیدهاى است که پس از انقلاب حسین علیهالسلام در میان ملت مسلمان آشکارا به چشم مىخورد.(58)
این احساس ندامت از گناه و شوق به جبران خطا، در لابه لاى سخنان، نامهها و خطبههاى توابین موج مىزند. همین روحیه بود که آنها را در شب عملیات علیه یزید به کربلا و تربت پاک حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و سایر شهیدان کشاند و آنجا با استغفار و ریختن اشک ندامت و عهد بستن بر خونخواهى امام علیهالسلام و شهیدان کربلا، روحیه مبارزهطلبى خویش را تقویت کردند و این نبود جز تأثیر شهادت امام علیهالسلام بر خواص و عوام توابین.
2. نفى راحتطلبى و پشت پا زدن به مظاهر دنیوى
یکى دیگر از درسها و تأثیرهاى نهضت عاشورا بر فکر خواص در نهضت توابین و بلکه همه نهضتهاى شیعى و غیر شیعى، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین تفکرى است که آنچه با حفظ دین و آموزههاى آن مغایر است باید کنار زده شود. یکى از آسیبهاى خواص جبهه حق که باعث شد على علیهالسلام خانهنشین شده و حسین علیهالسلام یارى نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحتطلبى و اسیر مظاهر دنیوى شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا علیهالسلام غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را براى همگان، از خواص گرفته تا عوام، باوراند که براى حفظ دین و احیاى آن باید به مظاهر دنیوى پشت پا زد و از راحتطلبى گریزان بود، وگرنه باید در هالهاى از پریشانى و پشیمانى به دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم علیهالسلام اشک ندامت ریخت. در سایه همین رویکرد از تأثیر قیام امام علیهالسلام بود که توابین اساس جنبش خود را بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسول الله صلىاللهعلیهوآله ، پشت پا زدن به تمامى مظاهر دنیوى و شهادت خواهى براى رضایت خداوند قرار دادند.(59)
قیام مختار پیامد دیگرى از قیام امام علیهالسلام
یکى دیگر از قیامهایى که متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابى عبیده ثقفى است که به منظور انتقام خون امام حسین علیهالسلام از قاتلان آن حضرت در سال شصت و شش هجرى واقع شد.(60)
مىتوان نطفه این قیام را از سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا که مختار چون آمادگى مردم عراق را براى قیام و انقلاب برضد بنىامیه و بىمیلى آنها را نسبت به حکومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار کوفه گردید و فعالیت خود را آغاز کرد.(61) مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان معرفى کرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حرکت وى شد. او شعار خود را جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوى انتقامگیرى خون حسین) قرار داد و این موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار مىکرد… مختار قاتلان امام حسین علیهالسلام را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید.(62)
تأثیر قیام امام علیهالسلام بر مختار و سایر خواص
آنچه از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده مىشود، آن است که هدف اصلى مختار از قیام بر علیه حکومت غاصب و ظالم امویان، انتقامگیرى خون حسین علیهالسلام از قاتلان او بوده است، اما نکتهاى که اینجا به ذهن مىآید آنکه چرا مختار و دیگر خواص همفکر او به دادخواهى از قاتلان امام پرداختند و چه امرى منشأ پیدایش چنین تفکرى در آنها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن امام پس از دعوت کردن او و نیز کشتن او به گونهاى که «صار قتیلاً غریبا مظلوما عطشانا» و از طرفى، اسارت اهلبیت و افشاگرىهاى امام سجاد علیهالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه اموى و برپایى مجالس عزادارى در شام، بشارتدهنده امرى عظیم یعنى مظلومیت امام علیهالسلام و اهلبیت اوست. بدیهى است تأثیر مظلومیت امام بر همگان از سویى و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله که در کلمات شریفهاى همچون «ان کان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلى فیا سیوف خذینى» تجلّى مىیافت، از سوى دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشکر او بود و این بود که مختار با جمع کردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهى آن امام شهید قیام کرد.
پىنوشتها
1ـ منصور وثوقى و على نیکخلق، مبانى جامعهشناسى، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص 209.
2ـ از بیانات مقام معظّم رهبرى در تاریخ 20/3/75، در جمع فرماندهان لشگر 27 محمدرسولاللّه صلىاللهعلیهوآله .
3و4ـ از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
3ـ سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، ج 4، 1379، چ سوم، ص 36.
4ـ شیخ عباس قمى، سفینهالبحار، ج 1، ص 322، چاپ حجرى.
5ـ طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 7، ص 168 به نقل از: حسین بن على از مدینه تا کربلا، حاشیه ص 120.
6ـ ر.ک: ابن حزم، جمهره، ص 385 به نقل از: حسین بن على علیهالسلام از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
7ـ تاریخ طبرى، منشورات کتابخانه ارومیه، ج 4، ص 307ـ 308.
8ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، چ هشتم، ص 122ـ 123.
9ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 251ـ 252.
10ـ مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، ج 1، انوارالهدى، 1418 ق، ص 279.
11ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 13، بیروت، للطباعه والنشر دررالمعرفه، ص 60.
12ـ همان / بخارى، صحیح بخارى، ج 8، کتاب الفتن، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، 1410 ق، ص 99.
34و35ـ خواص و لحظههاى تاریخ ساز، ج 1، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، ص 80ـ81.
13ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 238.
14ـ باقر شریف قرشى، حیاهالامام الحسین، ج 6، ص 27، به نقل از: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
15ـ طبرى، تاریخالامم و الملوک، منشورات مکتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودى، مروجالذهب، ج 3، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 130ـ 131.
16ـ همان، ص226 به نقلاز:مسعودى،مروجالذهب، ج3، ص57.
17ـ همان، ص 226.
18ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
19ـ جواد محدثى، پیشین، ص 353.
43و44ـ منتهىالآمال، چ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
45 و46ـ جواد محدثى، پیشین، ص 162 به نقل از: مسعودى، مروجالذهب، ج 3، ص 71 / ص 163.
20ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 6، ص 440.
21ـ جواد محدثى، پیشین، ص 261.
22ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
23ـ غلامعلى نعیمآبادى، آسیبشناسى خواص، 1379، ص 31.
24ـ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 48، به نقل از: سید احمد خاتمى، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، چ پنجم، ص 108.
25ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص 391.
26ـ براى مطالعه بیشتر ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 3، دفتر نشر فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام ، ص 199، حدیث 16، باب نکوهش دنیا.
27ـ نهجالبلاغه، پیشین، خطبه 150، ص 461.
28ـ مقتل خوارزمى، پیشین، ج 1، ص 279.
56و57ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ص 197.
29ـ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 81.
30ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
31ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 1، ص 546.
32ـ عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1407 ق، ص 364.
33ـ همان، ج 2، ص 57.
34ـ منتهىالآمال، چاپ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
35ـ محمد معین، پیشین، ج 1، ص 1101.
36ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ح 7، ص 421.
37ـ سید احمد خاتمى، پیشین، ص 268.
67و68ـ منتهىالآمال، پیشین.
38ـ جواد محدثى، پیشین، ص 301ـ 302.
39ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 81.
40ـ منتهىالآمال، ص 612ـ 613.
41ـ محمدمهدى شمسالدین، ارزیابى انقلاب امام حسین علیهالسلام ، ترجمه مهدى پیشوایى، مؤسسه فرهنگى هنرى سینمایى الست فردا، 1381، ص 249.
42ـ اصغر منتظرالقائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهلبیت علیهمالسلام ، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380، ص 307 (با اندکى تلخیص و تصرف).
43ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتى امام صادق علیهالسلام ، 1374، چ دوم، ص 221، (با اندکى تصرف).
44ـ همان، ص 221ـ 226.
45ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 245 به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 312.
46ـ محمدمهدى شمسالدین، پیشین، ص 212ـ 213.
47ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 311.
48ـ طبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 487.
49ـ ابوالعباس المبرد، الکامل فى اللغه و الادب، ج 12، 112ـ 116 به نقل از: مهدى پیشوایى، پیشین، ص 226ـ 228.
50ـ محمدمهدى شمسالدین، پیشین، ص 252ـ 254 / مهدى پیشوایى، پیشین، ص 252ـ 254.