نامه نوشتن آن حضرت به اهل بصره
چهارم: طلب کردن یاری آن حضرت بود به نوشتن خط به سوی اهل بصره به رسالت ابو رزین، و مضمون آن خط بعد از ابتدای بسم الله، آن بود که: این خطی است از حسین بن علی علیه السلام به سوی اشراف و بزرگان بصره، به درستی که من می خوانم شما را به سوی خدا، و رسول صلی الله علیه و آله و سلم، چون در این ایام سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از میان رفته است، پس اگر اجابت نمائید دعوت مرا، و اطاعت کنید امر مرا، و اطاعت کنید امر مرا، هدایت یابید به سوی رشد خود، والسلام.
و چون خط آن حضرت به ایشان رسید، یزید بن مسعود جماعت بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را جمع کرد، پس خطبه خواند، و ایشان را موعظه کرد، پس گفت: اینک حسین علیه السلام پسر رسول خدا که صاحب شرف و عقل و فضل و نجابت است، و در علم و کمال، ثانی و تالی ندارد، و حجت خدا به سبب آن حضرت بر شما تمام است، شما در واقعه جنگ جمل گناهکار شدید به خروج بر امیر المؤمنین علیه السلام پس آن گناهان را بشوئید از خود به یاری کردن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس ایشان اجابت کردند، و عزم نمودند به خروج پس چون مهیا شدند خبر شهادت حضرت به ایشان رسید. ( لهوف صفحه های 16 ـ 19)
نامه نوشتن آن حضرت به سوی اشراف کوفه
پنچم: طلب یاری نمودن آن حضرت بود به نوشتن خط به سوی اشراف کوفه، به این مضمون: « بعد از نام خدا، این نامه ای است از حسین بن علی علیه السلام به سوی سلیمان صرد و مسیب بن نجبه، و رفاعه بن شداد، و عبدالله بن وال، و جماعت مؤمنین، اما بعد پس به تحقیق دانسته اید که رسول خدا فرمود که: هر کس ببیند سلطان جور کننده، که حلال شمارد حرام خدا را و بشکند عهد خدا را، و مخالفت نماید سنت رسول صلی الله علیه و آله خدا را، و عمل نماید در خلق خدا با ستم و عدوان، پس کسی بر او انکار نکند به قول، و نه به فعل، البته خداوند باید ایشان را با او شریک نماید در افعالش، و شما می دانید که این جماعت، یعنی بنی امیه، چسبیده اند به طاعت شیطان، و اعراض نموده اند از طاعت خدا و علانیه کرده اند فساد را و معطل داشته اند حدود خدا را، و مال مسلمین را به خود مخصوص کرده اند، و احکام خدا را از حلال و حرام تغییر داده اند، و به تحقیق که من احقم به امر خلافت، از همه کس، به جهت قرابتی که با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دارم.
و خطوط و قاصدان از جانب شما بر من وارد شدند، به اینکه شما بیعت کرده اید، که مرا، وا نگذارید، و یاری کنید، پس اگر وفا کنید به بیعت خود، البته به رشد خود رسیده اید، و حال شما، و اهل و اولاد شما، حال من و عیال من خواهد بود، و اگر ثابت نمائید، و بیعت خود را بشکنید، از شما بعید نباشد، چنانکه با پدر، و برادر، و پسر عمم مسلم علیه السلام کردید، و مغرور کسی است که به شما مغرور شود، و اگر چنین کنید حظ خود را ضایع کرده اید، و از راه صواب کناره جسته اید، و به خود ضرر زده اید، و خدا از شما بی نیاز خواهد بود، والسلام.
پس کتاب را پیچید و به قیس بن مسهر صیداوی داد، پس چون نزدیک کوفه رسید، حصین بن نمیر که موکل راه بود، متعرض او شد، که او را تفتیش کند، پس خط حضرت را بیرون آورد، و پاره پاره کردف حصین او را به نزد ابن زیاد ملعون فرستاد، چون او را به نزدش آوردند، گفت: تو کیستی؟ گفت: مردی هستم از شیعیان امیر المؤمنین عی بن ابی طالب علیه السلام، و فرزندش حسین علیه السلام، گفت: چرا کاغذ را پاره کردی؟ گفت: تا اینکه مطلع نشوی بر مضمون آن، گفت: از کی بود، به سوی کی؟ گفت: از حسین بن علی علیه السلام، به سوی جماعتی از اهل کوفه، که اسامی ایشان را نمی دانم، پس آن لعین غضبناک شد، و گفت: والله دست از تو بر نمی دارم، تا خبر دهی مرا به اسامی ایشان، یا اینکه بر منبر روی، و لعن کنی حسین علیه السلام و پدر و برادرش را، و الا تو را پاره پاره خواهم کرد، گفت: اما آن جماعت، پس اسامی ایشان را نخواهم گفت: و منبر را قبول دارم، پس بر منبر بالا رفت، و حمد و ستایش الهی، و درود بر حضرت رسالت پناهی، و طاغیان بنی امیه را جمیعاً، پس گفت: ای مردم، من رسول حسینم به سوی شما، و او را در فلان منزل گذاشتم پس بشتابید به سوی آن حضرت، پس ابن زیاد لعین حکم کرد، که او را با دست بسته از بالای قصر به زیر انداختند، و استخوانهایش خرد گردید، پس عبدالملک بن عمیر او را ذبح نمود، بعضی او را ملامت کردند، گفت: خواستم راحت شود. (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 234)
طلب یاری کردن آن حضرت از دشمنانش به جهت اتمام حجت
ششم: طلب یاری نمودن آن حضرت بود از دشمنان خودش به جهت اتمام حجت، پس اولا طلب یاری نمود از حر، و لشکرش، در وقتی که مانع شدند آن حضرت را از برگشتن و ثانیا از ابن سعد در شب ششم.
اما اول پس چون حر با اصحابش به خدمت حضرت رسیدند، و ایشان را آب داد، با آن حضرت روانه شدند تا اینکه وقت نماز ظهر رسید، حضرت امر فرمودند، حجاج بن مسروق اذان گفت: پس حضرت با ازار و رداء بیرون آمد، و حمد و ثنای خدا را به جای آورد، پس فرمود: ای مردم من به سوی شما نیامدم مگر بعد از آنکه خطوط و رسل شما به نزد من آمد، که بیا به سوی ما که ما امامی نداریم، شاید خدا امر ما را به تو جمع کند بر هدایت و حق، حال اگر به همان خیال هستید، پس تجدید بیعت و عهد خود را بنمائید، تا مطمئن شوم، و اگر از رأی خود برگشته اید، و از آمدن من کراهت دارید، پس بر می گردم به سوی مقامی که از آنجا آمده ام، پس همه ساکت شدند، و هیچ سخن نگفتند، پس به مؤذن فرمود: اقامه بگو: آن گاه به حر فرمود: اگر می خواهی با اصحاب خود نماز بگذار، عرض کرد: بلکه [من] هم با شما نماز می کنم، پس حضرت نماز کرد، و به خیمه مراجعت نمود، و حر با اصحابش به مجلس خود رفت، و حر در خیمه خود بود با پانصد نفر از اصحابش، و باقی در آفتاب هر یک به سایه اسب خود پناه بردند، و چون وقت عصر رسید، حضرت امر فرمود که مهیای رفتن شوید، و به مؤذن فرمود که اذان عصر را بگوید، و نماز خواند، پس رو کرد به آن جماعت، و حمد و ثنای الهی به جای آورد، پس فرمود: ای جماعت اگر از خدا بترسید، و حق را به محلش وا گذارید به رضای خدا نزدیک تر خواهید بود، و ما اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله اولی هستیم به ولایت امر، از این اشخاصی که مدعی آن هستند، که اهلیت آن را ندارند، و در میان شما به ظلم و تعدی رفتار می کنند، و اگر از ولایت ما امتناع دارید، بر جهالت خود اقرار می نمائید، و رأی شما به غیر از آن قسمی است که خطوط شما متضمن بوده بر می گردم به سوی محل خود، پس حر عرض کرد که: به خدا قسم من نمی دانم که چه بوده است آن خطوط که می فرمائی، پس حضرت امر فرمودند به بعض از اصحاب، که آن دو خرج را بیرون آور، پس بیرون آورد، هر دو خرج را که مملو بودند از خطوط اهل کوفه، و پیش حضرت ریختند، حر عرض کرد که ما از این اشخاص نیستیم که خطی نوشته باشیم، و مأموریم که چون به خدمت برسیم جدا نگردیم تا تو را به نزد ابن زیاد ببریم در کوفه، حضرت فرمود، مرگ به تو نزدیک تر است از این خیال. (بحار جلد 44 صفحه 378)
و اما طلب یاری نمودن آن حضرت از ابن سعد، پس تفصیلش آن است که حضرت رسولی به نزد او فرستاد که من می خواهم با تو سخن گویم، پس مرا ملاقات نما فیما بین دو لشکر، پس ابن سعد ملعون با بیست نفر بیرون آمد، و حضرت هم با بیست نفر تشریف بردند، و چون به هم رسیدند، حضرت امر فرمود به اصحاب خود که : دور شوند، و ماند با آن حضرت برادرش عباس و پسرش علی اکبرف و ابن سعد نیز اصحاب خود را دور نمود، باقی ماند پسرش حفص و غلامش، پس حضرت فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، از خدا نمی ترسی که معاد تو به سوی او است، و با من مقاتله می کنی؟ و حال آنکه می دانی پسر کیستم، بگذار این قوم را و با من باش، که آن از برای تو در پیش خدا بهتر است، آن ملعون گفت: می ترسم خانه ام را در کوفه خراب کنند، حضرت فرمود: من آن را از برای تو بنا می کنم، عرض کرد: می ترسم مزرعه [ام] را بگیرند، حضرت فرمود: من عوض آن به تو می دهم ازمال خود در حجاز، گفت: بر عیال خود می ترسم، حضرت سکوت فرمودند، و جوابی به او ندادند، و اعراض نمودند، و فرمودند: چه می شود تو را خدا در فراشت ذبح نماید به زودی، و تو را نیامرزد در محشر، و قسم به خدا که من امید دارم، که از گندم عراق نخوری مگر اندکی، ابن سعد از روی استهزاء گفت: در جو کفایت است از گندم، (لعنه الله علیه). (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 245)
طلب یاری کردن آن حضرت در وقت محاصره
هفتم: طلب یاری نمودن آن حضرت بود [ بعد ] از آنکه گرد او را سی هزار نفر گرفته بودند، و حایل شدند میان آن حضرت و میان آب، پس حبیب بن مظاهر به نزد آن حضرت آمد، و عرض کرد که در این زندگی طائفه بنی اسد منزل دارند، اذن می دهید بروم و ایشان را به یاری تو بطلبم؟ شاید فایده ای به جهت دفع دشمنان داشته باشند، حضرت اذنش دادند، پس حبیب در دل شب به نزد ایشان رفت، و گفت: من از برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام، که بیائید فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاری کنید، با جماعتی از مؤمنین که هر یک بهتر از هزار مرد هستند، و در جان فشانی از برای آن حضرت بی اختیارند، و اینک عمربن سعد ملعون او را محاصره نموده، و شما قوم و عشیره من هستید، نصیحت مرا قبول کنید، تا به شرفت دنیا و آخرت فائز گردید در اعلی علیین، پس شخصی که او را عبدالله بن بشیر می گفتند، برخاست، و گفت: من کسی هستم که اجابت می نمایم، تو را، و رجزی انشاد نمود، و بعد از او جماعتی برخاستند، تا به نود نفر رسیدند، پس بیرون آمدند به قصد یاری آن حضرت، و یک نفر از آن قوم به نزد ابن سعد شتافت، و این خبر را به او داد، پس آن ملعون ازرق را با چهار صد سوار به طرف ایشان روانه نمود، و در نزد فرات به هم رسیدند، و با هم مقاتله سختی نمودند، پس حبیب صیحه زد بر أرزق که تو را با ما چه کار است؟ برگرد و بگذار دیگری این شقاوت را متحمل شود، آن شقی قبول نکرد، بنی اسد دیدند که طاقت مقاومت ندارند با ایشان، فرار کردند و به عشیره خود برگشتند، و از ترس ابن سعد همان شب از آن محل کوچ نمودند پس حبیب برگشت به خدمت حضرت، و این واقعه، به موقف عرض رسانید، حضرت فرمودند: لا حول و لا قوه الا بالله. (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه های 243 ـ 244)
و این آخرین استنصاری بود که از آن حضرت واقع شد، و دیگر مأیوس از یار، و یاور. و دانست که دیگر کسی به یاری او نخواهد آمد، و دانست که آن جهادی که غرض از آن فتح و غلبه بر دشمنان است، از او ساقط گردید، و باقی ماند جهاد مخصوصی، که غرض از آن محض کشته شدن است، پس اصحاب را جمع کرد، و خطبه خواند به انکار و یأس، و فرمود: می بینید امری را که واقع شد، و دنیا پشت کرده است، و معروف تمام شده است، تا آخر خطبه که مظمونش آن است، که دیگر من امید یاور ندارم، و مأیوس شده ام از مردم، و بیعت خود را از شما برداشتم، هیچ یک از شما مکلف نیستید به جهاد با من، پس هر کسی خوش دل به کشته شدن با من،پس بیائید بر این معنی بیعت کند، و الا سر خود گیرد، و در این شب به هر جا خواهد برود، که این قوم مقصودی به جز من ندارند، پس اصحاب هر یک سخنی گفتند، که بیاید ان شاء الله در عنوان شهدا، و بیعت نمودن به این معنی. (لهوف صفحه 34 ـ 35)
تلبیات سبعه اجابت از برای استغاثه های آن حضرت
وجه سوم: اینکه تلبیات سبعه اجابت باشند از برای استغاثه های آن حضرت که به جهت امور مخصوصه نمود، و کسی اجابتش نکرد.
یکی استغاثه نمود به جهت طلب آب از برای اهل بیت و اصحاب. (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 244)
دوم: استغاثه طلب آب از برای زنان و اطفال نمود، که فرمود: اینان را گناهی نیست و با شما قتال نمی کنند. (لهوف صفحه 52)
سوم: طلب آب نمود از برای طفل شیرخوار، که فرمود: آیا کسی نیست که یک شربت آب از برای این طفل بیاورد؟ بعد قناعت نمود به اینکه خود ایشان دهند.(تذکره الخواص ابن جوزوی صفحه 143)
چهارم: استغاثه به جمیع لشکر نمود که ای شیعه آل ابو سفیان مرا قصد کنید و از حرم من دست بردارید.
پنجم: باز استغاثه به لشکر نمود که یک ساعت از نهب خیام تأمل کنید بعد از کشتنم هر چه خواهید بکنید. (مقاتل الطالبین صفحه 79)
ششم: استغاثه نمود در وقتی که بر زمین افتاد، و شنید شمر لعین فریاد می کند آتش بیاورید تا خیمه ها را بسوزانم، حضرت فریاد کرد: ای پسر ذوالجوشن، تو آتش می طلبی که حرم مرا بسوزانی. (لهوف صفحه 53)
هفتم: استغاثه نمود در آخر نفس از برای یک قطره آب پس سر مبارکش را ببریدند، در بین همین استغاثه. (مقتل خوارزمی، جلد 2 صفحه 36)
پس چون کسی آن حضرت را اجابت نکرد در این استغاثه سبعه، مناسب است که دوستان او ، به عدد آنها لبیک
بگویند، تا فائز شوند به ثواب اغاثه آن حضرت در آن احوال، اگر در دل تصور نمایند.
استغاثه های سبعه به جهت حالت آن حضرت
وجه چهارم: و آن وجه عجیبی است که تلبیات سبعه اجابت باشند از برای هفت استغاثه که از آن حضرت واقع گردید به جهت حالت خودش، و اعراض مردم از یاریش، و بی اعتنائی ایشان به او، و غریب بودن و تنها بودنش، بدون اینکه طلب چیزی از کسی کند، و این است که نامید حضرت آن را به: «واعیه»، (بحار جلد 44 صفحه 379) و از برای آن تأثیرات مخصوصه بود که هر یک تأثیر خاصی، و تحریک مخصوصی داشتند، که به آن انقلاب مخصوصی، و تغییر اوضاعی حاصل شد، پس گوش خود را بگشا که صدای استغاثه ها، هنوز به گوش هوش دوستانش می رسد، پس باید گوش دارند، و اجابت نمایند.
استغاثه اول: مقابل شدن دو لشکر به هم
استغاثه اولی: در وقتی که دو لشکر به هم مقابل شدند، خداوند نصر و ظفر را نازل نمود تا اینکه رسید بالای سر حضرت حسین علیه السلام و او را مخیر کرد، پس اختیار نمود لقای الهی را، و لکن به جهت اتمام حجت استغاثه کرد. (لهوف صفحه 44)
پس این استغاثه تأثیر خاصی نمود عزم اصحاب در قتال علاوه بر عزمی که داشتند و حالت ایشان منقلب شد، به نحوی که بی اختیار خود را به دم شمشیر و تیر می دادند، و هر یک بر دیگری پیشی می گرفتند، پس شما نیز در تلبیه تأسی نمائید به ایشان، و بگوئید ای مولای ما! اگر بدن ما اجابت تو ننمود مانند شهداء، در آن وقتی که طلب یاور می نمودی، و زبان ما لبیک نگفت در آن وقت، پس به تحقیق که قلب ما تو را اجابت نموده به دوستی عمل ایشان، و چشم ما به گریه بر تو، تا آخر آنچه در زیارت است.
استغاثه دوم: موقع وقوع جنگ
آن وقتی که جنگ در پیوست، و امر سخت شد بر آن حضرت و زنان مضطرب شدند به صدای بلند فریاد نمود، که آیا کسی هست از ما دفع نماید شر دشمنان را؟ (لهوف صفحه 50)
پس آن ندا تأثیر کرد در زنانی که همراه آن حضرت بودند، و ایشان را به هیجان آورد که دست از اولاد، و ازواج برداشتند، بلکه بعضی خود را به کشتن دادند.
پس هر گاه این استغاثه زنان عجایز را به حرکت آورد، و لبیک گفتند به بذل اولاد عزیز خود، پس سزاوار است، که دوستان در نزد تصور آن به حرکت آیند، و اجابت کنند آن ندا را به تلبیه، و بگویند: لبیک داعی الله تا آخر زیارت.
استغاثه سوم: در وقت کشته شدن یاران
استغاثه سوم: در وقتی که اولاد و اصحابش همه را کشتند و یکه و تنها ماند. پس از خیمه بیرون آمد به عزم ملاقات
خدا، و در مقابل قوم ایستاد، در حالتی که سوار بر اسب بود، پس نظری به طرف راست نمود، احدی را ندید، و نظری به حضرت چپ کرد، کسی را ندید، و دید که اهل بیت و اصحابش همه بر خاک افتاده اند اطفالش همه بی کس مانده، فریاد بر کشید که آیا کسی نیست که به فریاد ما را رسد محض رضای خدا؟
آیا کسی نیست که اعانت کند ما را در راه خدا؟ پس اثر نمود این استغاثه در زنان، و صبر و شکیبائی را از ایشان برد، به نحوی که تمامی یک دفعه فریاد به ناله و گریه بر آوردند، که صدای ایشان در میان میدان به گوش آن حضرت رسید، پس بر گشت به فرمود: آرام گیرید، و دشمنان را بر من شماتت ندهید، گریه بسیار در پیش دارید، پس شایسته است که دوستان نیز در نزد تصور این استغاثه اجابت نمایند به فریاد و ناله و صیحه، و بگویند: لبیک داعی الله ـ الخ ـ که آن حضرت از ایشان خوشنود خواهد شد.
استغاثه چهارم: با بدن زخم دار بر روی خاک گرم
در وقتی بود که بر خاکش انداختند، و این استغاثه اثر نمود در حضرت زین العابدین علیه السلام که با اینکه مریض بود، و نمی توانست حرکت کند، و بر او جهاد لازم نبود، مع ذلک از این استغاثه به حرکت آمد، و عصائی به دست گرفت، و شمشیرش بر زمین کشیده می شد، و از خیمه ها بیرون آمد، ام کلثوم از عقبش بیرون آمد، و فریاد می کرد: ای پسر برادر، برگرد، می گفت: ای عمه بگذار در پیش روی پسر رسول صلی الله علیه و آله خدا جنگ کنم، پس حضرت فرمود: ای ام کلثوم نگاه دار او را در خیمه، تا اینکه زمین از نسل آل محمد خالی نشود، پس او را بر گردانید. (مقتل خوارزمی، جلد 2 صفحه 32)
پس شما نیز تلبیه بگوئید این استغاثه را، و تعجیل کنید که مصیبتهای پی در پی وارد گردید.
استغاثه پنجم: با بدن زخم دار بر روی خاک گرم
و صدای استغاثه پنجم به گوش رسید، و آن: وقتی بود که با بدن زخم دار بر روی خاک گرم افتاده بود، و این صدا اثر نمود در اطفال حرم، پس دو طفل از خیمه ها بیرون آمدند.
یکی: طفلی بود که دو گوشواره در گوش داشت، بیرون آمد با ترس و بیم، و به راست و چپ نظر می کرد، و چون قدری از خیام دور شد، ملعونی او را ضربتی زد، و شهید نمود در حالتی که مادرش به او نظر می کرد، و هیچ نمی گفت کأنه مدهوش شده بود. (بحار جلد 45 صفحه های 45 ـ 46)
و دیگری عبدالله بن حسن علیه السلام بود که یازده سال از عمرش گذشته بود چون عمویش را به آن حال دید از خیمه بیرون دوید، پس حضرت فریاد کرد که: ای خواهر او را نگاه دار، چون خواست او را بگیرد، گفت: والله از عمویم جدا نمی شوم، و آمد به نزد حضرت، و مدافعه نمود از او، تا اینکه دستش را قطع کردند، و او را کشتند.
استغاثه ششم: مهیا شدن دشمن از برای قتلش
استغاثه ششم: آن وقتی که مهیا شدند از برای قتلش، و این استغاثه اثر نمود در خواهرش زینب، و او را از خیمه بیرون آورد، و به سوی قتلگاه سر و پای برهنه روان گردید ، و از ابن سعد طلب یاری می نمود، و می فرمود: ای پسر سعد آیا سزاوار است که ابوعبدالله شهید شود، و تو به سوی او نظر کنی؟ و ابن سعد از این حالت به گریه در آمد به نحوی که اشکش جاری شد، و روی خود را برگردانید. (مقتل خوارزمی جلد 2 صفحه 35)
پس چون آن را تصور نمودی اجمالاً، پس اقتدا کن به سایر خلایق، و لبیک هفتم را بگو، و بگو: اگر بدانم تو را اجابت ننمود در آن زمان، پس الان اجابت می نمایم به قلب و گوش، و جشم، و دست ، و اعضاء،و جوارح،و ناله،و فریاد، و فغان و شیون و گریه،و نعره،و به تمام اعضای وجود، و حالات خود. (بحار جلد 98 صفحه 169)
و چون این هفت اجابت و لبیک از تو صادر شود، به عوض هر لبیک لبیکی خواهی شنید، و به عوض هر اجابتی اجابت خود را.
استغاثه های سبعه هر فرد در وقت مردن و …
از برای تو نیز هفت حالت خواهد بود، که در آن احوال هر چند استغاثه می نمائی کسی به فریاد تو نخواهد رسید، مگر حسین علیه السلام که اگر او را اجابت کرده باشی، تو را اجابت می نماید، و از آن مهلکه تو را اخلاص می کند.
پس یک استغاثه تو: در حالت احتضار است، آن وقتی که نفس به حنجره رسد، و پا به پا به مالی، و ندا کنی خویشان و دوستان، و اولاد و اهل و عیال، و اطبا را، هیچ یک تو را یاری نتوانند کرد، پس اگر اجابت دعوت داعی الله نموده باشی، امید است که آن حضرت به نزد تو حاضر شود و تو را ایمن کند، بلکه در جواب تو لبیک گوید. (بحار جلد 98 صفحه 77)
استغاثه دوم تو: در وقتی است که از قبر بیرون آئی عریان، و ذلیل، بار معاصی را به دوش کشیده، به نظر حسرت گاه به طرف راست نظر کنی و گاه به طرف چپ، و چون نظر می کنی، کسی را نمی بینی که به او پناه بری، پس اگر اجابت این غریب را کرده باشی،امید است که چون نظر کنی آن حضرت را در پیش روی خود ببینی، یا ببینی که او خود در تفحص تو است، یا ببینی جدش را که با جبرئیل در تفحص تو هستند، که دست تو را بگیرند، پس دیگر محتاج نشوی که به یمین و یسار نظر نمائی. (بحار جلد 98 صفحه 183)
استغاثه سوم تو: آن وقتی است که از شدت عطش در روزی که پنجاه هزار سال است، فریاد برآوری، و آفتاب در تمام آن روز بر سر مردم می تابد، و فریاد رسی نیست، پس اگر دعوت ساقی حوض را لبیک گفته ای در وقت تصور حالت تشنگیش،پس لابد تو را اجابت خواهد نمود، و تو را آبی دهد که دیگر تشنه نشوی. (بحار جلد 98 صفحه 78)
استغاثه چهارم تو: آن وقتی است که خصمان تو بر دور تو احاطه کنند، و حقوق خود را مطالبه نمایند، و تو فرار نمائی از ایشان، بلکه از پدر و مادر و برادر فرار کنی و مأیوس از همه شوی، و در کار خود متحیر بمانی، پس اگر اجابت این داعی الی الله نموده باشی امید است که به فریاد تو رسد، و اصلاح امر تو نماید، و خصمهای تو را راضی کند. (بحار جلد 98 صفحه 18)
استغاثه پنجم تو: در وقتی است: که امر الهی رسد، که ای مجرمین جدا شوید، و ممتاز گردید از متقین، پس شاید در آن وقت نور مهر حسینی، مانع شود از ظلمت سیمای مجرمین اگر اجابت دعوت نموده باشند. (بحار جلد 98 صفحه 183)
استغاثه ششم تو: آن وقتی است، که امر از مصدر قهر صادر شود به انداختن در آتش، به سوی ملائکه که: بیندازید، یا به آتش که: بگیر، پس زبان لال شود از استغاثه کردن پس اگر اجابت نموده باشی استغاثه آن حضرت را، امید است که در آن وقت اجابت نماید، به همان توجه قلبی چون زبانت جاری به آن نگردد.
استغاثه هفتم تو: هر گاه داخل شوی در جهنم، والعیاذ بالله، پس گاهی استغاثه نمائی به خزنه و گاهی به ملائکه، و گاهی به متکبرین، که در آنجا افتاده اند، و هیچ یک به تو نفعی ندهد، بلکه سبب زیادتی عذاب گردد، یا اینکه استغاثه به خزنه از برای تخفیف یک روز است، و به مالک از برای مردن است، و به متکبرین از برای اینکه یک کاری از برای تو بکنند، هر چند بر داشتن یک ساعت از عذاب، یا یک نوع از آن باشد، لکن چون حضرت حسین علیه السلام وعده فرموده است که به زیارت زوارش بیاید، اگر تأخیر اندازد تا آن زمان به جهت بعضی از حکمتها، و اثرهائی که تغییر و تبدیل نیست، پس لابد در آن جا تو را زیارت خواهد کرد، و آتش به مقدم شریفش خاموش گردد، عذابها از برابر تو برداشته شود، و تو را با خود ببرد به سوی بهشت عنبر سرشت. (بحار جلد 98 صفحه 16)
زیارت هر یک از اعضای آن حضرت
صفت پنجم: از خطابهایی که مخصوص به حسین علیه السلام است در وقت زیارت کردن. آن است که سلام می کنند برهر یک از اعضای آن حضرت، جدا، جدا، گاهی بر سر مطهرش، و گاهی بر صورت منورش، و گاهی بر لبان اطهرش و گاهی بر دندان، و گاهی بر محاسن شریفش، و گاهی بر خون، و گاهی بر سینه، و گاهی بر پشت، و گاهی بر قلب و گاهی بر جگرش، و از خصوصیات این خصوصیت، آن است که سلام بر هر جزئی به وجوه متعدده می شود، مثلا در سلام بر سر منورش، گاهی می گویند، سلام بر آن سری که بر نیزه بلند کردند، و گاهی آن سری که بر نیزه نصب نمودند، و گاهی آن سری که از قفا بریدند، و گاهی سری که بر مجلس گذاشتند، و گاهی سری که آویختند.
و در سلام بر گلوی مبارکش گاهی می گویند: گلوئی که آن را نحر کردند، و گاهی گلوئی که آن را بریدند، و گاهی گلوئی که آن را با شمشیر زدند.
و درسلام جسدش، گاهی می گویند: آن جسدی که به خاک افتاده بود، و گاهی آن جسدی که غرقه به خون
نمودند، و گاهی آن جسدی که زخم بی نهایت داشت، و گاهی آن جسدی که پاره پاره نمودند، و گاهی آن جسدی که پامال سم اسبها کردند.
و از خصوصیات این خصوصیت آن است که هر یک از خصوصیات نیز بر وجوهی بوده است، مثلا چون گویند، سلام بر آن سری که آویختند، گاهی گویند: آویختند بر درخت، و گاهی بر در دروازه شام، و گاهی بر در دارالاماره یزید.
و چون گویند: سلام بر آن سری که به زمین گذاشتند، گاهی گویند: گذاشتند پیش روی یزید، و گاهی در مقابل ابن زیاد، و گاهی در تنور خولی، و گاهی در دیر ترسایان، و گاهی در توبره اسب. (بحار جلد 98 باب زیارات)
و سر این سلام ها آن است، که هر یک از این مصیبتها، تسلیم خاصی بوده است از آن حضرت بر امر الهی که از برای دیگری اتفاق نیفتاد، از انبیاء و اولیاء، پس شایسته آن است که خداوند در مقابل آن رحمت مخصوصی قرار دهد، و مقصود از سلام آن است، که خداوند تسلیم نماید به آن حضرت، آن چه را که از برای او مقرر فرموده، که آن را حرم امن خود قرار دهد، از برای کسی که به او توسل نماید، و متمسک گردد، و او را شفیع خود قرار دهدف و با او رابطه داشته باشد، و همین یکی از معانی سلام کردن است بر انبیاء و اوصیاء، و در این وضع سلام کردن امیدواری بزرگی است، که هر گاه به این کیفیت سلام کنیم بر آن اعضاء شریفه، و گریه کنیم بر هر یک، امید است که به آن، خاموش شود به هر سلامی، آتشی که بر اعضاء خود از معاصی روشن کرده ایم، و سراپای خود را در آن غرقه نمودیم.
باب یازدهم: خصوصیات زوار آن حضرت قبل از شهادت
باب یازدهم: در خصوصیاتی که در زوار آن حضرت بوده است قبل از شهادت، و بعد از شهادت، پیش از دفن، پس در اینجا دو مطلب است:
مطلب اول در زواری که قبل از شهادت بوده اند: و آن چند قسم است:
اول: ملائکه چنانکه در روایتی از حضرت صادق علیه السلام مروی است که ملائکه زیارت نمودند کربلا را هزار سال پیش از آنکه جدم حسین علیه السلام در آن ساکن شود. (بحار جلد 98 صفحه 109)
دوم: انبیاء علیه السلام چنانکه در حدیث صحیح است که هیچ نبی نبود مگر آن که زیارت نموده است کربلا را، پیش از آنکه آن ماه درخشان برج امامت در آن مدفون گردد. (بحار جلد 44 صفحه 301)
سوم: کشتی نوح، و بساط سلیمان که در آن جا به دوران آمدند، و گوسفندان اسماعیل، و آهوان که با مسیح تکلم نمودند، اینها همه زیارت کرده اند کربلا را به طرق خاصی که پیش ذکر شد.
چهارم: اصحاب آن حضرت که در رکابش شهید شدند در آن حالتی که مهیا گردیدند از برای شهادت، پس هر یک به نحو خاصی زیارت نمودند، بعضی سواره، و بعضی پیاده، می آمدند در حضور مبارک، و می گفتند: « السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیک یا بن رسول الله» حضرت فرمودند: و علیک السلام. برو، که ما هم از عقب می رسیم. (بحار جلد 25 صفحه 15)
و سر این زیارت کردن، آن بود که می خواستند ادراک نمایند فیض زیارت آن حضرت را در حیات خود، علاوه بر فیض شهادت، و از برای بعضی از شهداء خصوصیتی بود در آن زیارت، مانند عبد الله و عبدالرحمن که، دو برادر بودند از طایفه غفار، آمدند به خدمت آن حضرت و دور ایستادند، و سلام کردند، حضرت فرمودند: نزدیک بیائید، پس نزدیک آمدند، و عرض کردند: السلام علیک، آمدیم که در پیش روی تو کشته شویم، و گریه شدید کردند، حضرت فرمود: علیکما السلام و رحمه الله و برکاته، ای پسران برادر من، چرا گریه می کنید؟ امیدوارم که بعد از ساعتی چشمهای شما روشن شود، عرض کردند: فدایت شویم قسم به خدا، به حال خود گریه نمی کنیم، بلکه به حال تو گریه می کنیم، که دشمن بر تو احاطه کرده، و ما چاره نمی توانیم نمود، حضرت فرمودند: که خدا شما را جزای خیر دهد به سبب دلسوزی، و مواساتی که با من نموده اید. (مقتل خوارزمی جلد2 صفحه 23)
و مانند حضرت علی اکبر علیه السلام که بعد از آن که بر زمین افتاد، متوجه گردید، و زیارت نمود که یا ابتاه علیک منی السلام، و در این زیارت خصوصیتی بود از جهت وقت، و از جهت کیفیت، و از جهت جواب.
اما وقت، پس آن را تأخیر انداخت تا آن حال، و سببش آن بود که سایر شهداء چون اراده مبارزت می نمودند، می آمدند به نزد حضرت، و آن حضرت نشسته بود، یا ایستاده بود پیش خیمه ها، و ایشان به حسب عادت رسمیه سلام می کردند، تا اینکه به ثواب زیارت فائز شوندف و اما علی اکبر علیه السلام، چون اراده مبارزت می نمود، حضرت همراه او شدند، و به جای خود نماندند تا او سلام کند.
و اما کیفیت، پس به لفظ علیک السلام سلام کرد، و سببش آن است که آن سلام، سلام وداع بود، نه سلام تحیت.
و اما خصوصیت جواب، پس آن است که حضرت جواب این سلام را نگفت، به دو جهت: اول اینکه این سلام تحیت نبود که جوابش لازم باشد. دوم اینکه در وقت سماع این سلام حالتی به آن حضرت دست داد، که جمیع قوای او از کار افتاد، و احوالش متغیر شد، و همین قدر فرمود: ای پسر تو را کشتند. چنانکه تفصیل آن بیاید ان شاء الله.
زوار آن حضرت بعد از شهادت
مطلب دوم در زوار آن حضرت بعد از شهادت، و قبل از دفن، پس می گوئیم: اول کسی که زیارت آن حضرت را نمود خدای متعال بود، به این معنی که الطاف خاصه بسیاری متوجه به جانب او نمود، و بعد رسول صلی الله علیه و آله خدا بود، که به نزدش آمد و از آن جام که پسرش علی اکبر علیه السلام خبر داد سیرابش نمود، و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده بود به زیارتش، پس لابد علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها و حسن علیه السلام نیز همراه او بوده اند، بعد ملائکه نصر به زیارتش آمدند، چنانکه در عنوان ملائکه ذکر شد، (بحار جلد 45 صفحه 220) بعد ذوالجناح (مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 215) و طیور (بحار جلد 45 صفحه 191ـ 192) و وحوش بیابان به زیارتش آمدند. (بحار جلد 45 صفحه 205)
و از انس، اول کسی که به زیارتش آمد حضرت سجاد علیه السلام بود، با حضرت زینب سلام الله علیها، و سایر اهل بیت اسیر صلوات الله علیهم، و یازده طفل صغیر از اهل بیت علیهم السلام، که همه ایشان با آداب زیارت آمدند. (لهوف صفحه 57)
یعنی غبار آلوده، و گرسنه و تشنه، و محزون، و گریان، و نالان، و پابرهنه، بلکه سر برهنه، یعنی بی چادر، و بعضی غل به گردن، و ریسمان به بازو، ولی بعضی از آداب زیارت از ایشان فوت شد، که غسل به فرات باشد، و وضو از برای زیارت، لکن بدلش تیمم با خون طیب آن شهید نمودند، و صورت و دستهای خود را به آن مسح کردند، پس شروع نمودند در زیارت به همان قسم که وارد است در کیفیت زیارت، از ابتدا کردن به سلام بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیهاف و بعد سلام بر آن حضرت، و اصل زیارت از حضرت زینب سلام الله علیها بود، و باقی اهل بیت با او می خواندند، و از حضرت سجاد علیه السلام عبارتی در این وقت نقل شده، و وجهش شاید آن باشد که آن حضرت با آنکه علیل [بیمار] بود، و غل جامعه به گردن مبارکش نهاده بودند، و نگذاشتند که از شتر به زیر آید، چنان حالتی از برایش دست داد که می خواست روح از بدن شریفش مفارقت نماید، چنانکه عمه اش دریافت، و او را تسلی داد، چنانچه تفصیلش بیاید (بحار جلد 45 صفحه 179) پس از این جهت زیارت به طریق متعارف به جا نیاورد، و این عمل مخصوص اهل بیت گردید،لکن دشمنان نگذاشتند زیارت را تمام کنند، بلکه شتران را حاضر نمودند، و ایشان را به قهر از آن اجساد ظاهر جدا کردند، و ایشان را بالای شتران سوار نمودند و به سوی کوفه روان کردند.
باب دوازدهم: زواری که بعد از دفن به زیارت آمدند
باب دوازدهم: در زواری که بعد از دفن به زیارت آمدند، و آن چند نوع است: بعضی مستمرا تا روز قیامت هر شب و هر روز مشغول زیارت هستند، و آن ملائکه است به تفصیلی که گذشت.
و بعضی در وقت معین همیشه زیارت می کنند، مانند انبیاء و اوصیاء که در هر شب جمعه زیارتش می نمایند، بلکه خداوند متعال در هر شب جمعه افاضه رحمت خاصه بر او می فرماید. (بحار جلد 98 صفحه 60)
و همه انبیاء در شب نیمه شعبان، (بحار جلد 98 صفحه 93) و در شب قدر به زیارت او می آیند هر سال، (بحار جلد 98 صفحه 100) و جبرئیل و میکائیل در اوقات مخصوصه زیارتش می کنند. (بحار جلد 98 صفحه 109)
و اول کسی که در این نشأت به زیارتش آمد، سیدالساجدین علیه السلام بود که بعد از سه روز به دفن او حاضر شد با جماعت بنی اسد.
پس قبر را تسویه نمود، و زیارت کرد پدر بزرگوارش را به سلام مخصوصی، و بعد از آن حضرت طوائف و عشایر که در اطراف کربلا بودند، به زیارتش آمدند، حتی اینکه در روایتی است که در عرض یک سال یا بیشتر صد هزار زن به زیارتش آمدند. (بحار جلد 98 صفحه 75)
و بعد از چند روز عقبه ابن عمر و سهمی به زیارتش آمد و اشعاری در مرثیه اش انشاد کرد، و اول شاعری بود که مرثیه گفت از برای آن حضرت چنانکه بعضی گفته اند. (بحار جلد 45 صفحه 329)
و اول کسی که از بلاد بعیده به زیارتش آمد، جابر ابن عبد الله انصاری بود، که از برای زیارتش کیفیت مخصوصی است. (بحار جلد 98 صفحه 329)
جنایات متوکل عباسی در حق آن حضرت
و بعد از آن از هر جانب شیعیان به زیارت می آمدند در زمان بنی امیه، و ایشان منع می کردند، و می کشتند، و بر دار می کردند، و دست و پا می بریدند، فائده نمی کرد، تا اینکه نوبت به متوکل عباسی رسید، و آن ملعون ناصبی بود، و عداوت بسیار با حضرت فاطمه سلام الله علیها داشت، پس منع شدید از زیارت آن حضرت بود، و چون دید ثمری ندارد، امر کرد که قبر مبارک را خراب کنند، و اثرش را محو نمایند، و شخم کنند، و آب بر آن بندند، و از خصائص آن حضرت آن است که همین ملعون، عاقبت امر به تعمیر قبر مطهر نمود، و منادی گذاشت که هر کس به زیارت رود، مرخص است، و تفصیل این قضیه [ چنان است ] که در اخبار مأثور است که متوکل از خلفای بنی عباس، بسیار عداوت و بغض نسبت به اهل بیت رسالت داشت، پس امر نمود که قبر مطهر را خراب کنند، و آب از نهر علقمه بر او جاری نمایند، تا اثری از آن نماند، و تهدید شدید نمود بر کسانی که به زیارت روند، و اشخاصی را معین کرد بر سر راهها، و امر کرد که هر کس را بیابند، که به قصد زیارت می رود، او را بکشند، تا اینکه نور خدا را مگر خاموش نماید، و این خبر رسید به شخصی از اهل خیر و صلاح، که او را زید مجنون می گفتند، و لکن مردی بود، با عقل و زیرک، و دانا، او را مجنون می خواندند [ زیرا ]، در مقام ماجه بر همه کس غالب می شد، و همیشه مخالفین را الزام می کرد، و از جواب عاجز نمی شد، از این جهت او را مجنون خواندندف چون شنید که قبر آن حضرت را شخم کردند، بسیار بر او گران آمد، و مصیبتش تازه شد، و در آن وقت در مصر مسکن داشت، پس متحیرانه از مصر روانه شد، و به کوفه آمد.
و در آن وقت بهلول در کوفه بود، روزی مجنون او را ملاقات کرد، و بر او سلام کرد، بهلول پرسید که از کجا مرا شناختی و حال، اینکه ندیده بودی؟ گفت عالم ارواح را ارتباطی است، بهلول گفت: ای زید به چه خیال از وطن حرکت کرده ای و به این دیار آمده ای؟ گفت شنیدم این ملعون امر کرده است به شخم کردن قبر حسین علیه السلام، و قتل زوارش پس عیش من مکدر شد، و از شدت حزن و الم بی اختیار بیرون آمدم، بهلول گفت من نیز به این احوالم، پس بیا برویم به کربلا، تا ببینیم چه می کنند؟ پس دست یکدیگر را گرفتند و روانه شدند، چون به قبر حضرت رسیدند، دیدند به حال خود باقی است، هر چند بنیان آن را خراب کرده اند، و لیکن هر چه می خواهند، آب بر او جاری کنند، آب متحیر می شود به دور قبر به قدرت خدا، و یک قطره به قبر شریف نمی رسد، و چون آب به نزدیک قبر می رسد، زمین قبر بلند می شود به اذن خدا، پس تعجب نمود زید: و گفت: ای بهلول ببین، که می خواهند نور خدا را خاموش کنند و خدا البته نور خود را تمام خواهد نمود هر چند مشرکین کراهت داشته باشند. (بحار جلد 45 صفحه 403ـ407)
اصرار ورزیدن متوکل بر محو قبر آن حضرت
باری متوکل بیست سال اصرار داشت بر محور قبر آن حضرت، و از برایش ممکن نشد، پس چون مباشر آن عمل این حالت را دید، گفت: ایمان آوردم به خدا، و رسول صلی الله علیه و آله والله می گریزم و در صحراها سرگردان می گردم، و من حال بیست سال است که آیات الهی را مشاهده می کنم، و کرامت اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله را به چشم می بینم، و متنبه نمی شوم، پس گاوها را گشود، و روانه شد به سوی زید مجنون، و گفت: ای شیخ از کجا می آئی؟ گفت: از مصر، گفت: چرا این جا آمده ای؟ آیا از کشتن نمی ترسی؟ زید گریست و گفت: شنیدم این قبر را شخم می کنند، پس از شدت حزن و الم بی اختیار آمدم، آن شخص بر قدمهای زید افتاد و بوسید و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد که تو چون به این جا آمدی نور ایمان بر قلب من تابید، و ایمان به خدا و رسول آوردم، من بیست سال است که مشغول شخم کردن این جا هستم و هر چه می خواهم آب بر این قبر ببندم ممکن نمی شود، و من خواب بودم حال به برکت قدم تو بیدار شدم، پس زید گریست و اشعاری انشاد نمود که مضمونش این است که: اگر بنی امیه حضرت حسین علیه السلام را به ظلم شهید کردند پس بنی عباس نیز قبر آن حضرت را محو می کنند، چون دست ایشان به آن حضرت نرسیده و تحسر دارند که چرا او را نکشته اند، پس می خواهند که صدمه به جسد شریفش بزنندف پس آن شخص گریست و گفت:ای زید مرا از خواب غفلت بیدار کردی، والان می روم به نزد متوکل و او را به صورت حال اعلام می نمایم، می خواهد مرا بکشد، یا رها کند، زید گفت: من هم با تو می آیم و یاری تو می کنم، پس روانه شدند. چون به نزد متوکل رسیدند، آن شخص پیش رفت و خبر داد او را به آنچه در این مدت مشاهده نموده بود از کرامت قبر مطهر، متوکل در غضب شد و حکم به قتلش نمود، و امر کرد که ریسمانی به پای او بستند و او را در بازار کشیدند، پس بر دار زدند تا عبرت دیگران گردد، و کسی جرأت نکند که ذکر خیر از اهل بیت نماید، زید چون این چنین دید بسیار افسرده و محزون شد و گریست، و صبر کرد تا جسد او را از دار به زیر آوردند و در مزبل انداختند، زید رفت و جنازه او را برداشت و به نزد دجله برد، و او را غسل داد، و کفن نمود، و نماز کرد، و دفن نمودف و سه روز در نزد قبرش تلاوت قرآن نمود، روزی نشسته بود، دید که صدای صیحه و نوحه بلند شد، و زنان بسیار گریه کنان و مویه کنان با گریبان پاره، و مردان نعره زنان و مضطرب احوال، جنازه ای را برداشته می آورند، و علمای بسیار در پیش روی آن برداشته، مردم فوج فوج در اطراف آن هستند که راه سد کرده اند از کثرت ازدحام. زید گوید: گمان کردم که متوکل مرده است، از شخصی سؤال نمودم که این جنازه از کیست؟ گفت: یکی از کنیزان سیاه متوکل است که اسمش ریحانه است، متوکل محبت بسیاری به او داشت، پس قبر تازه ای به جهت او حفر نمودندف و گل و ریحان و مشک و عنبر در آن ریختند و قبه بزرگی بر روی آن بنا نمودند، زید از مشاهده این حالت لطمه بر صورت زد و جامه های خود را درید، و خاک بر سر ریخت، و فریاد نمود: واویلاه، وا اسفاه، آیا حسین علیه السلام را در بیابانهای تنها و بی کس با لب تشنه شهید می کنند، و عیال و اطفالش را اسیر می کنند، و کسی بر او گریه نمی کند، و او را بی غسل و کفن بعد از سه روز دفن می کنند، پس قبرش را شخم می کنند، و حال اینکه فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله، و علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهراء سلام الله علیها است و از برای این کنیز سیاه این شأن و مرتبه قرار داده اند؟ پس آن قدر گریه و ناله کرد تا غش کرد و بر زمین افتاد، مردم به دورش جمع شدند و به حالتش رقت کردند، چون از غش به حال آمد، اشعاری انشاد کرد که مضمونش این است: آیا قبر حسین بن علی علیه السلام را شخم می کنند، و قبور اولاد زنا را تعمیر می نمایند؟ امید است که دنیا را انقلابی دست دهد و حق به صاحبش بر گردد خدا لعنت کند اهل فساد را و کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند، و به او مطمئن شده اند پس نوشت این اشعار را در ورقه ای و داد به بعضی از اصحاب متوکل. چون متوکل آن را خواند غضب کرد، و امر به احضارش نمود، و در مجلس کلماتی از موعظه و سرزنش به او گفت که غیظ او زیاد شده و امر به قتلش نمود، چون آن را در پیش رویش داشتند، پرسید چه گوئی در حق ابو تراب؟ گفت: به خدا قسم که تو خود او را می شناسی، و فضل و شرف و حسب و نسب او بر تو مخفی نیست، و کسی انکار فضل او را نمی کند مگر کافر، و دشمن نمی دارد او را مگر منافق، و شروع نمود به ذکر مناقب آن حضرت، متوکل امر به حبس او کرد، چون شب شد و متوکل به خواب رفت، هاتفی او را ندا کرد، و سرپائی به او زد، که برخیز، زید را رها کن و الا هلاک می شوی، الآن، پس برخاست و زید را از حبس بیرون آورد، و به او خلعت داد، و گفت: هر حاجت که داری بخواه، گفت: حاجتم این است که تعمیر کنی قبر حسین علیه السلام را، و منع را از زوار رفع نمائی، پس او را مرخص کرد، و بیرون آمد و در بلاد می گردید و ندا می کرد که هر کس می خواهد زیارت کند حسین علیه السلام را بکند که در امن و امان است. (بحار جلد 45 صفحه های 403 ـ 407)
منبع:پایگاه شعائر