نویسنده: رضا مختاری
الگوهای تواضع و فروتنی
یکی از زیباترین و برترین صفات فروتنی است. فروتنی برای هر انسانی زیبنده است و برای روحانی زیبنده تر، و تکبر و خودبزرگ بینی، خوی زشتی است که برای همه زشت است و برای طالب علم زشت تر.
برخی از اموری که موجب پیدایش خوی تکبر می شود عبارت است جاه و مقام، مال و منال، علم و دانش. برخی افراد کم ظرفیت با یاد گرفتن مشتی اصطلاح خشک مغرور می شوند و گروهی نیز دانش را دست آویز و بهانه ی خود قرار داده و از مردم انتظار بیجا دارند.
عده ای هم به دانش خود می بالند و خود را مقدم بر دیگران می پندارند. دسته ای نیز از فرط تکبر اگر در مباحثات و مناظرات، طرف مقابلشان سخن حقی بر زبان جاری سازد، زیر بار نمی روند و اگر از آنها سؤالی شود که به پاسخ آن آشنا نباشند شهامت « لاأدری» گفتن را ندارند و با طفره رفتن و مطالب نامربوط گفتن می خواهند سائل را ساکت کنند و نادانی خود را بپوشند.
حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام فرمود: « ای یاران من! حاجتی دارم می خواهم که شما آن را برآورید.» عرض کردند: یا روح الله، حاجت شما برآورده است. حضرت عیسی – علی نبینا و آله و علیه السلام- از جا برخاست و پاهای حواریین را شست و شو داد. آنان به عیسی عرض کردند: ما به این خدمت شایسته تر بودیم. عیسی فرمود: « سزاوارترین مردم به خدمت کردن، خود دانشمند است. یگانه هدف من از این کار این بود که با تواضع با شما، شما نیز مانند خود من با مردم فروتنی کنید. حکمت با فروتنی رو به آبادی می گذارد؛ نه با تکبر. و نیز زراعت در زمین هموار می روید نه در کوه های برافراشته»(1).
افتادگی آموز اگر طالب فیضی *** هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
امام خمینی
امام خمینی قدس سره متواضع به معنای واقعی کلمه بود و با آن همه عظمت و دانش که جهانیان را خیره کرده بود، خود را طلبه می دانست. و با این همه خدمت به اسلام و زنده کردن تشیع والا هیچ گونه حریمی برای خویش قایل نیست و با کمال فروتنی خطاب به جوانان رزمنده ی جبهه ها نوشت: « من دست و بازوی شما را که دست خدا بالای آن است می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم».
و خطاب به نمایندگان مجلس شورای اسلامی در اسفند 1359 ش فرمود: همه در فکر مردم باشید. اینان بندگان خدا هستند. اینها که در مرزها
کشته می شوند و اینها که گرفتار اوضاع جنگ هستند و اینها که آواره شده اند و در این چادرهای بی همه چیز زندگی می کنند. اینها بنده های خدا هستند و از من افضل اند و محتمل است که از شما هم افضل باشند، چرا ما به فکر آنها نباشیم!؟
هنگامی که ایشان می خواست به پاریس پرواز کند فرمود: « من واقعا از ملت ایران که این چنین عشق به شهادت دارند و دنبال انقلاب هستند خجالت می کشم.» در حالی که خودشان در پشت مرزها معطل بودند ابراز داشت: « من از ملت ایران شرمنده ام و باید به تکلیفم عمل کنم».(2) و به مناسبتی فرمود« رهبر ما طفل دوازده ساله ای است که در راه دفاع از اسلام خود را به زیر تانک دشمن انداخت.
آخوند خراسانی
این وجود مبارک بسیار تواضع داشت مخصوصا با اهل علم. از کوچک ترین طلبه در سلام پیشی می گرفت و در مجالس برای ورود آنها به پا می ایستاد و اهل علم را بسیار تجلیل می کرد.(3)
شبی از شب ها که همه به خواب فرو رفته بودند، طلبه ای حلقه ی در منزل آخوند را چندین بار کوبید. همسر این طلبه می خواست وضع حمل کند و چون این طلبه در نجف تهیدست و تنها بود و منزل قابله را نمی دانست به منزل آخوند آمده بود تا کمک بگیرد. دیری نپایید که کسی دم در آمد و بدون این که نام کوبنده را بپرسد در را باز کرد وقتی در باز شد طلبه جوان آخوند را دید که شالی سفید بر سر بسته و قلمی بالای گوش راست خود گذارده است. او از فرط تعجب و شرمندگی سلام کردن را فراموش کرد. آخوند گفت: « سلامٌ علیکم، چه فرمایشی داشتید، چه کمکی می توانم بکنم؟».
طلبه ی جوان پس از اظهار انفعال از ایجاد این مزاحمت ماجرا را شرح داد و با کمال فروتنی خواهش کرد که مستخدم منزل آخوند او را به خانه ی قابله راهنمایی کند. آخوند گفت: « نه، مستخدم نمی تواند بیاید او الآن خواب است من خودم می آیم».
اندکی بعد آخوند در حالی که عبایی بر دوش انداخته و فانوسی به دست گرفته بود از منزل بیرون آمد و همراه طلبه راهی دراز را طی کرد و از چند کوچه و پس کوچه گذشت تا به منزل قابله رسید. قابله را دَمِ دَر خواست و مشکل را برای او بازگو کرد و سپس به عنوان راهنما جلو افتاد و طلبه و قابله را به منزل بیمار رسانید و آن گاه خود به منزل بازگشت و اندکی بعد مبلغی پول و مقداری شکر و قند و پارچه برای طلبه فرستاد.(4)
اگر گاهی آب نجف قطع می شد که نوع مردم آب شور می خوردند و بر آنان مشکل می شد، مشکل آب خوردن بر آن جناب هم بود و خود را کأحدٍ من الفقراء قرار می داد. با آنکه برایش ممکن بود که تمام سال را آبِ کوفه بیاشامد، روزی پانزده یا بیست بار آب کوفه برای طلاب می فرستاد و به مردم همواره پول می داد، مع ذلک خود آن جناب از آب شور استفاده می کرد.(5)
شیخ انصاری قدس سره دارای همتی بلند و اخلاقی نیکو بود و به امور طلاب شخصا رسیدگی می کرد و مانند پدری مهربان آنان را تحت تربیت قرار داده بود. چند روزی شیخ دیرتر از وقت مقرر برای تدریس حاضر می شد. از وی سبب را پرسیدند. فرمود: « یکی از سادات به تحصیل علوم دینی مایل گشته و این امر را با چند نفر در میان نهاده است تا درس مقدمات برایش بگویند؛ ولی هیچ یک از آنان حاضر نشدند و شأن خود را بالاتر از آن دیدند؛ از این رو متصدی این امر شده و درس او را به عهده گرفته ام».(6)
وحید بهبهانی
عالم بزرگ آقا محمدباقر وحید بهبهانی قدس سره در اواخر عمر برای این که از وظیفه ی درس و بحث دست نکشیده باشد و از فضیلت آن محروم نماند و هم برای ترغیب علما و فضلا تشویق پویندگان علم و دانش، به تدریس شرح لمعه اکتفا کرد و به همین قدر تبرک می جست.(7)
آخوند مولی ابراهیم نجم آبادی
درباره ی این عالم بزرگ نوشته اند:
حضرت آخوند از نجم آباد متنکرا به تهران آمد. در یکی از مدارس از طلبه ای ساکن در یکی از حجرات پرسید: « هم حجره می خواهی؟» آن طلبه که ظاهری بی پیرایه و افتاده وار می دید گمان آن که با فردی از بزرگان علما روبه روست نبرد، از این رو گفت: اگر کسی باشد که به خدمت حجره مدد کند و سبب آسودگی و فراغ من گردد خواهم ساخت. آخوند به فروتنی و خاموشی مثل یک خادم به کار پرداخت و دو هم حجره با یک دیگر روز و شب می گذاشتند به حدی که تازه وارد از حد دانش و مایه ی مصاحب خود آگاه و دیگری بی خبر بود تا آن که شبی صاحب حجره در مطالعه ی کتابی از معقول که به درس می خواند تا دیروقت فرو ماند و حضرت آخوند را روشنی چراغ مانع خواب آمد و خسته ساخت. پس سر برآورد و فرمود: « شما را چیست که امشب از مطالعه بس نمی کنید و نمی خوابید؟» طلبه ی مغرور، به بی اعتنایی، گفت: تو را چه کار. پس از چند کلمه گفت و گو که به این روش در میان رفت، آخوند فرمود: « می بینم که فلان کتاب در پیش داری و در فهم فلان عبارت درمانده ای؛ چه آن را غلط می خوانی، آن گاه برخاست و محل اشکال را صحیح خواند مطلب را به بیانی روشن و وافی تقریر فرمود و گفت: « حال مشکل حل شد، برخیز و آسوده بخواب، اما با این شرط و عهد که آنچه امشب گذشت نادیده انگاری و به زبان نیاری، من همان خادم باشم و تو همان مخدوم که بودی». بیچاره صاحب حجره در گرداب حیرت فرو رفت و تا صبح در این خیال که این چه حکایت بود، خواب نکرد؛ فردا که از درس مقرر برگشت کتاب را نزد آن مصاحب ناشناخته ی خویش گذاشت و تقریر درس روز را طلبید و بیانی بهتر و کامل تر از استاد خود شنید. آن وقت خاضع گشت و به استفاده پرداخت و آخر بر حفظ عهد خاموشی تاب نیاورد، همدرسان را خبر کرد و ذیل این کار به آنجا کشید که حضرت آخوند به درس گفتن وادار، و مشهور شد که به تازگی ابراهیم نامی در تهران مشغول به تدریس معقول شده و از سایر مدرسین سرآمده است.(8)
مقدس اردبیلی
مولی احمد مقدس اردبیلی رحمه الله در سفر بود. یکی از زوار که او را نمی شناخت به او گفت: « جامه های مرا ببر نزدیک آب و بشوی و چرک آنها را بگیر». مولی احمد قبول کرد و جامه های آن مرد را بُرد و شست و آورد تا به او بدهد، در این هنگام آن مرد ایشان را شناخت و خجالت کشید، مردم نیز او را توبیخ کردند. مقدس اردبیلی فرمود: « چرا او را ملامت می کنید؟ مشکلی پیش نیامده است، حقوق برادران مؤمن بر یک دیگر بیش از اینهاست».
محدث والا مقام حاج شیخ عباس قمی پس از نقل این واقعه می گوید: مولانا در این کار به امام هشتم علیه السلام اقتدا کرده است، زیرا در روایات آمده است که روزی امام هشتم وارد حمام شد. شخصی در حمام که آن حضرت را نمی شناخت گفت: « بیا مرا کیسه بکش». امام رفت و به کیسه کشیدن او مشغول شد. سپس مردم آمدند، امام را شناختند و از امام- برای کردار آن مرد- معذرت خواهی کردند. امام با مردم سخن گفت تا نگران نباشند، و همین گونه ادامه می داد تا کیسه کشیدن آن مرد را تمام کرد.(9)
شهید مظلوم بهشتی
شهید بزرگوار آیه الله بهشتی در دورانی که به دلیل ترور مقامات کشوری محافظ داشت فرمود: اینک که ضرورت ایجاب می کند ما چنین وضعی داشته باشیم، من حتی الامکان می کوشم که همان روش سابق را ادامه دهم، مثلاً هرگز اجازه نمی دهم پاسداران در اتومبیل را برای من باز و بسته کنند، بلکه مقیدم به این که حتماً خودم این گونه کارها را انجام دهم.(10)
علامه محمدجواد بلاغی
درباره ی فروتنی بلاغی رحمه الله سخنان بسیار گفته و نوشته اند. خود به بازار می رفت و آنچه نیاز داشت می خرید و آن را در کوچه و بازار، مانند دیگران، حمل می کرد و نمی پذیرفت که کسی به او در کارهایش کمک کند. وقتی درخواست می کردند که اجازه دهد تا به او در کاری یا حمل چیزی کمک کنند، می گفت: « هر کس باید بار خود و خانه ی خود را خود به دوش کشد».
در روایات، لعن کرده اند کسی را که بار خود را بر دوش دیگران نهد و اشخاص را برای خود در زحمت اندازد و کَلّ بر دیگری باشد. این عالم ربانی به این دستور الهی اسلام این گونه عمل می کرد و این گونه بدان پای بند بود.(11)
علامه طباطبائی
برخی از شاگردان علامه طباطبائی رحمه الله درباره ی فروتنی ایشان گفته اند:
این مرد جهانی از عظمت بود. در صحن مدرسه روی زمین می نشست. نزدیک غروب به مدرسه ی فیضیه می آمد و چون نماز برپا می شد، مانند سایر طلاب نماز را به جماعت آیه الله حاج سید محمدتقی خوانساری می خواند.
آن قدر متواضع و مؤدب و در حفظ آداب سعی بلیغ داشت که من بارها خدمتشان عرض کردم: « این درجه از ادب و ملاحظات شما ما را بی ادب می کند! شما را به خدا فکری به حال ما کنید!»
از قریب چهل سال پیش تا به حال دیده نشد که ایشان در مجلس به متکا و بالش تکیه زنند، بلکه پیوسته در مقابل حاضران مؤدبانه قدری جلوتر از دیوار و زیر دست میهمان وارد می نشستند. من شاگرد ایشان بودم و بسیار به منزل ایشان می رفتم و به مراعات ادب می خواستم پایین تر از ایشان بنشینم، ابداً ممکن نبود. ایشان بر می خاستند و می فرمودند: « بنابراین ما باید در درگاه یا خارج از اتاق بنشینیم». در چندین سال قبل در مشهد مقدس برای دیدنشان به منزل ایشان رفتم. دیدم در اتاق روی تشکی نشسته اند ( پزشک به علت کسالت قلب دستور داده بود روی زمین ننشینند). ایشان از روی تشک برخاستند و مرا به نشستن روی آن تعارف کردند. من از نشستن خودداری کردم و با ایشان هر دو مدتی ایستاده بودیم، تا سرانجام فرمودند: « بنشینید تا من جمله ای را عرض کنم». من ادب و اطاعت کردم و ایشان نیز روی زمین نشستند و بعد فرمودند: « جمله ای را که می خواستم عرض کنم این است که آن جا نرم تر است!»(12)
در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان را داشتم کلمه ی « من» از ایشان نشنیدم. در عوض عبارت « نمی دانم» را بارها در پاسخ سوالات از ایشان شنیده ام. همان عبارتی که افراد کم مایه از گفتن آن عار دارند؛ ولی این
دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می گفت. جالب این است که به دنبال آن، پاسخ سوال را به صورت احتمال و یا به عبارت « به نظر می رسد» بیان می کرد.(13)
استاد بزرگوار مرحوم محمدتقی جعفری رحمه الله می گوید:
در یکی از سالهای اخیر که به قم مشرف شده بودم، به قصد دیدار علامه طباطبائی به منزلشان رفتم. درِ خانه را زدم پیرمردی در را باز کرد. گفتم: آقا تشریف دارند؟ گفتند: بله، گفتن: به ایشان عرض کنید اگر حالشان مساعد باشد، به خدمتشان برسم. آن شخص رفت و برگشت و در یک اتاق را باز کرد. من وارد شدم، اتاق فرش نداشت، همان جا نشستم. مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوال پرسی گفتند: « چون در حال تشرف به آستان قدس هستم، لذا فرش های اتاق را جمع کرده ایم.» این مطلب را گفتند و سپس اظهار داشتند: « بروم یک قالیچه بیاورم و بیندازم کف اتاق تا بنشینیم» و خواستند بروند که من با نرمی دستشان را گرفتم و گفتم: هیچ احتیاجی به قالیچه نیست و عبا را از دوش خود برداشتم و پهن کردم و گفتم: بفرمایید روی عباهم می توانیم بنشینیم.
آن انسان وارسته با قیافه ای ملکوتی که هرگز از یاد نمی برم، فرمود: « در این موقع عمرم درس آموزنده ای به من تعلیم دادی». من عرض کردم: این جمله هشدار دهنده ی جناب عالی بسیار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود که من عرض کردم. سپس نشستیم و لحظاتی به گفت و گو پرداخیتم که هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم کرد. پس از آن ملاقات دیگر به دیدارایشان نائل نشدم (رحمه الله علیه).(14)
حاج آقا رضا همدانی
علامه سیدمحسن امین عاملی رحمه الله در شرح احوال فقیه بزرگ و محقق مدقق، حاج آقا رضا همدانی، صاحب کتاب ارزنده ی مصباح الفقیه می نویسد:
تواضع مرحوم حاج آقا رضا رحمه الله به حدی بود که جلوی پای هر که بر او وارد می شد، برمی خاست و حتی در اثنای تدریس به احترام طلاب و شاگردانی که وارد می شدند، بلند می شد. با این که عادت آن روزگار نجف این نبود که استاد در روز درس به احترام شاگرد برخیزد چه در اثنای درس چه خارج آن؛ ولی مرحوم حاج آقا رضا چنین نبود. به هنگام ورود یکی از شاگردان هر چند در وسط درس، در حالی که جزوه و کتابی که آن را تدریس می کرد در دستش بود بر می خاست و طلاب و شاگردان هم چنان نشسته بودند.
لوازم خانه اش را خود می خرید و به عهده ی هیچ کس نمی گذاشت… .
بعد از درگذشت مرحوم میرزای شیرازی که عده ای در امر تقلید به او رجوع کردند ابداً وضعش از نظر لباس و پوشاک و غذا و مسکن تغییر نکرد؛ بلکه مانند سابق همه ی لوازم زندگی را خودش تهیه می کرد و گوشت و مانند آن را از بازار می خرید و با دست خود به خانه می آورد.
او در همان دوران شب ها در راه ها به تنهایی راه می پیمود و مانند برخی از بزرگان اجازه نمی داد کسی برایش در پیشاپیش چراغ بگیرد. از این رو کسانی که او را نمی شناختند می پنداشتند که یکی از طلاب فقیر است.
شبی همراهش حرکت می کردم، دیدم زائری پیش وی آمد و پرسید: شما نماز وحشت می خوانید؟ ایشان پاسخ داد: نه.(15)
آقا محمد بیدآبادی
عالم وارسته مرحوم آقا محمد بن مولی محمد رفیع گیلانی معروف به بیدآبادی به قدری پشت پا به هوا و هوس زده و زهد پیشه کرده بود که ابداً به سلاطین زمان خویش-چه رسد به دیگران- اعتنایی نمی کرد؛ بلکه اظهار می داشت که از دیدار و ملاقات با آنان خوشش نمی آید. در صورتی که آنان وی را برای مقامات و کراماتش کاملاً تعظیم و تکریم می کردند. با همه ی اینها هیچ گونه ابایی نداشت که بر الاغ برهنه سوار شود و راه های طولانی را با آن بپیماید.(16)
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه (سعدی)
سبقت در اسلام
آیه الله اشرفی اصفهانی رحمه الله گوید:
آیه الله سیدمحمدتقی خوانساری رحمه الله به قدری تواضع داشت که مقید بود کسی در سلام از او سبقت نگیرد. وقتی برای درس گفتن به مدرس می آمد، سرش را پایین می انداخت تا کسی زودتر به او سلام نکند، یک مرتبه در مدرس را باز می کرد و به همه سلام می داد.
افتخار اسلام
استاد شهید مطهری قدس سره می گوید:
چند سال پیش به انجمن دینی دانشگاه شیراز دعوت شدم. یکی از استادان آن جا که قبلا طلبه-و شاید شاگرد خود من- بوده است، مأمور شده بود تا مرا معرفی کند. او در آخر سخنانش این جمله را گفت: « اگر برای دیگران این لباس افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است». از این سخن من آتش گرفتم. بعد از او که برای سخنرانی برخاستم، گفتم: آقای فلان، این چه حرفی بود که از دهانت بیرون آمد؟ تو اصلا می فهمی چه می گویی؟ من یک افتخار بیش ندارم و آن یک عمامه است و یک عبا. من که هستم که افتخار عبا و عمامه باشم. این تعارف های پوچ چیست که به هم دیگر می کنید؟ ابوذر افتخار است. اسلام افتخار دارد فرزندانی تربیت کرده است که دنیا برای آنها ارزش قائل است، زیرا در بعضی از کشفیات کره ی ماه دخیل است. ما چه هستیم و چه ارزشی داریم؟(17)
گفتنِ « نمی دانم»
گفتن « لا أدری»- نمی دانم- درباره ی مسائلی که انسان بدان ها آگاهی ندارد، نشانه ی شهامت و تقوا است. افراد فرومایه آن را بر زبان نمی آورند، زیرا می پندارند که ازموقعیت اجتماعی خویش تنزل می کنند.
یکی از فضلا گوید: شایسته است که دانشمند «لاادری» را برای شاگردان خویش به میراث گذارد؛ به این معنا که همواره درباره مسائلی که به آنها علم ندارد، این جمله را تکرار کند تا یاران او با این جمله مأنوس گردند و پس از در گذشت استاد این عبارت را به عنوان میراثی از وی در اختیار داشته باشند و در موارد لازم از به کار بردن آن دریغ نورزند.
دانشمند دیگری گوید: باید « لاادری» را تحصیل کنی، زیرا اگر شهامت گفتن « لا ادری» را در خود فراهم آوری، دیگران تو را عالم و آگاه می سازند، تا سرانجام بتوانی به جای « لا ادری» و نمی دانم جمله ی « أدری» و می دانم را به حق بر زبان جاری سازی. اگر تو با نداشتن آگاهی جمله ی « أدری» را بر زبان آوری، چنان تو را تحت فشار پرسش قرار می دهند تا آن گاه که به ناچار جمله ی «لاأدری» را بر زبان جاری سازی.(18)
شیخ انصاری
شیخ انصاری رحمه الله که در علم و تقوا نابغه ی روزگار بود و هنوز هم علما و فقها به فهم دقایق کلامش افتخار می کنند، وقتی چیزی از ایشان سوال می کردند، اگر نمی دانست، تعمد داشت که بلند بگوید: « ندانم، ندانم، ندانم».
چنین می گفتند که شاگردان بیاموزند اگر چیزی را نمی دانند ننگشان نیاید از این که بگویند: «نمی دانم».(19)
به اندازه ی معلوماتم بالا رفته ام
ابن جوزی رفته بود بالای منبری که سه پله داشت و برای مردم سخن می گفت. زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای از او پرسید. او گفت: « نمی دانم». زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا سه پله از دیگران بالا نشسته ای؟ گفت: «این سه پله را که بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید، به اندازه ی معلوماتم بالا رفته ام، اگر به اندازه ی مجهولاتم می خواستم بالا بروم، لازم بود منبری درست کنم که تا فلک الأفلاک بالا می رفت».(20)
قاسم بن محمد بن ابی بکر
از قاسم بن محمد بن ابی بکر، یکی از فقهای مدینه درباره ی مطلبی سؤال کردند. وی گفت: « جواب صحیح این مسئله را نمی دانم». سائل گفت: من بدین منظور به سوی تو آمدم که غیر از تو شخص دیگری را به شایستگی نمی شناختم. قاسم گفت: « به بلندی محاسن من و کثرت مردم در پیرامونم منگر، و سوگند به خداوند متعال که من پاسخ درست پرسش تو را نمی دانم». در این اثنا یکی از بزرگان قریش به او گفت: برادرزاده! در کنار این شخص بنشین و جواب مسئله را برای او بیان کن، سوگند به خداوند، تاکنون در هر مجلسی که تو را در جمع دیگران مشاهده کردم کسی را فاضل تر از تو، ندیده ام. قاسم گفت: « به خدا قسم، اگر زبانم را از بیخ و بن بر کنند برای من محبوب تر از آن است که درباره ی چیزی سخن بگویم که از آن آگاه نیستم».(21)
امیرالمؤمنین فرمود:
إذا سُئلتُم عمالا تَعلَمُونَ فَاهرُبُوا. قالُوا: کَیفَ الهرب؟ قال: تقولون: الله أعلَم؛(22)
وقتی از شما راجع به چیزی که نمی دانید سوال کردند، راه فرار در پیش گیرید. عرض کردند: چگونه فراری؟ فرمود: بگویید خدا بهتر می داند.
حق پذیری
انسان های فروتن اگر در مناظرات و مباحثات دیدند که طرف مقابل حق می گوید، بدون چون و چرا می پذیرند و در برابر سخن حق کاملاً تسلیم اند. و اینک نمونه ها:
رجوع ازفتوا
درباره ی عالم بزرگ مرحوم حاج میرزا ابراهیم خوئی نوشته اند:
در سال 1248 قمری در خوی تولد یافت و در بیست و پنج سالگی به نجف اشرف رفت. در محضر شیخ و بعد از او هم نزد سیدکوه کمری به تحصیل فقه و اصول پرداخت و از شیخ محمدحسین کاظمی و شیخ مهدی کاشف الغطاء اجازه ی روایت گرفت.
مقام علمی حاج میرزا ابراهیم چنان بود که با میرزای شیرازی در مسئله ای فقهی مذاکره و در فتوا با ایشان اختلاف نظر پیدا کرد. میرزای شیرازی چون در مدرک مسئله تجدید نظر کرد فتوای خوئی را بر حق دانست و از فتوای خودش عدول کرد و این مطلب را به خوئی هم خبر داد.(23) این امر هنگامی بود که میرزای بزرگ در اوج نفوذ و شهرت قرار داشت و عَلَمِ اقتدار را برافراشته بود. همان شخصیتی که در زمان شاه قاجار، با یک سطر بساط نقشه ی استعمار گرانه ی انگلستان را در ایران برچید و نقشه شان را نقش بر آب کرد.
در مجلس درس
روزی آخوند خراسانی در مجلس درس استاد خود در سامرا شرکت کرد تا از سخنان وی کسب فیض کند. استاد بالای منبر نشسته بود و برای اثبات نظر خود اقامه ی دلیل می کرد. آخوند بر نظر استاد ایراد کرد و از خود نظری دیگر بیان داشت. استاد در مقام جواب برآمد و دلایل شاگرد خود را رد کرد و باز برای اثبات نظر خود دلیل های دیگر آورد و این معنا دو سه بار تکرار شد.
سایر طلاب ساکت نشسته بودند و به مباحثه ی آن دو با دقت هر چه تمام تر گوش فرا می دادند. چون کار مباحثه و مناظره بالا گرفت آخوند به عنوان احترام نظر استاد را قبول و سکوت اختیار کرد.
فردای آن روز هنگامی که میرزا برای تدریس بر فراز منبر آمد قبل از شروع درس رو به طلاب و فضلای جلسه ی درس گفت: « در مسئله ی دیروز حق با جناب آخوند، و نظر ایشان درست است.»(24)
یا مُحسِنُ قَد أتاکَ المُسیء
فیض کاشانی درباره ی مسئله ای علمی، با عالم بزرگوار مولی خلیل قزوینی رحمه الله مناظره و مباحثه کرد. نظر فیض با آن عالم بزرگ مختلف بود و هر کدام سعی داشتند رأی خود را اثبات کنند. قزوینی سرانجام فیض را تخطئه کرد و رأی خودش را صحیح دانست. چند روز بعد متوجه شد که سخن فیض صحیح بوده و خودش اشتباه می کرده است. از این رو برای عذر خواهی از قزوین به کاشان آمد و وقتی دم در منزل او رسید از بیرون منزل فریاد برآورد: « یا محسن قد أتاک المسیء». پس از دیدار و سلام و تعارفات معمول، به فیض گفت: « در آن مسئله حق با شماست و من اشتباه می کردم».
این بگفت و به طرف قزوین به راه افتاد، و هر چه فیض اصرار کرد چند لحظه ای استراحت کنید، قبول نکرد و فرمود: « من فقط برای اعلام اشتباه خودم این راه طولانی را طی کردم و منظوری جز این نداشتم».(25)
استاد فروتن
محدث خبیر سیدنعمت الله جزائری رحمه الله گوید:
استاد بزرگواری داشتم که ادبیات و علم اصول را نزد او می خواندم. انسانی واقعاً وارسته و فروتن بود و کسی را با انصاف تر از وی ندیده ام، زیرا چه بسا در ضمن درس مشکلی پیش می آمد و استاد به طور احتمال سخنی در حل آن بیان می کرد، بعداً من هنگام مطالعه پاسخ درست را می یافتم و مشکل را به گونه ای مخالف نظر استاد حل می کردم. روز بعد که در کلاس شرکت می کردم و رأی خودش را بیان می داشتم، با این که از نظر سن از همه شاگردان کوچک تر بودم، استاد وقتی که به درستی پاسخ من پی می برد، رو به طلاب می گفت: « این سخن صحیح و حق است و من و شما اشتباه می کردیم.» سپس رو به من کرد و می گفت: « سخن خود را تکرار کن تا در حاشیه ی کتابم یادداشت کنم» و من بازگو می کردم و او می نوشت.(26)
استاد شهید مطهری
یکی از دوستان استاد درباره ی او می گوید:
بیشتر به کارهای ابداعی دلبستگی داشت تا تقلیدی. به همین لحاظ وسواس علمی مقدس که خاص محققان بزرگ است، و تواضع زیبا و شک های عالمانه ی پسندیده ای که لازمه ی کار دقیق علمی است، آن گاه که از این مرد محقق مشاهده می شد، در نظر مردم عادی عجیب به نظر می رسید. از جمله، در محفل دوستانه ای در مشهد مقدس مطلبی از نامه های قزوینی به تقی زاده برای او نقل کردم. او بعد از مکث کوتاهی گفت: « من این کتاب را به دقت مطالعه کرده ام و فعلاً هر چه فکر می کنم ابداً یادم نمی آید که این مطلب را در آن دیده باشم.» گفتم: چرا، شما صفحه ی سیزده را به دقت مطالعه نفرمودید. بعد از این اجتماع، ایشان به فریمان رفتند و بعد از مراجعت با عذر خواهی صحت گفتار بنده را تأیید کردند و گفتند: « معلوم شد که دقت نداشته ایم».(27)
محقق اردبیلی
بارها می شد که مولی عبدالله شوشتری از مقدس اردبیلی رحمه الله مسائلی را می پرسید و درباره ی آن مسائل بین آن دو عالم بحث می شد. بسا می شد که ناگاه مرحوم اردبیلی در بین گفت و گو سکوت می کرد یا اظهار می داشت این بحث بماند تا به کتاب مراجعه کنم. سپس با شوشتری به سوی بیرون شهر به راه می افتادند تا از محدوده ی شهر خارج می شدند و به جای خلوتی می رسیدند. در این هنگام مقدس به شوشتری می گفت: آن مسئله چه بود؟» و مسئله را بحث و موشکافی و تحقیقات خود را درباره ی آن بیان می کرد. وقتی مرحوم شوشتری با تعجب می پرسید: شما که به این خوبی مطلب را می دانستید، چرا آن جا مطرح نکردید؟ پاسخ می داد: « آن جا گفت و گویمان در حضور دیگران بود و این احتمال وجود داشت که ما بخواهیم با همدیگر جدل و بر یکدیگر در بحث غلبه کنیم؛ ولی این جا کسی جز خدای متعال نیست و از فخر فروشی و مباهات و اظهار فضل بدوریم».(28)
شیخ انصاری
شیخ انصاری با آن جای گاه علمی هر گاه کسی-حتی یکی از کوچک ترین شاگردانش- در مجلس سخن می گفت به حرف هایش گوش فرا می داد.
روزی شیخ بر فراز منبر تدریس فرمود: « در ایام تحصیلم در خدمت شریف العلماء و حاج مولی احمد نراقی و شیخ علی کاشف الغطاء به ذهن و ادراک و حافظه ی خود مغرور بودم به گونه ای که هر گاه در مطلبی تعمق و چیزی را درک می کردم، اگر خلاف آن را از اساتید خود می شنیدم، بدان توجهی نمی کردم، بلکه تا تمام کردن بیانات ایشان هم گوش نمی دادم؛ ولی اکنون طوری شده ام که هرگاه کمترین شاگردم هم سخنی گوید، استماع می کنم تا حرفش را تمام کند؛ زیرا تجربه کردم و بعضی از افکار خود را بر اثر سخن یکی از شاگردان مبتدی باطل دیدم». (29)
استفاده از شاگرد
توانایی علمی و قدرت استنباط آیه الله بروجردی به جایی رسید که در جوانی در مقابل آخوند خراسانی لب به انتقاد گشود و به حرف استاد اشکال کرد. با آن که آخوند خراسانی از مدرسان کم نظیر جهان اسلام بود… در مقابل چنین استاد قدرتمندی، آیه الله بروجردی- آن هم در جوانی- به اشکال پرداخت و حرف خودش را تقریر کرد. مرحوم آخوند گفت: « یک بار دیگر بگو». ایه الله بروجردی بار دیگر حرف خویش را تکرار کرد. آخوند دید درست می گوید و ایرادش وارد است. از این رو گفت: « الحمدلله نمردم و از شاگرد خودم استفاده کردم».(30)
تواضع است دلیل رسیدگان به کمال *** که چون سواره به مقصد رسد پیاده شود
سخنی از امام خمینی
اگر خدای نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه ی علمیه هستی- کما این که بعضی از ما طلبه ها گرفتار این سریره ی زشت هستیم- مدتی برخلاف نفس اقدام کن. در مجالس رسمی که مشحون به علما و عوام است مباحثه ای پیش آمد کرد، دیدی طرف صحیح می گوید، معترف به اشتباه خودت بشو و آن طرف را تصدیق کن. امید است در اندک زمانی این رذیله رفع شود.(31)
پی نوشت ها :
1. منیه المرید، ص 183.
2. فرازهایی از ابعاد روحی، اخلاقی و عرفانی امام خمینی، ص 79
3. مرگی در نور، ص 401.
4. همان، ص 379-380.
5. همان، ص 397-398.
6. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 78.
7. وحید بهبهانی، ص 253.
8. تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدر المتألهین، ص 39-40.
9. بیدارگران اقالیم قبله، ص 217؛ الفوائد الرضویه، ص 24.
10. از سخنرانی آن شهید که در روز 7 تیر 1364 از صدای جمهوری اسلامی ایران پخش شد.
11. بیدارگران اقالیم قبله، ص 212
12. مهر تابان، ص 50-51، بخش نخست.
13. یادنامه ی علامه طباطبائی، ص 37.
14. همان، ص 60-61.
15. أعیان الشیعه، ج7، ص 21-22.
16. روضات الجنات، ج 7، ص 123.
17. ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام، ص 29-30.
18. منیه المرید، ص 216.
19. سیره ی نبوی، ص 116.
20. همان، ص 115-116.
21. منیه المرید، ص 286.
22. همان، ص 215.
23. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص171.
24. مرگی در نور، ص 71.
25. الفوائد الرضویه، ص 173. نظیر این داستان درباره ی علامه مجلسی رحمه الله و یکی از فقهای کربلا در قصص العلماء، ص 208 نقل شده است.
26.انوار نعمانیه، ج3، ص 345.
27.یادنامه ی استاد شهید مرتضی مطهری، ج2، ص 214.
28. انوار نعمانیه، ج3، ص 4.
29. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 77-78.
30. حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری، ص 106.
31. اربعین حدیث، حدیث اول، ص 151-152.
منبع مقاله :
مختاری، رضا، (1386)، گزیده سیمای فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم